بازگشت به خانه

چهارشنبه 27 ارديبهشت 1391 ـ  16 ماه مه 2011

 

سخنی چند، با آقای ناصرایرانپور

رضا «چادر به سر»

آقای ایرانپور! به گمان من، درست تر آن یود که برای مقاله تان عنوان ِ «حرف حساب آقا "رضا" چیست؟» را بر می گزیدید. زیرا (صرفنظر از چند خط آغازین نوشتۀ تان) بقیه در ربط با کامنتی است که (خطاب به آقای نوری علا) نوشته بودم.

راستش، آن کامنت، تنها خطاب به آقای نوری علا قلمی شده بود. حال، جناب دکتر، سعۀ صدر نشان دادند و بخش ممیزی شدۀ آن کامنت را*، در شکل و شمایل یک مقاله (با آن عنوان مظلوم نمایانه) در سایت «سکولاریسم نو » درج کردند، لابد از بخت بلند من بود!

از آنجا که قصد دارم، در مقالۀ دیگری، به موارد مطروحه در نوشتۀ شما بپردازم؛ می کوشم، نوشتۀ پیش رو را، در حد ممکن کوتاه کنم.

 

نوشته ايد:

« يکي از همفکران ِ [آقای مهر آسا] که‌ از فرط شجاعت و فداکاري براي مام ميهن نام خود را زير چادر "رضا" پنهان نموده‌...»

پاسخ:

1ـ جناب روشنفکر مبارز! ناگفته پیداست که، «چادر به سر»، در نگاه و نظر مردسالاران و قبیله گرایانی همچون شما، یعنی « زن ». و « زن » (از این منظر) یعنی انسان درجۀ چندم و مظهر جُبن و حقارت. می پرسم، بهتر نبود که شیوۀ دیگری برای تحقیر من انتخاب می کردی؟ راستش، برای من زهی افنخار است که «با چادر به سر کردن» در درد مشترک زنان میهنم سهیم شوم.

2ـ بسیاری (به هر دلیلی که به خودشان مربوط است) با نام مستعار می نویسند. بی آن که کسی، آن ها را «چادربه سر» بخواند و در ردیف «نسوان!» و ترسویان؟! قرارشان دهد. نمونۀ حی و حاضرش، نویسندۀ خوش قلمی به نام «ف.م. سخن» است، که در گویا نیوز و سایت خودنویس می نویسد. یا، طنز نویسی با نام مستعار « لاغگو» (در همان گویا نیوز) و ...

 

نوشتید:

« يکي از اتهامات من پيش اين آقا "رضا" اين بوده‌ که‌ از فلسفه‌ء سياسي اطلاع ندارم تا دريابم مفاهيم "ملت کرد" و "حق تعيين سرنوشت" به‌ زعم ايشان "جعلي" هستند، ولی نفرموده‌اند که‌ در کدام فلسفه‌ء سياسی مفهوم "ملت ايران" بر اساس يک زبان و يک مذهب و حتی يک ساختار سياسی، "واقعی" است!! خانه‌ از پاي بست ويران است».

پاسخ:

1ـ بی اطلاعی شما از فلسفۀ سیاسی یک واقعیت علمی است، نه «اتهام».

2ـ این هم از آن مواری است که شخص باید بگوید: «آدم جواب اینو چی بده؟» انصافاً که خانه از پای بست ویران است! آقای محترم! طرح سئوال شما تنها نادرست نیست، بلکه به قدر نالازمی پرت است. رفیق استالین شما می گفت : دروغ را انقدر تکرار کنید، که خودتان هم باورتان شود. درست مثل ِ همین حکایت ِ «ملت کرد» و «ملت ترک» و ... شما و رفقایتان (در دورۀ « برو و بیا» ی کشور شوراها ) به جای «قوم» از واژۀ «خلق» استفاده می کردید: «خلق ترکمن»، «خلق عرب»، «خلق...» . حال که آن «بساط» برچیده شد و قبله به سوی «وزارت امور خارجۀ آمریکا» و «وزارت امور خارجۀ اسرائیل» و... تغییر جهت داد، تحت رهنمود همین دولت ها، واژۀ «خلق»، یکباره، جایش را به واژۀ «ملت» داد، تا آن چه که این روزها شاهدش هستیم رخ دهد و ایرانی که (به قول آن دولتمرد اسرائیلی) به اندازه کافی بزرگ است، به سمتی برود که به قدر دلخواه آن ها کوچک شود.

حال، اگر امر ِ خیر ِ! تکه پاره شدن ِ ایران، نیکروزی «کرد» ها، و «آذری» ها و... را موجب شود، می شود هر دو چشم خود را بر این غبن تاریخی بست. اما، واقعیت حاکم بر یوگوسلاوی سابق و عراق زیر گوشمان، چیز دیگری می گوید. و اتفاقات بعدی، مستقل از خواست و نیت ِ «انشاءالله» خیر ِ شماست.

به هر حال، شما و رفقایتان، واژهء «قوم» را، که تعریفی دقیق از گروه زبانی است (آگاهانه) از فرهنگ واژگان سیاسی حذف می کنید و به جایش واژه «ملت» را می نشانید. تا آن بکنید که «استاد ازل» گفت.

می پرسم:

شنیده اید که کسی، اسپانیایی زبان های آمریکا را، «ملت ِ (مثلاً) «مکزیک» بنامد؟ یا، سوئدی های فنلاند خود را «ملت سوئد» بخوانند؟ یا، فرانسویان سوئیس، خود را«ملت فرانسه» بنامند؟!

محض اطلاع شما، باید بگویم که در منشور ملل متحد، زبان و همزبانی، شرط ملت بودن نیست.

اما، در مورد «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» (که بحث مفصل و دراز دامنی است) همین قدر بگویم، تنها شامل کشورهای مستعمره می شود (که رویدادی متعلق به دیروز تاریخ است).

یعنی، بر اساس مصوبه های ملل متحد، کشورهایی که زیر سلطهء دولت های استعماری قرار دارند (مثل هندوستان ِ زیر سلطۀ انگلیس. یا الجزایر ِ زیر چکمه های ارتش فرانسه) از این حق برخوردارند که از آن کشور جدا شوند. درست به همین دلیل است که برخی از حضرات تجزیه طلب، از «دولت استعماری فارس!» دم می زنند.

 

می نویسید:

« لابد ايشان [رضا] فراموش کرده‌اند که‌ حکومت مورد دفاع ايشان را همين "اجانب" دو بار با کودتا سرکار آوردند و مردم ايران بخاطر "وطن‌فروشی و نوکری برای اجانب" به‌ حياتش پايان دادند، فراموش کرده‌اند که‌ دولت "مستقل" و غرب ‌ستيز اسلامی ايران بيشترين ضربات را به‌ ايران وارد آورده‌ است و بخشی از مردم حسرت همان دولت "نوکر و وابسته‌"ی پيشين را می‌خورند.»

پاسخ:

يعنی می گوئيد من هم طرفدار رضا شاه هستم (که با کودتای اوت 1299 سر کار آمد) و هم طرفدار محمد رضا شاه که با کودتای انگلیسی ـ آمریکایی 1332 موقعیت اش در سلطنت تثبیت شد. و همین من، در عین حال، طرفدار مصدق هم هستم، که با کودتای 28 مرداد 32 دولت اش ساقط شد. و هزار البته که (همزمان) هواخواه رژیم جمهوری اسلامی هم هستم!!

دوست عزیز! مطمئن هستید که حالتان خوب است؟!

 

می نویسید:

«اما نوکر و خودفروش همان به‌ اصطلاح "مليون" و "ملی ـ مذهبی‌"های هستند که،‌ بسته‌ به‌ زمان، دست ‌بوس و در رکاب شاه‌ يا "امام" بودند، البته‌ قبل از اينکه‌ تاريخ مصرف شان تمام شود و از حکومت رانده‌ شوند. کافی است نگاهی به‌ کارنامه‌ء آنها بياندازيم، کافی است نگاهی به‌ اظهارات وقت بخش مذهبی "ملی ـ مدهبی‌"های آنها در مورد "امام امت"شان بياندازيم، تا بفهيم "نوکر" و "خودفروخته‌"ی واقعی کيست.»

پاسخ:

خوب، بعد؟ این ها چه ربطی به من دارد؟ عرض کردم که من نه عضو جبهۀ ملی هستم و نه هوادار آن ها. تنها گناهم قدردانی از دکتر مصدق است که حرمت یک ملت تحقیر شده را (دست کم در برهه ای از زمان) به آن ها باز گرداند. حال، اگر شما با این نظر مخالف هستید، کافی است یک کلام بگویید تا من، محض گل روی شما، حرفم را پس بگیرم!

 

نوشتید:

«آيا نبايد به‌ سلامت فکری چنين انسان هايي شک کرد؟ اين حضرت گفته‌ که‌ من از منطق اسلحه‌ دفاع نموده‌ام و فرهنگ "تتق، تق، تق" دارم! تاريخ به‌ويژه‌ معاصر حکومت هاي پيش و پس از انقلاب اما به‌ ما مي‌گويد که‌ اين از قضا رژيم هاي مورد دفاع ايشان بوده‌اند که‌ به‌ چيزي جز خشونت اعتقاد نداشته‌اند. کردستان فتح‌ شدني و بلعيدنی نبوده‌، لذا عجيب نيست که‌ مورد غضب حکومت های مورد دفاع آنها قرار گيرد.»

پاسخ:

آقای محترم! باور بفرمایید که از فرمایشات تان، هیچ نفهمیدم. مشکل (همانگونه که گفتید) از سلامت فکری من است! اما، انگار یک چیزی را فهمیدم و آن این است که هر دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی مورد دفاع من بوده اند. یعنی من، دیروز شاهنشاه آریامهری و عضو حزب رستاخیز بودم و امروز هم جمهوری اسلامی چی و بسیجی هستم! و درست به همین دلیل است که آوارۀ غرب ام و، سر ِ پیری، با روزی ده ساعت کار ِ گل، حال می کنم!

 

نوشتید:

«مردم تهران و کردستان يک شباهت دارند و يک تمايز. شباهت شان در اين است که‌ هر دو مورد سرکوب خشن قرار مي‌گيرند. تمايزشان اما در اين است که‌ کردستان هر از چندگاهي پاسخ خود را مي‌دهد و تن به‌ اراده‌ء حاکمان نمي‌دهد، دست کم صدايی از آن برمی‌خيزد. دليل آن هم از جمله‌ ريشه‌دار بودن تحزب در کردستان است. اما می‌بينيم که‌ فرياد نداهای جوان در تهران غالباً بي‌پاسخ مي‌مانند. ديديم مردم تهران بپاخاستند و برای چند نسل ما افتخار آفريدند، اما بخش عظيمی از همين اپوزيسيون برافروخته خفته‌ ماند که‌ ماند.‌ تعجبي نيست با احزابي چون "جبهه‌" به‌ قول آقای نوری‌علای عزيز چهارنفره‌ي "ملي" "ايران" که‌ غيرتشان تنها در مورد کردستان گل مي‌کند... » .

پاسخ:

باز هم نفهمیدم. فرمودید که تمایز مردم کردستان و تهران در این است که «مردم کردستان (بر عکس مردم تهران) هر از چندگاهي پاسخ خود را مي‌دهند و تن به‌ اراده‌ء حاکمان نمي‌دهند». بعد انگار تغییر عقیده دادید و گفتید: «ديديم مردم تهران بپاخاستند و برای چند نسل ما افتخار آفريدند».

می پرسم: بالاخره، «به پا خاستن در مقابل سرکوب »، وجه افتراق مردم کردستان و تهران است یا وجه اشتراک شان؟

 

ختم کلام:

جناب ایرانپور! با این همه، من برایتان احترم قائلم و (دراین بازار ِ شام ِ تحلیل های آبکی و زورچپان سیاسی) حضور تان را در عرصۀ مباحث سیاسی مغتنم می بینم.

با احترام ـ رضا «چادر به سر»

***

1. http://www.newsecularism.com/2012/05/07.Monday/050712.Reza.Not-Nasser-Irani-but-Nooriala.htm

2. http://www.newsecularism.com/2012/05/02.Wednesday/050212.Nasser-Iranpour-No-fly-zone-and-Nattional-Front.htm

3ـ پس از درج آن کامنت ( در سایت سکولاریسم نو ) یادداشتی برای آقای نوری علا فرستادم که بخشی از آن را، محض اطلاع تان بازنویسی می کنم.

«جناب نوری علا! سعۀ صدر نشان دادید و گزیده ای از کامنت ناقابل مرا (که تنها، محض اطلاع شما قلمی شده بود) به عنوان مقاله، در سامانۀ وزین اینترنتی تان درج کردید. گرچه آن چند خط ناقابل، به تیغ ممیزی جناب دکتر گرفتار آمد؛* به رغم این، جای مسرت است که سنت مرضیۀ "نخوانده درج اش کن"، دست کم در مورد راقم این سطور شکسته شد... دوست عزیز! آن کامنت، به قصد ِ نقد ِ نوشتۀ آقای ایرانپور قلمی نشده بود. به علاوه (از آن رو که، بی هیچ آداب و ترتیبی نوشته شده بود) مورد باز خوانی هم قرار نگرفت. آن گونه که (صرفنظر از برخی شلختگی های نوشتاری) "دانشکدۀ حقوق سوئیس"، به خطا "دانشکدهء حقوق سوئد" شد! به هر حال، ابتکار! حضرتعالی در درج گزیدۀ آن کامنت، وادارم کرد که (در فرصتی مقتضی) به موارد مطروحه در نوشتۀ آقای ایرانپور بپردازم. باقی بقایتان ـ رضا»

 

*توضيحی از اسماعيل نوری علا:

من نمی دانم که اين آقا رضای ما چرا فکر می کند که اگر مقدمهء نامربوطی بر اصل مطلب خود نوشت که اهانت آميز و مبتذل هم بود من بايد برای اينکه متهم به «مميزی» نشوم منتشرش کنم. بنظر من، ما بايد بين «سردبيری» و «ويراستاری» و «مميزی» و «سانسور» تفاوت قائل شويم. همين.

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه