|
جمعه 27 آبان 1390 ـ 18 نوامبر 2011 |
ناقوس جنگ یا ناقوس طاعت
سیروس ملکوتی
یکی از عمده ترین مشکلات اجتماعی و سیاسی ما ایرانیان در عرصهء تعیین و تبیین روش سیاسی، فقدان آفرینش اندیشه بر بنیاد پدیده های پیرامونی ست. آنچه رخ می نماید همانا بازخوانی و بازپروری اندیشه های قبلاً آفریده شده می باشد. عليرغم استفادهء ابزاری از عنوان روشنفکر و ساختن انواع مدال از آن و بر سینهء خود و کسان و اقوام نظری خود آویختن، چرخهء تولید روشنفکر در ایران یا کار نمی کند و یا اگر چنین تولیدی در کار باشد مناسبات اجتماعی سریعاً به نفی آن در هنجارهای ضد روشنفکرانهء خود می پردازند.
کنشگران اجتماعی و سیاسی، که گاهاً عنوان روشنفکر را نیز برای خود قائل می گردند، در انتظار برآمد حادثه ای هستند تا با شابلون های در اختیار داشتهء فکری خود به تفسیر و بازخوانی آن حادثه بپردازند. این امر توان جمعی اپوزیسیون را چنان وابسته به تولید قهر و مهارت های حادثه آفرینی حاکمیت نموده که با خود نوعی همزیستی را در همهء این سال ها به همراه آورده است.
آخرین حادثه ای که راویان سیاست را به خود مشعول نموده موضوع ناقوس جنگ می باشد که شاید ناقوس نوازان حقیقی اش را باید در سویهء نظام حاکم دانست. مفسران و کنشگران سراسیمه خود را در مقام پاسخ به پرسشی یافتند که پاسخ اش هر چه باشد نفعی به حال ما نمی دارد، و نظم و هنجارهای دو قدرت حقیقی را دچار پریشانی و یا استواری نمی سازد، جز آشکار شدن دوبارهء همسویی های سهامداران اپوزیسیون با این و آن سریر قدرت چه بدست می آید.
چالشگر ایرانی سی و اندی سال از پاسخ به مهمترین پرسش تاریخی خود، یعنی یافتن بدیلی در برابر خودکامگی حاکم، طفره رفته و خود را در منیتی بیدریغ به اسارت و فروپاشی های درونی کشانیده، اما با برخاستن زمزمهء مبهم جنگ، که وقوع آن نیز به همان سان در ابهام قرار دارد، به یکباره صفوف منظمی را فراهم می آورد؛ صفوف میزبانان به جنگ و تسلیم شدگان بدرگاه ولایی آن هم با چاشنی ملی گرایی.
بهار عرب، که مفهومی برگرفته و قلب شده از بهار پراگ می باشد، انتظاری را در ذهن بخشی از چالشگران سیاسی پدید آورده است؛ انتظاری که نوبت خود را در زنجیرهء تحولات سیاسی در متن نظم نوین جهانی دیر یا زود متوجه ایران نیز خواهد نمود. بخشی از چالشگران ایرانی این مفهوم قلب شده را پذیرا گردیده و از آن نموداری از رهایی برای خود می انگارند، و بخشی دیگر در هراس پروری از تکوین نظم نوین جهانی، قوای اندیشه و یا بیان اندیشه خود را در ماندگاری خودکامگان حاکم بر سرنوشت کشورهایی با نظام های توتالیتر، همچون ایران، و در تقابل با قوای بیگانه می آرایند؛ تقابلی که صد البته از گذاشتن نام بر صفحهء بی ثمر چند اعلامیه فراتر نمی رود.
کمک های نظامی بشر دوستانه، که در نظم نوین جهانی درونمایهء خود را از دست داده اند، می تواند برای چنین انتظاری بشارت آزادی بیافریند و ناتوانی چالشگر سیاسی را رضایتی جبرانی بخشد. اینها سویه های ناتوانی ادراک سیاسی و بیانگر فقدان نیروی حقیقی برای بوجود آوردن بدیل و مدیریت سیاسی می باشد. و زنگ خطری است که می خواهد تاریخ معاصر ما را با عوالم چنین اندیشگی های نابخردی رقم بزند.
در این بازار متاع بی رونق اندیشه، دو دیدگاه خو گرفته با تسلیم پذیری و طاعت از قدرتی برون از توان ملی خودنماتر می گردند؛ يکی اندیشه ای که غرب ستیزی اش ذهنیتی ماندگار از جهان نگری دوران جنگ سرد دارد. این اندیشه که در لایه های گوناگون سیاسی ایرانی از توده ایزم تا کرانهء سلطنت با تفسیر استالینی تا دایی جان ناپلئونی از جهان پیرامون زیست می کند، برای احتراز از درافتادن در آغوش «غرب استیلاگر» حاضر است زیر سیطره هر خودکامهء برامده از فرهنگ خودی بماند و بسازد، و میرایی و ذلت را ارمغان خود و تاریخ اش نماید. اندیشهء دیگر اما، بر بنیاد ناتوانی های درونی شده ای همسان، می خواهد «نیروی فرای مرزهای ملی» ناجی و یا به روایتی ابزار مهیا ساز اقتدار او باشند. پس، شادمان از بانگ جنگ، احتمال آزادی کشور را اینگونه نوید می دهد. و در همین رابطه میزبانان چنین اندیشه ای قادرند، در یک قیاس و برهان نابخردانه، صدها هزار جان جانان هموطن خود را نیز حاتم بخشی نمایند.
من این دو درک از بانگ مبهم جنگ را پاسخ تاریخی یک ملت آگاه به وجود خود نمی دانم و نمی توانم آن را به مثابه گفتمانی جدی بيانگارم. و بر این باورم که ما هنوز نابود نگردیده ایم، هنوز تمامیت خود را نباخته ایم، و هنوز هم، حتی در عصر انقلابات ساختگی، آزادی و دست یازی بدان می تواند بوقوع بپیوندد.
در این روایت تنها یک راه بیش باقی نمی ماند: ما بايد رهایی سرزمین مان را از سیطرهء خودکامگان حاکم با همت و همایش ملی خود فراهم آوریم. هر گاه توانستیم این همایش را بیافرینیم آنگاه می توان، در صورت لزوم، نوعی از حمایت قانونمندانه را از جهان هم آوای خود انتظار داشته باشیم. ارمغان غرب همان بس که تا کنون مانع توفق آزادگان سرزمین ما در هنگامه های برآمدش گشته است؛ آن هم در دکترین شکست خورده شان در دفاع از اصلاح طلبان حکومتی. دکترین معاصر غرب بر بنیاد همان وعده ای ست که آقای اوباما در پارلمان قاهره داد؛ یعنی رویکرد به، و حمایت از، نظام های دینی «امتزاج پذیر».
غرب نمی خواهد دست از این اسلام سیاسی بشوید چرا که همهء هستی اش در رویارویی و همچنین بر این دکترین بنا گردید ه است. پایان جنگ سرد تنها می توانست با چنین دشمنی برآمده از جنگ های صلیبی معنا یابد و دیدیم که چگونه همزیستی کارتل های نفتی، تسلیحاتی و کلیسای مقدس در ضیافت جنگ هایی همچون عراق و لیبی همپبمانان یکدیگر شدند، و واژه های برگرفته از انجیل جایگزین ترمینولوژی های سیاسی گردیدند. دیدیم چگونه تریلیون ها دلار اسلحه به یکباره در بازار هراس پروری و ناقوس جنگ به کشورهای گوناگون خاورمیانه و آسیا فروخته شدند.
من بر این باورم که تا یافتن و برآمد دشمنی حقیقی، این دشمن مجازی، یعنی اسلام سیاسی، برای خدمت به غرب می ماند، همچنان که بدیل نظامی نیز در صحنه آرایی جهانی تا دیر زمانی در فرداها خواهد ماند.
روزگاری جهان در نوعی از اندیشه در یک دوگانهء خوب و بد تقسیم می گردید. اما با فروپاشی سوسیالیزم دروغین و بلوک مستعمرهء این جهانخوار سرخ، دو دیدگاه نسبت به تنها امپراتور جهان باقی ماند: نخست نگاهی که تداوم همان کهنه اندیشی پیشین بود و، در تقابل با امپریالیزم غرب، امریکا را دشمنی برتر از هر خودکامه ای می پنداشت؛ و دومی نگاه شرمنده ای بود که فروپاشی باورهای ناراست موجب آفرينش حقانیت همه جانبهء همان غرب و همان امریکا شد.
تحلیل درست شاید این باشد که سیاست ها، گزینه ای برای مرتفع ساختن نیاز و منافع می باشند و از سرشت بد و خوب حادث نمی گردند. ما نیز بايد در پیوند با همین درک به منافع ملی و تاریخی خود آگاه باشیم و دادخواهی خود را برای دست یازیدن بدان در عرصهء مبارزات سیاسی آشکارا بیان داریم. بنابراین، باید تصور نابخردانه خود را از غرب، آنگونه که در خیال خود می پرورانیم، بدور افکنیم و بیاموزیم که در برابر این امپراتوری جهانی چه بدیلی، جز تسلیم و طاعت، را می توان برگزید.
آنچه می تواند بدین زیاده خواهی قلدر منشانه تعادلی دهد نه مصاف ناممکن با این امپراتوری است و نه در افتادن مطلق در طرح بازی های شطرنج سیاسی اش. بلکه حضور استقلال اندیشه و همایش ملی / سیاسی ماست که، با حفظ احترام به مناسبات قانونمندانهء جهان، می تواند از مشروعیت سیاسی ماندگاری برخوردار باشد.
آنچه سرنوشت سرزمین ما را از بهارواره های عربی جدا می سازد همانا تمایل سی و اندی سالهء مردم ایران به انحلال نظام سیاسی خود با جایگزینی نظامی دمکراتیک می باشد. این را اندیشه پردازان و صحنه گردانان غرب نیز بخوبی می دانند. این تاریخ مبارزات سی و سه ساله دارای معنائی می باشد، که مهمترین درک استنتاجی از آن چنین است: نمیتوان این مردم را در تمامیت خود به بازی سرنوشتی مهیا و آماده واداشت. بلکه باید این سرنوشت در یک رویارویی حقیقی خود را متحقق سازد.
فردای دمکراتیک نمی تواند با پدیدهء حقارت برقرار شود. بنابراین، دادخواهی خود را در همایشی ملی در انحلال تمامیت نظام باید آراست. تنها بر این بنیاد می توانیم شایستهء بهار ایران باشیم و گزینهء جنگب به روایت حقارت ملی را انکار نمائیم.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |