يک شنبه 1 آذر 1388 ـ 22 نوامبر 2009 |
همچنان سرگردان میان «نظام» و «جنبش»!
مهرداد مشایخی
از آنجا که «جنبش سبز» همچنان در حال «شدن» و شکل گرفتن است و نیروهای اجتماعی و سیاسی گوناگون در بطن آن حضور دارند، بسیار طبیعی است که هر کس «از ظن خود» با آن همراه شود و از آن حمایت کند. این جنبش در مقابله با نظام اقتدارگرا و سرکوبگر حاکم، آگاهانه، شکلی غیر متمرکز، شبکهای و غیر خشونتآمیز به خود گرفته است. حتی میرحسین موسوی هم با درک این شرایط بر این خصوصیات صحه گذاشت و هر شهروند را «یک ستاد» خواند. برای چنین جنبشهایی، که نقطه آغازشان یک واکنش خود به خودی بوده است، «رهبری» آن بهطور تصادفی و غیر برنامهریزی شده، به شکلی نمادین و عمدتا اخلاقی، شکل گرفته است، شرکتکنندگانش بیانگر رنگین کمان اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی جامعه ایرانی هستند، طبیعیترین حالت ممکن همین تنوع و گوناگونی سیاسی آن است. مضاف بر آن، در جوامعی که رفتار حکومتهای متمرکز و قدرتمند امکانی برای تجلی جنبشهای حقمدار شهروندی فراهم نمیکند، بسیار عادی است که منفذی کوچک در نظام سرکوب زمینه گسترش اعتراضها و رادیکالیزه شده سطح مطالبات و شعارها را ایجاد کند. فروپاشی اتحاد شوروی و انقلاب ۱۳۵۷ ایران، دو نمونه گویای چنین شرایطی هستند.
کسانی که فاقد چنین تحلیلی از نظام سیاسی و «جنبش سبز» هستند، صرفا نگران «شعارهای تند» مردم در خیابانها و چگونگی کنترل آنها هستند، بدون آن که به دلایل آن توجه کافی مبذول دارند. این رویکرد سطحی نسبت به خطر رادیکالیزه شدن «جنبش سبز» را در طیف محافظهکار این جنبش (اصلاحطلبان حکومتی، تودهایها، بومیگرایان و سکولارهای حامی «جنبش اصلاحات») میتوان شاهد بود.
نمونه بارزی از این برخورد را میتوان در نوشته آقای بیژن حکمت «شعارهای تند در تظاهرات خیابانی» (اصل آن در تارنمای «ایران امروز»، جمعه ۱۳ نوامبر ۲۰۰۹) مشاهده کرد. آقای حکمت که از مدافعان ثابت قدم اصلاحطلبی حکومتی در دو دهه اخیر هستند، در این مقاله پر از تناقض و احساسی صرفا به ردیف کردن جملاتی در تقبیح «شعارهای تند» بسنده کردهاند. این رویکرد درست مثل آن میماند که یک روانپزشک به جای تشخیص زمینههای محیطی و خانوادگی فردی که رفتارهای نا به هنجار از خود بروز میدهد، تنها و تنها روی آن رفتارها مکث کند و از علل و زمینههای آن پرهیز کند. در این مورد بیشتر توضیح خواهم داد. در اینجا لازم میدانم مختصری به تقسیمبندی سیاسی درون «جنبش سبز» اشاره کنم.
گفتمانهای سیاسی درون «جنبش سبز»
همانطور که پیشتر اشاره کردم گرایشهای سیاسی بسیار متنوعی را میتوان درون این جنبش مشاهده کرد. به باور من، بر پایه معیارهای شیوه و اهداف تغییرات سیاسی، از سه گفتمان نسبتا متمایز میتوان یاد کرد. باید توجه داشت که درون هر گفتمان ممکن است شاهد حضور گرایشهای
سیاسی گوناگونی باشیم که، به هر دلیل، با توافق بر گفتمان معینی، همسو و همراه شدهاند. این سه گفتمان عبارتند از:
يک ـ گفتمان اصلاحطلبی حکومتی: دیدگاهی است که خود را با مواضع، ارزشها، و شعارهای امروزی رهبری کنونی این جنبش (آقایان موسوی، کروبی، خاتمی) همسو و همراه میبیند و از نقد و تصحیح این حرکت (زیر پوشش «حفظ همبستگی») جدا پرهیز میکند.
خواستگاه فعالان این دیدگاه سیاسی الزاما یکسان نیست. اکثریت آنها اسلامگرایان و بومیگرایان معتدلی هستند که «اصلاحطلب» هستند و غایت خواستشان یک جمهوری اسلامی اصلاح شده است. دسته دیگری درون این دیدگاه «حمایتگرانه»، مسلمانان رادیکالی هستند که اگر چه از ایستگاه اصلاحطلبی عبور کردهاند ولی، در حال حاضر، ترجیح میدهند سبز دوآتشه باشند. بخش دیگری از این طیف نیز فعالان سیاسی ظاهرا سکولاری هستند که به دلیل مواضع سیاسی مرکزیشان (با تاکید روی «اصلاحطلبی») به حمایت بیقید و شرط از «جنبش سبز» و «رهبری» آن مشغولند. بسیاری از فعالان مسنتر این دیدگاه را میتوان در جناحی از اتحاد جمهوری خواهان ایران یافت.
دوـ گفتمان سکولار ـ دمکراتیک: نگاهی که حمایت از «جنبش سبز» را به صورت مشروط و با فاصله انتقادی دنبال میکند. اکثریت قریب به اتفاق این کوششگران را سکولار ـ دمکراتهایی تشکیل میدهند که نسبت به دو تجربه سیاسی مهم قبلیشان (مشارکت در انقلاب ۵۷ و حمایت از حرکت اصلاحی دوم خرداد) موضعی نقادانه دارند. برای این افراد صرف حضور مسلمانانی نظیر موسوی و کروبی در رهبری نمادین حرکت سبز آنقدر مشکلآفرین نیست که برخی مواضع و ارزشهای امروزی آنها. برای اکثریت این فعالان، مساله امروزی ایران دیگر «اصلاحات» نیست بلکه «تغییرات ساختاری» و یا به قولی «تحول» است. با این همه، این نگاه واقعا و بدون تعارف، «جنبش سبز» را ـ مادامی که از حداقلی از برنامه دمکراتیک فاصله نگیرد ـ شایسته حمایت و دفاع میداند. این دسته از کنشگران سیاسی با شرایط دشوارتری مواجهند: از یک سو، نمیتوانند به حذف و نادیده انگاشتن ارزشهای بنیادیشان، دمکراسی، سکولاریسم، جمهوریخواهی، حقوق شهروندی توسط برخی «رهبران» و ایادی آنها بیاعتنا باشند، و از سوی دیگر، آگاهند که نباید بهطور مصنوعی، ارادهگرایانه، و خارج از ظرفیتهای هر مقطع «جنبش سبز» را رادیکالیزه کنند. این گفتمان در اکثر تشکلهای سیاسی دمکراتیک ایران فرادستی دارد و در میان غالب تحصیل کردگان کشور و جوانان نیز، به صورتی ابتدایی و غیر فرموله شده، نگاه غالب را تشکیل میدهد.
رقابت سیاسی درونی جنبش سبز، در واقع، رقابت میان دو گفتمان اول و دوم است.
سه ـ گفتمان انقلابی ـ خشونتآمیز: بخشی از گرایشهای سیاسی کشور که یا به انقلاب (به مفهوم کلاسیک آن) باور دارند و یا به روشهای خشونتآمیز و یا به هر دو، به هر دلیلی، امروزه خود را در صف «جنبش سبز» قرار دادهاند. این گرایشها را میتوان در میان چپهای انقلابی، مجاهدین خلق، و سلطنتطلبان یافت. طبیعی است که دیدگاهها و روشهای مورد نظر آنها در مورد تغییرات مطلوب در ایران هیچ قرابتی با واقعیتهای امروزی این جنبش ندارد. لذا، تنها، از طریق رادیکالیزه کردن شعارها و روشهای مبارزاتی «جنبش سبز» است که آنها میتوانند با این جنبش احساس نزدیکی کنند. البته، این استدلال، الزاما، شامل تمامی افرادی که در این تشکلها حضور دارند نمیشود.
با این مقدمه، در ادامه، تلاش میکنم که به دل نگرانیهای اصلاحطلبان در مورد «شعارهای تند» بپردازم.
اصلاحطلبان: سرگردان میان نظام و جنبش
چهار سال پیش در نوشتهای از حرکت اصلاح گرایانه دوم خرداد با عنوان «سرگردانی میان نظام و جنبش» یاد کردم. با تاسف بسیار، امروزه، در شرایطی به مراتب متفاوت از گذشته، و در شرایطی که پروژه اصلاحات حکومتی با شکست مواجه شده، این «سرگردانی» همچنان پا برجا مانده است و نه تنها رهبری کنونی «جنبش سبز» را با ابهام و تناقضگویی دچار ساخته است، طیف گسترده حامیان «سکولار» آنها را نیز با خود همراه ساخته است. اگر چه اصلاحطلبان از این اعتبار برخوردار هستند که استفاده از ابزار انتخاباتی در ایران را توصیه کردند، ولی آنچه که آنها را از سکولار ـ دمکراتها متمایز میکند نگاه متفاوت آنها به انتخابات است. اصلاحطلبان در انتخابات ریاست جمهوری امکانی برای «اصلاح نظام» جستجو میکردند، در حالی که، سکولار ـ دمکراتها به آن صرفا به عنوان یک «فرصت سیاسی» برای تغییر تعادل قوا نگاه میکردند. دومین تفاوت جدی میان این دو طیف، در مورد نقش جنبشهای سیاسی ـ اجتماعی در تحولات کشور است. اصلاحطلبان همواره از جنبشهای اجتماعی و اعتراضی فاصله میگرفتند. «سکولار»های حامی آنها نیز متشابها، از زودرس بودن و عدم آمادگی جامعه مدنی برای ایفای نقش این جنبشها سخن میراندند. امروز، در هیاهوی «جنبش سبز»، ظاهرا این آقایان و خانمها دچار فراموشی تاریخی شدهاند و استدلالهای تا همین چند ماه پیش خود را نیز فراموش کردهاند! شوربختانه (برای آنها)، «جنبش سبز» ناگهان بر آنها نازل شد و آنها را در شرایطی قرار داد که آمادگی سیاسی و روانی آن را نداشتند. با تمامی این اوصاف، اگر از حق نگذریم انصافا کارکرد رهبری کنونی این جنبش (در مقایسه با هشت سال اصلاحطلبان) به مراتب بهتر و کم اشتباهتر بوده است. ولی مشکل سیاسی با ردههای دوم و سوم اصلاحطلب است که ظاهرا، در دفاع از «جنبش سبز»، کاتولیکتر از پاپ شدهاند. عطاءالله مهاجرانی در سخنرانی ماه اکتبر در واشنگتن آب پاکی روی دست شنوندگان ایرانی خود میریزد و منتقدان دگراندیش خود را «سرخ» خطاب میکند که در فرهنگ ایشان به معنی غیرخودی است. وی آشکارا دمکراسیخواهی را خارج از اهداف «جنبش سبز» محسوب میکند. آیا امثال مهاجرانی اجباری دارند که در شرایطی که «جنبش سبز» همچنان در حال تکوین و شکلگیری است، اینگونه آماتوروار، با هواداران سکولار ـ دمکرات دگراندیش جنبش مرزبندی کنند؟
آیا اینگونه برخوردها، نشان از آن ندارد که این آقایان همچنان میان وفاداری به «نظام» و یا «جنبش» سرگردانند؟ به نظر میرسد که برخی از این «شخصیت»های اصلاحطلب هنوز منطق جنبش اعتراضی کنونی را در نیافتهاند و به آن به عنوان سکوی پرشی برای مصالحه با بلوک قدرت مینگرند! اگر چنین باشد ماههای آینده و ادامه جنبش منطق خود را به آنها دیکته خواهد کرد.
چنین برخوردهایی را ـ ملایمتر و سربستهتر ـ برخی از سکولارهای اصلاحطلب، نظیر بیژن حکمت، مطرح میکنند. ایشان در مقاله اخیرشان، همان سرگردانی را در وجهی دیگر به نمایش میگذارند: از یک سو وفاداری به موسوی و کروبی، ودر همان حال پذیرش این که «سبز به جنبشی عمومی برای احقاق حقوق فردی و اجتماعی فرا رسته است». او حتی «شعار انتخابات آزاد» را هم در چارچوب مورد پذیرش رهبری «جنبش سبز» قرار میدهد! بیژن حکمت خود را در تناقضی گرفتار میکند که تنها راه خروج از آن را در این میبیند که با آوردن نقل قولهایی از محمد خاتمی و میرحسین موسوی آنها را نیز طرفدار انتخابات آزاد قلمداد کند! طبیعی است که حکمت نیازی به مکث روی اشارههای مکرر موسوی و خاتمی به «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش» و حفظ قانون اساسی کنونی نبیند. همه آگاهیم که انتخابات آزاد و منصفانه مورد اشاره اصلاحطلبان، با «انتخابات آزاد» مورد اشاره نیروهای دمکرات (با نظارت بینالمللی و با شرکت تمامی نیروهای سیاسی کشور ( تفاوت کیفی دارد.
در مورد شعار «جمهوری ایرانی» نیز ایشان، بر همین سیاق، گویی به نیابت از زبان رهبری کنونی جنبش سخن میگویند. به طرفداران این شعار در ایران پند میدهند که آنها بهتر است «گروهی جمهوریخواه درست کنند و دیدگاههای خود را به صورت نوشتار در اختیار تظاهرکنندگان قرار دهند، به بحث و گفت و گو بپردازند و راه رسیدن به هدف را با دیگران در میان بگذارند ولی در خود تظاهرات از دادن این شعار بپرهیزند».د
میگویند چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است! چرا آقای حکمت همین اندرز را به «اتحاد جمهوریخواهان ایران» توصیه نمیکند؟ در ماههای اخیر، همین تشکل، چه در تارنما و چه در اعلامیههای خود نیازی به پرداختن به شعار «جمهوری ایرانی» مطرح شده در میان بخشی از مردم حس نکرده است! ظاهرا «اتحاد جمهوریخواهان ایران»، که بزرگترین تشکل جمهوریخواه سکولار ایران است، قاعدتا میباید پرچمدار ترویج این شعار (ولو در سطح دیگری به جز تظاهرات سبز) باشد (که نیست)؛ در مورد سکولاریسم هم عین همین مباحث را میتوان با آقای حکمت و همفکرانش در «اتحاد جمهوریخواهان ایران» طرح کرد.
پرسش اصلی از دوستان این است: «چگونه تعادلی میان ارزشها و مطالبات ویژه خود به عنوان یک نیروی تحولطلب، جمهوریخواه، سکولار از یک سو و لزوم حمایت از رهبری «جنبش سبز» ایجاد میکنید»؟ راه حل آقای بیژن حکمت چیزی به جز تسلیمطلبی نیست، همان راهی که جنبشها و گرایشهای غیر دینی ایران دوبار، در جریان انقلاب ۵۷ و در جریان دوم خرداد، آن را تجربه کردهاند. آقای حکمت پشت یک گزاره صحیح مباحث خود را پنهان میکند. این نکته ایشان البته درست است که نباید با شعارها و مباحث زودرس و خارج از ظرفیت این جنبش رهبری، کنونی را به سوی بلوک قدرت راند. ولی راه حل ضمنی ایشان عملا، همان همراهی با مواضع اصلاحطلبان حکومتی است. به همین جهت او از طرح کردن نمونههای تناقضات، مواضع ضد دمکراتیک و فرقهگرایانه رهبری سبز در میگذرد و در برابر آنها سکوت میکند. به قول لویی آلتوسر، فیلسوف فرانسوی، پروبلماتیک حاکم بر ساختار فکری یک متفکر (اصلاحطلبی حکومتی در مورد آقای حکمت) در همان حال که برخی موضوعها و پرسشها را برجسته کرده و در کانون توجه و بحث قرار میدهد، دسته دیگری از مسایل را «بیاهمیت»، «حاشیهای» و «نامریی» میکند. به همین خاطر است که تمامی کسانی که از منظر پروبلماتیک اصلاح نظام به مسایل ایران مینگرند، در نهایت، در مواجهه با پرسش بالا، «راه حلی» به جز کنار آمدن با مواضع رهبری فعلی جنبش سبز ارایه نمیکنند.
تلاشی برای برون رفت از دوگانه «حفظ جنبش» در برابر «رادیکالیزه» شدن آن
در بخش اول این مقال اشاره کردم که اساس رادیکالیزه شدن جنبش کنونی از شرایط ساختاری جامعه و حکومت جمهوری اسلامی نشات میگیرد. به باور من، مهمترین دلایل رادیکالیزه شدن سطح مطالبات و شعارها عبارتند از:
1 ـ روشهای غیرمنعطف و خشونتبار حکومت با مردم و مطالبات اولیه جنبش.
2 ـ حضور پررنگ بخشی از جامعه جوان و تحصیلکرده ایرانی که با مواضع سکولار و دمکراتیک و گلوبال آشنایی دارند و ازآن منظر به آتیه خود مینگرند.
3 ـ بیبرنامگی رهبری سیاسی که پس از پنج ماه همچنان میان «نظام» و «جنبش» سرگردان مانده و هر از گاهی با یادآوری «قانون اساسی» و «جمهوری اسلامی» جوانان را نسبت به سوییشان با جنبش دچار تردید میکنند.
4. طرح مطالبات و شعارهای تند از سوی برخی نیروهای سیاسی رادیکال.
اگر این تحلیل درست باشد در آن صورت میتوان چنین استنتاج کرد که میباید با طرح کردن چارچوبی منطقی مطالبات و شعارها را سازمان داد و به نوعی اجماع دست یافت. برای انجام چنین مهمی افراد و تشکلهای سکولار دمکرات ایران (از جمله اتحاد جمهوریخواهان ایران) میباید پیشقدم شده و از رهبری کنونی «جنبش سبز» بخواهند که حضور پر رنگ سکولارها و جمهوریخواهان در «جنبش سبز» را به رسمیت بشناسند. آنها میتوانند با در نظر گرفتن حقوق شهروندی این بخش از جامعه و شنیدن صدای آنها، با اقتدارگرایان به مذاکره بنشینند و به امثال ما نشان دهند که رابطه ما و «آنها» یک سویه نیست. شوربختانه آقای حکمت خودش و طیف سکولار دمکرات ایران را دستکم میگیرد! رهبری «جنبش سبز» همانقدر محتاج تداوم این طیف است که این طیف محتاج حفظ رهبری کنونی. با این تفاوت، که حفظ میلیونها نفر سکولار ـ دمکراتها در جنبش امری به مراتب حیاتیتر و استراتژیکتر است تا شکلگیری رهبری تازه.
من بر این اعتقادم که رهبری کنونی «جنبش سبز»، هر چه زودتر میباید بر این سکوت سیاسی خود (و عقبنشینیهای غیر ضروری در مواردی مثل حفظ قانون اساسی، برنامه هستهای) فایق آمده و برنامه مشخصی را بر اساس «لغو تمامی تبعیضها» سامان دهد. در این راستا، رهبری کنونی وظیفه دارد که نظرات تمامی گروههای شهروندی مورد ستم و تبعیض نظیر زنان، جوانان، سکولارها و لاییکها، روشنفکران، اقلیتهای قومی، دینی، مذهبی، دگراندیشان و دگرباشان را جویا شود. به علاوه، ضروری است که رهبری کنونی مساله انتخابات آزاد و رقابتی (با شرکت تمامی گرایشهای سیاسی، همراه با حق برخورداری از تجمع، تبلیغات، استفاده از رسانههای دولتی و خصوصی و همراه با نظارت بینالمللی)، همراه با شرکت احزاب و تشکلهای اسلامگرا را علنا اعلام کرده و بر آن صحه گذارند.
اگر هر یک از مفاد قانون اساسی کنونی پذیرای رفع تبعیض از شهروندان باشد طبعا میتواند فعلا بر جای بماند. ولی هر یک از آنها که با حقوق شهروندی درتقابل باشد میباید تغییر کنند.
اگر رهبری با چنین مضمونی به جلب افکار عمومی برخیزد طبعا زمینه محکمی برای اجماع و مصالحه سیاسی میان دو گرایش اصلی «جنبش سبز»، یعنی اسلامگرایان اصلاحطلب و نیروهای سکولار ـ دمکرات - فراهم خواهد آمد. در غیر این صورت، نیروهای سکولار به تدریج با احساس یاس و سرخوردگی، طبعا به انفعال و یا به رادیکالیسم بیشتر روی خواهند آورد.
با نصیحت و تهدید نمیتوان از رادیکالیزه شدن شعارهای جنبش ممانعت کرد.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|