پنج شنبه 9 مهر 1388 ـ 1 اکتبر 2009 |
نشانه های روشن پايان نقش آخونديسم
امير سپهر
آيا هيچ از خود پرسيده ايد از چه روی با اينکه مهدی کروبی دهها بار از مير حسين موسوی روشن انديش تر، زَهره دار تر و فاشگو تر است اما کسی عکسی از او را در دست نگرفته و نام او را فرياد نمی زند؟...
حتا منتظری هم خوب می داند که زمان اداره ی ايران با سيستم گاوداری «ولايت بر صغار و مهجورين و مجانين» ديرسالی است که سپری شده و اين پست مدرنيست ها و روشنفکران بسيار ژرف انديش؟! هستند که می خواهند او بر جای خامنه ای بنشيند و ولی فقيه شود، نه خود وی...
اين نيروی جوانی که امروز اينگونه با همه توان خطر ضرب و جرح، زندانی شدن، شکنجه و حتا خطر تجاوز در زندان و مرگ را بجان خريده و به خيابان می آيد، بايد اصلآ يک بار هم از سر کوچه ی شعور گذر نکرده باشد که بخواهد تمامی اين خطر ها را تنها با هدف «جايگزين ساختن ملايی با ملايی دگر» بجان خرد، بی اينکه خواستار برچيده شدن بساط اين نظم عبوس اهريمنی دشمن جوان و جوانی و شريعت ضدبشری و شادی کش آن باشد...
.................................................................
آنگونه که از نامه نگاری ها، دلجويی ها و ديد و بازديد های شاگردان خمينی در جناح مخالف خامنه ای بر می آيد، به نظر می رسد که اين گروه در حال تشکيل يک جبهه ی فراگير باشند. آنگونه هم که از نامه پراکنی ها و ادبيات سياسی اين گروه بر می آيد، هدف اصلی آنها برکنار کردن علی خامنه ای از مقام ولايت و کوتاه کردن دست باند او از قدرت و نشاندن آيت الله منتظری بجای وی باشد.
طرفه اينکه آنگونه هم که از ادبيات سياسی کنونی اپوزيسيون خارج از کشور بر می آيد، شمار زيادی از کسانی هم در اينسوی که عمری برای سکولاريسم و دموکراسی و حقوق بشر گريبان چاک می دادند، حال ديگر اهداف اساسی خود را به همين «دگرگونی روبنايی در جمهوری اسلامی» تنزل داده و بگونه ی مستقيم و غير مستقيم از همين دسته از شاگردان خمينی پدافند می کنند.
نگارنده بی اينکه بخواهم اين گروه به اصطلاح نخبه را خاين بخوانم ـ که براستی من يکی ديگر حالم از اين واژه بهم می خورد ـ و يا حتا قصد کوچکترين بی ادبی به ايشان را داشته باشم، در اين نوشته کوشش خواهم کرد به کوتاهی نشان دهم که اين گراميان تا چه اندازه در اشتباه بوده و باز هم سرنا را از سر گشاد آن فوت می کنند.
باری، نخست اينکه برکنار کردن علی خامنه ای از مجاری قانونی خود نظام و نشاندن آقای منتظری بر مسند ولايت که امری کاملآ ناممکن است. دليل آنهم چيدمان مجلس خبرگان کنونی است. چيدمانی که اين مجلس را به شکلی در آورده که حال بجای آنکه خبرگان بر عملکرد رهبری نظارت داشته باشند، اين رهبر است که بر کار خبرگان نظارت می کند. زيرا که به جز يکی ـ دو تنی، همگی اعضای اين مجلس بوسيله ی خود خامنه ای و از مجرای شورای نگهبان منتصب او به اين نهاد فرمايشی فرستاده شده اند.
کما اينکه در قطعنامه ی آخرين نشست دو روزه ی اين «مجمع نوکران» که همين سه روز پيش منتشر شد، نه تنها تک واژه ای انتقادآميز هم از عملکرد جنايتکارانه ارباب و باند اش در رخداد های سه ماهه گذشته گنجانده نشد، سهل است که آنان بسيار هم ولينعمت خود را مورد ستايش قرار دادند که توانسته با دستور کشتن و تجاوز به فرزندان معصوم اين ملت بقول خودشان "چشم فتنه" را کور سازد.
دوم اينکه اگر قرار باشد که از راه نافرمانی مدنی و يا يک انقلاب اين جابجايی تحقق يابد ـ که ظاهرآ هم راه ديگری جز اين وجود ندارد ـ من که هرگز گمان نمی کنم که ملت ما تا اين اندازه نابخرد و ابله شده باشد که بخواهد صرفآ برای دستيابی به اين هدف مسخره که: «ملايی برکنار شود و ملای دگر بر جای او بنشيند»، اينهمه جانفشانی کرده و خون شريف ترين فرزندان جگرگوشه خود را تقديم اين جنبش کند.
آنهم ملتی که هفتاد درصد از شهروندان آن زير سی سال هستند و بيگمان هفتاد در صد از مبارزان ميدانی آن هم جوانان هژده تا سی ساله هستند. پر پيداست که دستکم هفتاد ـ هشتاد درصد از اين جوانان شاداب و پرنشاط حاضر در صحنه ی نبرد هم، خواهان جوانی کردن و برخورداری از حق خوشباشی هستند. و اصولآ هم اکثريت قريب به اتفاق آنان برای دستيابی به همين «حق جوانی» به ميدان آمده اند نه اينکه بخواهند فلان ملی مذهبی نود ساله در باره ی سجايای اخلاقی صفيان ابن عنق در مسجد اسمال بزاز برای آنها سخنرانی کند.
اين جانفشانی ها برای آزادی است. بيشتر هم برای آزادی های مدنی که جوانان هم سن و سال آنها در ديگر کشور های جهان از آن برخوردار هستند. بسان شاد بودن، پارتی دادن، رقصيدن، رخت شاد و زيبا پوشيدن، رفتن آزادانه دختر و پسر به کنار دريا، مشروب خواری، معاشرت با جنس مخالف و حتا داشتن سکس.
اموری که همگی هم از نياز های بسيار طبيعی آنان در چنين سن و سالی محسوب می شود و بايد هم به عنوان بديهی ترين حقوق انسانی ايشان در ميهن خودشان برسميت شناخته شوند که نمی شوند. و چرا نمی شوند؟ بدين خاطر که تک تک اين آزادی های بسيار بديهی، کاملآ طبيعی و حتا حداقلی از ديد قوانين شرع، کيفر حبس، بند، تازيانه و حتا مجازات مرگ در پی دارد.
پس اين نيروی جوانی که امروز اينگونه با همه توان خطر ضرب و جرح، زندانی شدن، شکنجه و حتا خطر تجاوز در زندان و مرگ را بجان خريده و به خيابان می آيد، بايد اصلآ يک بار هم از سر کوچه ی شعور گذر نکرده باشد که بخواهد تمامی اين خطر ها را تنها با هدف «جايگزين ساختن ملايی با ملايی دگر» بجان بخرد، بی اينکه خواستار برچيده شدن بساط اين نظم عبوس اهريمنی دشمن جوان و جوانی و شريعت ضدبشری و شادی کش آن باشد.
و سرانجام اينکه اصلآ گيريم که حتا آن جوانان از بی تجربگی و خامی يا از سنگينی فشار بار کمرشکنی که برگـُرده ی خود احساس می کنند به همين جابجايی صوری اکتفا کنند، اما در اين ميان عقل و درايت و حتا انسانيت و اخلاق ما کجا رفته که ناسلامتی خود را سياسی و فيلسوف و روشنفکر و اديب و پژوهشگر... خردمند و فرزانه هم می پنداريم!
آيا اين از دايره ی شرف انسانی و رسم دادگری بدور نيست که ما نازنين ترين جگرگوشگان خود را تنها برای جابجايی دو ملای هر دو متحجر و شريعت پناه به رفتن به قتلگاه سعد ابن ابی وقاص زمان و لشگريان بی فرهنگ و وحشی و خونخوار و متجاوز او تشويق و ترغيب کنيم! و حال آنکه از ديد من آن جوانان خوب می دانند که چه می کنند و چه می خواهند و هر يک از ايشان هم به تنهايی، ده برابر اين مدعيان آگاهی و خرد و هُشياری دارند.
چنانچه کسانی گمان می برند که رفتن خامنه ای و آمدن منتظری ما را به جامعه ی آزاد راهبر خواهد شد، خوب است که بدانند با پوزش، آن اندازه ناآگاه و نادان هستند که اصلآ تفاوت ميان سرگين و انگبين را نمی دانند. آخر مگر می شود که آدمی برای فرار از دست گرگی به گرگ ديگری پناه برد!
البته شک نيست که تفاوت های زيادی ميان آيت الله منتظری و خامنه ای وجود دارد. شيخ حسينعلی منتظری با متر و معيار هايی که ما برای آخوند های حوزوی داريم، نسبت به سن بالای هشتاد سال خود، شخصيتی است براستی روشن انديش، رئوف و اهل مدارا که وجدانآ خامنه ای شهرت طلب، بی شخصيت، متحجر، خودخواه و شقی اصلآ با او قابل مقايسه نيست. همچنين سلامت عقل او با مغز بيمار و ماليخوليايی خامنه ای که در اثر فرو رفتن تا گلو در گنداب چرس و بنگ و ترياک و حشيش، مردک اصلآ ديگر در اين دنيا زندگی نمی کند.
ممکن است کسانی از اين تصويری که من از آيت الله منتظری بدست می دهم خوششان نيايد. اما رسم خرد و دادگری اين است که ما عيار انسانيت و پايبندی چنين شخصيتی به اخلاق و انسانيت و شرافت را با سنگ محک ويژه ی اينکار تعيين کنيم نه پيمانه های ايده آل ساخته ی ذهن خودمان.
و تنها هم با چنين سنگ محکی است که من می نويسم منتظری نسبت به رشته ی تحصيلات حوزوی و محيط بسته و کدری که در آن پرورش يافته، براستی در نوع خود يک استثناء است. اصولأ از يک ملای روستايی و بسيار کهن سال با آن شيوه تربيتی هم اصلآ نبايد انتظار داشت که بيش از اين آزادمنش بوده و با ولتر و کانت و روسو کوس برابری زند.
پس من نيز می پذيرم که منتظری بسيار با شرف تر از فردی بنام خامنه ای است که اصلآ اين فروزه را نمی شناسد. ليکن او هر چه هم که از نظر کيستی راستکردار، درست پيمان و خوش قلب و رئوف باشد اما در وادی انديشه و باور، در نهايت ملايی چون دگر ملايان حوزه ی علميه قم است.
يا بقول خودشان در نهايت"يک روحانی سليم النفس" که هنوز هم اسلام و تشيع را تنها مذهب حقه دانسته، از بلاد کفر و کفار سخن می گويد، به روشنی از حاکميت مذهبی ـ دينی ـ پدافند می کند و غايت مطلوب وی هم اجرای احکام شريعت است. يعنی درست اجرا کردن همان شريعتی که از بنيان ضدبشری و از اساس با دموکراسی، حقوق بشر و حتا جوانی و شادی و شادابی در تعارض است.
از اينروی به باور من هر آنکس که تصور می کند مردم ما، بويژه دختران و پسران نازنين ما فقط برای اين به قتلگاه و تجاوزکده ی سرداران اسلام می روند که آيت الله منتظری را بر جای علی خامنه ای بنشانند، هم ژرفا و عظمت کار سترگ و تاريخساز مردم ما را درک نکرده و هم اينکه نادانسته زشت ترين اهانت را به فرزندان ما روا می دارد.
زيرا آنچه که هم اينک در درون ايران در جريان است، همانگونه که در نوشته ـ ی پيشين خود «روح تاريخ و مسئوليت تاريخی را دريابيم!» هم آوردم، از ديد من يک انقلاب تمام عيار است، ولو که حتا خود فرزندان جوان ما هم اين کارزار سترگ خود را انقلاب ننامند.
دليل ناخوشايند بودن پذيرش اين نام «انقلاب» از سوی انقلابيون را هم در همان نوشته آوردم. يعنی اثر بسيار بد و منفی که يک انقلاب بد و بيجا به نام«انقلاب اسلامی» در روان و انديشه ی ايرانيان بجای نهاده. همچنين مشاهده ی عينی و تحمل رنج و شکنج های ناشی از آن فتنه ی ضد ملی و ويرانگر.
نگارنده اگر آنروز، يعنی تا پيش از بيست و هفتم شهريور هشتاد و هشت اين امر را بعنوان يک ديدگاه مطرح می کردم اما پس از مشاهده ی آن حماسه ی بی همتا در روز بيست و هفتم شهريور ماه، يعنی پس از سه ماه تهديد و ترساندن مردم از کتک و تجاوز و شکنجه و کشتن، حال ديگر اين را به شکل يک باور مطرح می کنم که ايران در مسير بی بازگشت يک انقلاب تمام عيار افتاده است.
شواهد و نشانه های سقوط محتوم رژيم جمهوری اسلامی هم آن اندازه آشکار و روشن است که حتا خود همان آيت الله منتظری روشن ضمير و باهوش هم آنرا می بيند و درک می کند و با جرآت و بروشنی هم اعلام می کند. نگارنده گمان می کنم که خود وی هم اصلآ عاقل تر از اين باشد که بخواهد در پی ولی فقيه شدن باشد.
چرا که حتا آن ملا هم خوب می داند زمان اداره ی ايران با سيستم گاوداری «ولايت بر صغار و مهجورين و مجانين» ديرسالی است که سپری شده و اين پست مدرنيست ها و روشنفکران بسيار ژرف انديش؟! هستند که می خواهند او بر مسند ولايت بنشيند. خوب به اين پاراگراف از واپسين نامه ی او خطاب به مير حسين موسوی توجه کنيد:
«حاكميت اگر به جاى سركوب مردم و ايجاد فجايع اخير، عقل و شعور سياسى را حكم قرار داده و به تذكرات بعضى از بزرگان و علماء و مراجع گوش فرا داده بود و يك هيأت بيطرف و مرضى الطرفين را براى رسيدگى به شبهات انتخاباتى تعيين نموده بود، هرگز گرفتار بحران عدم مشروعيت كنونى نمى شد. حكومتى كه در آن اقشار وسيعى از مردم و نخبگان ، ناراضى و در فشار باشند قابل دوام نيست.»
رژيم هم آنچنان در درون و برون بی آبرو گشته و رفتارش زير ذره بين جهانيان است که ديگر قادر نيست مانند گذشته بی محابا از شکنجه و تجاوز و ديگر شيوه های سرکوب استفاده کند. از اين پس هر چه هم که جلو تر برويم، در بازی معادله قدرت، کفه ی ترازوی ملت سنگين تر از رژيم خواهد شد. با هر تظاهراتی هم، عناطر بيشتری از رژيم جدا خواهند شد.
گر چه قوای سرکوبگر رژيم هم اکنون هم آن اندازه هراسان و بی انگيزه شده اند و تيغ سرکوب هم آن اندازه کند که ديگر عنصر پليدی چون جنتی هم اين دگرگشت را بخوبی فهميده و می پذيرد. بدين خاطر هم هست که او در نماز جمعه ی امروز ـ سوم مهر ماه ـ ديگر از مردم می خواهد که به مقابله با انقلابيون برخيزند.
البته می دانيد که مردم در قاموس او و ديگر همگنان اش، چاقوکشی های متجاوز مزدور معنا می دهد. آيا جنتی بايد روشن تر از اين هم بگويد که ديگر از سرکوبگران رژيم کاری ساخته نيست:«زمانی که تشکیلات حکومتی برقرار است، این وظایف به عهده تشکیلات حکومتی است، اما اگر این تشکیلات در این زمینه توان نداشت، به عهده مردم است.»
و سخن پايانی اينکه آيا هيچ به اين انديشيده ايد که چرا عکسهای منتظری و کروبی در دست تظاهرات کنندگان خارج کشوری نيست؟ من که هر چه به تراکت ها و عکس های در دست تظاهرات کنندگان خارج از کشوری در تمامی گيتی نگاه کردم، حتا يک تک عکس هم از آيت الله منتظری و کروبی در دست کسی نديدم، همچنين نامی از اين دو ملا. حتا در دست کسانی که به ايران رفت و آماد کردن ايشان، کاملآ از پوشاندن رخسارشان با روسری و شال و ماسک سبزرنگ پيدا بود.
اين در حالی است که باز هم با متر و معيار های جمهوری اسلامی، هم ديدگاههای سياسی مهدی کروبی دهها بار از مهندس موسوی روشن تر و به دموکرات منشی نزديک تر است، هم اراده و پايمردی اش در پدافند از حداقل های حقوق شهروندی در رسيدگی به مشکات آسيب ديدگان و هم اينکه کروبی آنچنان زَهره و دليری و فاشگويی در برابر رژيم از خود نشان داد که گمان نمی رود موسوی حتا يکدهم آنرا هم داشته باشد.
و از او هم موجه تر آيت الله منتظری همان کسی است که با پشت پا زدن به مقام دنيوی ـ باز با معيار های فقه شيعی ـ آنزمان آغاز به پدافند از مردم کرد که موسوی نخست وزير محبوب ضحاک راحل بود و کروبی نوکر دست دست به سينه ی او. بيست و دو سال هم هست که انواع و اقسام سختی ها را می کشد. با اينهمه در دنيای آزاد، يعنی در جايی که ايرانی می تواند خواست خود را تا اندازه ای روشن بيان کند، هيچ ايرانی عکسی از آيت الله منتظری و مهدی کروبی قلندر مسلک دهها بار شجاع تر از موسوی را به دست نگرفت.
همچنان که در تمامی ويدئو های تظاهرات بيست و هفتم شهريور درون هم، بيش از دو ـ سه عکس از کروبی در دست مردم ديده نمی شود. آيا اين در بهترين حالت هم نشان نفرت مردم از عبا و عمامه ی آلوده به سياست نيست؟
همچنين به معنای پايان مأموريت فضاحت بار و سراسر ظلم و بيداد و خون و غارت و چپاول عمامه داران در سی ساله گذشته و از همه هم مهم تر، به معنای پايان نقش ويرانگر و خونين آخونديسم تاريخی در صحنه ی سياست ايران؟
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |