|
چهارشنبه 25 خرداد 1390 ـ 15 ماه ژوئن 2011 |
دربارهء گزارش اکبر گنجی از مسئولیت خمینی در جنگ ايران و عراق
کامبیز باسطوت
اکبر گنجی به مناسبت سالگرد مرگ خمینی در مقاله ای ده صفحه ای نشان می دهد که چگونه خمینی و دیگر مقامات حکومت جمهوری اسلامی مسئول آغاز جنگ و حملهء عراق به ایران بودند. در این مقالهء طولانی اولین چیزی که بنظر می رسد تحلیل های کوتاه و نقل قول های مستقیم طولانی است. این نقل قول ها براحتی می توانند بیشتر از هفت صفحه بشوند. آنچه گنجی سعی میکند با این نقل قول ها ثابت کند این است که تحریکات مدام خمینی و اطرافیان اش عراق را به این نتیجه رساند که باید به رژیم نوزاد اسلامی درسی نظامی بدهد. همچنین، در این نقل قول ها نشان داده می شود که رژیم صدام حسین سعی زیادی کرد تا حکومت اسلامی را قانع کند تا دست از تحریکات بر ضد عراق بردارد. اما سخنرانی های خمینی که در آن مردم و نظامیان را تحریک می کرد تا رژیم بعثی عراق را سرنگون کنند، صدام حسین را به این نتیجه رساند که در صورت خاموش بودن در برابر این تحریکات احتمالاً او بزودی مجبور خواهد شد با شورش های شیعه های عراق روبرو شود. بنابراین، همانطور که آقای دعائی، سفیر ایران در عراق، گزارش می دهد، صدام حسین گفته و آماده بود تا خودش برای رفع اختلافات به ایران بیاید و یا گروه عالیرتبهء عراقی را به ایران بفرستد و در غیر اینصورت مصمم شده بود که دست به عملیات نظامی بزند. وقتی خمینی این گزارش را از گروه سه نفرهء بازرگان، بهشتی، و دعائی می شنود می گوید «محل اش» نگذارید؛ و در برابر توضیح شرایط وخیم نظامی ایران بعلت قتل عام کادرهای نظامی و خمینی دوبار دیگر «محلش نگذارید» را تکرار می کند و بعد وقتی در حال ترک اتاق است دعائی می گوید «من استعفا می دهم» و خمینی در جواب می گوید «تو وظیفه شرعی ات است که بروی».
****
نکتهء قابل اهمیتی که در نقل قول های گنجی جلب نظر می کند تسلیم پذیری کادرهای نهضت آزادی ـ مانند بازرگان و یزدی ـ و نيز اعضای شورای انقلاب در برابر خمینی است. از یزدی نقل قول می شود که چگونه او به کمک سفیر ایران سعی می کردند که تنش بین دو کشور را برطرف کنند در حالیکه خمینی به تحریکات خود ادامه می داد. منتظری، جانشین آن زمان او، نیز گزارش می دهد که برای بر طرف کردن شرایط متشنج بین ایران و عراق به خمینی پیشنهاد کرده بود که گروه های حسن نیت به کشورهای همسایه بفرستند لیکن خمینی گفته بود «ول کن، ما با دولت ها کاری نداریم». اینها همه کسانی هستند که ادعا می کردند بر ضد دیکتاتوری شاه مبارزه کرده بودند. لیکن همین مدعیان مبارزه با دیکتاتوری شاه برای آزادی و رفاه مردم ایران وقتی پای جنگ با عراق و کشته شدن مردم و ویرانی و خرج مالی جنگ پیش می آید آماده اند بنام «وظیفهء شرعی» که خمینی مرتب آن را به آنها یاد آوری می کرد و جنبه تقلید از مرجع را داشت سکوت کنند و اجازه دهند که خمینی اجتناب از جنگ را غیر ممکن کند و به خوردن خون انسان ها برای رفع تشنگی خود بنام خدمت به خدا و اسلام موفق شود. اینطور که خمینی در سخنرانی های خود نشان می دهد او در هر دو صورت آغاز جنگ و یا ایجاد شورش بر ضد صدام حسین خود را برنده می دانست.
زبونی شخصیت های سیاسی رژیم اسلامی در برابر دیکتاتور مقدس و با اعتماد بنفس بدون تزلزل از چند جهت قابل بررسی است. بطور کلی کادرهای سیاسی رژیم اسلامی پیش و پس از پیروزی شان از شگفت زدگی برای موفقیت های خود خارج نشده بودند. بخاطر پیروزی سیاسی و رسیدن به قدرت سیاسی مطلق در ایران، که برای آنها حتی تا چند ماه پیش غیر قابل تصور بود، نوعی اطمینان به صحت چشم انداز سیاسی خمینی در میان شان ایجاد شده بود. کادرهای سیاسی انقلاب اسلامی 57 بخوبی از بهای مالی و جانی انقلاب آگاه و از آن بیمناک بودند و شانس شکست خود را بیشتر از پیروزی می دیدند. بهمین علت احتیاط و مدارا و سازش را همواره به خمینی یاد آوری می کردند. لیکن خمینی آماده بود هر بهای جانی و مالی را برای پیروزی و یا شکست بپردازد. ایمان اسلامی خمینی عواطف انسانی او را نابود کرده بود. کادرهای سیاسی اسلامی نمی توانستند از موفقیت هائی که پافشاری خمینی برای آنها به ارمغان آورده بود لذت نبرند. اگر از این دیدگاه به کردار تسلیم پذیرانهء کادرهای سیاسی اسلامی در تنش ناشی از احتمال جنگ با عراق نگاه کنیم، مشاهده خواهیم کرد که با تمام ارزیابی های داخلی و خارجی منطقی اشان در مورد درگیر شدن جنگ، همانطور که منتظری به روحیه خودستایانه اسلامی ها اشاره می کند، امید به پیروزی در میدان جنگ نیز وجود داشته است. نباید فراموش کنیم که گروگان گیری کارکنان سفارت آمریکا در این زمان در جریان بود و دولت کارتر عملاً جز بستن حساب های مالی ایران کار دیگری انجام نداده بود و بنظر نمی رسید که حتی او به بستن بنادر ایران و جلوگيری از صادرات نفت هم دست بزند.
خمینی پیش خود حساب می کرد که اگر می تواند شاه را از کشور بیرون کند، افسران و درجه داران ارتش و مقامات پُر قدرت رژیم شاه را آنچنان در سطح وسیع قتل عام کند، و کسانی را که فریب پیوستن به انقلاب اسلامی را خورده بودند، يعنی «متحدین غیر مذهبی ساده لوح» خود را قانع کند تا به او کمک کنند تا تنها پشتیبان فیزکی آنها را ـ که ارتش و دولت بختیار بود ـ متلاشی کند و سپس خود آنها را سرکوب نمايد، سفارت آمریکا را اشغال کند و کارکنان اش را گروگان بگیرد، در این صورت، صدام حسین می توانست به چه کاری دست زند که او نتواند از عهده اش برآيد.
خمینی، در نهایت، به نتیجهء کار خود در جنگ با عراق ـ که شکست بود ـ رسید در حالی که وجدان اسلامی اش آسوده بود چرا که او هر بهائی را که لازم بود برای پیروزی داده بود. خودش می گوید: «خداوندا، ما فرزندان اسلام و انقلاب مان را برای رضای تو قربانی کردیم؛ غیر از تو هیچکس را نداریم؛ ما را برای اجرای فرامین و قوانین خود یاری فرما». و استدلال اسلامی قویتری از این نمی توان یافت.
کادرهای سیاسی اسلامی اما، بعد از جنگ، و شاید برای پاک کردن دست خود از خون صدها هزار انسانی که در این جنگ کشته و زخمی و ناقص شدند بیاد استدلال های واقعگرایانه و مخالف خود افتادند؛ جنگی که بعد از سال اوّل می توانست پایان یابد. اسلامی های سیاسی مقلد خمینی ـ از بازرگان و سایر اعضای نهضت آزادی گرفته تا بنی صدر و دیگران ـ هرگز نمی توانند از زیر بار مسئولیت سکوت و همکاری با خمینی (که می توان او را بزرگترین جنایتکار اواخر قرن بیستم در خاورمیانه و جهان نامید) شانه خالی کنند. بسياری از گمانورزان رژیم اسلامی معمولاً به مخالفت های بازرگان و دیگر شخصیت های اسلامی سیاسی اشاره می کنند تا برای آنها اعتباری بخرند لیکن واقعیت این است که تمام آنها با سکوت و همکاری با رژیم اسلامی در زمان های حساس سیاسی خود را شریک بی چون و چرای رژیم اسلامی و رهبران آن کرده اند و بنطر میرسد از این گروه تنها قظب زاده از همه زودتر وجدانش بیدار شد و جانش را بر سر آن گذاشت.
****
نکتهء قابل توجه در نوشته های جناب گنجی بکار بردن ادبیات و کلمه های مربوط به رژیم پادشاهی در مورد حکومت اسلامی است. مانند "مراجع تقلید غیر درباری" بجای "مراجع تقلید غیر فقاهتی"؛ همینطور "ولایت مطلقه فقاهتی" بجای "دیکتاتوری یا استبداد فقاهتی" یا " ولایت استبدادی فقاهتی"؛ همچنین "نظام سلطانی فقیه سالار" به مفهوم "نظام استبدادی فقیه سالار" و "سلطانیسم" بجای مفهوم دیکتاتوری "فقاهتیسم". و در همین ردیف است "میل خود سرانهء سلطان" بجای "میل خود سرانهء فقیه". استفاده از ادبیات سلطنتی برای نسبت دادن دیکتاتوری به حکومت اسلامی می تواند به علاقهء ویژهء ایشان به کلمات اسلامی تعبیر شود. جناب گنجی، در پارگراف مقدماتی نوشتار خود، می گوید» «اگر او با مراجع تقلید ناسازگار چنان نمی کرد، امروز هم مراجع تقلید غیر درباری در فشار قرار نمی گرفتند». در واقع ناراحتی ایشان در این مورد است نه در سرکوب تمام نیروهای سیاسی غیر مذهبی و شرکت کنندگان در انقلاب که خمینی آنها را قتل عام و از سپهر سیاسی ایران محو کرد.
****
در تحلیل های ایشان از جنگ و علت های شروع و ادامه آن تناقض و تحلیل نادرست دیگری نيز وجود دارد. جناب گنجی می نویسند: «حملهء صدام حسین معلول علل متعددی است - چون منافع قدرت های جهانی، خصوصاً دولت آمریکا، منافع قدرت های منطقه ای، خصوصاً دولت عربستان، فزون خواهی صدام حسین و... دولت آمریکا در تحریک عراق به حمله به ایران نقش کلیدی داشت.»
با اینکه در پارگراف اول ایشان مقصرین جنگ را معین می نمایند و خواننده انتظار می کشد که او در ادامه این فرضیهء خود را ثابت کند، خواننده می بيند که چگونه جناب گنجی ـ با اتکا به گفتارهای خمینی و سران دیگر حکومت اسلامی ـ ثابت می کند که اگر او و اطرافیان اش در سخنرانی های خود از تحریکات خودداری کرده و، همانطور که سفیر ایران در عراق گزارش می دهد، با مقامات عراقی وارد مذاکره می شدند جنگ کاملاً قابل اجتناب بود. مناسب خواهد بود تا جناب گنجی این تناقض را توضیح دهد.
****
جناب گنجی در پایان نوشتار خود حق کشورهای دیگر برای پاسخ گوئی را به این ترتیب بيان می کند: «اگر از نظر رهبران جمهوری اسلامی و "اصلاح طلبی خمینی محور" اقدامات امام "راه حل صواب" باشد، براندازی رژیم یک کشور توسط کشورهای دیگر مشروع / مجاز خواهد بود. در این صورت آیا کشورهای دیگر مجاز نخواهند بود که مردم ایران را به براندازی / سرنگونی رژیم و نظامیان را به کودتا علیه سلطان علی خامنه ای دعوت کنند؟»
در اینجا جناب گنجی استدلالی کاملاً منطقی را ارائه می کند. لیکن این استدلال با نوشتار ایشان در پاراگراف قبلی در تناقض کامل است؛ آنجا که در سرزنشی وارونه می گوید که منافع کشورهای جهان، خصوصاً دولت آمریکا،.... علت آغاز جنگ بوده است. چرا که، بر اساس استدلال خودشان، کار کشوری که سفارت اش اشغال و کارکنان اش گروگان گرفته شده بودند بايد واکنشی منطقی محسوب شود.
اما، بهر حال، این تعبیر از واکنش آمریکا ـ بخاطر سرشت دموکراتيک حکومت اين کشور و موازنهء نیروهای سیاسی آن که همواره یک دیگر را بازبینی می کنند ـ بطور کلی غلط است. آمریکا هیچ منافعی در جنگ نداشت چرا که جنگ تشنج در منطقه را افزایش می داد و آمریکا بطور کلی همواره سعی کرده است تشنج در خاور میانه را به حداقل برساند.
****
در هر صورت، بعلت تحریکات رژیم اسلامی بر ضد عراق و متلاشی شدن ارتش سکولار ایران بدست اسلامی ها، عراق به ایران حمله کرد و پس از اخراج اش از خرمشهر نيز آمادهء صلح بود و جنگ تنها به ارادهء خمینی به درازا کشید. سیاست آمریکا در این جنگ، بنا بر پذیرفته ترین تحلیل ها، بر بنياد عدم پیروزی ایران و عراق بر یکدیگر و پایان يافتن جنگ استوار بود و می خواست که شرایط پیش از جنگ بر قرار شود. اما، همانطور که پس از «زهر»ی که خمینی خورد دیده ایم، صلح کردن و بازگشت به وضع پیش از جنگ برای او مفهوم «زهر» را داشت.
البته این برداشت در صورتی درست است که ما ذهنيتی کم و بيش کمونیستی و یا حزب اللهی نداشته باشیم. جناب گنجی با زدن این اتهام به آمریکا درک ناقص خود از دموکراسی آمریکا و وجود رسوبات سیاسی حزب اللهی را که هنوز در ایشان باقی مانده است نشان می دهد.
از آنجا که جناب گنجی در میان دینورزان یکی از سازندگان ادبیات سیاسی مبتنی بر دموکراسی، جدائی حکومت از مذهب، و بطور کلی استقرار آزادی سیاسی و ایرانی آزاد از هر جهت هستند، هدف نقد حاضر بر نوشتار ایشان را بايد کوشش برای بهتر پالایش يافتن ادبیات سیاسی دمکراسی تلقی کرد. در پایان این قلم باید از جناب گنجی تشکر کند که با نوشتار خود زحمت تحقیق را از دوش امثال من برداشته و اجازه داده اند که تنها به تحلیل مطلب ايشان بپردازم.
دوشنبه، 2011/06/13
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |