|
دوشنبه 7 شهريور 1390 ـ 29 اگوست 2011 |
مغول ها در ما نفس می کشند
امیرحسین طاهری
1 - چند صباحی است که نوبر باغ کتاب پارسی، نمایشنامه ای است از بهرام بیضایی با نام "تاراج نامه"، آخرین نمایش نامه ای که پیش از مهاجرت او به آمریکا نوشته شده و پس از آن به چاپ رسیده. "شهری در غوغای اختلافات مذهبی و عقیدتی، پیش از حمله مغول ها از پای درآمده، بی هیچ مقاومتی تسلیم تاراج-گران می شود که از کشته پشته بسازند. در این میان زنی و مردی هر یک با پوشیدن رخت جنس مخالف قصد فرار از این بیغوله اشغال شده را کرده اند که به هم برخورده و با هم اسیر مغولی حریص می شوند..." دیگر شمار نمایش نامه ها و فیلم نامه های تاریخی بیضایی که مضمونی از تهاجم مغول دارند از دستم در رفته. از خود می پرسم چرا او این همه از مغول می نویسد؟ مگر این دوره کوتاه چه سهمی از درازنای تاریخ ایران دارد و مگر در روند رشد و تکامل تاریخی یا تحجر و ارتجاع اجتماعی ایرانیان چه قدر تاثیر داشته که بزرگی چون بیضایی سالیان سال، اندیشه و قلمش را وقف آن دوران می کند؟ و باز می اندیشم، مغول مگر چیست جز خون تشنه ای بی منطق که جان می گیرد و مال می دزدد و ناموس می برد؟ چیست جز ابلیسی در شمایل انسان که با آبادانی دشمن است، با فرهنگ و هنر دشمن است، با اندیشه دشمن است، با انسان دشمن است؟ چیست جز ستمی وقیح که بر مردمان و شهرهای بی دفاع می رود؟ چیست جز حدیث مکرر تاریخ پر اشک و خون ما در این دو سه هزاره ی اخیر و هر بار به نامی دیگر و شکلی دیگر؟!
2 - در این دوران پر فراز و نشیب که من و هم نسلانم موهبت دیدن و زیستنش را داشته ایم، مغول سیاست چنان همه جا را تسخیر کرده که حتا خصوصی ترین ابعاد زندگی انسان ها را نیز در سایه ی خود به تیرگی آلوده. حالا هنر محبوب ما، رنگ پیراهن ما، ورزش مورد علاقه ی ما، کشورهای مقصد ما در سفر، شبکه خبری ما، پزشک خانوادگی ما و شغل باجناق ما، همه سیاسی است. مهم نیست از کدام حزب و جناح، به هر حال به سمتی و گروهی منتسب میشود. شیمبورسکا، شاعر لهستانی، در شعری آورده:
ژن هایت سابقه ی سیاسی دارند
پوستت ته رنگ سیاسی دارد
چشم هایت جنبه ی سیاسی دارند.
هر چه می گویی طنین سیاسی پیدا می کند
سکوتت هم سیاسی تعبیر می شود.
حتا لازم نیست انسان باشی
تا بر اهمیت سیاسی ات افزوده شود.
کافی ست نفت باشی، علوفه یا مواد بازیافتی ...
3 – در این میان سهم هنری که داعیه دارد هم نبض جامعه و آینه زمان خود است، یعنی تئاتر، از پیش معلوم است. بودجه ی آن سیاسی تنظیم می شود و بر اساس سلایق سیاسی بین خوش رقصان، ترکه بازان و دستمال اندازان سیاسی تقسیم می شود. ممیزی و سانسور از چاپ و نشر نمایش نامه گرفته تا اصلاحیه های بی حد و حصر اجرایی گریبان هنرمندان را رها نمی کند، و وای بر کسانی که سر خم نکنند و همرنگ سیاست روز نشوند، پس از مشت و مال توهین و تهمت و تحقیر، به تبعیدی محکوم می شوند بی انتها و در ناکجا. بیضایی در دوران کم کاری اجباری اش در مصاحبه ای گفته بود: "كارهاي نكرده مان بيشتر از كارهاي كرده مان است. زندگينامه ي واقعي ما آن است ... فكر مي كنم متخصص چيز ديگري هستيم؛ كارهاي ناتمام. فيلمنامه-هاي فيلم نشده؛ نمايشنامه هاي به نمايش در نيامده؛ نوشته هاي در غبار مانده. فكرهايي كه در ما شروع مي-شوند و پس از مدتي همين دور و برمان مي ميرند." در لا به لای این کلمات، می توان سایه ی نیزه ی مغول ها را بر گلوی بیضایی دید.
4 - پس از انتخابات کذایی خرداد 88 و حماسه حضور پرشور مردمی در انتخابات و حوادث پس از آن، خیلی ها دلشان می خواست و می خواهد که این فصل از کتاب تاریخ معاصر را با قیچی انکار بچینند و مدعی شوند که اصلا هیچ اتفاقی نیافتاده. گویی بخواهند خاطره ی تلخ تهاجم مغول را از حافظه ی تاریخی این مردم پاک کنند. اما گروهی اندک از نمایشنامه نویسان این روزگار که نمی خواستند خود، جامعه و تاریخ شان را فراموش کنند، درست در تب و تاب آن حوادث بیانیه ای را صادر کردند: "ما نمايشنامه نويسيم: نشسته در اتاق هايي کوچک، پشت ميزهايي کوچک تر. اما اتاق هاي کوچک ما، پنجره هاي بزرگي دارد که رو به خيابان ها باز مي شود ... ما نمايشنامه ويسان نيت کرده ايم از جمعي بزرگ بنويسيم؛ از آدم هاي کوچک کوچه که نقش-هايي بزرگ را بر ذمه گرفته اند ... اينک اين ما هستيم که مخاطب مردميم. هر چند اندکيم، هر چند خرد و ناچيزيم ... کنش گري براي ما نمايشنامه نويسان هيچ نيست جز ثبت دقيق و صادقانه رخ دادها، همچون شهادتي از اين دوران براي آينده گان." در میان امضاکنندگان این بیانیه، سه "محمد" نازنین بودند، محمد یعقوبی پس از گذشتن از هفت خان بازبینی های مکرر و ممیزی های شدید توانست سرانجام "نوشتن در تاریکی" را به روی صحنه ببرد، گیرم تنها برای 18 روز و به شکلی مثله شده و متلاشی که بیشتر شباهت به نمایشنامه خوانی می برد یا به شهر نیشابور پس از یورش مغولان. محمد رحمانیان "هامون بازها" را نوشت و با کمک حبیب رضایی آماده نمایش در جشنواره فجر کرد، اما "بازجویان به تنگ آمده" که در مصاف با یعقوبی تجربه اندوزی کرده بودند این بار بلایی بر سر نمایش آوردند که رحمانیان از خیر اجرای آن گذشت و کنج عزلت گزید. محمد رضایی راد هم "رویای طاهره گان خاموش" را نوشت که به ماجرای تجاوز به مخالفین سیاسی زن و ریشه های تاریخی و فرهنگی آن می پرداخت و البته هرگز مجال اجرا در ایران نیافت، اما رضایی راد توانست آن را در آمفی تئاتر دانشگاه سن دنی و فرهنگسرای پویا در پاریس بر روی صحنه ببرد. البته در بازگشت به وطن برایش فرش قرمز پهن نکردند، اما او توانست گوشه های از تاریخ تاریک این کشور را در ستمکاری مضاعف بر زنان ثبت کند تا بماند برای آیندگان به نشانه و یادگار، هرچند تلخ؛ تلخ همچون زخم تاریخی تازیانه مغول بر گرده¬ی مردم ایران.
5 - بسیاری از بزرگان تئاتر کشور مغول زده اند، اجازه کار ندارند، در وطن خود تبعیدند، محکوم اند به دوری از مردم، به دوری از زبان و هنر خویش، به دوری از تماشاگران شان، به دوری از صحنه های شورانگیز تئاتر و در این انزوای به ناچار، تنها منتظرند. منتظر زمانی که صداقت و شجاعت دوباره بتواند روح ساری و جاری صحنه های تئاتر باشد. اشتباه نشود. نا جایی که من می دانم هیچ دادگاهی تا کنون آنها را محکوم نکرده، اما ممیزان و نظارت چی ها چنان عرصه را تنگ گرفته اند که هیچ نمایش نامه ای نمی تواند بر صحنه برود مگر آن که هیچ رنگ و اثری از روح زمان و بوی مکان خود نداشته باشد. شرط ناگفته این است: متن های بی معنی، بی بو و خاصیت، بی سر و ته، و عقیم. شاهد من نمایش های بر صحنه است در ویترین تئاتر ایران: تئاتر شهر تهران. اگر حوصله کنید و بروید و ببینید، تصدیق خواهید کرد.
6 – بیضایی نیز تجربه این تبعید در وطن را دارد. او پس از انقلاب فرهنگی حق تدریس در دانشگاه را برای همیشه از دست داد، برای 9 سال تمام از فیلم ساختن و برای 18 سال ( از 58 تا 76) از بر صحنه آوردن نمایش هایش محروم بود. ممیزی چون مغول به جان آثار او افتاده بود و همه را قلع و قمع می کرد. در دوران معروف به اصلاحات شاید نفسی کشید و دو-سه فیلم و تئاتر آفرید و چند جلد از نوشته هایش را به چاپ سپرد، اما با پایان یافتن آن دولت مستعجل، نمایش او با نام "مجلس شبیه در ذکر مصائب استاد نوید ماکان ..." که به ماجرای قتل های زنجیره ای می پرداخت پس از تنها 24 اجرا، ناگهان متوقف شد و سانسور آثارش دوباره شدت گرفت. و حالا این یگانه تئاتر ایران، این صبورترین، ستبرترین و دانشی ترین مرد پا بر جا از نسل پویا و زایای تئاتر ایران در هفتاد و چند ساله گی چمدانش را بسته و عازم استنفورد شده تا نمی دانم چه به نمی دانم که بیاموزد در ینگه دنیا! او همچون شخصیت های "تاراج نامه" دیگر زیستن زیر سایه وحشت مغول ها را تاب نیاورد. تمام آنچه را که داشت در وطنش گذاشت، از نمایش نامه ها و فیلم نامه های پر شمار گرفته تا پژوهش های سترگ و مقالات عمیق. تنها تبعیدش را با خود برد که گویی چون همزادی با دست در دست به دنیا آمده است و با او خواهد بود تا زمانی که او خود در این جهان باقی است. زندگانی اش دراز باد!
7 – شک نیست که در روزهای هجوم مغولان و تسخیر شهرهای ایران، تنها خون از گلوی کوچک و بزرگ بر خاک نریخت؛ چه بسیار بکارت ها که دریده شد و دامن زنان پاک که به تجاوز آلوده شد. مغول که سلطه¬ی خود را ابدی نمی دید، تخم خود را در دل نژاد مغلوب کاشت تا خوی وحشی خود را زندگی جاوید بخشیده باشد. بخشی از نسل ما به مغول می رسد؛ مغول ها زنده اند، در ما نفس می کشند و از چشم های ما به دنیا و مردمانش می نگرند.
8 - این متن آنی نیست که من در فکر نوشتنش بودم. حتا آنی نیست که اول بار نوشتم. من پیش از آن که مغولان خط بر آن بکشند، آن را چنان خط خطی کردهام که خط و ربطش پیدا نیست. من از ترس مغولها، خود مغول نوشتار خویش شدم در این زمانه پر وحشت، در این عصر سیاست زدگی و تبعید و سکوت.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |