|
چهارشنبه 27 مهر 1390 ـ 19 اکتبر 2011 |
«اين شهر هزار رنگ و لعاب من اين روزها جان ندارد نيمه جان شده است شايد هم مرده است نمیدانم فقط میدانم همه شهر چشم شدهاند سر راهتان... اصلا قرار نيست مرثيه بخوانيم و توی سرمان بزنيم فقط میخواهيم بگوييم که دلتنگيم؛ دلتنگ برای آقايمان، برای رهبرمان، بغض گلويمان را گرفته شايد هم راه نفسمان را، آخر عادت داريم نه بهتر بگوييم دل بستهايم به نفسهای پيرِ شهرمان، به رهبرمان. شده ايم مثل آنهايی که منتظرند کسی برگردد؛ سه روز است شما رفتهای و اين سه روز يک عمر صد ساله شده است برای ما، ثانيهها لنگان لنگان میروند و انگار قرار نيست به مقصد برسند و ما حال که فهميدهايم سفرتان يک هفته ديگر ادامه دارد عجيب دلتنگ شدهايم برای خودتان، برای بيتتان، برای ديدارتان، برای روزهايی که لطف خدا قسمت ما میشد و نماز میخوانديم پشت سرتان... اينجا تهران است سه روز بدون حضور شما... اين شهر هزار رنگ و لعاب من اين روزها جان ندارد نيمه جان شده است شايد هم مرده است نمیدانم فقط میدانم همه شهر چشم شدهاند سر راهتان...» (جهان نيوز)
زياد سفر نرو مضطرب میشم
"آقا"جان، زياد سفر نرو والّا مضطرب ميشم. هيچ ميشم. آخه تو مغزمی، تو دستمی، تو پر و پاچهمی. مغز نباشه آدم چيه؟ هيچی! دست نباشه آدم چيه؟ هيچی! پر و پاچه نباشه آدم چيه هيچی. نشد انگار. آقا من سخت افزارم تو نرم افزار. تو ويندوز سِوِنی. من باشم، تو نباشی، هيچ ميشم. يک شیء مرده. يک جنازه. يک لگن. يک ابوطياره. مثلا: کی به من بگه برو تو خيابون اين فتنه گرا رو بزن؟ تو نباشی کی بگه احمدی نژاد خوبه، و من از کجا بفهمم خوبه؟ تو نباشی کی بگه بريد اين پدرسگای منافق رو بزنيد؟ تو نباشی من چطور بعد از شش هفت سال بفهمم احمدی نژاد بد بود و عامل انحرافی بود و شما اول اش درست گفتی که با شما همنظر بود و بعد هم درست گفتی که با شما همنظر نبود. همين چيزهاست که من نمی فهمم و شما می فهمی ديگه. من دست ام دست توست (البته دست چپ ام. دست راست ام ايشالا قطع بشه که از اين بودن بی خاصيت بهتره). من لگد که می زنم انگار شما داری لگد می زنی. پای من در اختيار توست آقاجون. حالا تو رفتی کرمانشاه من چيکار کنم؟ چه خاکی بر سرم کنم؟ ای سيستم عامل رفتی، منو از کار انداختی. اوهواوهواوهواوهو. حالا من ديگه هيچِ هيچم. اصلا نمی دونم چه خاکی به سرم بکنم. اين سبزها را بزنم، نزنم؟ به توطئه ی اين رفيق مون توی مکزيک بخندم، نخندم؟ موضوع را جدی بگيرم، نگيرم؟ آخه تو نيستی که واسمون تحليل کنی و ما تکبير بکشيم. تو بگو اين توطئه است، ما می گيم توطئه است. تو بگو اين رفيق مونه، ما می گيم رفيق مونه. تو بگو ترور بَدِه، ما می گيم ترور بده. تو بگو ترور خوبه، ما می گيم ترور خوبه. آخه ما از وقتی به دنيا اومديم شما به جای ما فکر کردی و تصميم گرفتی. تو ولیِّ منِ بچهْ صغيرِ ننهمرده بودی. تو گفتی بکن، من کردم (هم توی خيابون، هم توی بازداشتگاه، هم توی کهريزک). تو گفتی نکن، من نکردم (مثلا اختلاس 3000 ميلياردی را کش ندادم. اصلا نمی دونم به اين کار اختلاس بگم يا نگم. تو را خدا از کرمانشاه که برگشتی يک کلمه برای کاری که شده بساز ما را از اين کلمه ی زشت و ضدانقلابپسندِ اختلاس خلاص کن). آقا جون، آقای خوبم، تو رو خدا ديگه نرو. تو که می ری من مضطرب ميشم. تو که می ری من هيچ می شم. يک صفر بزرگ می شم. تو باش تا منم باشم. مرسی که منو تنها نمی ذاری. تهرون بی تو سوت و کور شده. بذار يک شعر برات بگم تا از غم و غصه ی من با خبر بشی. قربونت برم. فدايی تو:
«شهر تهران بی تو از دل و دلبر خاليست / عشق برگرد که حال من ودل طوفانيست / وقت آنست که با حضرت حافظ خوانيم / ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست // خشک سالی شده، ای بارش باران برگرد / جانشين خلف پير جماران برگرد / نفست حافظ اين شهر گناه آلود است / نازنين رهبر ما زود به تهران برگرد...» (جهان نيوز)
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |