|
جمعه 29 مهر 1390 ـ 21 اکتبر 2011 |
عوام زدگی سياست
حمید راد
بعد از فتنهء انقلاب اسلامی در ایران و، پس از آن، وقوع فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ـ که اولی برکینه ورزی و انتقام جوئی و تشفی خاطر از ستمی که تصور می کردیم برما رفته است، و دومی بر عقلانیت و ناگزیری استوار بود ـ سال هاست که باخود اندیشه می کنم که واقعاً معیاری برای ایجاد و وقوع انقلابات و تشخیص زمان مشخصی برای دست یازیدن به آن و تحریک و تشجیع مردم برای حضور فعال در صحنه سیاست وجود دارد؟ اگر پاسخ آن مثبت باشد چرا ما در شناخت موقعیت و ضرورت تاریخی آن دچار اشتباهات فاحش بنیان کن و غیر قابل جبران شدیم؟ و چنانچه جواب منفی است پس چگونه است که متفکران و سیاستمداران وقت اتحاد جماهیر شوروی بموقع و با صرف کمترین هزینه و خسارات توانستند به این مهم نائل آیند؟
بارها و بارها از خود سئوال می کنم که چگونه آنها موفق شدند سریعاً هویت و حیثیت و موقعیت بین المللی خود را باز بیابند و ما آنچنان گرفتار انتقام خواهی و تخریب ارزش های گذشته خود بودیم که حتی پروای از دست دادن آب و خاکمان هم نبود؟ تا آنجا که یکی خلیج فارس را خلیج اسلامی نامید و آن دیگری بجای واژهء «ملت» لغت «امت» را بکار گرفت، و آن دیگران این نماد بی هویتی را در متن قانون اساسی به تصویب رساندند. و ما نوجوانان بهت زدهء غروب روز بیست و هشت مرداد 1332که هنوز مبهوت و مرعوب حادثه ای بودیم که بیست و پنجسال پیش بر ما گذشته بود، یک بار دیگر به هیات کودکان سودازدهء آن سال ها شاهد شعارهایی شدیم که تمام ارزش های فرهنگی و هویت تاریخی ما را به تاراج می برد.
بارها از خودسئوال می کنم آیا تنگناها و مضایقی را که در آن بیست و پنج سال از آن عبورکرده ایم صعب تر و سنگین تر از آن بود که مردم اتحادجماهیر شوروی پشت سرنهاده بودند؟ آیامصائب زندان های فلک الافلاک و بندرعباس و بهبهان وقشم، آن هم برای چند صد نفری، هولناک تر از آن بود که بر سر میلیون ها انسان در اردوگاه های کار اجباری سیبری و بقولی در مجمع الجزایر گولاک آمد؟ باتوجه به کتاب های خاطرات و نوشته هایی که از جان بدربردگان از آن اردوگاه های دوزخی انتشار یافته، استنباط می شود که پاسخ منصفانه مسلماً منفی است. آنچه که در طول مدت هفتاد سال حاکمیت کمونیسم، علی الخصوص درجریان محاکمات دادگاه های نمایشی و صدور احکام فرمایشی دوران استالین، بر دگراندیشان و بسیاری از یاران و همرزمان او گذشت چنان شرم آور و نفرت انگیز بود که سخنرانی چندساعته و شرمگنانه و صریح خروشچف در کنگرهء بین الملل بیستم، و حتی انتقال استخوان های باز مانده از جسد متعفن دیکتاتور از پای دیوار کرملین به گورستان عمومی، هم نتوانست حیثیت از دست رفتهء آن رژیم را اعاده نماید. مع الوصف، و باشرح آن همه بیداد و تباهی، دیدیم که مردم آگاه و واقعگرا ی امپراطوری کمونیسم، در کنار رهبران فرهیخته و هوشمند خود، بی هیچ حقد و کینه ای از هر آنچه بر آنها رفته بود چشم برگرفتند ونگاه به آینده دوختند .شعارشان تغییربود نه انتقام.چراکه نمی خواستند نکبت وحشت وانتقام رابرای فرزندان خودبه میراث بگذارند. این سئوال سئوال اساسی سالها و روزهاولحظه های این ابجدخوان دیرسال سیاست وجامعه شناسی است.کینه ورزی واصرار درتخریب ارزشهای گذ شته وناتوان ازپرداختن به آینده. طی سی ودوسال گذشته این تنها دستاورد حقیرهمه ماست درآشفته بازارداخل وخارج. نمیگویم تمامی آنچه که برماگذشت درخورفراموشی است ولی شاید شایسته ترآن بودکه تمام آن تجربه ها همچون فانوسی دودزده فراراه آینده ما قرارمیگرفت. شاید مایه تعجب برخی ومورد اعتراض بسیاری دیگر قرارگیرم که چگونه ازگذشته باتحقیروتخفیف یادمیکنم ولی من این اصطلاح ( فانوس دودزده ) را برحسب اتفاق بکار نگرفته ام بقول معروف میگویم ومی آیم ازعهده برون. اگربه حوادث همین هفتادساله اخیر درمیهن مان نظری صادقانه بیفکنیم متاسفانه با کارنامه سیاهی حاکی از بی مسئولیتی وفرصت طلبی ونان به نرخ روزخوردن دردستهای ما جزشرمساری چیزی برای عرضه به نسلهای آینده نداریم.گذشته ما دراین سالها چراغ روشنایی بخشی نیست شایدفانوس دودزده ای باشد.من باب نمونه نگاهی سریع به مقوله ( رفراندم ) درظرف فاصله کوتاه وسرنوشت سازبیست وپنج ساله یعنی از خرداد سال سی ودوتافروردین پنجاه وهشت شاهد زنده ای است براین مدعا. شرکت یک نسل درتائید سه مقوله متناقض آنهم باپاسخ مثبت اکثریتی بالغ بر نودوپنج درصد. نخست آری به اقتداردموکراتیک مصدق .بعد مشروعیت بخشیدن به حکومت ناشی ازکودتای بیست و هشت مرداد تحت (عنوان انقلاب سفید شاه وملت) دربهمن چهل ویک وبالاخره لبیک به جمهوری ولایت فقیه خمینی. سه شخصیت با سه جهان بینی متفاوت ومتضاد.ومتاسفانه آنچه دراین معرکه موجبات سئوال وحیرت من وبسیاری دیگررا فراهم میکند این است : براستی ماچه میخواستیم؟ شایددرهرسه مقطع تاریخی گرفتارنوعی عوام زدگی سیاسی شده بودیم که نتیجه مخرب آن مثل آوارهربنای سست بنیاد برسرسازندگان آن(یعنی روشنفکران)فروریخت.وبرای من این سئوالی است اساسی که حالاچه میخواهیم؟ اگر پاسخ درخور ومشخصی برای آن ارائه ننمائیم مسلما حوادث هولناکتری حیثیت وهویت وحتی موجودیت ملی مارا تهدیدمیکند.امروز وحشت من همه ازآن است که نمیدانم دررفراندم آینده باردیگر نودوپنج درصد ملت ایران به کی وبه چی رای آری خواهندداد. تصورمیکنم اندیشیدن به پیشنهاد دکتر اسماعیل نوری علا وتوافق برای دستیابی به آلترناتیوی ازسرعقلانیت وتحمل همدیگر میتواند ازتکراراشتباهات گذشته جلوگیری نماید.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |