بازگشت به خانه

جمعه 5 خرداد 1391 ـ  25 ماه مه 2011

 

 گرد و خاک بسیار برای چه؟

بازهم دربارهء درخواست "پرواز ممنوع" برای آسمان کردستان ایران

کمال ارس

   پس از انتشار بیانیهء جبههء ملی ایران- اروپا در اعتراض به درخواست ایجاد منطقهء پرواز ممنوع برای آسمان کردستان ایران از طرف آقای مصطفی هجری دبیرکلهمین  حزب، یک هموطن کرد بنام آقای ناصر ایرانپور "پاسخی" را تحت عنوان: " سلب حق مصونيت جانی از مردم کردستان" منتشر کر که در آن متاسفانه با گرد و خاک فراوان و بزرگنمایی مانند اینکه "تعداد اعضای جبهه ملی به تعداد اعضای یک شاخهء حزب دموکرات کردستان" هم نمی رسد و یا اینکه "جبههء ملی ایران نه جبهه بوده، نه ملی و نه ایرانی" از کنار اصل مطلب رد شده و با حمایت از جعلییات علی میرفطروس که نه تنها کتاب اش را پیش فروش کرده، به جبهه ملی و دکتر محمد مصدق ناسزا می گوید. از این گردوخاک که بگذریم که صورت مسئله را مخدوش کرده و جلوی چشم را می گیرد، به مواردی برمی خوریم که در زیر به آنها پرداخته می شود و می تواند برای روشن شدن مشکل پیش رو کارساز باشد:

سرنویس نوشته و ادعای ایشان که جبههء ملی ایران- اروپا قصد " سلب حق مصونيت جانی از مردم کردستان" دارد، کاملاً بی ربط است. کردستان بخشی از ایران است و خود گویاست که حفظ جان و مال هموطنان کرد وظیفهء ملی- میهنی همهء ایرانیان است. ولی اگر این درخواست آقای هجری بطور مشخص در نظر گرفته شود که وی در چه زمانی و از چه مرجعی این درخواست را مطرح می کند، متوجه می شویم که این درخواست در واقع جز دعوتی از نیروهای نظامی ناتو به تجاوز به خاک ایران نیست! بویژه که این دعوت در زمانی صورت می گیرد که دیگر سناریو و نتایج "پرواز ممنوع" در آسمان لیبی را خوب می شناسیم و می دانیم که این "طلب کمک"، به 27000 پرواز جنگنده های ناتو، کشتن شدن تقریباً! 50000 نفر، مفقودالاثر شدن 40000 لیبیایی و ویران کردن مناطق وسیعی از آن کشور و بالاخره مهمتر از هر چیز برای کشورهای "مدعو"، فرستادن بلافاصلهء صورت حساب مخارج "کمک های انسان دوستانه" و بستن فوری قراردادهای نفتی منجر شد. چنین "کمک هائی" برای کردستان ایران بدون هیچ تردید پیامدهای بسیار وحشتناکی خواهد داشت که قابل مقایسه با لیبی نخواهد بود: جنگ تمام عیار داخلی!

وجود "متخصصین" اسراییلی و آمریکایی در کردستان عراق و حمایت آنها از انواع و اقسام سازمان های مسلح کرد که "مبارزات شان" جز نظامی کردن بیشتر جو کردستان و کشته شدن هموطنان بیگناه کرد نتیجه دیگری نداشته است، خود مشتی است نمونه از خروار "حق مصونیت جانی" از نوع حمایت محافلی که نمایندگان شان آقایان کنت تیمرمان، جان بولتون و نتانیاهو می باشند.

مسئله بعدی مقولهء بَدَل و شرمگین "حق تعيين سرنوشت مردم کردستان" است که در واقع اصل آن: "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" است. بدرستی که بیشترین کسانی که از این مقوله سوء استفاده می کنند، یا مغرضند و یا با چند حب لنینیسم مسموم شده و درست درنیافته اند که مقصود لنین از این مقوله، ملل کشورهایی بوده که از طرف امپریالیسم به زور اشغال شده بودند و نه اقوامی که چند هزار سال بطور طبیعی در کنار هم و سپس با هم میزیسته اند، آن هم در مناطقی که مرزهایشان بطور طبیعی بوجود آمده است و نه در اثر فتوحات امپریالیستی.

تمام سرزمین کشور ایران ملک مشاع همهء ایرانیان است و هیچ کس و یا هیچ حزبی اجازه ندارد در تعیین سرنوشت بخشی از این کشور خودسر و خودرای تصمیم بگیرد. شکی نیست اگر در دوره ای آرام و در جو و محیطی دموکراتیک و در یک مجلس ملی، «همه»ی نمایندگان استان های کردنشین خواهان جدایی کردستان ایران از خاک ایران شدند و این مجلس با اکثریتی بزرگ به خواست آنها رأی مثبت داد، آنگاه می تواند این استان از کشور ایران جدا شود.

 اینجا صحبت از همهء نمایندگان استان های کردنشین می شود، زیرا پس از پیدایش بازار ملی و دولت- ملت مدرن در ایران، مهاجرت از استان های سنتی قومی و آمیزش میان اقوام ایرانی بقدری پیش رفته است که در بارهء کمترین مناطق ایران می توان از مناطق پاک تک- قومی سخن گفت.

از مهاجرت پناهندگان افغان به ایران و آمیزش میان آنها و ایرانیان با وجود برخی سیاست های ضد انسانی و رفتار شرم آور مسئولین جمهوری اسلامی، بیش از سی و سه سال نمی گذرد. با این وجود ما شاهد آمیزش بسیار تند چند میلیون مهاجر افغانی با ایرانی ها می باشیم.

آنچه آقای ناصرپور [ايرانپور] و همردیفان دیگر کُردشان از فدرالیسم می فهمند و منظورشان است، همانا فدرالیسم قومی می باشد. این مدل از فدرالیسم که از همان ابتدای طرح اش جز یک آرزوی ایدئولوژیک نبوده و هنوز هم نیست، آرمانی است که  در جلسات دربستهء حزبی تهیه شده و از واقعیت اجتماعی سیاسی ایران بویی نبرده است. برای مثال، اگر این واقعیت را در نظر بگیریم که ساکنین تمام شهرهای آذربایجان غربی بخشی آذری ها و بخش دیگر کردها هستند (البته آسوری ها، ارمنی ها را هم فراموش نمی کنیم)، آنگاه اجرای چنین طرحی در شرایط کنونی ایران و حتی در آینده پس از جمهوری اسلامی پیامدی جز تنش های قومی نخواهد داشت؛ تنش هایی که هم اکنون موجود است. مثلاً، آنچه در تظاهرات علیه خشک شدن دریاچهء اورومیه بروز کرد، تندبادی از طوفان بالقوهء قوم پرستی است که می تواند فاجعه آفریند.

آیا آقای هجری که تا کنون چند بار آذربایجان غربی را به ناحق جزو مناطق کردستان ایران بشمار آورده اند متوجه نیستند که ناسیونالیست های ترک آذری گفته های ایشان را یک اعلام جنگ تلقی می کنند؟ نگاهی به ترکیه و رفتار ناسیونالست های ترک با اقلیت های ارمنی و کرد ساکن ترکیه، چه پیش از آتاتورک چه در زمان آتاتورک و چه پس از فوت وی، باید هر ایرانی آزاده و انسان دوست را نگران از فعالیت مخرب هل من مبارز طلبانی بکند که سراغ همآورد می گردند تا برای اِعمال توهمات شان زورآزمایی کرده و خون بریزند.

مشکلات و ناروایی های موجود در ایران را نمی توان با خط کشی های قومی و تهدید ها حل کرد، بلکه با تفاهم و با مبارزات هماهنگ و پیوستهء همهء اقوام و آحاد ایرانی مانند کارگران و معلمان می توان استبداد فاسد جمهوری اسلامی را بزانو درآورده و برکنار نمود. نه اوباما است و نه دیگرانی که از همان ردیف اند. آنهایی که سر و دست می شکنند که "کمک های انسان دوستانه" بکنند، در خاورمیانه منافع استراتژیک دارند و شیفتهء چشمان و ابروان آذری و کرد و حقوق انسانی آنها نیستند. سخنان آقای کیسینجر را مطالعه بفرمایید: «آمریکا در حالِ گسترش دام برای روسیه و چین است و در این استراتژی آخرین میخِ "تابوت"، ایران است، کشوری که هدفِ اصلی‌ اسرائیل هم هست. جنگ می تواند شروع شود. من به پنتاگون گفته بودم که هفت کشورِ خاورِ میانه بدلیل منابع طبیعی آنها باید مهار شوند. آخرینِ آنها ایران است. برای این استراتژی پنتاگون تقریباً خوب عمل کرده و فقط ایران مانده است. ایران می تواند شرایط را به نفعِ ما رقم بزند. ‌نیرو‌های جوانِ ما آمادگی چنین جنگی را دارند و ما می توانیم از پس آن بر بیائیم. اگر "نفت" را مهار کنیم، کشور‌ها را مهار کرده ایم و وقتی‌ "غذا" را مهار کنیم، ملت‌ها را مهار کرده ایم.»

اعتراض و انتقاد جبههء ملی اروپا به گفتهء آقای هجری را باید درست در رابطه با لزوم همبستگی ملی در مبارزه با حاکمیت ارتجاعی و فاسد جمهوری اسلامی دید. همانطورکه در بیانیه هم آمده است، این بار اول نیست که حزب دمکرات کردستان ایران خواست هایی را مطرح میکند که از آنها می توان بدون هیچ تردیدی باز کردن حسابی برای کردستان، جدا از کل ایران برداشت کرد: «چهار ملیون کـُردهای ایران که مرز شمالی با عراق را در اختیار دارند، هر آینه ایالات متحده گام هایی مهاجمانه تر در برابر ایران بردارد، از آمریکا پشتیبانی خواهند کرد».  آنهایی که، بقول یک هموطن کرد "می خواهند با کت و شلوار آمریکایی داماد بشوند" سخت در اشتباهند که خود را سخنگوی همهء کردهای ایران می دانند.

شوربختانه این گرایش جداگری را می توان به آسانی در واکنش یا، دقیق تر، عدم واکنش احزاب و سازمان های آذری و کرد نسبت به جنبش سبز هم دید! ایجاد جو بیگانگی نسبت به جنبش سبز و عدم تشویق مردم آذربایجان و کردستان به شرکت فعال در این جنبش را چه می شود نامید، جز جداگری؟ هر فردی که کمی در صحنهء سیاست ایران دستی دارد، می تواند به آسانی حساب کند که مسیر، تکوین و موفقیت جنبش سبز با مبارزات سنجیدهء هموطنانمان در استان های کردستان و آذربایجان تفاوت کلانی می داشت تا آنچه رخداد. آیا بایستی برای آنان دعوتنامه فرستاده می شد؟ مگر به میلیون ها ایرانی که خودجوش به خیابان آمدند کسی فراخوانی فرستاد؟ مگر کسی می توانست و یا حتی می خواست جلوی شعارهایی مبنی بر خواست های به حق شهروندی کردها و یا آذری ها را بگیرد؟

خوشبختانه در دیگر نقاط ایران هموطنان آذری و کرد بخشی از جنبش سبز بودند و نشان دادند که بر خلاف تصورات قوم پرستان، ایرانیان قادرند شانه بشانه مانند یک ملت واحد بپاخیزند و برزمند! باشد که در خیزش بعدی به لزوم چنین همبستگی ملی بموقع پی برده شود.

متاسفانه ظن و نگرانی جدایی خواهی را با تجربهء تاریخی "جمهوری مهاباد" و "جمهوری آذربایجان" نمی توان بکل بی پایه گرفت. این نگرانی بسیار خوب است و همواره باید حساسیت بیافریند. درست است که قاضی محمد که قرار را بر فرار ترجیح داد ناجوانمردانه کشته شد، همانطور زنده یادان عبدالرحمن قاسملو و صادق شرافکندی، و اگر نفوذ ارتش سرخ در آذربایجان و کردستان ایران نبود هیچگاه این حادثه روی نمی داد، ولی اظهارات، بیانیه ها و نوشته های سازمان های کرد ایران همواره در مرز سیال جداگری و ایرانی بودن قرار دارند. توجه کنید به بیانیهء حزب دمکرات کردستان که مورد اعتراض سازمان اتحاد فدائیان ایران هم قرار گرفت، سازمانی که سال ها با آن حزب همکاری بسیار نزدیک داشت. و یا این واقعیت که احزاب و سازمان های کرد هیچگاه با پرچم ایران (حتی بدون نشان شیر و خورشید) در مجامع عمومی شرکت نمی کنند، بلکه همیشه با پرچم جمهوری مهاباد! چرا؟ این "چرا" فقط سئوال من، یعنی نویسنده این سطور، نیست بلکه سئوال میلیون ها ایرانی است که برایشان این پرچم سه رنگ نماد وطن شان، نماد کشورشان است، بویژه آنهایی که با فداکاری و شجاعت فریاد می زدند: "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران". افزون بر این، این "چرا" فقط یک سئوال نیست، بلکه یک اتهام هم می باشد. و این متهمین هستند که باید با تغییر در رفتار و کردار سیاسی شان آن اتهام را بزدایند. در آغاز نشست چند ماه پیش "همبستگی برای حقوق بشر و دمکراسی در ایران" در شهر کلن - آلمان، پس از بحث های طولانی با بخشی از گروه های کرد مدعو، سرانجام تهدید رئیس نشست مبنی بر تعطیل کردن جلسه، گذاردن پرچم سه رنگ ایران را ممکن می سازد. آیا نباید در این موارد حساسیت نشان داد؟ بویژه که بیشترین سازمان های سیاسی اپوزیسیون خارج در چنین مواردی حساسیت لازم را نشان نمی دهند، امری که ملیون ایران را به این فکر می اندازد که نکند مسمومیت میم لامی آنها هنوز هم بنحوی ادامه دارد؟ یا اینکه، بزعم آقای ایرانپور، آنها هم سرریز از "دانش سیاسی" هستند و نیازی به چنین حساسیت هایی ندارند.

هموطن ایرانپور فراموش نمی کند که مدام به سینه حزب اش مدال بزند. او خوانندهء مطلب اش را بی اختیاربه یاد آن ژنرال های روسی عضو حزب کمونیست شوروی می اندازد که در سینه که چه عرض شود، حتی روی شکم بزرگ شان هم جایی برای گرفتن مدال های بیشتر باقی نمانده بود. آقای عزیز! جبههء ملی ایران را که شما نمی توانید با حزب دمکرات کردستان ایران مقایسه بکنید. جبههء ملی همواره بیشتر یک اسم معنی بوده است تا اسم خاص، حتی اگر هم هسته هایی برای پاسداری و زنده نگهداشتن اهداف کاملاً مشخص و ملموس آن وجود داشته باشد.  میلیون ها ایرانی خود را ملی و مصدقی می دانند، بی آنکه عضو جبههء ملی ایران باشند. خواست های حاکمیت ملت (در پیامد انتخاباتی واقعاً آزاد)، آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات و مانند اینها، از بدو تأسیس جبههء ملی ایران روی پرچم اش نوشته شده بود و تا این خواست های دمکراتیک متحقق نشوند، هنوز هم جبههء ملی و دکتر محمد مصدق، با وجود فحاشی ها و دشمنی های فراوان، در حافظهء اجتماعی- سیاسی و تاریخی ایرانیان ثبت خواهد ماند و مبارزات اش بحق و به روز خواهد بود؛ همان طوری که نام کورش، بابک خرمدین، قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و مانند آنها ثبت مانده اند. هنوز هم آنهایی که دغدغهء آزادی و استقلال ایران و سرنوشت ایرانیان را در سر و در دل دارند به احترام مصدق دست بر سینه می گذارند. دامن مصدق بخاطر تاریخِ مبارزات اش علیه استبداد و استعمار، و اصلاحاتی که وی در دورهء کوتاه زمامداری اش انجام داد، از منافع ملی و از کرامت و شرافت ایرانیان دفاع کرد با گرد و خاکی که شما با کمک "مورخینی" چون میرفطروس راه می اندازید هیچگاه لکه دار نخواهد شد.

ملیون ایران برای فرد فرد شهروندان ایران حقوقی برابر قائلند و حق ویژه ای را برای این و یا آن قوم ایرانی برسمیت نمی شناسند. «فارسی زبان رسمی و مشترک همهء ایرانیان است. این زبان حاصل سده ها پردازش و پرورش فرهنگی دیوانسالاران، بازرگانان و بویژه ادبای همه اقوام ایران می باشد.» و برخلاف ادعاهای پوچ ناسیونالیست های ترک و کرد، زبان فارسی هیچگاه به اقوام غیر فارس زبان ایرانی تحمیل نشده است. آیا نظامی گنجوی، صائب تبریزی و یا شهریار را کسی مجبور کرده بود که به فارسی شعر بگوید و یا ادبای کُرد را مانند عبدالرحیم تاوگوزی (مولوی کرد)، صیدی هورامی و رهی معیری؟

«آموزش زبان مادری، در کنار زبان فارسی و استفاده و بکارگیری آن در امور محلی و ترویج آن در رسانه های محلی و وسایل ارتباط جمعی و نیز گنجاندن آموزش زبان های اقوام ایرانی در دروس اختیاری مدارس و دانشگاه ها، در شمار خواست های مهم جبهه ملی ایران- اروپا می باشد.»

افزون بر این، «جبههء ملی ایران- اروپا خواستار تمرکز زدایی در ساختار اداری و در برنامه ریزی پروژه های اقتصادی و توسعه و توزیع عادلانهء منابع ملی کشور است. تمرکز زدائی اداری- حکومتی می تواند رشد ناموزون اقتصادی- فرهنگی مناطق عقب افتاده کشور را جبران کند وشرایط مساعدی را برای ایجاد فرصت های برابر در زمینه های گوناگون برای همهء شهروندان ایران فراهم آورد. برای گذار از ساختار اداری متمرکز کنونی به ساختاری غیرمتمرکز و تأمین مشارکت مردم در امور خود و کمک به روند تحقق دمكراسی در ایران، باید از هرگونه پیشداوری و مدل سازی های ایدئولوژیک خودداری شود و كارشناسانه عمل گردد. گزینش مناسب ترین روش تمرکززدایی و شکل و ساختاردولت غیرمتمرکز، برای درج در قانون اساسی بر عهدهء مجلس موسسان منتحب ملت ایران خواهد بود که باید در شرایطی آرام و سنجیده با آرای مثبت بیشترین نمایندگانش تصمیم بگیرد.»

و سرانجام چرا همکاری با حزب دمکرات کردستان ایران مشکل بود و با درخواست منطقهء "پرواز ممنوع" مشکل تر شده است؟ در نشست اول "9 سازمان" نمایندهء حزب دمکرات کردستان ایران با لحنی تند، تهدیدآمیز و متکبرانه اعلام کرد که طرح فدرالیسم حزب ایشان باید مورد تایید جمع قرار گیرد، وگرنه حزب ایشان حاضر به همکاری در این جمع  نخواهد بود و می تواند به همکاری اش با «کنگرهء مليت های ايران فدرال» ادامه دهد. گرچه نمیتوان گفت که در صورت عدم حضور نماینده جبههء ملی اروپا نمایندگان دیگر سازمان ها در برابر چنین تهدیدی چه واکنشی از خود نشان می دادند، ولی می توان یقین داشت که هیچکدام از نمایندگان حاضر نمی خواستند که نام سازمان شان با «کنگره مليت های ايران فدرال»، سازمان آمریکن اینترپرایز- واشنگتن و آقایان کنت تیمرمان و جان بولتون و نقشهء تجزیهء ایران، در یک ردیف برده شود. هیچکس نمی خواست بجای پشتیبانی و تقویت جنبش سیاسی و مدنی سراسری ایران از تعصبات قوم پرستانهء "کنگره" حمایت کند. سکوت سنگینی حاکم بود. قرعهء ناخواسته بنام جبههء ملی اروپا زده شده بود. این هم تقسیم کاری است، در میان اپوزیسیون! پس از اعتراض نمایندهء جبههء ملی اروپا به آن تهدید، نمایندهء حزب دموکرات کردستان ایران جلسه را ترک کرد و وقتی به سالن برگشت دیگر صحبتی از فدرالیسم و دولت فدرالیستی بمیان نیامد.

از آن پس نیز با وجود کوشش تحسین آمیز هیئت تهیه کنندهء بیانیه های 9 سازمان در پیشگیری از برخوردهای احتمالی، همواره چانه زدن تا مرز تهدید به کناره گیری در دستور کار بوده است. اکنون خوانندهء منصف خود قضاوت کند که در این باره آقای ایرانپور چه می گوید:

«برای احزاب کردستانی همکاری و حتی ائتلاف و اتحاد با جريانات مختلف ايرانی از اهميت ويژه‌ برخوردار بوده‌ است. نفس اين قضيه‌ حکايت از اين دارد که‌ آنها دنبال دستيابی به‌ آمال و آماج های خود در چهار چوب ايران می‌باشند. اين همکاری اما تنها بدون پيش‌ شرط و فارغ از تلاش های هژمونيستی ميسر است. حزب دمکرات کردستان ايران در قياس با تمام سازمان هايی که‌ از نوع "جبههء‌ ملی ايران ـ اروپا" هستند و با آنها ارتباط دارد، بسيار پرنفوذتر و بيشتر پا بر زمين واقعيت دارد. همين نيز باعث شده‌ در طرح اهداف و شعارهايش از افراط و تفريط پرهيز کند و در تعامل سياسی هم از نجابت و تواضع ويژه‌ برخوردار باشد. اين تواضع و نجابت نه‌ از ضعف، بلکه‌ از اعتماد به‌ نفس، سياستورزی و واقع ‌بينی می‌آيد. شايسته‌ است اين اشتباه‌ تعبير‌ نشود. همچنين شايسته‌ است که‌ اصل پلوراليسم در مناسبات احزاب نيز زير پاگذاشته‌ نشود. حزب دمکرات کردستان ايران محتملاً با اين يا آن باور و حتی دستگاه‌ فکری و ادبيات سياسی "جبهه‌ء ملی ايران ـ اروپا" موافق نباشد، اما آن را در کنار خود بعنوان يک جريان سياسی دگرانديش پذيرفته‌ است. همين اصل حکم می‌کند که‌ "جبههء‌ ملی ايران ـ اروپا" نيز حزب دمکرات کردستان ايران را در کنار خود بعنوان حزبی که دغدغه‌ و‌ دستگاه‌ فکری و ادبيات سياسی متفاوتی دارد بپذيرد، اگر‌ دنبال "وحدت کلمه‌" نيست.»

با حسن نیت فراوان و اینکه "انشاالله گربه است" باید این خیالپردازی های آقای ایرانپور را بقول خودشان به حساب "مستقل" و دور بودن ایشان از حزب دمکرات کردستان ایران گذاشت و امیدوار بود که هموطنان کرد، در هر کجای ایران که هستند، در پیکار علیه استبداد ولایت فقیه، ارتجاع، فساد، تبعیض های فرهنگی، مذهبی و اقتصادی، و برای دستیابی به حقوق شهروندی، پیشرفت اقتصادی و عدالت اجتماعی با دیگر ایرانیان همراه و همگام شوند. همهء آحاد ملت ایران تشنهء آزادی، دمکراسی و زندگی شرافتمندانه در ایرانی امن، آباد  و سربلند می باشند. جداکردن آنها از یکدیگر، بهر بهانه ای، به مبارزه همهء آنها آسیب می رساند.

22.05.2012

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه