بازگشت به خانه

دوشنبه 7 فروردين 1390 ـ  26 مارس 2011

 

استقلال و منفعت ملی در روزگار جهانی شدن

گفت‌وگو با جمشيد اسدی

گفتگوگر: عليرضا موسوی از سايت چراغ آزادی

Assadi3000@yahoo.com

پرسش: ايران هيچگاه استعمار نشده است اما بيگانه ستيزی و غرب ستيزی هميشه جزو سنت روشنفکری و سياسی ما بوده است اين نگاه از کجا نشات گرفته است؟

پاسخ: اين درست که کشور بلند تاريخ ما هرگز به شکل مستقيم مستعمره نشد و حکومت اش در دست بيگانه نيافتاد، اما شوربختانه و بدون تعصب بايد گفت که ايران در دوران قاجار ـ به ويژه از زمان ناصرالدين شاه و تا مدت ها ـ زير سلطه انگلستان و روسيه که دربار قجر را زير نفوذ داشتند، نيمه مستعمره بود. بگذريم از دورانی که شيرمردانی چون سپهسالار و اميرکبير بر سرکار بودند.

سلطان صاحبقران برای تامين ولخرجی ها و هزينه های خوشگذارنی در سفر و حضر، نه تنها ماليات های سنگين به مردم عادی و بازرگانان می بست، بلکه بدون دلمشغولی امتيازهای استثنايی نيز به بيگانگان واگذار می کرد. مظفرالدين شاه، جانشين او هم دست کمی از پدر نداشت. واگذاری امتيازهای انحصاری به انگليسی ها و روس ها از جمله نشانه های وضعيت نيمه مستعره کشور بود. اجازه دهيد چند نمونه دهم:

امتياز های که به انگليسی ها داده شد: خطوط تلگرافی از تهران تا خانقين، بوشهر، بلوچستان، تبريز ـ جلفا و نيز خط بندرهای گوادر ـ جاسک ـ بندرعباس به شرکت انگليسی تلگراف اروپا ـ هندوستان (1868 ـ 1862)، بانک شاهنشاهی و نشر اسکناس (1889)، امتياز صنايع تنباکوی کشور به شرکت تنباکوی پادشاهی انگلستان به بهای پانزده هزار پوند (1890)، براساس اين امتياز، تنباکو کار و مشتری ايرانی ديگر نمی توانستند به طور مستقيم با يکديگر داد و ستد کنند و مجبور بودند از طريق واسطه انگليسی اقدام کنند)، احداث راه و راه آهن تهران ـ اهواز، تهران ـ قم ـ اصفهان، بروجرد ـ اصفهان و ديگر، امتياز انحصاری اکتشاف وبهره برداری از منابع نفت و گاز را برای شصت سال به ويليام ناکس دارسی (توسط مظفرالدين شاه در سال 1901)، فانوس های دريايی در خليج فارس(1913)، واگذاری کنترل کامل ارتش، خزانه، شبکه ترابری و مخابرات کشور (در زمان احمدشاه، سال 1919) و ديگر.

امتياز های که به روس ها داده شد: هفت امتياز برای استفاده خطوط تلگراف شمال و شمال شرقی کشور (1902 ـ 1881)، بهره برداری از شيلات دريای مازنداران (1906 ـ 1886)، تاسيس بانک استقراضی (1890)، بيمه ترابری انزلی ـ قزوين ـ همدان و تهران (از 1891 تا 1895)، استخراج معادن قراجه داغ در آذربايجان (1898)، احداث و بهره برداری راه شوسه و راه آهن در منطقه آذربايجان (1913 ـ 1902)، احداث خط لوله انتقال نفت از انزلی به رشت (1911) و ديگر.

اميدوارم امتيازهای ديگری را از جا نيانداخته باشم.

نفوذ استعمار تنها در دربار قاجار نبود و حتی شوربختانه به جان و دل بسياری از ايرانيان هم کشانده شد. اين خرافه تا مدت ها در پاره ای از فرهنگ ما وجود داشت که تا انگليسی ها نخواهند هيج کاری در اين کشور انجام نمی شود. اين خرافه کم کم خطرناک تر و سرانجام تبديل شد به تا "آن ها" نخواهند آب از آب در اران تکان نخواهد خورد! آن ها معنی روشنی ندارد، اما کمابيش اشاره ای است به نيروهای پنهان خارجی که سرنخ همه کارها در دست شان است و هر وقت بخواهند سر نخ را می جنبانند و اين را می برند و آن را می آورند! راستش را بخواهيد من اين گونه نفوذ استعماری را از حضور نظامی خارجی بدتر می دانم. اميدوارم اين خرافه از جان و دل همه ما رفته باشد.

همه را گفتم و نابخردی و بی انصافی است اگر به مبارزه دکتر محمد مصدق برای ملی کردن نفت اشاره نکنم. البته من به مديريت اين مبارزه از سوی دکتر مصدق و ياران اش بی انتقاد نيستم، اما اصل مبارزه او با قراردادی که نشانه های استعماری داشت را ارج می نهم. به ويژه آن که اين مبارزه ملی هرگز به بيگانه ستيزی و بيگانه هراسی آلوده نشد و نيز اين که با وجود اهميت خطير اين مبارزه ه آزادی و دموکراسی در زمان نخست وزيری مصدق هرگز به زير سئوال نرفت.

می بينيد که نگاه ضد استعماری در کشور ما بی پايه و بی ريشه نيست. اما غرب ستيزی و به ويژه غرب ستيزی ايدئولوژيک حکايت ديگری است که در پاسخ های پيش اندکی به آن پرداخته ام.

 

پرسش: نظرتان در رابطه با استقلال فرهنگی و تکيه بر فرهنگ بومی چيست؟

پاسخ: عمده‌ترين ايرادِ بيگانه هراسان از جهانی شدن اين است که گويا داد و ستد و نشست و برخاست با جهان باعث از دست شدن فرهنگ و هويت ملی‌ می‌شود. از همين زاويه است که بسياری از سردمداران جمهوری اسلامی، و به ويژه "مقام معظم رهبری"، در بارهء ضرورت مبارزه با آن چه هجمهء فرهنگی می نامند بارها هشدار داده اند و برای حفاظت از فرهنگ و ارزش های اسلامی خواستار پس زدن فرهنگ خارجی از جامعه شده اند.

اما راستی آن است که فرهنگ تنها در داد و ستد و آمد و شد آزادنه با جهان رشد می کند و برمی آيد، نه با پرهيختن از آن! همچنان که شرحش رفت، داد و ستد با خارج باعث افزايش ثروت می‌شود و ثروت هم به مردم امکان می دهد تا به فرهنگ و به ويژه فرهنگ ملی خود بپردازند. روشن است که مردم فقير دغدغهء اصلی‌شان فرهنگ نمی تواند بود، بلکه بيشتر خوراکی است برای خويش و فرزندان و شايد پشه بندی تا از گزند پشهء مالاريا در امان باشند. در چنين سطحی از نياز، چگونه می‌توان به فکر فرهنگ بود؟

هر چه انسان کمتر در بند مشکل تنازع بقا باشد، يعنی به سطحی از ثروت رسيده باشد که بتواند دست کم به نيازهای خستگی و گرسنگی و تشنگی خود پاسخ دهد، بيشتر به فکر فرهنگ خواهد بود. اما انسان اگر در پی دزدی و گدايی و جنگ نباشد، تنها از راه توليد و داد و ستد است که می تواند از عهده نيازهای روزمره خود برآيد. بدين ترتيب، هر چه داد و ستد در درون و نيز برون مرز کشوری گسترده تر باشد، ثروت مردم هم بيشتر می شود و به دنبال آن گرايش ايشان به فرهنگ. مردم در کشور‌هايی که با جهان داد و ستد و بازرگانی دارند ثروتمندتر شده‌اند و به فرهنگ توجه بيشتری نشان داده‌اند. نگاهی بياندازيد به رشد فرهنگی چين و هند پس از رشد اقتصادی هر دو.

امروز شما در بسياری از کشور‌های جهان، نه تنها کالاهای چينی و هندی می‌بينيد ـ که ديگر تعجب برانگيز نيست ـ بلکه فرآورده های فرهنگی اين دو کشور را نيز می بينيد. همچون کتاب و فيلم هايی از هنرمندان هندی که مستقيم به زبان انگليسی آفريده و يا به انگليسی و ديگر زبان ها ترجمه ‌شده اند. مثال ديگر، شبکهء الجزيره است که در پی ثروتمند شدن قطر ايجاد شد و هر روز بيش از پيش جهانی می شود. البته نمونه های بسيار بيشتری می توان آورد. کوتاه سخن اين که رويکرد به جهانی شدن باعث افرايش درآمد ملی و افزايش ملی هم باعث روی آوردن بيشتر مردم به فرهنگ می شود.

اما گذشته از ثروت، فرهنگ ازمناسبات آزاد با جهان هم تاثير مثبت می پذيرد. مثالی بزنم. می‌گويند سينمای ايران نبايد مورد هجمهء فرهنگی قرار بگيرد. بسيار خوب! اما سينما که از آغاز ايرانی نبوده و بلکه ايرانی در تماس با فرنگی با آن آشنا شده است. اين درست، اما پس از آن که سينما وارد کشور ما شد، ايرانی با ويژگی های شخصی و ذوقی و فرهنگی خود، به آن رنگ و بويی ايرانی داد و دوباره آن را به نزد جهانيان فرستاد و به اين ترتيب هنر و نام ايران را بلند آوازه کرد.

شوربختانه اما، مشکل ما تنها اين نيست که سرسختان در جمهوری اسلامی به اسم فرهنگ ملی و بيشتر اسلامی گفت و شنيد آزاد با جهانيان را هجمهء فرهنگی می نامند و با آن در ستيزند. اين‌ها حتی مخالف آنند که فرهنگ ملی ايران مورد استقبال جهانيان قرار گيرد. چرا که همين می تواند به ارزش های اسلام سنتی صدمه زند! مثلا از اين در هراس اند که مبادا فيلم يک کارگردانی ايرانی در فرنگ جايزه‌ای سينمايی ببرد. چون گذشته از اين که اسم ايران در جهان نبايد به غير از مبارزه با صهيونيسم و استکبار مطرح شود ـ به ويژه از سوی هنرمندی که "مجذوب مقام ولايی" نيست ـ اين امکان هم هست که به وقت تشکر و تبريک، "نامحرمی" دست هنرمند ايرانی را بفشارد و همين "فرهنگ" ما را از ميان می‌برد! اين که هنرمند چه جايزه‌ای را ودر چه سطحی برده است و اين که از اين طريق چقدر فرهنگ ايرانی به برون مرز رفته و آفرين جهانيان را برانگيخته است، برای سرسختان "بيگانه ـ هراس" جمهوری اسلامی اهميتی ندارد. اما همين که کارگردان مرد باشد و ميزبان فسيوال زن ـ با برعکس ـ و اين دو با هم دست دهند، اعتراض می کنند که هجمهء فرهنگی شد و ارزش ها از ميان رفت.

اين درک کوته بينانه ای است که سرسختان نظام جمهوری اسلامی از استقلال فرهنگی دارند. البته بايد شرط انصاف را به جا آورد و افزود که در ميان اپوزيسيون هم کم نيستند کسانی که در روزگار جنگ سرد مانده اند و بيگانه گريزند و هر نشست و برخاستی را با خارجی "حرام" می دانند.

اما نکته مهم ديگری هم در مورد فرهنگ ملی هست که می‌خواهم با شما و به ويژه خوانندگان ليبرال شما در ميان بگذارم. هرگاه کسی از مقوله ای جمعی، مانند فرهنگ، به عنوان يک کل و بدون درنظرداشت حضور فرد در آن و گوناگونی برداشت های فردی سخن گفت و به ويژه دفاع کرد، بی درنگ ترديد کنيد و بهراسيد که پيامد‌های خطرناکی دارد. چرا؟

بدين دليل عمده که فرهنگ يگانه ملی يا اسلامی وجود خارجی ندارد. دارد؟ آيا آن را در جايی ديده‌ايد؟ شماره تلفن يا نشانی از آن ها داريد؟ آيا هرگز فرهنگی، حالا چه اسلامی چه ملی، برندهء جايزه‌ای شده است؟ پاسخ به همه اين پرسش ها منفی است، چون خود فرهنگ که وجود خارجی و هويتی ندارد که بگويد کيست و چه می‌خواهد.

آن چه واقعا وجود دارد، فردی است ـ يکی از بسياران ـ که از ورای فرديت خود از فرهنگی تاثير می پذيرد و سپس برداشت خود از آن را از ورای همان فرديت بازتاب می دهد و گاه به عنوان هنرمند به آفرينشی دست می يازد. کثرت و تنوع زاده و نيز سرشت بنيآدين فرهنگ اند. آن چه که از سوی برخی به عنوان فرهنگ ملی عنوان می شود و معمولا خط های قرمزی هم به برای آن تعيين می شوند، نيست مگر حکم اختياری و ذهنی کسی که خود را قيم و متولی آن فرهنگ می داند. چه کسی هويت و چارچوب اين فرهنگی را که بايد از آن دفاع کرد تا مورد هجمه قرار نگيرد، تعريف می‌کند جز آن کسی که زور دارد و می تواند برداشت و تعريف خود از فرهنگ ملی را به ملت تحميل کند؟ امروز در کشور ما، آن فرهنگ ملی يا دقيق تر اسلامی‌ای که نبايد مورد هجمهء فرهنگی قرار بگيرد در حقيقت فرهنگِ آقای خامنه‌ای و بخشی از پاسداران سرسخت است. او در حقيقت به اسم فرهنگ اسلامی فرهنگ مورد علاقهء خودش را القا می‌کند و هر مخالفش را به عنوان عامل هجمهء فرهنگی به زندان می‌اندازد و محروم می‌کند مثل اينکه در خانهء سينما را می‌بندند که مبادا هجمهء فرهنگی صورت بگيرد.

دفاع از فرهنگ ـ به تعريفی ويژه و يگانه ـ ظاهری ميهن پرستانه و مردم پسند دارد، اما در حقيقت جز استبداد و مردم فريبی نيست. اين چه فرهنگ ملی است که ما، افراد ملت، نمی توانيم به روايت و فرديت خود دوست اش بداريم و در چارچوب آن دست به ابتکار زنيم؟ فرهنگ ملی، يعنی فرهنگ من، فرهنگ شما و فرهنگ تک تک خوانندگان اين گفتگو. هر کس از ما بايد بتواند از فرهنگ ملی خود آزادنه بهره جويد و دست به آفرينش زند و در کنار ديگر برداشت ها بزيد. چه نيازی به قيم است؟ حقيقت اين است که نيازی به قيم نيست، کمااينکه کمتر کسی به سراغ قيم رفته، قيم ها خود را تحميل می کنند! مانند همين آقای خامنه ای در ايران.

چکيده پاسخ ام به پرسش شما اين است که فرهنگ تنها زمانی استقلال دارد که فرد استقلال داشته باشد و بتواند آزادانه با داد و ستد فرهنگی، فرهنگ خود را برکشد و بالا برد. فرهنگ جز از طريق آزادی و جز از طريق تغيير و تحول، سرزنده و شاداب باقی نمی‌ماند. به ويژه فرهنگ ايران که از راه آشنايی و برخورد با فرهنگ ديگران برآمد و پربار شد. فرهنگ ما زمانی سرزنده و شاداب است که آزادانه با ديگر فرهنگ ها در تماس است و نخبگان اش با گفتگوی با فرنگی ياد می گيرند و ياد می دهند و نقاط قوت و ضعف خويش را باز می شناسند. از حافظ و سعدی بگيريد تا روشنفکران فرنگ رفته در عصر مشروطه و حتی تا به امروز.

 

پرسش: اما گويا مسئله آزادی‌های فرهنگی برای خيلی از مخالفان جمهوری اسلامی هم حل نشده است، برای مثال می توان به واکنش‌های برخی اصلاح طلبها نسبت به انتشار عکس برهنه گلشيفته فرهانی اشاره کرد، آنها استدلال می‌کردند که اين عمل او منافی فرهنگ ايرانی و اسلامی ماست و مردم ما چنين چيزی را بر نمی تابند.

پاسخ: مسالهء آزادی و دموکراسی تعريف روشنی دارد و استوار بر خودمختاری فرد است. می توان مخالف يا موافق کار خانم گلشيفته فراهانی بود و در اين مورد اظهار نظر کرد. اما آزادی عمل ايشان، مادامی که مزاحم آزادی ديگری نيست، ربطی به نظرسنجی و شمار موافق و مخالف ندارد. من هم بيش از دفاع از آزادی عمل خانم فراهانی نمی خواهم در اين مورد اظهار نظر کنم. اين قدر بگويم که کماکان مشتاق ديدن فيلم‌های ايشان هستم؛ چون به نظر من بازيگر بسيار مستعدی هستند. مردمی هم که از کار ايشان خوششان نيامده می‌توانند به ديدن فيلم‌های ايشان نروند.

اما در مورد اينکه بعضی می‌گويند مردم ايران چنين کاری را بر نمی‌تابند، من مطمئن نيستم. گمان نمی کنم که برای مردم ايران چندان مساله باشد که فلان هنرپيشه چه عکسی گرفته است. البته حتی برخی مخالف و بعضی موافق و عده ای هم بی تفاوتند. با وجود اين، اين هست که روشنفکران ناخداگرا يا خداباوری که خود را متولی فرهنگ می دانند می‌توانند مردم را تحريک ‌کنند و جنجال به راه اندازند. اگر اين متوليان موفق شوند به اسم دفاع از فرهنگ ملی و اسلامی تعيين کنند که هر کس چگونه بازی يا رفتار کند، در زمينهء سياست و اقتصاد هم چنين خواهند کرد و اين يعنی همان استبداد و بلکه توتاليتاريسم.

می‌خواهم اين نکته برای خوانندگان شما روشن باشد که کسی متولی فرهنگ نيست. مردم در يک جامعهء آزاد می‌توانند به سياستمدار، کارآفرين و يا هنرمند سينما با مسالمت و بدون کمترين تنشی بگويند از فلان کار خوششان آمده است يا نه. در همين فرانسه که يکی از آزاد‌ترين کشورها به ويژه در زمينهء فرهنگی است ـ جايی که اگر اشتباه نکنم برای نخستين بار زنی برهنه در مقابل دوربين سينما قرار گرفت ـ گاهی مردم صحنه‌هايی را در فيلمی نمی‌پسندند و با گفتن و نوشتن اعلام می‌کنند که ما به ديدن اين فيلم می‌رويم يا نمی‌رويم و همين طور مساله حل می‌شود و جامعه بدون تنش پيش می‌رود. برای بعضی از مردم کارهای غيرمتعارف هنری مهم است و برای برخی نيست، برخی واکنش نشان می‌دهند و برخی بی‌تفاوتی. در نهايت با هم گفتگويی دارند و اختلاف شان حل می شود يا نه. اين ها همه در سرشت زندگی اجتماعی است.

اما زمانی که کسی که خود را متولی فرهنگ می‌داند ـ روشن است که منظورم نقد و اظهار عقيده نيست ـ در حقيقت از اين می‌ترسد که آن چه را که نمی پسندد، مردم بپسندد و آن چه را که او دوست دارد مردم دوست ندارند و سرانجام در اثر آزادی و رقابت "فرهنگ" مورد نظر ايشان از ميان برود. اما چون حاضر به اعتراف به چنين هراسی نيست و همچنين نمی‌خواهد بگويد چون من از اين فرهنگ و از اين سينما خوشم نمی‌آيد آن را ممنوع می‌کنم، به اسم همه صحبت می کنند و معمولا به اسم مقدسات مذهبی يا ارزش های ملی، تا مگر مردم را تحريک کند و بلکه بشوراند و در اين حالت صد البته که ممکن است کار به تنش اجتماعی ‌بيانجامد. اما حقيقت اين جاست که بيشتر مردم شکيبايند و اهل مدارا مگر اينکه از سوی کسانی که خود را متولی فرهنگ و سياست و اقتصاد می‌دانند، تحريک شوند.

 

کتابشناسی و برای آگاهی بيشتر

Mario Vargas Llosa, THE CULTURE OF LIBERTY, Foreign Policy, Jan/Feb2001, Issue 122

http://assadioniran.blogspot.com

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه