|
دوشنبه 16 آبان 1390 ـ 7 نوامبر 2011 |
چه باید نکرد؟
ساسان آقایی
«یا با ما، یا برما»؛ این را زمانی "جرج واکر بوش" بر زبان آورد که نیویورک و ایالتهای متحد بر خرابههای برجهای دوقلوی تجارت جهانی میگریستند. گرچه آن زمان، بسیاری این گفتهی پرزیدنت وقت آمریکا را «واکنشی احساسی» دانستند، نه یک «الگوی عمل» اما رویدادهای پس از یازدهم سپتامبر 2001 نشان داد که نئومحافظهکاران خانهی سفید حتا در ساعت ده بامداد 11 سپتامبر 2001 میدانستند که «چه باید کرد؟»
«یا با ما، یا بر ما» خیلی زود بدل به یکی از بنیانهای «یکجانبهگرایی آمریکایی» شد و بر مبنای همین "استراتژی"، ایالتهای متحد آمریکا، یک ماه بعدتر افغانستان را هدف قرار داد و بدون توجه به مخالفت بسیاری از همپیمانان سنتی خود، روسیه و چین، در مارس 2003 خاورمیانه را از شر صدامحسین آسوده ساخت. شتاب آمریکا در واکنش به یازدهم سپتامبر، برای بسیاری شبههآور بود. خیلیها در سراسر گیتی، ماشین «تئوری توطئه» را برای توجیه یازدهم سپتامبر به کار بستند تا فروریختن برجهای دوقلوی تجارت جهانی، واکنشهای فوری آمریکا و جنگ علیه حکومتهای پیشین افغانستان و عراق را یک «بازی از پیش برنامهریزیشده» قلمداد کنند. برای باور این گروه، سندهای بسیاری هم بهدست آمد؛ «ساعت چهار بعداز ظهر یازدهم سپتامبر 2001، CNN گزارش داد که مقامهای آمریکایی، از احتمال دستداشتن بنلادن در حملههای تروریستی، سخن میگویند»، «ساعت 4:30 دقیقه بعدازظهر جرج بوش که به پناهگاهی مخفی انتقال داده شده بود، به سوی واشنگتن بازگشت» و «فردای یازدهم سپتامبر، چنی در نشست امنیتی دولت بوش گفت که وقت زدن او]صدام[ فرا رسیده»، «تنها یک ماه بعدتر هم، آمریکا به افغانستان حمله کرد». برای دوستداران «تئوری توطئه» این همه شتاب در فرآیند یازدهم سپتامبر، نشانهی خوبی از برنامهریزی یک «فیلم هالیوودی» است که بهانهی «لشگرگشایی» نئومحافظهکاران شد؛ آنها میپرسند که «سیاستمداران آمریکایی در آن بلبشوی بزرگ، چگونه به فوریت فهمیدند، کار بنلادن است، امنیت برقرار شده تا بوش بازگردد و اگر برنامهریزینشده بود، چرا در دوازدهم سپتامبر نقشه حمله به عراق کشیده شد و چگونه تنها در یک ماه، یک جنگ در این سوی دنیا آغاز شد؟»
بیشتر باورمندان به «بازی بودن یازدهم سپتامبر» انسانهایی هستند که از کشورهای دارای ساختارهای بسته میآیند. برای آنها "استراتژی" چیزی گنگ و نامفهومیست که بیشتر نام آن را در مقالههای آکادمیک خواندهاند نه آن که در دنیای حقیقی سیاست آن را تجربه کرده باشند. درست به همین سبب واکنشهای تهی از نشانههای غافلگیری آمریکا به رویدادی چون یازدهم سپتامبر، برای آنها غافلگیرانه و شگفتانگیز است. البته در یک نکته میتوان با باورمندان تئوری توطئه به تفاهم رسید، بله؛ واکنشهای ایالتهای متحد به یازدهم سپتامبر «برنامهریزیشده» بود. اشتباه نشود؛ سیاستمداران وقت آمریکا، برای ساخت یک فیلم هالیوودی به اسم "9/11" کارگردانی چیرهدست را استخدام نکرده بودند که آنها برای رودرو شدن با رویدادهایی مشابه یازدهم سپتامبر «برنامه» داشتند. این برنامهها از کجا آمده بود؟ از چیزی که "استراتژی" نام مینهیم. در اینجا درباره با درستی یا نادرستی استراتژی آمریکایی و استراتژی جمهوریخواهان آمریکا سخن نمیگوییم، بحث درباره با «ارزش خود استراتژی« است و از آنجا که «داشتن یک استراتژی بد از نداشتن استراتژی بهتر است»، حتا اگر راهبردهای جرج بوش پس از یازدهم سپتامبر را اشتباه بدانیم، باز هم فوریت، همگونی و ابتکار عمل دولت وقت آمریکا در کنترل بحران یازدهم سپتامبر، میتواند نمونهای مثبت و روشن از ارزش استراتژی باشد.
ارزش استراتژی را زمانی میتوان برآورد ساخت که هدفی روشن پیشروی شما باشد. داشتن استراتژی، شما را قادر میسازد که براساس هدفی ثابت و اصول اساسی، تصمیمگیریهای متفاوتی را در بازههای زمانی مختلفی داشته باشید که در نهایت شما را در رسیدن به هدف پیروز میسازد. بیشترین مفهومی که امروز از استراتژی برداشت میشود، «استراتژی سیاسی» به ویژه در روابط بینالملل است و پس از آن «استراتژی نظامی» که بیانگر کلاسیکترین استفاده از استراتژیست، جایگاه دوم را دارد. برای بیان بهتر مفهوم استراتژی میتوان آن را نقشهی راهی از مجموعهی تاکتیکها، ابزارها و نیروها دانست که برای رسیدن به هدف شما را یاری میکند. استراتژی یک قطبنماست که در رسیدن به یک هدف بلندمدت، مسیر درست را روشن کرده و اجازهی انحراف از آن را نمیدهد.
اساس استراژی سیاسی را باید "Rationality" یا عقلانیت دانست چرا که عقلانیت همواره در پی «بیشترین فایده با کمترین هزینه» است و استراتژی این امر را پیشگیری از گمکردن هدف یا افتادن به مسیرهای ناهمگون، ممکن میسازد. از آنجا که خردورزی تنها شاخصهی ساختارهای دموکرات است و با ساختارهای بسته نسبتی پیدا نمیکند، بنابراین بسیار بدیهیست که دولتهای بریافته از دموکراسی، بیشتر وقتها براساس تبیین استراتژی به سودمندی میرسند و در برابر آنها دولتهای استوار بر استبداد، در نظام جهانی بازنده خواهند بود. همین امر میتواند سرنوشت کارزارهای سیاسی جهانی را روشن کند و پاسخی برای «استیلای جهان پیشرفته» بر «جهان پیشنرفته» باشد. ساختارهای دموکراتیک از استژاتژی برای پیروزی در رقابت بهره میبرند و ساختارهای بستهی جهان در بحران فقدان استراتژی ناچار به پذیرش پیروزی رقیب هستند چه، آنها نه خیلی میدانند که چه میخواهند و نه مییابند که از چه راهی باید به خواستهی خود برسند.
روشنترین برهان فقدان استراتژی را میتوان در پرسش «چه باید کرد؟» یافت. در کشورهای توسعهنیافته ما مدام و مستمر با این پرسش روبهرو هستیم که «چه باید کرد؟». پارادایم «چه باید کرد» در کشورهای اینچنینی، نهتنها همواره در میان نخبگان حکومتگر در جریان است که «چه باید کرد» در اپوزیسیون حکومت تا در میان جامعه، بین مردم و حتا مسالههای فردی و شخصی نیز امتداد پیدا میکند چه، بهتقریب هیچ گونه استراتژی برای رسیدن به هیچ هدفی وجود ندارد. راست ماجرا این است که در این جامعهها، هدف فاقد مفهوم درستیست پس استراتژی رسیدن به هدف نیز تهی از هر بنمایهای خواهد بود. هدفها تبیین میشود اما در سطح تببین باقی میماند و دربارهی چگونگی رسیدن به آن یا مناقشهای رخ نمیدهد و یا این مناقشهها بدون نتیجه رها میشود. ما هدفی را تعیین میکنیم که از سرگردانی نجات یابیم اما در راه رسیدن به هدف، سرگردانیم و چون سرگردانیم، خیلی زود چراغ هدفها و مقصدهای دیگری فریبنده به نظر میرسد و از هدف پیشین به سوی هدفی تازهای سوق مییابیم. به این ترتیب درگیر یک «بازی هدف» میشویم؛ یک بار میخواهیم ژاپن اسلامی باشیم، بار دیگر ترکیه اسلامی، حتا در پی کرهی شمالی اسلامی هم میدویم؛ زمانی تودهوار به دام چپ میافتیم و به ناگاه همه درمییابیم که شیفتهی غرب هستیم؛ حال آن که نه به آن رسیدهایم و در راه این یکی بازماندهایم.
«چه باید کرد» البته هیچگاه پرسشی بیهوده نبوده است. ساختارهای خردورز، برای رسیدن به هر هدفی، هر بار از خود میپرسند؛ چه باید کرد، آن را به مناقشه میگذارند و به این ترتیب استراتژی خود را تبیین میکنند، سپس امکانها، ابزارها و نیروها در چارچوب این استراتژی به کارگرفته میشود تا به هدف دست یابند. پاسخ فوری آمریکا به پرسش «چه باید کرد در برابر فاجعهی یازدهم سپتامبر»، «جنگ با بنیادگرایان اسلامی به هر روش ممکن» بود. جرج بوش این جنگ را از مسیر «یکجانبهگرایی» پیمود و باراک اوباما اینک با ماشین «اتحاد جهانی» به سوی هدف میرود؛ میبینید که استراتژی اجازه نداده، هدف گم شود، تنها روشها برای رسیدن به نتیجهای بهتر و کمهزینهتر تغییر یافتهاند.
ما نیز از خود میپرسیم؛ چه باید کرد، بسیار هم میپرسیم اما همواره این پرسش را در میانهی راه رها میسازیم. اگر امروز میپرسیم چه باید کرد تا تفاهم سیاسی پس از سال 88 برقرار شود، همین فردا به بحث ننشسته و نتیجه نگرفته، «چه باید کرد»های تازهای زاده میشود؛ ساختار قدرت از خود میپرسد: چه باید کرد که دیگر رقیبی نباشد؟ و اپوزیسیون به دنبال چه باید کردی برای قدرت نمایی میرود. از این چه باید کردهای روزمره، چیز زیادی بهدست نمیآید؛ جز روزمرهگی که در آن نه سودمندی عمومی نهفته و نه فکر آینده.
بحران فقدان استراتژی در ایران ما البته نه برای امروز است، نه برای دیروز که بیشتر شاید بیانگر یک ناتوانایی جهشیافتهی ایرانیان باشد که در تمامی بخشهای نیز تداوم دارد؛ هم در میان دولتداران و هم در میان منتقدان، هم سپهر همگانی با آن روبهروست و هم حوزهی خصوصی از آن بهرهمند! "کرمیت روزولت" در نتیجهگیری برنامهی «کودتا در ایران» خود که به سازمان CIA ارایه داده، مینویسد: «با توجه به ناكارآمدى شناخته شدهی ايرانيان در برنامهريزى و عمل به شيوهاى كاملا منطقى، ما هرگز انتظار نداريم كه چنين طرحى، همانند عملياتى كه پرسنل غربى انجام مىدهند، بررسى و اجرا شود». اشارهی او به «ناکارآمدی شناختهشدهی ایرانیان در برنامهریزی» شاید روشنترین اشاره در تاریخ معاصر ما به بحران فقدان استراتژی باشد. با وجود همین ناتوانمندی رایج، اما آنها توانستند، «چه باید کرد» خود در برابر دولت مصدق را دنبال و با استفاده از همین استراتژی به موفقیت رسند، شاید این زخم تاریخی، برای قیاس تاریخی و سیاسی ما و آنها، نمونهی خوبی باشد؛ در زمانی که غرب استراتژی خود را در برابر «بحران مصدق» یکدست و اجرایی میکرد، در ایران حزب توده، جبههی ملی، روزنامهنگاران، اعضای دولت و مردم، همه میپرسیدند که «چه باید کرد؟» و در اینهمه کسی پیدا نشد که در خلال مجال تاریخی سه روزه میان دو کودتای ۲۵ تا ۲۸ مرداد، حتا یک پاسخ نصفه و نیمه به این پرسش دهد، در حقیقت هیچکس نه در دولت و نه در بیرون از دولت بهدرستی نمیدانست که برابر کودتا چه باید کرد؟ شاید سلسلهی بیهودهی و بینتیجهی چه باید کردهای ما باز میگردد به این اشتیاق که همیشه دوست داریم پرسنده باشیم نه پاسخدهنده.
منبع: ضمیمه اعتماد
http://advar-news.biz/article12979.html
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |