بازگشت به خانه

نوشته های هفتگی

الاهه بقراط

جمعه 8 مهر 1390 ـ  30 سپتامبر 2011

 

 

خاورمیانه در چا لش بین ارتجاع و تجدد

دیکتاتوری‌های سنتی یا کلاسیک در خاورمیانه و کشورهای اسلامی که امروز سرنگون شدن شان به «دومینو» تشبیه می‌شود، از دید تاریخی، وجودشان حلقه‌ای ناگزیر بین گذار طولانی این کشورها از سنت به مدرنیته، از ارتجاع به تجدد، و از استبداد به دمکراسی بود. اگر این دیکتاتوری‌ها با مقاومت در برابر قدرت حریص و سیری‌ناپذیر مراجع دین، برخی تغییرات گاه بنیادین و گاه نیم‌بند را از جمله درباره حقوق زنان و پیروان ادیان دیگر به وجود نمی‌آوردند، جوامع خاورمیانه به این زودی‌ها این بنیه را نمی‌یافتند تا از چهارچوب‌های سنتی پا را فراتر نهاده و امروز خواهان «دمکراسی» شوند، حتا اگر چهارچوب این دمکراسی هنوز مشخص نشده و از هر سو با خطر روبرو باشد.‌

 

بیداری یا توهم اسلامی؟

سلطه صدها ساله فرقه‌های مختلف اسلامی که همواره در کنار قدرت‌های حاکم نقش دستیار و گاه نیز نقش ترمز را در برابر اقدامات ترقی‌خواهانه برخی حکومت‌ها بازی کره‌اند، نیرویی نبوده و نیست که به آسانی در برابر شکوفایی و جذابیت آزادی و دمکراسی میدان را خالی کند. این سلطه مذهبی با تکیه بر استراتژی «هدف وسیله را توجیه می‌کند» در کنار به کار بردن انواع ترفندها از تحمیل و تطمیع تا سرکوب و حتا خشونت عریان، بر ابزار کارآمدی مانند احساسات مذهبی عوام تکیه دارد.

با گسستن حلقه دیکتاتوری‌های کلاسیک که در یک مهار دوگانه، هم آزادی‌خواهان و هم واپسگرایان را کنترل می‌کردند، امروز در خاورمیانه هر دو گروه آزادی‌خواه و مرتجع به میدان آمده‌اند تا در یک تعیین تکلیف تاریخی و سرنوشت ساز، آینده این منطقه را در چالش با یکدیگر رقم زنند. بر این آینده‌ از یک سو نقش منابع طبیعی و ذخایر انرژی و از سوی دیگر منافع قدرت‌های جهانی در کنار منافع ملی مردمان این منطقه حک شده است. تجربه از جمله در حکومت اسلامی ایران و  طالبان افغانستان و حماس نوار غزه و حزب الله لبنان نشان داده است، نیرویی که بتواند مناسبات خردمندانه و نسبتا عادلانه بین این نقش‌ها و منافع طرفین برقرار کند، قطعا از جبهه اسلامیست‌ها نتواند بود. لیکن در تناقضی حل ناشدنی که پیشینه آن به همان دیکتاتوری‌های سنتی باز می‌گردد، نیروی دمکراسی نیز از چنان توانی برخوردار نیست که بتواند یک تنه مدعی برقراری نظم نوینی در کشورهای این منطقه شود!

در این میان، باید پرسید آیا اخته‌کردن دمکراسی با تقویت «اسلام‌گرایان میانه‌رو» که قرار است نقش میانجی را بین مذهب و سیاست، بین اسلام و دمکراسی، بازی کنند، حلقه بعدی زنجیره تحولات کشورهای عربی و هم چنین ایران و افغانستان و حتا ترکیه خواهد بود؟ با توجه به اینکه آنچه دمکراسی می‌تواند در سازندگی و پیشرفت یک جامعه در اختیار بنهد هم روشن و هم تجربه شده است، آیا «احکام اسلام و شریعت»، آن هم از ظن هر کسی که خود را مدافع آن می‌پندارد، قرار است چه امکاناتی در اختیار این جوامع قرار ‌دهد که به حل مشکلات همه جانبه آنان یاری رساند؟!

پاسخ دمکراسی به نقش هر دین، از جمله اسلام، در سیاست روشن است: سکولاریسم و جدایی دین از دولت! اما پاسخ دین، از جمله فرقه‌های مختلف اسلام، برای نقش دمکراسی چیست؟! این پرسش را بهتر است از کسانی پرسید که با اسلام آشنایی کافی دارند و در پاسخگویی نیرنگ به کار نمی‌برند:

یکی، اتفاقا اسلام‌گرایان تندرو که مراجع مهم آن از جمله در جمهوری اسلامی بارها ناهمخوانی اسلام و دمکراسی را در عرصه قدرت و سیاست متذکر شده‌اند، و دیگری نقطه مقابل آنها، یعنی اسلام‌گرایانی که با درک دمکراسی و الزامات آن به این نتیجه رسیده‌اند که اتفاقا برای حفظ دین بهتر است آن را از حکومت و دولت جدا نمود. مانند برخی روحانیون و فعالان سیاسی که به عنوان چهره‌های مذهبی شناخته شده هستند و برخی از آنان زمانی جزو اصلاح طلبان، در مفهوم رایج جمهوری اسلامی، به شمار می‌رفتند.

آنهایی که پاسخ صریح به رابطه بین دین و دمکراسی در قدرت نمی‌دهند، اتفاقا همان اسلام‌گرایان میانه‌رویی هستند که غربی‌ها روی آنها سرمایه‌گذاری کرده‌اند و یکی از آنها مصطفی عبدالجیل رهبر شورای انتقالی لیبی است که هفته گذشته بازو در بازوی سارکوزی رییس جمهوری فرانسه و دیوید کامرون نخست وزیر انگلستان وعده تحقق دمکراسی بر اساس احکام اسلام و شریعت داد!

 

بیداری یا توهم دمکراتیک؟

این یک توهم دو طرفه است: در قدرت، نمی‌توان اسلام و دمکراسی را با یکدیگر سازگار کرد و اراده گرایانه نام آن را به تعبیر برخی «دموکراسی دینی» یا «جمهوری اسلامی» یا هر چیز دیگر نهاد! چرا دو طرفه؟ زیرا نه تنها برخی از اسلام‌گرایان میانه‌رو بلکه برخی از مدعیان دموکراسی نیز چنین ظرفیتی را  برای هر دو قائل هستند و درست مانند آنها از پاسخ صریح به رابطه دین و دمکراسی در قدرت طفره می‌روند!

برای درک این تناقض نباید حتما مرجع روحانی بود و یا تغییر و تحولات ویژه‌ای را طی کرد تا به این نتیجه رسید. اسلام و دمکراسی در قدرت دو خط موازی هستند. هر اندازه دمکراسی، آن گونه که تجربه جوامع باز نشان می‌دهد، میل به حل تناقض‌های جامعه به سود آزادی و دمکراسی بیشتر دارد، به همان اندازه اسلام (و هر دین دیگری که در قدرت باشد) میل به محدود کردن جامعه و آزادی‌های آن در چهارچوب عقاید و احکام خود دارد.

نیروهای ارتجاعی و اسلام‌گرایانی که هدف خود را تنها در رسیدن به قدرت و سلطه عقاید مذهبی خویش بر دیگران تعریف می‌کنند، در برابر دمکراسی به شدت و به هر شکلی که بتوانند مقاومت خواهند کرد. طالبان، اخوان المسلمین، حماس، جهاد اسلامی و حزب الله لبنان، در کنار رهبری کنونی رژیم جمهوری اسلامی در ایران و هم چنین سازمان القاعده، نمادی از این مقاومت خشن و خونریز هستند که هیچ قدرت جهانی و هیچ ابزاری قادر به طرد و انزوای آنها نخواهد بود مگر مردمانی که این نیروهای ارتجاعی، قدرت خود را از آنها و برای آنها می‌پندارند.

تقویت نقش مردم، نه در انتخابات صوری بلکه در روشنگری و سازمان‌یابی متشکل آنان در قامت احزاب، تشکل‌های صنفی و هم چنین سازمان‌های غیردولتی و غیرحزبی است. تشکل آن چیزی است که اسلام‌گرایان خود به بهترین شکلی، از جمله به شکل هسته‌های مستقل، از آن سود می‌برند و همزمان با تمام توان علیه متشکل شدن دیگران می‌جنگند و اگر در قدرت باشند، مانند جمهوری اسلامی در ایران، همه تشکل‌ها را یا قلع و قمع کرده یا به سکوت و همراهی وا می‌دارند، یا در اختیار خود می‌گیرند و یا بدل آنها را کپی می‌کنند.

هنوز معلوم نیست نقش عملی که کشورهای قدرتمند با جنگ (افغانستان و عراق و لیبی) و یا بر زمینه جنبش‌های اجتماعی (مصر، تونس، ایران و...) به اسلام‌ و کسانی که مدعی میانه‌روی در آن هستند با تأسیس جمهوری‌های اسلامی و پشتیبانی از مذهبیون «میانه‌رو» می‌دهند، چیست: نیرنگ زدن به مدافعان دمکراسی یا خدعه به اسلامیست‌ها؟! مشابه این «خدعه» را یک بار رهبر انقلاب اسلامی و بنیانگذارش، روح الله خمینی، هم به کشورهایی که وی را با جت فرانسوی در تهران فرود آوردند و هم به اطرافیانی که وعده‌های وی را در دهانش می‌گذاشتند و بعد به انگلیسی و فرانسه ترجمه‌اش می‌کردند و هم به مردمی که فکر می‌کردند آب و برق‌شان مجانی خواهد شد، زد و نتیجه گرفت: تا به امروز، سی و سه سال حکومت اسلامی بلامنازع!

امروز ما بار دیگر در یک تقاطع تاریخی قرار داریم:

آیا قرار است دیگر کشورهای مسلمان‌نشین چند دهه سرنوشت ایران را تکرار کنند تا برسند به مرحله‌ای که امروز ایرانیان قرار دارند؟ امری که مطلقا بعید نیست. یا اینکه  اتفاقا به دلیل تجربه ناکام و خونبار جمهوری اسلامی در ایران، راه دیگری را برخواهند گزید؟ ولی کدام راه؟! اسلام میانه‌رو؟! دمکراسی مبتنی بر شریعت؟! اگر دیکتاتوری‌های سنتی در مبارزه بین استبداد سیاسی و مذهبی علیه تجدد و مدرنیته، حلقه‌ای ناگزیر بودند تا زمینه را برای گذار این جوامع به آینده، هموار و تلطیف کنند، حلقه بعدی کدام است؟ آیا بهار عربی به رنسانس (نوزایی) تفکر سیاسی در خاورمیانه خواهد انجامید یا چند دهه دیگر در برزخ تلفیق «اسلام و دمکراسی» در قدرت، مانند امتزاج «اسلام و سوسیالیسم» در مصر عبدالناصر و لیبی قذافی و سوریه اسد، درجاخواهد زد؟ اساسا اسلام و یا هر دین دیگری در قدرت، چه کیفیت و چه ظرفیتی می‌تواند در اختیار دمکراسی قرار دهد که سبب استحکام و گسترش آن شود به جز ایجاد محدودیت‌ها و مرزهای عقیدتی که دمکراسی را تا پای نابودی خواهد کشاند؟

باید برای این پرسش‌ها پاسخ روشن و صریح داشت تا بتوان تعیین کرد آنچه در کشورهای عربی و مسلمان نشین در جریان است، بیداری اسلامی و توهم دمکراتیک است یا بیداری دمکراتیک و توهم اسلامی؟! تمامی تدابیر و منابع فعال سیاسی داخلی و خارجی این کشورها، هم چنین ایران، نهایتا در خدمت و در جبهه یکی از این دو قرار می‌گیرد.

21 سپتامبر 2011

برگرفته از کیهان لندن

www.kayhanlondon.com

www.alefbe.com

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630