|
دوشنبه 18 مهر 1390 ـ 10 اکتبر 2011 |
مهاجرت، رؤیای برابری و نگاه جنسیتی
مهسا صارمی
این گزارش بخشی از مجموعه خاطرات شفاهی زنان از دوران پناهجوییشان است که در گفتوگو با رادیو زمانه درباره مشکلات خود و میزان امنیت و امکاناتی سخن گفتهاند که در کشورهای مختلف پناهجوپذیر داشتهاند.
در سالهای اخیر شاهد موج گسترده مهاجرت از ایران بودهایم؛ ایرانیانی که به دلایل مختلف از جمله فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و حضور در اقلیتهای مذهبی، زندگی خود را در معرض خطر میبینند و به کشورهای غربی پناهنده میشوند. مهاجرت البته مختص ایرانیها نیست و سالانه هزاران انسان، مرزهای جغرافیایی کشورها را طی میکنند تا به سرزمینی امن برسند و از حقوق شهروندی برخوردار شوند.
روشن است روش خروج مردان و زنانی که در کشور خود تحت تعقیب و مورد آزار قرار گرفتهاند، به راحتی سفرهای توریستی به کشورهای دیگر نیست. بسیاری از این زنان و مردان اجازه خروج از کشورشان را ندارند و گاه حتی گذرنامهای نیز برای این کار ندارند.
آنها با گذشتن از مرزهای غیر قانونی و راههای دشوار، جان خود را به خطر میاندازند، ساعتها پیاده در تاریکی و سکوت میدوند، سوار بر اسب از راههای سخت میگذرند، گاه در اتومبیلها و کشتیها مخفی میشوند تا به کشوری دیگر برسند و از امنیت جانی برخوردار شوند. در این میان البته چه بسیار زنان و مردانی که در این راه جان خود را از دست دادهاند.
براساس ماده چهاردهم منشور جهانی حقوق بشر که به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل متحد رسیده است، هرکسی حق دارد برای گریز از هرگونه شکنجه و فشار به کشوری دیگر پناهنده شود، اما در جرایم غیر سیاسی یا اموری که مخالف با اصول و هدفهای ملل متحد باشد نمیتوان از این حق برخوردار شد.
بسیاری از این مهاجران که با دشواری خود را به کشوری دیگر، برای برخورداری از حداقل امنیت رساندهاند، با قوانین سخت سازمانهای مهاجرت، زمانهای طولانی برای اخذ مدرک پناهندگی و گاهی جواب منفی سازمان ملل روبهرو شدهاند. بهطوری که پس از خروج از ایران و با گذشت زمان و رویارویی با دشواریها، رویاهای بسیاری از این مهاجران رنگ میبازد و آینده خود را محو و مبهم میبینند.
انسانهایی که به عنوان شهروند در کشور خود ایران، امنیت، حقوق شهروندی، آزادی اجتماعی و فردی نداشتهاند، با همه مشکلات موجود به کشوری دیگر میآیند و پس از رسیدن به کشور دوم اینبار به عنوان پناهجو با مشکلات زیادی ازجمله شرایط زندگی، کمبود امکانات رفاهی، اشتغال و عدم اجازه تحصیل دست به گریبان میشوند. در این میان گاه سازمان ملل و ادارههای مهاجرت دلایل آنان را برای مهاجرت و دریافت پناهندگی کافی نمیدانند و مشکلات آنها در کشورشان را جدی نمیگیرند.
شمار بسیاری از این مهاجران را زنان تشکیل میدهند که به دلیل نابرابری و تبعیضهای اجتماعی و قانونی مجبور به ترک کشور خود میشوند. برخی از این زنان ازجمله هم همجنسگرایانی هستند که براساس قانون اسلامی حاکم بر ایران، جانشان در خطر است. عدهای از این زنان به تنهایی و بدون همسرانشان و شماری هم همراه با فرزندانشان از ایران خارج شدهاند. به دلیل نگاه جنسیتی حاکم در کشورهای واسط، زنان بیشتر از مردان، آسیبپذیر و تحت فشار هستند و وضعیت اسفناکی را تحمل میکنند.
این زنان مهاجر نه تنها در وطن خود مورد حمایت قرار نمیگیرند، بلکه پس از مهاجرت نیز از هیچگونه حمایتی برخوردار نمیشوند و به تنهایی مسئولیت خود و فرزندانشان را به دوش میکشند و برای به دست آوردن امکانات مناسب برای زندگی مبارزه میکنند.
1. سرگذشت مريم
زن مهاجر و گذر از مسیرهای غیر قانونی
یکی از این زنان پناهجو، مریم نام دارد که به همراه دختر چهارساله و پسر 10 سالهاش در ترکیه زندگی میکند. سه سال از خروج غیر قانونی او و فرزندانش از ایران میگذرد. مریم که مسیر غیر قانونی و راه قاچاق را با دختر و پسرش در پاییز 2008 تجربه کرده است، وضعیت این سفر اجباری را چنین شرح میدهد: "در آن زمان بچههایم یکی تقریبا دوساله و دیگری هفتساله بود. خروج غیر قانونی و قاچاقی، از راه کوه با دو بچه کوچک خیلی برایم سخت بود. از خطرات راه میترسیدم. میترسیدم با خطرات موجود در راه بچههایم را از دست بدهم. روزی که از ایران حرکت کردم قاچاقچی به من گفت که بیست دقیقه راه تا ترکیه بیشتر نیست و به زودی از مرز گذر خواهی کرد و به ترکیه خواهی رسید، اما راه قاچاق در مهرماه بارانی آن سال برای من یک هفته به طول انجامید.
شرایط در آن روز بارانی که ما از ایران خارج شدیم وحشتناک بود. شیشه دخترم در میان کوه از ساکم افتاده بود، گرسنگی و سرمای بچهها سختی راه را برایم بیشتر میکرد. مدام دخترم میگفت: مامان سردمه، اما من کاری از دستم برنمیآمد. چند روزی را در ایران در یک روستا مانده بودیم، بعد از اینکه پیاده راه افتادیم، در یک لحظه قاچاقچیها دخترم را از دستم گرفتند و از کوه پایین رفتند. توان ادامه راه را با یک بچه در بغل و یک بچه دیگر که دستم را گرفته بود آنهم با کوله پشتی سنگین نداشتم. بعد از اینکه بچه را از دستم قاپیدند خیلی ترسیدم. دخترم هم ترسیده بود و جیغ میزد. قاچاقچی دستش را در دهان بچهام گذاشته بود تا ساکتش کند. هر صدایی ممکن بود ماموران و نگهبانان مرز را متوجه ما کند. لحظهای احساس کردم که دخترم مرد. دنبال قاچاقچیها میدویدم، از کوهها لیز میخوردم و به پایین میرفتم و دنبالشان میدویدم تا فقط بتوانم دخترم را از دست آنها بگیرم."
دشواری و اتفاقهای سخت راه تا آنجا برای مریم و فرزندانش ادامه مییابد که دختر کوچک او در نقطهای از مسیر بیهوش میشود و این مادر سی ساله برای زنده نگهداشتن دخترش تلاش میکند. مریم این لحظات ناگوار را چنین تعریف میکند: "وقتی به خاک ترکیه رسیدیم و در تاریکی جایی روی زمین نشستیم دختر دوسالهام ترسید و از هوش رفت. در بغلم بود که بیهوش شد و دندانهایش به هم قفل شدند. دخترم دیگر نه گریه میکرد، نه حرف میزد و نه چشمانش را باز میکرد. بعد از نفس دادن به او و تقلا برای زنده نگهداشتن او، درست بعد از لحظهای که در جلوی چشمانم داشت جانش را از دست میداد، دوباره زنده شد. تاثیر آن شب ترسآور پس از گذشت سه سال همچنان در رفتار، طرز حرف زدن و روحیه دخترم نمایان است."
زنان مهاجر، تنهایی و مسئولیت فراوان
مریم در ترکیه هیچ آشنا و اقوامی ندارد. او پس از رسیدن به ترکیه همانطور که خودش میگوید از روزها و هفتههای اول شروع به کار کرده است تا هزینه کرایه خانه، خوراک و پوشاک فرزندانش را تأمین کند. او درباره دشواریهای زندگیاش میگوید: "پس از اینکه به هر سختی جایی را برای ماندن پیدا کردیم، با وجود دو بچه کوچک مجبور شدم از روزهای اول سر کار بروم. اینجا کار به سختی پیدا میشود اما من چون در حرفه خودم مهارت کافی داشتم توانستم خیلی زود پس از ورود به ترکیه شغلی برای تامین هزینههای خودم و بچههایم پیدا کنم. از این لحاظ مشکلی نداشتم و توانستم به راحتی کاری را دست و پا کنم.
رویای بسیاری از زنان پناهجو برای دستیابی به آسایش، امنیت و برابری حقوقی به زندگی در پشت درهای بسته دفاتر سازمان ملل و زندگیای به دور از امکانات رفاهی برای خود و فرزندانشان منتهی میشود
پسرم را در مدرسههای ترک پذیرفتند و به مدرسه میرفت، اما دخترم را هیچ مهد کودکی با مقدار پولی که من میتوانستم بپردازم، قبول نمیکرد. باید هزینه زیادی را پرداخت میکردم که برای من مقدور نبود. مجبور شدم برای ذخیره پولم دخترم را به پناهندههایی که در دفتر پلیس، دفتر یو ان و یا در خیابان با آنها آشنا شده بودم، بسپارم تا هزینه کمتری را پرداخت کنم و بتوانم همزمان به کارم هم برسم. با پول کمی که به پناهندهها برای نگهداری فرزندم میدادم، عدهای حاضر نبودند از او نگهداری کنند. یکی یکماه دخترم را نگه میداشت. دومی دوماه و دیگری پنجماه. او را مدام از این خانه به آن خانه میبردم. این مسئله به حدی در روحیهاش تاثیر گذاشته بود که حس میکردم مرا که مادرش هستم، دیگر نمیشناسد. یک سال به همین روال گذشت. روزهایی بود که اگر من یک روزش را کار نمیکردم گرسنه میماندیم. بعضی روزها تنها یک نان را تکه تکه میکردم و به بچههایم میدادم تا گرسنگی آزرده و بیمارشان نکند."
دستمزدی که مریم در ازای کارش دریافت میکند، پول کمی است که تنها هزینه کرایه خانه، خوراک و پوشاک فرزندانش را تامین میکند و نه بیشتر. ادامه زندگی برای این سه نفر با این روند بسیار سختتر از امروز خواهد بود. این زن سی ساله به همراه دو فرزندش روزهای دشواری را گذرانده است و حالا پس از گذشت بیش از سه سال، سازمان ملل دلایل پناهندگیاش را رد کرده و پروندهاش را بسته است.
مریم معتقد است سختیهای زندگیاش را فقط زنانی درک میکنند که در این شهر به تنهایی زندگی کردهاند. او دلیل بسیاری از نارضایتیها، آزارها و برخورد نامناسب اطرافیان را در جنسیت خود میداند: "رفتار و برخورد آدمهای این شهر وحشتناک و آزاردهنده است. تحمل نگاههای سنگین مردان و زنان به زنی تنها مانند من و حرفهایی که گاهی به من میگویند واقعا آزاردهنده است، آنقدر که گاهی اشکم را در میآورد. در اوایل پسرهای مجرد ایرانی اذیتم میکردند. چشمان زیادی پشتام بود که وجودشان آزارم میداد و امنیتم را سلب میکرد. تحمل این نگاهها و دیدن وقاحت مردانی که به من پیشنهاد دوستی و رابطههای جنسی میدادند، برای من که با کسی کار و رابطه خاصی نداشتم و فقط سرم به کارم بود و دنبال تامین هزینههای زندگی خودم و بچههایم بودم، واقعا سخت بود.علاوه بر محیط بیرون از خانه و در جمعهای ایرانی اطرافم، در محل کار هم همین وضعیت تا مدتها آزارم میداد."
مریم بسیاری از روابطی را که در این شرایط شکل میگیرد روابط اجباری مینامد؛ نوعی رابطه اجباری با انسانهایی که هرروز باید دیدشان و با آنها همکلام شد. او میگوید مجبور است این روابط را در جمع دوستان و همچنین در محل کارش تحمل کند.
او در آخر از آزارها و مزاحمتهایی میگوید که در خیابان با آنها برخورد میکند: "وقاحت انسانها در برخورد با زنان تنها، تمام نشدنی است. من مسیر ده دقیقهای از خانه تا محل کارم به را سختی میگذرانم. در یک مسیر ده دقیقهای بارها و بارها باید متلک و مزاحمتهای مردان را تحمل کنم؛ اعم از ایرانی و ترک. اگر به هرکدام نگاهی بیاندازم و جوابشان را بدهم کارم تمام است و دیگر رهایم نمیکنند. زندگی کردن در شرایط این شهر مانند مردابی است که هرچقدر بیشتر دست و پا بزنید بیشتر در کثافت درونش غرق میشوید. هرچقدر در این شرایط بیشتر دست و پا میزنم کمتر چیزی نصیبم میشود. برخی از انسانها چنان وقیح و از خودراضی هستند که ما را در این شرایط انسانهای بدبختی میپندارند که مجبوریم هرچه میگویند انجام دهیم. درست است که امروز من با این مشکلات به این روز افتادهام، اما باز هم شخصیتی دارم."
رویای بسیاری از زنان پناهجو برای دستیابی به آسایش، امنیت و برابری حقوقی به زندگی در پشت درهای بسته دفاتر سازمان ملل و زندگیای به دور از امکانات رفاهی برای خود و فرزندانشان منتهی میشود. در صورتی که خواست آنها بر اساس قراردادها و مادههای بیانیههای مختلف سازمان ملل باید رنگ واقعیت به خود میگرفت و امکاناتی براساس منشور و بیانیههای مدافع حقوق بشر به آنها داده میشد.
سرنوشت مریم و دیگر زنان مهاجر با گذشت چند سال از مهاجرت، همچنان در پشت پردههای ابهام قرار دارد: آیا آنها روزی به سرزمین امن میرسند و از حقوق شهروندی برخوردار میشوند؟
2. سرگذشت نگين
در این گزارش نگین، زنی 35 ساله که دوسال از زندگیاش در ترکیه و در پناهندگی گذشته، از تجربههای خود برای ما گفته است.
زنان ایرانی نه تنها در کشور خود بلکه در غربت نیز مورد حمایت قانون و جامعه قرار نمیگیرند و باور نمیشوند. یکی از دلایل عدم توجه خانوادههای این زنان به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی آنها میتواند کوچک شمردن این فعالیتها از سوی انها باشد. علاوه بر این همواره نگاهی بر جسم و زندگی شخصی این زنان حاکم است که حاکی نابرابری زن و مرد در ایران و کشورهای واسطه مهاجرت است.
نگین یکی از زنانی است که پس از دهمین انتخابات ریاست جمهوری در سال ۸۸ به دلیل فعالیت سیاسی و حضور در اعتراضهای خیابانی جان و امنیت خود را در خطر دیده و از ایران به مقصد ترکیه گریخته است.
حمایت عاطفی و مادی یا مدرک طلاق؟
نگین زندگیاش را در ترکیه به سختی، بدون سرمایه و هیچگونه حمایتی آغاز کرده است. پس از مدتی نه تنها همسرش به او ملحق نمیشود و فرزندانش را به ترکیه نمیفرستد، بلکه به جای هرگونه حمایت از او، مدرک طلاق را برای نگین ارسال میکند. نگین سختیهای آغاز زندگی و رابطه با همسرش را اینچنین تعریف میکند: "پس از مشکلی که برای من پیش آمد، همسرم به من گفت تو الان در خطر هستی، از ایران برو و من به همراه بچهها پس از مدتی به ترکیه میآییم. پس از رسیدن به ترکیه، هنگامی که به دفتر سازمان ملل معرفی شدم به من گفتند که دوماه بعد برای مصاحبه باید به آنکارا بروی و قبل از آن باید به شهری به نام کوتاهیه معرفی شوی.
من به کوتاهیه رفتم، شهر کوچکی که نمیدانستم کجای نقشه قرار گرفته، تا به حال اسمش را هم نشنیده بودم و هیچ آشنایی هم در آن شهر نداشتم. مرکز و خیابانهای شهر را نیز نمیشناختم. پول زیادی همراهم نبود و همچنین زبان ترکی هم نمیدانستم. با هر مصیبتی که بود هتلی پیدا کردم و آنجا ماندم. صبح روز بعد به سختی دفتر آسام (اداره واسطه میان مهاجران و سازمان ملل) را پیدا کردم، مسئولان آسام مرا به پلیس معرفی کردند و پلیس به من گفت که باید خانهای بگیری. من گفتم که پول زیادی همراهم نیست، چون از پیش نمیدانستم که ممکن است این اتفاق برایم پیش بیاید و آمادگی آمدن را نداشتم. به هر جهت و با هر سختی که بود توانستم خانهای را اجاره کنم.
پس از اجاره منزل با همسرم تماس گرفتم و خواستم که برایم مقداری پول بفرستد. همسرم بعد از معذرتخواهی گفت که تو کار سیاسی کردهای و وجود تو ممکن است برای من و بچهها خطرساز شود. من نه خودم به ترکیه میآیم و نه بچهها را به آنجا میفرستم. شوهرم گفت: آنروز که به دنبال جنبش سبز و کارهای سیاسی رفتی باید یادت میآمد که متاهل هستی و بچه داری؟
پس از مدتی به جای اینکه برای من هزینه زندگیام را بفرستد، یا خودش بیاید و بچههایم را نزد من بفرستد، برای من مدرک طلاق فرستاد. به هر طریقی هم که خواستم جلوی این اتفاق را بگیرم، دستم به جایی بند نبود، چون از منظر قانونی زنی بودم که پس از کارهای سیاسی ترک منزل کرده است. به همین دلیل به سرعت کارهای طلاق ما انجام شد در حالی که چیزی به من ندادند و هیچ چیزی از زندگی و گذشتهام، به من تعلق نگرفت."
پناهندگی و امنیت دورافتاده زنان
نگین به دفتر پلیس ترکیه در شهر سکونتاش اعلام میکند که زنی تنهاست و این مسئله به شهرداری شهر منتقل میشود. او آزارها و نگاه جنسیتی ماموران شهرداری و پلیس و قانون شکنیهای سازمان ملل را این چنین شرح میدهد: "من یک زن تنهای ایرانی بودم و ظاهراً زنان ایرانی در ترکیه مورد توجه هستند. وقتی به شهرداری مراجعه میکردم مسئولان پس از اینکه میفهمیدند من یک زن تنها هستم، میگفتند ما برای رسیدگی به کارها، شب به منزلات میآییم و من پس از رسیدن به خانه، تمام شب چراغها را خاموش میکردم، پردهها را میکشیدم و در را قفل میکردم تا مبادا مسئولان شهرداری برسند. نمیتوانستم با آنها برخوردی بکنم از آن جهت که من فقط یک زن پناهنده بودم و تمام کارها و مسائل اداری پروندهام به دست این مسئولان بود.
به دفتر پلیس میرفتم، به من چشمک میزدند و به زبان خودشان میگفتند: "Bayan Irani Çok Güzel" یعنی زن ایرانی قشنگ است. من دائماً به مدت چند روز، چراغهای خانه را خاموش میکردم، پردهها را میکشیدم و در تاریکی مینشستم تا کسی متوجه تنهایی من در خانه نشود.
خلاصه آن روزها با تنهایی من گذشت. پس از مدتی به سازمان ملل مراجعه کردم. پس از سه مرتبه مصاحبه، مبلغ 70 دلار معادل 100 لیر ترکیه را هر ماه برای من فرستادند. بعد از آن دوباره تماس گرفتم و گفتم من با ماهی 70 دلار چطور باید زندگی کنم؟ به من گفتند این مشکل خودت است و به شهرداری شهر مراجعه کن. من هم از خیر مراجعه به شهرداری، به دلایل مشکلاتی که پیشتر اشاره کردم، گذشتم."
هشت ماه بیخبری از وضعیت پرونده
نگین دو ماه پس از این تاریخ، باید برای مصاحبه به سازمان ملل مراجعه میکرد و دوماه پس از آن نیز برای مصاحبه اصلی.
نگین اینچنین اضافه میکند: "دوماه بعد برای مصاحبه اصلی به دفتر سازمان ملل در آنکارا مراجعه کردم. متاسفانه وکیل من خانمی بود که بارها و بارها توسط سازمانهای بینالمللی و حقوق بشری از او شکایت شده بود. به ایشان گفتم من به دلیل اضطراب ناشی از زندگیام به افسردگی و بیماری روحی دچار شدهام و قرص مصرف میکنم. از وکیل خواهش کردم اجازه بدهد من مطلب را کامل ادا کنم و مرا عصبانی نکند. در آن روز برخورد خوبی با من صورت گرفت و وکیل در حرفهای من به دنبال تناقض نمیگشت، اما هشت ماه از سازمان ملل هیچ خبری نشد.
پس از هشتماه برای مصاحبه مجدد به سازمان ملل رفتم و پس از آن به من گفتند که منتظر باش. وقتی برگشتم، تقریباً از خرداد ماه تا مهر ماه طول کشید. به تمام پروندههای آن شهر جواب داده بودند، یا قبولی یا رد. تکلیف همه مشخص بود، به جز من. تنها پرونده من همچنان در دست سازمان ملل بود. درحالیکه یکی از اصلیترین قوانین سازمان ملل رسیدگی سریع به پرونده زنان تنها و افراد بیمار است. من هم زنی تنها بودم و هم از بیماری افسردگی رنج میبردم. اواخر مهرماه با سازمان ملل تماس گرفتم. اگر زبان ترکی نمیدانستم گوشی را به رویم قطع میکردند چون مترجم فارسی نداشتند. پس از چند روز با قسمت مالی تماس گرفتم و گفتم که مصاحبه مالی نمیخواهم فقط برای چند ثانیه به حرفهای من گوش بدهید. از شرایط پروندهام گفتم و اینکه پس از زمان طولانی از جواب من هیچ خبری نشده است. پس از چند دقیقه به من گفت که جواب قبولی گرفتی و گریه نکن. تحمل این زمان طولانی برای من و دیگر پناهندهها، مانند انتظاری کشنده است."
پناهندگی دردناک است و برای زنان تنها بیشتر
نگین با تاکید بر اینکه در برقراری ارتباط با دیگر ایرانیهای آن شهر محتاط بوده است، میگوید: "بهندرت با ایرانیهای آن شهر معاشرت میکردم. بالاخره آنها همه خانواده بودند و من زنی تنها. همانطور که میدانید من باید مسائل زیادی را رعایت میکردم، به این دلیل که هم ایرانیهایی که در این شهر بودند با فرهنگ موجود در ایران بزرگ شده و مهاجرت کرده بودند و هم شهری که من در آن زندگی میکردم شهری بسیار مذهبی بود. بی اغراق میتوانم بگویم ۹۰ درصد زنان این شهر محجبه بودند. من باید خیلی از مسائل را رعایت میکردم. از طرفی هم به دلیل وضعیت بد مادی اجاره یک خانه به تنهایی برایم مقدور نبود و باید با یک همخانه زندگی میکردم."
نزدیک به دو ماه از انتقال نگین به کشور سوم میگذرد. این زن از زندگی و آرامش خود در کانادا این چنین میگوید: "سرانجام پس از 9 ماه که سفارت کانادا پروندهام را پذیرفت، من موفق به ترک ترکیه شدم و به کانادا رسیدم. هر چند اینجا هم مشکلات زندگی خودم را دارم، اما خوشحالم که از این پس در کشوری زندگی خواهم کرد که برای زنان و برای انسانیت ارزش قائلند.
وقتی در ایران زنی از همسرش جدا میشود، نزدیکترین افراد به او پیشنهاد رابطه جنسی میدهند.
شاید شما هم باور نکنید اما بسیاری از نزدیکان من از ایران، هنگامی که خبر جدایی من را فهمیدند، با من تماس میگرفتند و میگفتند حالا که جدا شدی و در ترکیه تنها هستی، پس ما بیاییم برای عشق و حال!
با شنیدن اینها، حالت انزجار از زنانگی و زن بودنام به من دست میداد. میدیدم که گویا یک زن وقتی طلاق میگیرد، به ملعبه و وسیله بازی برای دیگران تبدیل میشود و زنی هم که طلاق گرفته و در ترکیه زندگی میکند، حتماً برای همین کار آمده است. من به آنها میگفتم جایی که من زندگی میکنم، آنتالیا و بودروم نیست که شما فکر میکنید. در این شهر کوچک و مذهبی از اینهایی که شما تصور میکنید خبری نیست. من عشق و حال نمیکنم بلکه در بدترین شرایط رفاهی زندگی میکنم.
هیچکس باور نکرد که من در این مدت در چه شرایطی بودم مگر پناهندههایی که در شهرهای دیگر بودند و من با آنها رابطه داشتم و از نظر عاطفی و روحی از من حمایت میکردند. تنها آنها میدانستند که من در چه شرایطی هستم و همچنین میدانستند شهرهایی که سازمان ملل ما را به آنجا میفرستد، شهرهایی تفریحی و توریستی نیست. ما در این شهرها خوش نگذراندهایم و امکانات مالی نداشتهایم. هر کدام از ما قلبمان به صفحه نارنجی، آبی سایت سازمان ملل بند بود. هر تاریخی که جابهجا میشد، پنج سال از عمر ماه کم میکرد. با یک تماس از سازمان ملل سه روز حال ما بد بود. ما با این شرایط در ترکیه زندگی میکردیم. ترکیه تنها برای کسانی جای تفریح و لذت است که برای مدت کوتاهی میآیند و برمیگردند. کسی که مجبور است مدت طولانی از زندگیاش را در ترکیه و در پناهندگی بگذراند، با هزار مشکل روبهرو است."
نگین همچنین درباره دیگر مشکلات پناهندهها در ترکیه چنین میگوید: "کسی که در ترکیه زندگی میکند، باید در زمستان یک سطل پنج، شش کیلویی را پر از ذغال سنگ کند، روشن کند تا از سرما یخ نزند. کسی که در ترکیه زندگی میکند باید با موشهای بزرگی که در خانههای قدیمی هستند، دست و پنجه نرم کند. کسی که در ترکیه زندگی میکند با نزدیک شدن به پایان تاریخ دفترچه اقامت، اضطراب این را دارد که هر روز باید به دفتر پلیس برود و التماس کند که 300 دلار لازم برای پرداخت پول خاک و دریافت دفترچه مجدد اقامت را ندارد. کسی که در ترکیه زندگی میکند، در سرما و بیماری، حتی با تب چهل درجه باید به دفتر پلیس برود و مراحل اداری را طی کند تا بتواند به درمانگاهی برود و دارو دریافت کند. به دلیل گران بودن هزینه اتوبوس و تاکسی باید تمام این مسیرهای طولانی را پیاده طی کند. کسی که در ترکیه زندگی میکند همه این مشکلات را تجربه کرده است. تعریف زندگی پناهندگی در ترکیه، تعریفی نیست که تورهای توریستی و تفریحی به تصویر میکشند."
با افزایش آزارها و تبعیضها، تعقیبها و بازداشتها در شرایط ملتهب ایران نگین آخرین زنی نخواهد بود که به دلیل فعالیتهای سیاسی و اجتماعی جان و امنیت خود را در خطر دیده و از ایران مهاجرت کرده است. در طی سالها فعالیتسیاسی و اجتماعی زنان در جامعه ایران همواره فعالان سیاسی و اجتماعی زن از ایران به خارج از کشور مهاجرت کردهاند و برای رسیدن به سرزمین امن و رویاهای آزادی و برابری به زندگی دردناک در پناهندگی تن دادهاند. آیا خواستهها و صدای این زنان در پناهندگی شنیده میشود؟
http://radiozamaneh.com/society/women/2011/10/06/7443
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |