|
چهارشنبه 13 مهر 1390 ـ 5 اکتبر 2011 |
نفی کالبد اندیشه نه کالبد شکافی ست و نه نقد اندیشه
سیروس ملکوتی
دوست دیرینه ام آقای عبدالستار دوشوکی در مقاله ای تحت عنوان: «سکولاریسم نو! نواختن شیپور از سر گشاد آن»، مسائلی را بیان داشته اند که رونمایی از گفتمان سیاسی را با خود بهمراه دارد. برداشت من از نوشتهء ایشان نمی تواند درکی جز یک تقابل نامفهوم نظری، آرایش واژگانی بی ثمر در بیانی نامستدل و، از سویی ديگر، اعلام مواضع در یک تقابل شخصی باشد. متأسفم که ايشان این سطح از اندیشه پردازی را در راستای داوری خود قرار داده اند؛ اما تأسف بیشترم ناشی از احترامی ست که برای دوست ارجمندم عبدالستار دوشوکی قائلم و انتظاری که از این انسان مبارز و فرهیخته داشته و دارم.
ایشان در مقدمهء نوشتهء خود قول داده اند که با زبانی عریان به کالبد شکافی و نقد شارحان سکولاریزم بنشینند. اما تنها به نقد کالبدی، آن هم بدون استدلال، بسنده نموده اند. نقطهء عزیمت این مقاله را می توان در دو نکته عریان یافت:
نخست: اعلام موضع در بیهودگی دادخواهی برای مفهوم و نظام سکولار.
دوم :چهره نمایی انتقادی و نقد دکتر اسماعیل نوری اعلا بر بنیاد درک و یافته های شخصی.
ايشان، آنگاه که بر دادخواهی و بیان مشخص آن برای حصول نظامی سکولار مبتنی بر حقوق بشر و دمکراسی فردی و احتماعی در حستجوی استدلال می باشند، بر دو تصویر سازی برهان واره اشاره می کنند:
نخست بیهوده بودن این دادخواهی است، زیرا باور دارند می توان همان مضمون را در عقل گرایی سیاسی یافت و نیازی به بیان عنوان سکولاریزم نمی رود.
برهان دوم اما بر دلنگرانی های ایشان نسبت به کژاندیشی مردم دیندار استوار است که در هراس از دین زدایی، خود را از دامان دمکراسی بدور خواهند داشت.
به برهان نخست ایشان می پردازم. آقای دوشوکی می نویسد:
«بر طبق پژوهش ها و نظر سنجی های متفاوت، بریتانیا یکی از "لامذهب ترین" یا بعبارتی در عمل سکولارترین کشورهای دنیا است در حالیکه از منظر قانون، ملکه یا پادشاه بریتانیا، هم رئیس حکومت (State) و هم رئیس مذهب یا کلیسای پروتستان (Church) می باشد؛ و تفکیک قانونی بین نهاد مذهب و نهاد حکومت وجود ندارد. اما عملاً بریتانیا دارای یک سیستم سیاسی آزاد، دمکراتیک و پویای مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر می باشد. در برخی از کشورهای اروپایی نظیر ایرلند پاره ای از قوانین نظیر آموزش عمومی در مدارس مذهبی ِ وابسته به کلیسا، قانون سقط جنین، و حتی روش های جلوگیری از بارداری بر اساس احکام الهی دین مسیحیت و نه علم نوین و یا عرف رایج وضع شده اند. در این کشورها برخی از ضوابط و مناسبات قانونی حکومتی بر پایهء احکام دین مسیحیت بنیاد شده اند، و تفکیک مشخص قانونی بین دین و حکومت، مثلاً بر خلاف آنچه که در فرانسهء "لائیک" است، وجود ندارد. وانگهی بسیاری از احزاب دمکراتیک در کشورهای مترقی و آزاد نظیر احزاب دمکرات ـ مسیحی، سوسیال ـ مسیحیی ، ملی ـ مذهبی و محافظه کاران مذهبی و سیاست های آنها ریشه ای عمیق و تاریخی در مذهب مسیحیت دارند. اما در عین حال همگی این کشورها متمدن، دمکراتیک و آزاد هستند».
پيرامون این برهان مجهول پیشاپیش چند یادآوری ضروری می باشد. نخست اینکه آقای دوشوکی احتمالاً می دانند که انگستان امروز محصول رفرم های گوناگون سیاسی در فرایندی تاریخی می باشد و ترمیم های احتماعی و ساختاری آن، در هر دوره از طرح و اجرای رفرم های اجتماعی، دقیقاً با امتزاج گذشته و عصر نوین شکل امروزین اش را در اختیار ما می نهد. دوم اینکه دولت بریتانیا، در حوزهء مفهوم حکومت سیاسی، با خلع ید از قوای سلطنت و حاکمیت آن بر امور سیاسی، عملاً نمودار تازه ای از دولت و حاکمیت سیاسی را به تصویر می کشاند که نمی تواند در نگاه سیاسی اپوزیسیون ایرانی ضرورتاً نمودار مناسبی برای گزینهء ما باشد. تنها دلیل و برهانی که می تواند بدین نمونه تکیه کند استوار بر انديشهء ترمیم پذیری و اصلاح طلبی جمهوری اسلامی خواهد بود که طی آن ولایت فقیه را، همچون الیگارشی سلطنتی - مذهبی انگلیس، به نیرویی تشریفاتی و خارج از تصمیمات کشوری و قانونی تبديل کند. وگرنه چه دلیلی می توانسته موجب اقامهء چنین مثال بیموردی در یک روش شناسی تطبیقی شده باشد؟.
در ادامهء اين روش، می توان پرسيد که آوردن مثالی از ناهمگونی و نقض حقوق فردی در نظام آموزشی و یا آزادی فردی در ایرلند و سپس ذکر دمکرات بودن آن کشور برهان دیگری برای تمکین به چه سیاستی می توان باشد؟ امتزاح مذهب و سیاست؟ پذیرش حکومتی دینی؟ و یا مشروعیت دخالت دینکاران در زندگی اجتماعی و قوانین؟ چرا بايد یک چنين شکل معیوبی را همچون مدلی پیشاروی ما قرار داد تا آموزه هایمان بتوانند خود را با آن هنجار بخشند؟ آیا آقای دوشوکی نمی داند که نهادهای حقوق بشری در کشورهایی که شکلی از امتزاج مذهب و سیاست را در خود دارند سال هاست با چنین ساختاری در جدالند؟ آیا ايشان نمی داند که موضوع سقط جنین در ایرلند خود موجب تقابل سیاسی و حقوق بشری گسترده ای در این کشور است؟
ايشان، در تداوم استدلال خود، از آن دسته احزاب سیاسی که عناوین «دمکرات مسیحی» و مشابهات اش را دارند نام می آورد و وجود آنها را برهانی در امتزاج دین و سیاست در ساختار دمکراسی جلوه می دهد. آیا دوشوکی عزیز نمی داند که، بطور مثال، مانیفست حزب دمکرات مسیحی آلمان یا اطریش از قوانین زمینی و نه الهی تمکین می کنند؟ آیا ايشان نمی داند که اینگونه نام ها مبین هیچ سیاست مداخله گرایانهء مذهب و کلیسا در سیاست نيستند؟ اگر می داند، بايد ديد که چرا این مثال ها آورده می شوند؟ همه برای این که گفته شود سکولاریزم سیاسی لازمهء دمکراسی نيست؟ یا اینکه با زبان بی زبانی گفته شود که ما نیز می توانیم در همزیستی با چنین پندارهایی دمکراسی و مدنیت را میزبان گردیم؟
در بخش دوم برهان نظری آقای دوشوکی از دلنگرانی های خود از بیان این مفهوم سخن گفته و می نویسد:
«مدافعان سکولاریسم نو ادعا می کنند که هیچگونه ضدیتی با دین مردم ندارند. آنها مدعی هستند که فقط یک سر "چوب" یعنی سکولاریم را از روی زمین برداشته اند؛ و با سر دیگر چوب یعنی دین مردم کاری ندارند ـ غافل از اینکه اگر یک سر چوب را بردارید، سر دیگر آن را نیز ناخواسته برداشته اید. خردگرایی حکم می کند که نمی توان در این مورد با استدلال های انفصالی، خود را از مسئولیت مبراء و منزه دانست. متاسفانه در فرهنگ عامه واژه ها معنای خاص خود را پیدا می کنند. و اینگونه است که مروجان سکولاریسم بجای اینکه آن را در چهارچوب حاکمیت مردم (دمکراسی)، برابری، حقوق بشر، کثرتگرایی، و اصالت علم و عقل و اراده ء انسان آزاده، معرفی و ترویج کنند، سکولاریسم را بصورت یک مقولهء انتزاعی در جدال با بظاهر طرفداران دین، و از منظر توده ها در جدال با خود دین، مطرح می کنند. متاسفانه سکولاریسم مذهب ستیز همان خدمتی را به مقوله "جدایی دین از حکومت" خواهد کرد که آخوندهای طرفدارن دین در طی 32 سال اخیر به مذهب شیعه کرده اند. بقول حافظ "نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست / کلاه داری و آئین سروری داند!»
این یک واقعیت است که از عملکرد سکولاریزم تفسیرها و درک های متفاوتی می تواند وجود داشته باشد؛ اما سکولاریزم مطرح شده از سوی حامیان ایرانی اش هیچ خصومت و جدالی با «دین مردم» ندارد. این را يک داور منصف و آگاه خوب می داند. اما جدال سکولاریزم با «دينکاران» در حیطهء قانون اساسی و قوانین اجتماعی و اداری کشور امری کاملاً آشکار است. اما چرا دوشوکی عزیزم این توهم سازی دینکاران را از ترجمهء آزاد و من درآوردی از سکولاریزم تکرار می کند؟ در کجای سخن و نوشتار حامیان سکولاریزم ایرانی، بویژه نیروئی که آقای دوشوکی آن را «پرخاشگر» می نامند، طلب جدال با دین مردمان قابل استخراج است؟ مثال های بی معنای من درآوردی از اين دست که «اگر یک سر چوب را بردارید، سر دیگر آن را نیز ناخواسته برداشته اید» چیست که برای خلط مبحث آورده می شود؟ دوشوکی عزیز! سر دیگر «چوب دینکاران» دین مردم نیست بلکه توهمی ست که دینکاران از دین برای استمرار اقتدار شیادانهء در اختیار مردم قرار داده اند داده اند. ترا چه باک از آن سر دیگر چوب دغل؟!
امروز، به گفتهء خود دینمداران و مراجع دینی، دینکاران سیاسی و حکومتی خود عامل اصلی دین زدایی هستند. جدایی اقتدار دین از حوزهء قوانین و حکومت و دولت مفهوم دین زدایی نيست. این را مردم ایران خوب می دانند و بیش از هر روشنفکر و چالشگری خواهان آنند. سه دهه ای بيش از سلطهء حکومت و نظام دینی بر سرنوشت سرزمین ما گذشته است و هنوز اين حکومت نتوانسته خود را از فصل دادگاه های انقلابی اش برهاند؛ چرا؟ زيرا که نمی تواند خود را بر مسند ذهنیت جمعی حاکم نماید؛ زیرا این مردم ساده و دیندار با پوست و گوشت و استخوان شان محصول نکبت و ویرانگر آن را تحربه کرده اند. آقای دوشوکی از کدام مردم و دادخواهی دینکاری شان سخن می گویند؟ کدام هراس بیان شده در طرح دادخواهی مردم ایران، ما را به خاموش ساختن دادخواهی جدا کردن احکام دینی و دینکاران از قوانین و نظام حکومتی دعوت می کند؟
آقای دوشوکی عزیزم! توجه کنيد که انتخاب و گزینش این و آن دادخواهی، از جانب نیروهای حقیقی اپوزیسیون، بر بنیاد داده ها و آرایش اقتدارگرای قوای حکومتی صورت می گيرد.
ضرورت گزینش سکولاریزم نه از خیال و رویای روشنفکرانه و نه در انتزاع از واقعیت های پیش روی بر گرفته شده است؛ تقابلی ست برای فرو نشاندن نظام و پاسخ به دادخواهی های مردم برای رهایی از سلطهء حکومت ولایی. تنها عامل و برهانی که می تواند مردم ایران و نیروهای مدعی وکالت آنان را از طرح چنین مطالبه ای باز دارد همانا اصرار بر ماندگاری در نظام ولایی است؛ ماندگاری با توهم ترمیم پذيری درونی آن. و همهء شواهد و شیوهء استدلال آقای دوشوکی نشان می دهند که ايشان قوای اندیشهء خود را برای چنین سامانه ای آرایش می دهند.
اگر این گونه نیست ايشان باید تجدید نظری جدی در شیوهء استدلال خود بنمایند زیرا همهء بنیاد نقد و برهان ایشان سامانه ای جز توهم نسبت به اصلاح پذيری حکومتی ندارد.
بخش دوم مقاله کوتاه و همراه با وعدهء برآورده نشدهء کالبد شکافی آقای دوشوکی به چهره نمایی و نقد وجود دکتر نوری علا ـ البته با تاکید بر ادیب بودن اش ـ می پردازد.
اما باز استدلالی برای تهی بودن وعده های نوری علا در ميان نيست جز آنکه او را شخصیتی خود محور معرفی نماید که در همهء «هنگامه های فرصت و امکان اتحاد و همبستگی» در گوشهء مخالف بداهه سرایی نموده است. برای نمونه هم چند نام از سمینارها و نشست ها آورده شده اند؛ مانند تور چند سالهء کنفرانس های بروکسل تا پاریس و یا فرصت های مشابه دیگر.
آقای دوشوکی! شما نیز خوب می دانید که شکست کنفرانس ها و پروژه هایی که مطرح می نمایید و قرار بود آقای «تیمرمن» ها در آن به آموزش و تدریس مبارزه و دمکراسی به اهل فکر بپردازند دلیل شکست خود را، هم از ابتدا، در خود داشتند و مخالفت روشنفکران حقیقی با این بازی های کودکانه و ماکت سازی های با کمیتی اندک، از جذب تواب سیاسی گرفته تا بازی با عاطفه های سادهء انسانی، کاملاً بر حق بوده است. روشنفکران و نیروهای حقیقی در جدال با اهریمن ولایی طبعاً نمی توانسته اند در هیچ همایشی که نقطهء عزیمت و پایانه اش در اندیشهء بیگانه از هستی و وجود عاطفه و شعور ملی قرار داشته حضوری ساختاری و تمکین وار داشته باشند. این نیروهای مخالف، به دلیل جدال با تمامیت نظام، بیشک بهانه های حفظ نظام را «همایش ملی» نمی دانند و با آن به مخالفت می نشینند. و اگر نوری علا این چنین کرده بايد بدانيد که او هم یکی از صدها چالشگر حقیقی این سرزمین بوده است. او نه داعیهء ابداع مفاهیم را دارد و نه بر باوری پیامبروارانه برای یافته های خود تقدسی قائل است. اما نمی توان سهم او را در فرهنگ پروری معاصرمان کتمان نمود.
دوست مبارز من، آقای دوشوکی گرامی:
جدا از این برخوردهای تجرید یافته از حقیقت مبارزاتی، ما باید بتوانیم خرد و اندیشه و همهء بینش عاطفی خود را جهت یک همایش حقیقی در راستای انحلال نظام بکار بندیم. اندیشهء نوری اعلا در طرح بدیل خوانی اش به درستی بدین مهم اشاره می دارد:
نخست همایشی از همهء قوای سیاسی ایرانی را باید فراهم آورد که فردای ایران آزاد و دمکراتیک را در انحلال نظام حاکم ممکن می پندارند، و درون خیال ترمیم این و آن بخش حاکميت بال شکسته و یا بازگشت به اوهامی چون عصر طلایی نمانده اند. آنگاه، بر بنياد این باور، نقاط مشترکی چند گانه و ملزوم آورده می شوند؛ مانند پذیرش جدایی اقتدار مذهب و دینکاران از حکومت و قانون، تمکین بر منشور جهانی حقوق بشر، و رویکرد به نظامی دمکراتیک که عدم تمرکز قدرت سیاسی را برای یکپارچگی ایران و حفظ حرمت شهروندانش در دخالت در زندگی خود و جلوگيری از بازسازی استبداد متمرکر. این اندیشه باور دارد که گوناگونی طرح های ناظر بر نظام کشوری و صورت حکومت نمی بایست مانع از همایش ما در این هنگامه گردد. این اندیشه می خواهد احترامی حقوقی و حقیقی را میان شهروندان ایرانی با اندیشه های گوناگون شان پدید آورد. این اندیشه می خواهد امدادی باشد برای پدیداری یک مدیریت سیاسی شورایی؛ مدیریتی که امر انتقال را به سرانجام پذیری یک انتخابات آزاد میسر سازد. این اندیشه سودای سلطه ندارد، حزب و تشکل برای قدرت بنا نمی نهد. تنها خود را امدادگر و سازمانده یک همایش دمکراتیک می داند و پایانهء وجودش را در یک انتخابات آزاد و سرانجام یابی دمکراتیک آن می بیند.
آقای دوشوکی گرامی! شما در کجای طرح این اندیشه جوهری خود محورانه می یابید؟ مطمئن باشید بلوغ فرهنگی نسل معاصر تا بدان ارتفاع هست که اجازه ندهد اندیشهء دمکراتیک و همایش گرايانه ای برای تحقق آن وعده ها که بر شمردم در دستان این و آن فرد سلطه جوی و خود محور به خاموشی و فروپاشی منجر گردد.
شما از زبان اندیشه هایی دست به اختراع روایتی گمنام زده و آنان را به اسلام ستیزی محکوم نموده اید؛ اندیشه هایی که در کنفرانس تورنتو بیان شدند. من یکی از سخنرانان آن همايش بودم. نه من و نه سخنرانان دیگر، هيچ يک مبارزه با دینکاران را به حیطهء دین زدایی نکشاندند. این یک روایت مجهول بیش نیست، دوست عزیزم.
مطمئنم که شما در مورد «بدیل اصلاح طلبان حکومتی» هم آگاه هستید و می دانید که «بازگشت به عصر طلائی» تنها یک وعدهء انشایی و شاعرانه نیست بلکه مبین اندیشه ای ست که ماندن در توهم ترمیم را با حفظ نظام جمهوری اسلامی در می آميزد. آنگاه، آیا نقد این اندیشه و گذار از چنین بدیل سبعانه ای به مفهوم خود محوری و نفی کثرتگرایی است؟ آنچه امروز ما را در سازماندهی یک همایش بدیل خواهانه در تقابل با نظام مانع می شود وجود همین اندیشه هایی ست که خود را میان دو جایگاه قرار داده و، در هم نوایی صوری با قوای انحلال طلب، می خواهند در بازگشت به مرقد اندیشه های امام راحل نقاش سیاست باشند؛ «شبه سکولارها»یی که با اندیشه و زبان خود بازخوانی اتحاد مقدس روزهای نخستین همین نظام را در تکرار و در چهره آرایی های اصلاح طلبان جکومتی می پرورانند، اندیشه پردازانی که قادرند مفاهیم حقیقی مبارزه را به غنیمت گفتار بگیرند و آنها را، مرعوب رفتار تمکین گنانهء خود، به مصلحت اندیشی وادارند. و اکنون پسا چنین سیاست ناکاری، در فرایند نفی مفاهیم کلیدی مبارزه با نظام آغاز می شود. و این دیگر شاید پایانهء تلاشی از پیش شکست خورده باشد.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |