|
دوشنبه 14 فروردين 1390 ـ 2 آوريل 2011 |
درسی که نباید از انقلاب ۵۷ گرفت
رضا قاضی نوری، علیرضا کیانی
۱- دربارهء درسهایی که باید از انقلاب ۵۷ و اشتباهاتی که نباید تکرار شود سخن بسیار رفته است. در این نوشتار اما تلاش شده با اتخاذ رویکرد انتقادی، یکی از سوء تفاهمات و برداشتهای عمومی غلط از انقلاب پنجاه و هفت اصلاح شود. درست است که گفته شده باید از گذشته درس بگیریم اما این درس آموختن نباید فارغ از درک زمینه تاریخی وقایع باشد زیرا درسی که از نادیده گرفتن زمینههای اصلی و بزرگنمایی برخی جنبهها برآمده باشد، بیشتر منحرف کننده و زیانآور است.
۲- به این نقل قول توجه کنید: «اگر از صحنه های آخر به صحنه های اول همراهی سیاسی با او روی بیاورم، {خواهیم} دید که امکان های شناسایی بسیار بوده اند، اما شدت ضدیت با رژیم شاه و علاقهء مفرط به پیروزی، چشم ها را از دیدن و عقل را از توجه بازداشته است… ما خود را دربارهء شخصیت آقای خمینی و نظر وی دربارهء ولایت را سانسور می کردیم».[i]
این روایت را ابوالحسن بنی صدر، از انقلابیون برجستههء انقلاب 57 و اولین رییس جمهور نظام اسلامی، از همراهی با آیت الله خمینی ارائه می دهد و جالب آنکه این سخنان در سال 1360 و کمتر از سه سال بعد از سقوط سلطنت پهلوی گفته می شوند. و اما بحث بر سر این است که این دست از ندامت ها ما را به چه رهنمون می شوند؟ چه که در این مقال قصد آن نداریم دربارهء شخصیت آیت الله خمینی سخن به میان آوریم و به گفت و بحث پیرامون کنش های وی دست یازیم، بلکه برآنیم تا به بازخوانی یک تجربه بنشینیم؛ تجربهء چگونگی کیفیت مبارزهء مخالفان شاه با دیکتاتوری وی؛ مخالفانی که از کمونیستهای تودهای تا بازاریان موتلفه ای را در بر می گرفتند و تفاوت هایی در مقیاس تفاوت زمین و آسمان داشتند، ولی به صرف وجود دشمن مشترک، تن به ائتلاف های نامبارک دادند و دخیل بر امامزاده ای بستند که شفا که نداد هیچ، بلکه کور هم کرد و میکند!
۳- امروزه روز و در میان اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیز، هرگاه سخن از اتحاد نیروها به میان می آید، بسیاری از اذهان هوشمند ما را به تجربهء عبرت انگیز ائتلاف نافرجام نیروهای معاند شاه در انقلاب اسلامی فرا میخوانند و، درست یا نادرست، ما را از اتحاد گروه هایی که با هم قرابت فکری- سیاسی ندارند می ترسانند، که مبادا این دست از تفاوت ها را اکنون به فراموشی سپرده و در فردای پیروزی، اختلافات قدیمی سر باز کنند و آن شود که شده بود. از این رو قبل از هر اتحادی، بر آن می شوند که اختلافات فکری- سیاسی خود با دیگر گروه ها را حل کنند و آن گاه تن به یگانگی در برابر دشمن مشترک بدهند و تجربه نشان داده است که این، خواستنی نایافتنی است. آن ها با خود میپندارند مگر نه این که آیتالله خمینی هم که “همه با هم” را ترویج می کرد، بعد از نشستن بر سریر قدرت، “همه با من” را امر کرد؟ این نگرانی، دغدغهء نیکویی است، اما اگر قرار است از این صورت مسئله، نتیجه ای چون افتراق و جدایی نیروها حاصل شود، آنجاست که در مقام اعتراض بر می آییم که آیا هر تجربه ای در هر زمینه ای قابل تعمیم است؟
۴- انقلاب اسلامی 57، از آن دست انقلاب هایی بود که تمام گروه ها و دسته جات سیاسی را در کنار هم متحد و یکپارچه گرد آورده بود و این نبود جز به این دلیل که در گفتمان ضدّ شاه، همه همداستان بودند؛ شاهی که تمام مداخل تنفس سیاسی را برای نیروهای منتقد درون حکومتی نیز سد کرده و، در سال های آخر سلطنت خویش، راهبردی را پیشه کرده بود که تن به توتالیتریسم سیاسی میزد. طبیعی بود که گرایش نیروهای منتقد- هنگامی که فرصتی برای بازی نداشته باشند- از انتقاد به عناد میل کرده و آن ها را در صف نیروهایی قرار دهد که شاید هیچ قرابت فکری- سیاسی- زیستی با آنها نداشته باشند. رهیافت های مختلف و بلکه متباینی که در یک نقطه، دست هم را به گرمی می فشردند و آن “نبود ِ” محمدرضاشاه بود و گرنه چه دلیلی داشت کریم سنجابی، با آن سابقهء گرانسنگ سیاست ورزی تن به دستبوسی آیت الله خمینی در پاریس، بدهد؟؛ آیت الله خمینی ای که نه سابقهء سیاست ورزی داشت و نه از لحاظ فکری- سیاسی- اجتماعی با کریم سنجابی اشتراک نظر داشت. کافی است موضع منفی آیت الله خمینی را محمد مصدق بدانیم ـ اگر جبههء ملی را میراث مصدق قلمداد کرده و ملیونی چون سنجابی را میراث داران وی، که به نظر هم نمی رسد در این روایت اختلاف نظر برجسته ای وجود داشته باشد.
۵- شاید این سخن به میان آید که چه می شد کرد وقتی هژمونی طرفداران آیتالله خمینی، آنچنان سهمگین بود که هر انتقادی از شاه و هر مبارزه ای با سیستم نادموکراتیک وی را به نفع خود مصادره می کردند و اسلامگرایی و مشتقات ناشی از آن را چنان برجسته کرده که حتی حزب کمونیستی به سابقه و مرام حزب توده، نیز خود را از نیروهای خط امام تعریف و توجیه می کرد؟؛ “امام”ی که از واژه های برساختهء اسلام گرایان بود؛ اسلام گرایی ای که اگرچه نمی توان تاثیرپذیری اش از فضای چپ زدهء آن روز ها را انکار کرد اما دقیقاً در رقابت با ایده های کمونیستی بود که به میدان آمده بود. در اينجا ما نمی خواهیم در مقام پاسخ به این پرسش بر آییم که خمینیست ها چگونه توانستند هژمونی خود را غالب کنند که اين موضوع مجالی دیگر می طلبد، بلکه می خواهیم به این واقعیت اشاره کنیم که بنا به هر علت یا دلیلی، از اقبال و عنایت ملت به خمینی گرفته تا ضعف و فتور گروه های غیراسلامگرا، به هر حال عنان حرکت در دست اسلامگرایان بود و آنان بودند که مختصات حرکات ضد شاه را تعیین و تنظیم می کردند. از دیدارهای پیاپی آیتالله خمینی و اطرافیان اش در پاریس با سیاستمداران غربی گرفته تا دیدار نیروهای اصلی او در تهران با دست اندرکاران سفارت آمریکا و ارتش شاهنشاهی و نیز نامه نگاری هایش با کارتر، همه و همه موید این امر بودند. و البته داستان به اینجا ختم نمی شد که ایدئولوژی اسلام گرایانهء دست پخت روشنفکران شیعه گرا و شورش حاشیه نشینان مسلمان که دنیا و مسائل آن را از چارچوب تنگ دیدگان خود تحلیل و تفسیر می کردند، نیز به بسط این هژمونی امداد میرساند.
۶- اگرچه شاید در آن دوران، به دلیل سیطرهء گفتمان اسلامگرا، توان یک ائتلاف منسجم مبتنی بر ارج نهادن به تفاوت ها وجود نداشته و همه خود را ذوب در جمهوری مقدس می دیدند، و تک صداهایی چون “مصطفی رحیمی” نیز در میان های و هوی انقلابی گری نادیده گرفته می شدند، اما امروزه حداقل میشود از آن تجربه درس گرفت و این، لزوماً به این معنی نیست که از اتحاد حذر کرده و چون جزیرههای منفرد فعالیت کنیم، که فراموش نکنیم در برابر دشمنی که در مقابل نیروهای ضدّ خودش ائتلافهای ننگین را سازمان می دهد، باید با ائتلاف های سهمگین سراغ وی رفت. در واقع، مدعای اصلی این نوشتار آن است که نباید بدفرجامی تجربه ائتلاف اپوزیسیون در انقلاب ۵۷ را به وضعیت کنونی تعمیم داد. بسیاری از تحلیلگران و فعالان سیاسی راهبرد “بحث پس از مرگ شاه” را مقصر فجایع پیش آمده پس از انقلاب میدانند و معتقدند در صورتی که ائتلاف ها و اتحادها با چشمان بازتر و سختگیرانهتر صورت میگرفت انقلاب شکل و سرنوشت دیگری مییافت و چه بسا کشور روی سامان میدید و دموکراسی در ایران پا میگرفت و از این مقدمه نیز اتوماتیکوار نتیجه میگیرند که امروز هم نباید به راحتی به ائتلاف با دیگر گروهها برای گذار دموکراتیک در ایران تن داد چون ممکن است همان تجربه تکرار شود. این ادعای به ظاهر منطقی را اما باید با نگاه انتقادی نگریست. بنیادینترین نقد متوجه مقدمهء این استدلال است. کافی است نگاهی دقیقتر به فهرست گروههای مخالف شاه و بیانیهها و مواضع اعلام شده آنها در سالهای منتهی به انقلاب 57 بیاندازید[ii] و سعی کنید از میان این گروهها، آنان که گفتمان شان حاوی عناصر دموکراتیک قابل توجه بوده و از حداقل پایگاه مردمی نیز برخوردار بودند را جدا کنید. بگذارید بگوییم که تلاش نافرجامی اختیار کرده اید.
۷- جهان سیاست با آزمایشگاه شیمی متفاوت است و نمیتوان انتظار داشت که از سنتز گروههایی که گفتمان قریب به اتفاق آنها دارای عناصر قدرتمند ضد دموکراسی، ضدیت با نظام جهانی، مخالفت با مالکیت خصوصی ابزار تولید و مخالفت با آزادیهای اجتماعی است انتظار یک برآیند کاملاً متفاوت و دموکراتیک داشت. چرا آنان که گناه را بر گردن ائتلاف و اتحاد میاندازند انتظار داشتند از دل انقلابی که اکثریت نیروهایش یا به دنبال سلطانیزم اسلامی بودند، یا از جامعه بیطبقه توحیدی سخن می راندند و یا دلباختگان دیکتاتوری پرولتاریا بودند، حاکمیت دموکراتیکی بیرون بیاید که به حقوق بشر و آزادیهای شهروندان پایبند باشد؟ به دیگر سخن گناه نه بر گردن چشم بستهبودن و شفاف نبودن ائتلاف که بر گردن عناصر آن است و احتمالاً اگر فردی جز آیتالله خمینی نیز رهبری مخالفان را بر عهده میگرفت، برآیند انقلاب یک حکومت دموکراتیک یا حتی غیردموکراتیک توسعهگرا نمیشد.[iii]
8- خمینی در واقع نام دیگر برونافکنی و شانه خالی کردن بسیاری از ما است. در واقع با تقریب قابل قبولی میتوان آنان که پشت سر رهبری او سنگر گرفتند را در دو گروه جای داد. نخست آنان که تشابه گفتمانی جدی با او داشتند (از منظر رویکردشان به ادارهء کشور یا ضدیتشان با غرب) و دوم آنان که میدانستند گفتمان آنها “بلاواسطه” برای تودههای انقلابزده آن روزگار جذابیتی ندارد. هیچ یک از این دو گروه حق ندارند گناه سرنوشت انقلاب را تنها به گردن آیتالله خمینی بیاندازند و یا با زیرکی تنها اشتباه خود را نشناختن او معرفی کنند. ساده اندیشانه است که بگوییم اگر اپوزیسیون چشم بسته با خمینی ائتلاف نمیکرد و مهرهها به گونه دیگری چیده میشدند، سرنوشت انقلاب بسیار بهتر از آب در میآمد. امروز اما شرایط اپوزیسیون به کلی با آن روزگار متفاوت است و شاید بتوان گفت که جز سازمان مجاهدین خلق، گروههای به شدت پراکنده و با پشتوانه مردمی حداقلی از مارکسیست- لنینستهای افراطی (نه اکثریت گستردهای از طیف چپ و چپ نو که به دموکراسی پایبندند)، طرفداران بازگشت سلطنت مطلقه (نه مشروطه خواهان) و گروه اندکی از باورمندان به اسلام سیاسی که به ولایت مطلقه فقیه معتقدند و صرفاً رهبر کنونی ایران را مصداق آن نمیدانند، هیچ گروه جدی و قابل ذکری در بین خیل عظیم مخالفان حکومت وجود ندارد که گفتمان یا عملکردش تعارض بنیادینی با دموکراسی و دموکراسی خواهی داشته باشد. دموکراسی خواهان غلبه گفتمانی غیرقابل انکاری بر اپوزیسیون دارند و برآمدن یک سنتز غیردموکراتیک از این نیروها که بخواهد و بتواند دیگر نیروها را حذف کند بسیار بعید است.
۹- در اینجا بایسته است که به نکتهء مهم دیگری نیز نگاه افکنده و آن را نیز در گشایش بحث خود مطمح نظر خود قرار دهیم و آن همانا توجه به مختصات نظم بین الملل در تاثیرگذاری بر معادلات سیاست داخلی است. در واقع، یکی از دیگر عواملی که امکان بیرون راندن مؤتلفین و متحدین غیراسلامگرای انقلابیون اسلامگرا را، از حاکمیت و ایجاد حکومت مطلقه اسلامی را در دوران پسا- انقلابی فراهم آورد، درگیریهای خاص جهان دو قطبی بود؛ دورهای که غرب به نوعی در پی ایجاد کمربند سبزی از حکومتهای اسلامگرا در خاورمیانه بود تا از نفوذ مارکسیسم به جنوب جلوگیری کند.[iv] در آن دوران نه غرب و نه شرق (که خود حامل یک گفتمان ضد دموکراتیک بود) دغدغهء دموکراتیزاسیون در خاورمیانه و ایران را نداشتند و مجادلات جهانی میان این دو قطب بستر خوبی برای رشد اقتدارگرایان در کشورهایی همچون ایران ایجاد کرده بود. امروز این وضعیت به کلی دگرگون شده است. آمریکا و متحدین اصلیش به عنوان اثرگذارترین نیروی جهانی، به دلیل منافع ملی و چهرهء بینالمللیشان، هرگز در برابر روی کار آمدن مجدد یک حکومت غیر دموکراتیک در ایران سکوت نخواهند کرد؛ به خصوص که ایران، بر خلاف بسیاری از کشورهای عربی، یک اکثریت «آمریکو فوب» ندارد که باعث شود غرب از حاکم شدن خواست آن هراس داشته باشد.
۱۰- حال، پس از دفاع از نفس ائتلاف و ایجاد یک اپوزیسیون دموکراتیک فراگیر، باید مشخص شود هنگامی که ما از ائتلاف سخن میگوییم دقیقاً چه رویکردی را در مد نظر داریم. شاید یکی از دقیقترین صورتبندیها را در این زمینه "آلفرد استپان: در مقاله “دربارهء وظایف یک اپوزیسیون دموکراتیک”[v] ارائه کرده باشد. او ابتدا ضرورت یکپارچهسازی جنبشهای مختلف (که از آن تحت عنوان “ساختن” یاد میکند) را مطرح میکند:
«بازدموکراسی سازی ِ یک نظام اقتدارگرا باید فرسودن و ساختن تؤامان باشد… یک وظیفهء حیاتی یک اپوزیسیون فعال، یکپارچه ساختن حداکثر ممکن از جنبشهای ضد- اقتدارگرا در نهادهای اکثریت دموکراتیک در حال ظهور است. شکست در این وظیفه، ادعای نظام اقتدراگرا دربارهء تنها آلترناتیو بودن را تقویت میکند. اگر اپوزیسیون تنها به وظیفهء فرسودن، و نه ساختن، بپردازد بعید نیست که هر تغییری در آینده، به جای گذار از اقتدارگرایی به دموکراسی، تنها گذاری از یک نظام اقتدارگرا به دیگری باشد».
او، پس از آن نیز "رویکرد فرمول- محور" را برای ائتلاف در چارچوب این اپوزیسیون دموکراتیک پیشنهاد میکند:
«تمام آنچه به آن نیاز است نوعی فرمول مورد وفاق گسترده برای انجام رقابت دموکراتیک است. چنین فرمولی به آغاز، و نه پایان جدال دموکراتیک بر سر مسائلی همچون برابری اجتماعی و اقتصادی کمک میکند. تأثیر این امر، ایجاد وفاق بر قوانین بازی و نه نتیجه آن است».
این امر بدان معنا است که بخش اعظم مباحثات و نزاعها بر سر سیاستهای اقتصادی، اجتماعی، بینالمللی که باید پس از جمهوری اسلامی اتخاذ گردد به همان دوره واگذار میشود و آنچه تمام گروهها باید بر سر آن توافق کنند تنها شکل و قواعد بازی است. جاانداختن این نگاه برای اپوزیسیون ایران “ضرورت” دارد زیرا مباحث بسیار مهم و جدی وجود دارد که قطعاً هیچکدام از طرفها حاضر نیستند برای حفظ وحدت اپوزیسیون از نظر خود در مورد آن صرف نظر کنند و پافشاری بر سر ضرورت تصمیم گیری در مورد آنها پیش از تغییر نظام، به چیزی جز ایجاد شکافهای پرناشدنی نخواهند انجامید. کافی است به طور مثال به تنوع نظرات در مورد مسأله اسرائیل و یا سیاستهای راست و چپ اقتصادی در درون اپوزیسیون نگاه کنید.
۱۱- خلاصهء تمام این سخنان آن است که اولاً نباید از ایجاد یک ائتلاف سراسری از طیفهای متنوعی چون جمهوریخواهان، مشروطهخواهان و باورمندان به نسخه رحمانی اسلام سیاسی ترسید و دیگر آنکه باید کوشید تا در این اپوزیسیون دموکراتیکِ سراسری، بر سر قواعد بازی دموکراتیک توافق حاصل شود و نه سیاستها و تصمیماتی که نتیجه این بازی خواهند بود.
منابع:
[i] -ابوالحسن بنی صدر، خیانت به امید، انتشارات انقلاب اسلامی،۱۳۶۰
[ii] برای چنین مروری بد نیست نگاهی به “آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران” بیاندازید:
http://www.iran-archive.com/archive
[iii] پیشفرض این سخن آن است که به علت فضای حاکم هیچ فرد لیبرال یا لیبرال مسلکی نمیتوانست رهبری چنین طیفی را بر عهده بگیرد. تجربهء دولت موقت بازرگان خود مؤید این امر است.
[iv]. از آنجا که لیبرالها در آن دوره نمیتواستند در خاورمیانه به قدرت برسند و اگر هم میتواستند به دلیل پایبندی به فضای باز سیاسی گزینههای خوبی برای جلوگیری از نفوذ مارکسیسم روسی نبودند.
[v] . رجوع کنید به
“On the Tasks of a Democratic Opposition,” Journal of Democracy, Vol.1, No.2, (Spring 1990), pp. 41-49. Reprinted in Larry Diamond and Marc F. Plattner, editors, The Global Resurgence of Democracy (Baltimore and London: The Johns Hopkins University Press, 1993)
منبع: چراغ آزادی
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.