بازگشت به خانه

چهارشنبه 20 مهر 1390 ـ  12 اکتبر 2011

 

روح پوریای ولی و حسین شریعتمداری

ف.م.سخن

این حسین‌آقایِ شریعتمداری پاک روان ما را به هم ریخته است. سال ها ما می خوابیدیم خواب نمی دیدیم. نمی دانم از انتخابات ریاست جمهوری به بعد بود، کی بود، که خواب دیدن ما شروع شد آن هم چه خواب دیدنی. از یک طرف احمدی نژاد را می بینیم که یوهاهاهاها می کند و میرحسین را دنبال می کند، از یک طرف کله ی آقای جنتی روی بدن یک دایناسور نصب شده دارد حضرت عزرائیل را تعقیب می کند تا او را بخورد، از یک طرف استاد مصباح با کله ای که شبیه تمساح است و روی این کله عمامه هست دکتر سروش را دارد گاز می گیرد. نیک آهنگ کوثر را می بینم که کنار دریاچه ای که استاد تمساح در آن زندگی می کند بوم نقاشی را روی سه پایه گذاشته و دارد گاز گرفتن استاد را نقاشی می کند... این از خواب دیدن های ما...

به روح و موح و این حرف ها هم اعتقاد نداشتیم که این قدر این روزها از مرگ و میر و روحِ این و آن صحبت می شود که همین طور که روی صندلی مان نشسته ایم و داریم چای مان را می نوشیم، ارواح، یکی یکی جلوی چشم مان ظاهر می شوند و ما را زهره تَرَک می کنند. یک روز روح نهال سحابی را می بینم که به من می گوید به این بچه های فیس بوک بگو دست از سر من بردارند. مرسی به خاطر محبت هایشان ولی جنگ و جدال های میان خودشان باعث شده من این وسط کیسه ی بوکس بشوم. یک کم هم وضع خانواده ی مرا درک کنند و زیاد پیگیرِ ارتباط من و بهنام نشوند. هر چه بوده بین من و او بوده شاید خانواده ی من راضی به این حرف ها و حدیث ها نباشند. ما که مُردیم و رفتیم، یک کم به فکر فامیل من باشند که زنده اند و باید در میان مردم بدگو و بدطینت زندگی کنند و جوابگو باشند.

یک روز روح هاله سحابی را می بینم که به من می گوید دیدی چه جوری مرا زدند؟ اگر حضرت علی (ع) جای آقای خامنه ای بود، از شدت خجالت صد بار نمی مُرد؟ نمی گفت در مملکتی که من امام آن ام چنین جنایتی اتفاق بیفتد و من از شرمندگی نمیرم؟

خلاصه روح پشت روح است که جلوی چشمان ام ردیف می شود. امروز هم که در خبرنامه گویا نوشته ی آقای شریعتمداری را خواندم که: "چهارشنبه شب هفته گذشته تيم ملي فوتبال كشورمان در يك ديدار تداركاتي تيم فوتبال فلسطين را با نتيجه 7 بر صفر شكست داد و به نوشته ورزشي نويسان «جشنواره گل به راه انداخت»! ذوق زدگي برخي محافل ورزشي كشورمان از اين پيروزي و دست افشاني آنها در پي اين به قول خودشان، «جشنواره گل»! ديدني و تاسف خوردني بود و بعيد نيست كه روح پورياي ولي از خنده آنها به گريه افتاده و به زبان حال خطاب به آنان گفته باشد؛ من براي به دست آوردن دل شكسته يك مادر پير، در مقابل حريفي كه بي ترديد بر او پيروز مي شدم، تن به شكست دادم و شما همه آنچه در توان داشتيد را براي شكست تيمي كه به نمايندگي از مردم مظلوم فلسطين ميهمان شما بود به كار گرفتيد و در پي اين پيروزي به وجد آمده و آن را «جشنواره گل» ناميديد!" روح پوریای ولی آمد جلوی چشم ام، در حالی که داشت زار زار گریه می کرد و توی سر خودش می زد (البته چون روح بود وقتی توی سر خودش می زد دست اش از سرش رد می شد که خیلی رقت انگیز بود).

باری روح پوریای ولی شبیه به روح پاتریک سوایز در فیلم "گوست" بود. البته پوریای ولی شلوار چسبان و پیراهن زرشکی نپوشیده بود و دوبنده کشتی به تن داشت. به او گفتم پهلوان چرا این طور گریه می کنی و توی سر خودت می زنی؟ لابد می خواستی بری پهلوی "دِمی مور"ِ خودت (مثلا خدیجه خانم) اشتباهی از این جا سر در آوردی و با منِ سبیل کلفت مواجه شدی. شاید وحشت کردی، هان؟! گفت، نه، آمدم پهلوی تو چون می دانم می نویسی و نوشته هایت را حسین شریعتمداری می خواند. خواستم از قول من بنویسی اخوی کجای کاری! من اگر یک خطا در زندگی ام کرده باشم همان باختِ ساختگی به خاطر مادر پیر بود. به او گفتم چرا پهلوان؟! این کار کجایش اشتباه بود؟ همه ی ما به شما افتخار می کنیم. به شما افتخار می کنیم که به خاطر پیرزن گذاشتی طرفْ تو را ضربه ی فنی کند...

این را که گفتم، روح پوریای ولی همچین عصبانی شد که نگو و نپرس. پرید به طرف من زیر یک خم ام را بگیرد، دست اش از من رد شد. آمد دو خم ام را بگیرد دست اش از من رد شد. آمد فتیله پیچم کند، دست اش رد شد خودش روی زمین معلق شد. شروع کرد توی سر خودش زدن و گریه کردن و خطاب به من گفتن که ای ابله! تو و حسین شریعتمداری دنباله ی داستان را نمی دانید و همین طوری واسه خودتان [..] می زنید (این دو نقطه حرف بدی بود که پوریای ولی زد و ظاهرا در عالم قهرمانان کشتی سنگین وزن چنین سخن گفتنی باب است و این کلمه مرکب از دو حرف است که اول اش "ز" است و دوم اش "ر" است. انگار چیزی را که نباید می گفتم گفتم، حالا حوصله ی پاک کردن اش را ندارم).

باری. پوریای ولی گفت روح ام در عذاب است و شما نمی دانید. پرسیدم چرا پهلوان؟ گفت به خاطر این که روح مادر آن پسر که با او مسابقه دادم و به او الکی باختم چند ده سال است با وَرْدَنِه دنبال من است و مرا رها نمی کند.

در حالی که چشم هایم گشاد شده بود پرسیدم چرا؟! او که باید تو را به خاطر این باخت الکی خیلی دوست داشته باشد. گفت کجای کاری داش! به محض مردن من و روانه شدن روح ام به آن دنیا، روح پیرزنه یقه ی مرا چسبید که مرتیکه ی فلان فلان شده، من دعا کردم پسرم راس راستی تو را ببرد آن وقت تو مرا گول زدی؟ مرا فریب دادی؟ سرِ من کلاه گذاشتی؟ مرده شور چنین بُرد الکی و [....] را ببرد (مادر پسره هم دست کمی از پوریای ولی نداشت و کلمه ای در گفتارش به کار بُرده بود که خیلی زشت و زننده بود و این کلمه اول اش "ت" است و آخرش "ی"). خلاصه پیرزنه ما را ول نمی کند که تو مرا با این باخت ات یک عمر بیچاره کردی. تو با این کار و باخت الکی ات باعث شدی پسر من گول بخورد و بدبخت شود. اگر او به تو می باخت، یاد می گرفت که برود کشتی گرفتن یاد بگیرد و به خودش الکی غرّه نشود. پسرم رفت توی مسابقه ی بعدی فکر کرد می تواند حریف فزرتی اش را زمین بزند و او را ضربه کند چون تو را ضربه کرده بود. اما حریف ریقو، پسرم را بلند کرد مثل [...] (کلمه ای مرکب از سه حرف که اول اش "گ" است و آخرش "ز" است) کوبیدش زمین، گردن پسر من شکست تا آخر عمر فلج افتاد روی دست ام. یک عمر زیرش لگن گذاشتم. گفتم اگر دست ام به این پوریای ولی برسد پدری از او بسوزانم که خودش کیف کند. پیرزنه در دنیای شما دست اش به من نرسید، حالا روح اش در این دنیا پدر مرا در می آورد.

به اینجا که رسیدیم پوریای ولی نعره ای زد و دو پا داشت دو پای دیگر قرض کرد و توی نور سفید، مثل پاتریک سوایز محو شد. روح یک پیرزن هم دنبال اش بود که دست اش وردنه بود...

هیچی دیگه. همین را خواستم بگویم که گفتم. حالا می ترسم دوباره بنشینم تک و تنها روح کس دیگری بیاید سراغ ام. یک روح هم هست که از او خیلی می ترسم و اگر بیاید ممکن است من هم قالب تهی کنم و به پوریای ولی و پاتریک سوایز بپیوندم و آن روح روح الله خمینی است که ممکن است به خاطر شکایت کردن از خامنه ای و حسین شریعتمداری بیاید سراغ ام و مثلا بگوید این چه رفتاری ست که اینها (خامنه ای و شریعتمداری) با یاران عزیز من، مهندس موسوی و حجةالاسلام کروبی دارند. بزنم تو دهن تان! ای وای! انگار آمد... خداحافظ... من رفتم!

http://my.gooya.com/permalink/3584.html

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com