بازگشت به خانه

نوشته های هفتگی

الاهه بقراط

جمعه 6 بهمن 1390 ـ  27 ژانويه 2012

 

 

آزادی «من» یا آزادی دیگران؟!

سی سال است که هر فرد و گروهی که شتر حذف و سرکوب دمِ درِ خانه‌اش می‌خوابد، یادش می‌افتد که جمهوری اسلامی یا استبدادی است یا دارد به سوی استبداد می‌رود! با این همه، این گروه از آن دسته افراد متوهم و ناکامی که سی سال است اساسا از صحنه سیاسی ایران حذف شده‌اند و با این همه هنوز بر این عقیده‌اند که «می‌توان و باید» گشایشی در این استبداد تمامیت‌خواه به وجود آورد، واقع‌بین‌ترند!

 

چرخه مداوم حذف در حذف

منهای تقریبا دو سال اول تأسیس نظام جمهوری اسلامی که رژیم جدید هنوز تثبیت نشده بود و نه آزادی مبتنی بر دموکراسی بلکه بیشتر هرج و مرج سیاسی بر کشور حاکم بود که همه گروه‌هایی که بعدا از دم تیغ گذرانده شدند، می‌توانستند حتا در انتخابات شرکت کنند و برای خود، البته محدودتر از حاکمان، تبلیغات نیز بنمایند، بقیه عمر حکومت اسلامی در ایران چیزی جز تلاش برای استقرار دیکتاتوری دینی، حفظ و بقای آن نبوده است. یک دیکتاتوری که پشتوانه عینی آن انقلابی فراگیر با رهبری اسلامی،  بنیاد ذهنی آن نظریه حکومت اسلامی روح‌الله خمینی، و تکیه گاه حقوقی آن همانا قانون اساسی بود که تماما بر مذهب شیعه جعفری اثنی عشری تکیه دارد به انضمام اصلی که بخشی از روحانیت شیعه آن را بدعت‌ می‌داند: ولایت فقیه!

ولایت فقیه که درواقع جامه‌ای مذهبی بر پیکر یک دیکتاتوری توتالیتر با شباهت‌هایی به انواع اروپایی اما از نوع خاورمیانه‌ای بود، چه در دوران خمینی و چه بعدا که صفت و کیفیت «مطلقه» بر آن افزوده گشت و با خامنه‌ای ادامه یافت، نه تنها بر مبنای واقعیتی که همه در جامعه شاهد روزانه آن بوده و هستند، بلکه از نظر فکری و ذهنی نیز نمی‌توانست چیز دیگری جز دیکتاتوری و استبداد، آن هم از بدترین نوع آن، بیافریند! 

با این همه سالها باید می‌گذشت تا نکبت این دیکتاتوری مذهبی به تدریج دامان کسانی را بگیرد که در دایره‌های تنگ‌تر و نزدیک به مرکز قدرت قرار داشتند. تا کنون رژیم اسلامی ایران تنها رژیم در جهان است که در طول حیاتش، خود اقدام به ترور، اعدام، حبس، حصر و حذف بنیانگذاران و بالاترین مقامات و مسئولان خود کرده است! از صادق قطب‌زاده که به فرمان خمینی به جوخه  اعدام سپرده شد و از نخستین قربانیان خودی جمهوری اسلامی به شمار می‌رود تا امروز که نوبت به فرماندهان سپاه و نمایندگان ملتزم به نظام رسیده است و تأکید چندباره آنها درباره این التزام، شاید تنها نقشی که بازی می‌کند، حذف و برخورد «ملایم» با آنها باشد که البته شامل نمایش عربده‌کشی اراذل و اوباش و لباس شخصی‌ها و ساندیس‌خورها نمی‌شود.

اینک چرخه حذف به افراد و گروه‌های موسوم به محافظه کار و اصولگرا در نهادهای مثلا انتخابی نیز رسیده است و این منهای برخوردهای حذفی پیدا و پنهانی است که در نبرد با «جریان فتنه» و «جریان انحرافی» به شدت ادامه دارد. این همه نشان می‌دهد تلاش برای نگاهداری و پذیراندن جریان «اصلاح‌طلب» در قدرت، نه تنها به جایی نرسید بلکه پارانویای پیشرفته نظام، آن را به سوی حذف بیش از پیش خودی‌ها رهنمون شده است بدون آنکه به این واقعیت بیندیشد که حذف‌شدگان کنونی نیز به طور طبیعی به اشکال و درجات مختلف یا به کانون مقاومت جدید در برابرش تبدیل خواهند شد و یا  به مراکز مقاومت موجود خواهند پیوست. گسستن دیپلمات‌‌ها و دولتی‌های پیشین جمهوری اسلامی که بسی گسترده‌تر از «کمپین سفارت سبز» است، کمترین نشانه‌ای ‌بود که می‌بایست زمامداران رژیم را نسبت به حفظ وفاداران خود هشیار می‌ساخت. اما ظاهرا کار، به ویژه با تشدید تحریم‌های اقتصادی که چرخه دخل و خرج حکومت را از جمله در زمینه تأمین و تطمیع «پایگاه اجتماعی» خود در داخل و لابی‌ها و فعالان خود در خارج کاملا لنگ کرده است، بیش از آن خراب است که جمهوری اسلامی بتواند برای حفظ خود بر ابزاری غیر از حذف و سرکوب تکیه داشته باشد.

پرسش‌های فرمانده پیشین سپاه پاسداران، سردار حسین علایی، که خشم ذوب شدگان در ولایت فقیه را بر انگیخت بر همین واقعیت تکیه داشت و تنها باید امیدوار بود که آینده‌نگری و حس میهن‌دوستی و مسئولیت آن گروه از مقامات پیشین و کنونی رژیم اعم از نظامی و غیرنظامی در برابر سرنوشت مردم، بر تعلق آنان به نظامی که دیر یا زود در هم فرو خواهد پاشید غلبه کند. هنوز برای درک این حقیقت که آزادی «من» هرگز بدون آزادی دیگران نمی‌تواند برای مدت زیادی ادامه داشته باشد، دیر نیست.

 

فضیلت ایستادگی برای آزادی دیگران

به یاد می‌آورم یکی از گروه‌هایی که معتقد بود آزادی، یعنی آزادی خودش، حزب توده ایران بود که زمانی که سرکوب گروه‌های سیاسی در دستور کار قرار گرفت، در مقالات متعدد به صراحت یا به طور ضمنی در برابر هشدارهایی که سلطه استبداد را مطرح می‌‌کردند، عنوان می‌کرد تا زمانی که حزب می‌تواند فعالیت کند و نشریه آن منتشر شود، پس به معنی این است که آزادی وجود دارد! البته بقیه نیز در عمل آزادی را فقط آزادی خود می‌دانستند ولی ظاهرا هوش و سوادشان به اندازه سران حزب توده نبود که آن را این‌گونه تئوریزه کنند!

اگر بتوان سرکوب مجاهدین را یکسونگرانه به سیاست‌های ماجراجویانه و به شدت غلط رهبران آن نسبت داد و مذبوحانه میل به حذف و سرکوب حکومت تازه به قدرت رسیده را در از میان برداشتن گروهی که بیش از هر جریان دیگری با آن پیوند خونی داشت، در سایه قرار داد، ولی سرکوب حزب توده ایران که صمیمانه با جمهوری اسلامی همدلی و همکاری می‌کرد، با آن منطق دیگر قابل توضیح نیست! نمی‌توان سرکوب جریاناتی چون حزب توده را مانند سازمان مجاهدین به گردن سیاست‌های آن حزب انداخت که حتا اگر اهداف دیگری هم در سر می‌پروراند لیکن تا لحظه سرکوب و تا مدتها پس از آن، جز خدمت به جمهوری اسلامی نکرد. جاسوسی را نیز نمی‌توان دلیل آن سرکوب بی‌رحمانه و خونین به شمار آورد زیرا گذشته از روابط کاملا حسنه جمهوری اسلامی با بلوک شرق سابق و هم اینک نیز با رژیم‌های باقی‌مانده کمونیستی و حکومت‌های چپگرا، مناسبات حزب توده ایران که در یک رابطه ارگانیک با اتحاد شوروی و دیگر احزاب کمونیستی جهان قرار داشت و رسما جزو «احزاب برادر» به شمار می‌رفت، موضوع پنهانی نبود که به ناگهان کشف شده باشد و جاسوسی‌اش که در بسیاری موارد به سود جمهوری اسلامی عمل کرده‌بود (از جمله لو دادن عملیات نوژه) دلیل موجه سرکوب این حزب به شمار رود.

به هر روی، وقتی حزب توده ایران و گروه‌های مشابه سرکوب شدند و نوبت به احزابی رسید که با پسوندهای مذهبی و اسلامی و مورد علاقه حکومت فعالیت می‌کردند و به کانون قدرت نیز بیشتر نزدیک بودند، به مصداق شعر معروف برتولت برشت، دیگر کسی باقی نمانده بود که از موجودیت و حق فعالیت آنها دفاع کند! خود آنها پیشاپیش در از میان برداشتن مدافعان آتی خویش نقش و فعالیت داشتند! این است که احساس بسیاری از ایرانیان که دلشان از بلایی که بر سر خودی‌های رژیم می‌رود، خنک می‌شود، اگرچه «حقوق بشری» و عقلانی نیست، ولی انسانی و کاملا قابل درک است!

اوج «جذابیت» و «ابداع» سیاسی جمهوری اسلامی اما که در میان رژیم‌های توتالیتر بی‌همتاست،  در «انحرافی» خواندن رییس جمهوری و دار و دسته‌ای است که با حمایت آشکار ولی فقیه و بیت‌‌اش و گروه‌های تبلیغاتی و نظامی‌اش  با  تقلب «مهندسی» شده در هر دو دور «انتخابات» ریاست جمهوری به قدرت رسید! در تلاش برای حذف این گروه و از میدان به در کردن آن، دیگر بحث بر سر «آزادی» نیست. این مارهای روییده بر شانه‌های یک پیکرند که به جان هم افتاده‌اند. حیات و تفکرشان به یک قلب و یک مغز مشترک می‌رسد. آنها سالها از حذف و نابودی «دیگران» تغذیه کرده‌اند تا امروز به حذف «من» یکدیگر بپردازند، و نمی‌دانند این حذف دیگر امکان ندارد چرا که قلب و مغزشان یکیست!

در جمله معروف «آزادی یعنی آزادی دیگران» از رُزا لوگزامبورگ که کمونیست‌ها وی را از تبار خود می‌شمارند، حال آنکه به دلیل مواضع سیاسی و به استناد سخنان‌اش او بیش از آنکه در قید کمونیسم باشد، یک اندیشمند انسان‌دوست، یک هومانیست، بود و کمونیست‌های وطنی خودمان هم نشان دادند که هیچ اعتقادی به این جمله نغز وی نداشتند، آری، در این جمله یک بازی فلسفی و یک منطق بی چون و چرای ریاضی وجود دارد: هرگاه آزادی از سوی هر فرد و گروهی به مثابه آزادیِ دیگران درک شود، آنگاه آزادی «من» نیز ضرورتا تأمین خواهد شد چرا که هر «من» همزمان و همواره یکی از «دیگران» است!

برای امثال میرحسین موسوی، مهدی کروبی، مهدی خزعلی، حسین علایی، سیدعلی صنیع خانی، علی مطهری، عماد افروغ و اسامی مشابه و صدها مقام و مسئول پیشین و کنونیِ سرشناس و گمنام، دیگر «من» و آزادی‌اش در کار نیست. همه «من»ها یا حذف شده یا در آستانه حذف قرار گرفته‌اند. امروز فقط این «دیگران» هستند که از داخل تا خارج حضور دارند و هر بار ثابت کردند برای آزادی آن «دیگران» که در رژیم خود گرفتار آمده و می‌آیند، از هیچ کوششی فروگذار  نخواهند کرد. هرگاه آنان اما این فضیلت را داشته باشند که برای آزادی این «دیگران» بایستند و برای نجات ایران از نظامی عبور کنند که سالهاست سد راه پیشرفت آن شده است، آنگاه می‌توانند امیدوار باشند که آزادی ایشان نیز به دور از این هراس مداوم و خونبار که بر ایران سایه افکنده است، تأمین خواهد شد. در غیر این صورت باید شاهد غرق شدن کشتی شکسته جمهوری اسلامی‌شان شوند و دیگر اهمیتی هم نخواهد داشت که آنها سرنشین آن کشتی باشند یا نباشند. 

20 ژانویه 2012

برگرفته از کیهان لندن

www.kayhanlondon.com

www.alefbe.com

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه