|
دوشنبه 28 فروردين 1391 ـ 16 آوريل 2011 |
تأئید و نفی
ن. واحدی
هیجوقت فکر نمی کردم مقالهء "سی و سی سال اپوزیسیون" به این میزان مشوّق مردم در نوشتن و گفتن و پخش افکار و گفتار "زردشت" بشود تا جائیکه براستی میان هر ده "ایمیل" ایکه بدستم می رسد هفت عدد آنها بدور این موضوع میچرخد. هدف من ولی این نبود که بیآیم و آئین زردشت را دوباره زنده کنم. چه این آئین مانند آئین ها و ادیان دیگر غالبأ دارای الگوهائی ناسازگار با زندگانی امروزی است. پایهء این ناسازگاری ولی مانند هر چیز دیگری که بر هست خود اصرار می کند تاریخی است. زیرا دنیائی که انسان در آن زندگی می کند مدام رو به دگرگونی دارد. این دگرگونی ولی بخاطر رسیدن به کمال صورت می گیرد. بعبارت دیگر، جوهر این جهان نه هستی و بقا (یعنی آنچه که ماهیت خود را حفظ می کند) بلکه دگرگونی بسوی کمال است.
ازاین رو مسئله این نیست که ما مدام کارخود و یا دیگران را تأئید بکنیم. چنین جهتی براستی جهت ایستائی و یا بهتر ماندگاری یعنی پذیرش آنچه که هست می باشد. اما این پذیرش در خود متضاد است. زیرا جلوهء هستی همیشه در نیستی است. از این رو سوی تأئید نه سوی زندگی بلکه نشانهء مردگی است. مطلبی که "بایزید بسطامی" نیز به آن اشاره دارد. پس پاسخ سازنده به نظری و یا تفسیری دربارهء دنیای انسان نه تأئید بلکه، همانطور که "کارل پوپر" نیز می گوید، سعی در نفی مستدل آن نظر است (Falsification). این نفی در واقع به معنی ارائهء عیبی همراه با بدیلی که عاری از آن است می تواند باشد.
این مختصر نشان می دهد که هر تردید مستدلی یا نقدی لزوماً نفی نیست، بلکه بیان یک گمراهی است. به یک مثال توجه کنیم. اخیراً کسانی پیدا شده اند که دربارهء عبور از استبداد به دمکراسی در ایران طرح و برنامه می دهند. صرفنظر از اینکه چنین کاری باید همراه با فرآیند " نفی" صورت می گرفت که نگرفته است، تاره همین طرح نیز پر از ایراد و انتقاد است. چه نخست این طرح ها برگرفته از یک سری کتبی در بارهء "گذار از استبداد به دمکراسی" است که خودشان دارای اعتبار علمی نیستند. زیرا تشریح موارد خاصی چون آفریقای دوران "ماندلا" می باشند. دوماً غالب این گونه "گذر" ها به حاکمیت مردم نیانجامیده بلکه به هرج و مرج و استبداد گروه های مافیائی ختم شده است. سوماً اوضاع ایران بهیچ وجه قابل مقایسه با صورت مسئلهء طرح شده در این کتب نیست. از این گذشته اگر کسی مطالب دیگران را به نام طرح خودش به عامه ارائه بدهد، غیراخلاقی عمل کرده است. چنین افرادی هنوز آزادی را نمی شناسند، عجبا که پرچمدار آزادی نیز شده اند. این نمونه ولی نمونه ای از گمراهی است.
به هر حال باید توجه داشت که نفی بخاطر عبور از کهنه به نو، از پستی به بلندی، از اشتباه به اصلاح، از غلط به درست صورت می گیرد. آن هم نه برای فردا و یا آخرت، بلکه برای زندگانی خاکی امروز، بخاطر رفاه و آسودگی جامعه ای که درآن زیست می کنیم؛ آنچه که "ترّقی" نام دارد. این رفاه و آسودگی شامل فرد هم می گردد. زیرا "من" همیشه در جمع می تواند "من" بشود. به این جهت رفاه جمعی می تواند رفاه فردی را نیز شامل گردد. در حالی که به عکس، یعنی رفاه فردی، الزامأ مشمول همه نمی شود.
از این روی، نفی هیچگاه بد نیست. زیرا مرحله ای از "ترّقی" است. بدون این ترّقی انسان باید هنوز هم غار نشین می بود. بعلاوه نفی به معنی کاستی ارزش گفته های بزرگان دین و علم، چه پیشینیان و چه امروزیان، نیز نیست. چه آنها پایه های گرانقدر تکامل انسان و یا ترّقی هستند. آنها که این نظرات و یا هر نظر دیگری را مطلق می شمارند، یعنی بر آنها مُهر درستی ابدی، مُهر حقیقت مطلق، می کوبند دانسته و یا ندانسته آن نظر را به مقام و منزلت "قدسی" می رسانند. اینها دیروز خراط های خدایان چوبین بودند و امروز خالق خدایگان و فرمانروایان روی زمین اند.
نگاه کنیم: "امانوئل کانت" در زمان خودش بر این باور بود که "سوبژکت" (ناظر) و "ابژکت" (منظور) مستقل از هم هستند. این نظر ولی امروز باطل است. با این حال ارزش و اعتبار کسی چون "کانت" هرگز کاهش نیافته است. زیرا نظر "کانت" در زمان خودش یک حقیقت نسبی بود. حقیقت نسبی سکوهای تأمل و تعقل منقطعی در معبر رسیدن به حقیقت اند. گمراهی هر ملتی آنجا آغاز می شود که کسانی را در میان خود پرورش نداده باشد که بتوانند این سکوها را شناسائی بکند. این نقص عمده ترین نقص جامعهء ایران است.
جالب ایجاست که انسان نخستین نیز با انتقاد ازخویش پیشرفت حاصل کرده است. به این شکل که او هنگامی که دید تنها با چوب و سنگ نمی تواند صید کند به فکر افتاد نوک سنگ را تیز کند و بر سر چوبی دراز محکم به بندد تا هم بین خود و شکار فاصله برقرار سازد و هم از بُرندگی نوک سنگ بهره بگیرد.
این مثال اهمیت بسزائی دارد. زیرا نشان میدهد که تأمل می تواند به تردید بیانجامد. تردید ولی هنگامی که چاره جو می شود مقصود گرا می گردد. اما همیشه اندیشهء متکی به مقصودی نمی تواند اندیشهء یگانه ای باشد. در اختیار داشتن این اندیشه ولی قوّهء نقد و نفی می آفریند. با این حال مادامی که این اندیشه نتواند تجسم مادّی پیدا بکند چیزی جز یک اندیشه، یک قالب، یک صورت و یا فُرم بیش نیست. آنجا که این صورت مادّی می شود و در عمل نیز موفق می گردد پیشرفت حاصل می آید.
بنابراین، نفی نظام حکومتی نیز بدون انتقاد مستدل از آن نمی تواند ممکن گردد. این انتقاد ولی با انتقادی که انسان غار نشین از خود کرد تفاوت بسیار دارد. زیرا امروز انسان دارای جهان زندگانی بسیار پیچیده ای است که تنها با توسعهء سه گفتار زردشت می تواند ساده یعنی قابل ارزیابی عقلانی بشود؛ راسیونال گردد. بعلاوه موضوع تنها این نیست. انسانی که در این جهان زندگی می کند بدون معاشرت با دیگران که نمی تواند از این ساده سازی بهره ببرد. این انسان برای معاشرت خودش زبان بوجود آورده که با آن می تواند افکار خود را، با امکاناتی که در آن وجود دارد، به دیگران بفهماند. این فهم ولی کافی برای معاشرت نیست. انسان باید حتی معاشرت خود را با دیگران نیز قابل پیش بینی بکند. برای اینکار او الگو های فرهنگی بوجود آورده است. درست اینجا ملاحظه می شود که انسان ها همه در جهان زندگانی با هم مشترک اند. اما نسبت به فرهنگ و زبان و با آن تمدن خود به شدّت با هم فرق دارند.
به این دلیل، بهنگام انتقاد از خود لازم است هر ملتی وضعیت خودش را ابتدا بشناسد. وضعیت ایران با وضعیت عراق یا فرانسه فرق دارد. این وضعیت تنها با شناسائی پدیده های اجتماعی در کشور، چه ریز (میکرو) و چه درشت (ماکرو) ممکن می گردد. آنجا که این شناسائی صورت نگرفته باشد، آنجا که این شناسائی ضرورت ها را آشکار نساخته باشد، چطور می توان از نفی حکومت سخن گفت. چطور می شود بدیلی را ارائه داد؟
تنبلی قابل اصلاح است. اما بی فکری و ندانم کاری قابل اصلاح نیست. زیرا صغارت خود خواسته ببار می آورد.
11 آوریل 2012
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.