بازگشت به خانه | فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان | پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو آدرس اين صفحه با فيلترشکن: https://newsecul.ipower.com/2009/06/12.Friday/061209-Amir-Sepehr-Prince-and-Pauper.htm |
خرداد 1388 ـ جون 2009 |
چگونه شاهزادگان عالم به گدايان سيب زمينی مبدل گشتند؟
امير سپهر
از ایران برآرم یکی تیره خاک
بــلـنـدی ندانـند باز از مغـــاک
انقلاب شوم بهمن و قدرت يابی ملايان در ايران، آنچنان رنج ها و خواری های جگرسوزی را بر مردم ما تحميل کرده که تا پيش از آن فتنه حتا به انديشه هيچ ايرانی هم نمی آمد. يعنی پذيرش اينهمه ظلم، اينهمه چپاولگری، اينهمه بی معنويتی و بويژه اينهمه تحقير و اين اندازه توهينی که حال به مردم ما می شود، تا پيش از آن فتنه برای ملت پرغرور ايران براستی غير فابل باور بود. بدين سبب که دستکم ما چند نسل روزگار سلسله ی پهلوی، بسيار محترم و حتا عزيزدُردانه بار آمده بوديم.
ما در يک فضای اجتماعی بی اندازه آرامی به دنيا آمده، به روابطی بسيار نرم و عاطفی خو گرفته و بسيار هم مغرور و بزرگ منش پرورش يافته بوديم. ما، مادران و پدران خود را چنان باآبرو و محترم ديده و در آغوش آنان به اندازه ای با عزت نفس بار آمده بوديم که «آبروداری» را والا ترين ارزش انسانی می انگاشتيم. به تبع برخورداری از همين گونه تربيت هم، در روابط اجتماعی حتا تهيدست ترين آدمهای آن روزگار هم، انسانهايی بی اندازه بزرگ منش و بخشنده و دست و دلباز بودند.
خرد، بزرگ منشی، کردار بسيار محترمانه و حتا لباس پوشيدن و نشست و برخاست بزرگان سياسی ما در مجامع جهانی و همچنين شوکت و عظمت حکومت ما در جهان هم، آنچنان گردنفرازی و غرور ملی را در ما پرورش داده بود که هر کدامی از ماايرانيان، ناخودآگاه خود را يک نجيب زاده می انگاشت. درست بسان همان نجيب زادگان اروپای سنتی سده های هژده و نوزده هم، هر کدامی از ما خود را از خاندانی بسيار بزرگ و خوشنام و حتا بسيار ثروتمند می انگاشت. حال چه در محله و شهر و ديار خود و چه به ويژه در خارج از ايران.
به تبع همان تربيت خانوادگی و فضای غالب فرهنگی هم، هيچکدامی از ما اصلآ حتا کوچکترين بی احترامی نسبت به خود و خانواده و حتا هم ميهن خود را هم بر نمی تافتيم. وقتی هم که به خارج از ايران مسافرت می کرديم، در تمامی فرودگاه ها، مراکز تفريحی، هتل ها و رستوران ها و بار ها هم براستی که بسان همان نجيب زادگان و يا پرنس ها و پرنسس ها از ما پذيرايی می شد.
مثلآ اگر تا سال پنجاه و هفت، حتا به يک دانشجو و يا هم ميهن توريست ما هم که در خارج از ايران کوچکترين بی احترامی می شد، آن دانشجو و يا توريست اصلاً پاشنه ی درب سفارت و يا کنسولگری ايران در کشور محل اقامت خود را از جای برمی کند. نمايندگي های سياسی ايران در خارج هم، تا توهين کننده را به پوزش از آن ايرانی وا نمی داشتند، هرگز از پای نمی نشستند.
زيرا که اصولآ سياست کلی خود نظام شاهنشاهی هم همان در راستای بزرگ جلوه دادن عظمت ايران و شآن و شخصيت والای ايرانی درجهان بود. از اين رهگذر هم، واداشتن جهانيان به تحسين و احترام گذاردن به نام ايران مهد تمدن و رعايت بزرگ منشی ايرانی دارای غنی ترين فرهنگ و فرزانگی در همه جای گيتی بود.
نگارنده خود از دهان زنده ياد دکتر احمد ميرفندرسکی« وزير خارجه کابينه زنده ياد دکتر بختيار» سخنی را شنيدم که مضمون آن اين بود که : « شخص پادشاه فقيد، آن اندازه به حفظ آبروی ايران و بزرگی شخصيت ايرانی حساسيت داشت که با دستخط خود، به وزارت خارجه دستور اکيد داده بود که هر کسی که به يک ايرانی در خارج اهانتی کرد، نمايندگيهای سياسی ايران وظيفه دارند که حتا با استخدام گرانترين وکلای محلی هم که شده، فرد بی ادب را بر سر جايش نشانده و بطور کامل هم از آن ايرانی اعاده ی حيثيت و دلجويی کنند».
در درون ايران هم، مثلآ اگر حتا يک سرهنگ شهربانی هم ره به مردی می بست و به وی می گفت که من بايد همسر و يا دختر شما را با خود به کلانتری برم، بدون شک آن مرد، يا آن سرهنگ را در جا له و لورده می کرد، يا اگر هم زورش به آن سرهنگ نمی رسيد، سر بر ديوار کوفته و خويشتن را خونين و مالين می ساخت.
گذشته از خود آن مرد، اصلاً اگر رهگذران هم چنين جسارتی را از پليسی نسبت به يک هم ميهن محترم خود می ديدند، فورآ حق آن مآمور بزعم خودشان "بچه سازمانی" ـ يعنی بی پدر و مادر و بزرگ شده در يتيم خانه که البته هيچ اشکالی هم ندارد ـ را بر کف دستش می نهادند که اصلآ چگونه به خود جرآت داده که به آقايی بگويد که می خواهم زن و يا دخترت را جلب کرده و با خود به کلانتری برم!
من خود خوب بياد دارم که در آن روزگار، چه شورش و بلوايی بر سر افزايش نرخ اتوبوس های شهری در تهران برپا شد. آنهم تنها و تنها به دليل يک ريال افزوده شدن بر بهای بليط ها. بلوايی آنچنان بزرگ که مردم خشمگين و شهرآشوب، تنها در چند ساعت شيشه های بيشترين اتوبوس ها را خرد کرده، دهها اتوبوس را به آتش کشيده، بی شمار باجه های بليط فروشی را از جای کنده و کاملآ تخريب کرده و ارشد ترين مديران شرکت واحد را هم در پشت ميز های خودشان کتک زده يا بزعم خودشان "گوشمالی دادند" که تا ديگر از اين غلط های زيادی نکنند!
رانندگان بی گناه را هم آنچنان با توپ و تشر و تهديد ترساندند که همگی آن بيچاره ها اتوبوس های خود را در خيابان ها و ميادين شهر، بی صاحب رها کرده و خود از مهلکه فرار کردند. دامنه آن اعتراضات آنچنان در حال گسترش بود و شهر آنگونه در التهاب، که اصلآ بيم آن می رفت که مردم تمامی ساختمان های دولتی را هم به آتش کشيده دولت و يا حتا حکومت را هم ساقط کنند. کما اينکه در اعتصاب سال چهل معلمان در پی کشته شدن تنها يک آموزگار بنام خانعلی، دولت نخست مهندس جعفر شريف امامی سقوط کرد.
در پيامد همان واکنش سخت مردم به افزايش تنها يک قران بر بهای بليط اتوبوس هم بود که پادشاه فقيد که در سويس بسر می برد، از همان خارج با دلجويی از مردم، دستور لغو فوری اين جسارت دولت را صادر کرد. در همان شب هم نخست وزير مملکت، شخصآ در تلويزيون حاضر شده و با سرافکندگی تمام از مردم صميمانه پوزش خواست. بهای بليط هم نه تنها همانی ماند که بود، بلکه براستی تا چند هفته پس از آن ماجرا هم، بسياری از مردم رند و فرصت طلب اصلآ بدون بليط سوار اتوبوس ها می شدند.
هيچ پارکابی «کنترل کننده بليط» هم که اصلآ جرآت نمی کرد که به آن مردم سوء استفاده چی اندک اعتراضی کرده و برای خود دردسر درست کند. زيرا که آرامش آنگونه شکننده و دولت آن اندازه هراسان بود که شکايت حتا نابجای چند مسافر از يک راننده اتوبوس يا پارکابی هم، به توبيخ و جريمه و يا حتا اخراج آن طفلکی ها از شرکت واحد اتوبوسرانی منتهی می شد.
مسئولان اصلی اين پستی ها و خاری ها
باری، آن سرچشمه از اينروی آوردم که بدين پرسش اساسی برسم که چگونه شد آن مردم پرغرور و گردنفراز که حتا براحتی در برابر گلوله هم سينه سپر می کردند ـ که ايکاش نمی کردند! ـ اينک به اينچنين موجوداتی بی رگ و بی غيرت مبدل گشته اند؟
يعنی به انسان هايی آن چنان غرورباخته، زبون و توسری خور که نه تنها پاکت تخمه در دست به مراسم تازيانه خوردن و حتا اعدام فرزندان خود می روند، نه تنها به دستان آلوده بر خون جگرگوشگان خويش بوسه می زنند، بلکه کار بی غيرتی ايشان به جايی رسيده که ديگر حتا از فروشندگان نواميس دختران خود نيز صدقه می گيرند، آنهم چند کيلو سيب زمينی گنديده!
از ديد من، پاسخ اين پرسش بسيار روشن است. اين سقوط اخلاقی باورنکردنی، اين غرورباختگی، اين ننگ پذيری و اين بی ناموسی و بی شرفی هيچ دليل ديگری ندار جز نادانی و يا رذالت و پستی بخش بزرگی از سياسيون و تحصيلکردگان اين ملت. زيرا گذشته از اينکه همين ناسلامتی سياسيون و تحصيلکردگان اصلآ اين لکه ننگ را بر دامن تاريخ ايران گذاردند، سی سال هم هست همين به اصطلاح بخش اليت، خواسته و يا از سر جهل و نادانی هم اين مردم نگونبخت را در زندان چپاولگران هستی و قاتلان جگرگوشگان و فروشندگان نواميس خود دست بسته نگاهداشته اند.
زيرا همانگونه که من بار ها و بار ها اين قاعده ی جهانشمول را در نوشته های خود آورده ام، سرنوشت سياسی و فرهنگی و اخلاقی و حتا اقتصادی هر ملتی در جهان، بستگی مستقيم و بی چون چرا به شخصيت و شرف و خرد و مسئوليت شناسی همين بخش تحصيلکرده و سياسی خود دارد. يعنی هر ملتی که بزرگانی خردمند و باشخصيت وشريف داشت، بدون شک آن ملت هم خردمند و بااخلاق و شريف خواهد بود. هر ملتی هم که بزرگان آن خود فاقد خرد يا خاين و پست و سفله باشند، بدون ترديد آن ملت هم پست و بی شرافت و سفله خواهد شد.
اصولآ در تمامی کشور های جهان هم، همين تحصيلکردگان و سياسيون، نمايندگان فرهنگ و شرف و شخصيت ملت های خود هستند نه ملت ها. زيرا که اين بخش از جامعه است که اهل مطالعه و آگاه است. اين بخش است که رخداد های جهانی را پيگيری می کند. اين بخش است که فرهنگ و ادبيات و سياست و اقتصاد و زبانهای بيگانه را می فهمد و از همه اينها مهم تر، اين بخش هر جامعه است که تمامی نشريات و تريبون ها و صدا ها را در اختيار خود دارد.
از اينروی هم، هم مردم هر کشوری آگاهی ها و خطوط فکری و حتا غرور و شخصيت خود را از اين بخش از جامعه خود می گيرند و هم اينکه چون جهانيان در ارتباط با همين بخش هر جامعه ای هستند، آنان نيز تمامی آگاهی های خود در مورد هر کشور و ملتی را از کانال های در دست همين بخش اليت آن جامعه به دست می آورند.
پس، هم مردم هر کشوری خواهی نخواهی چشم و گوششان به دهان همين قشر جامعه ی خود دوخته شده و اين بخش را هم الگوی خود قرار می دهند، و هم اينکه جهانيان اين بخش را نمايندگان ملت های خود به حساب آورده و رفتار و سخنان آنان را ملاک داوری های خود در مورد هر ملتی قرار می دهند. زيرا که نه مردم کوچه و بازار سواد کافی و زمان و امکانات داردند که بتوانند مستقل از اين بخش، خود با مقولات اجتماعی آشنا گردند و نه بيگانگان با مردم عادی کشور ها در تماس هستند.
بنابر اين، مشاهد می کند که خرد و اخلاق و مسئوليت پذيری انسانهای اين بخش از جامعه، چه تآثيرات ژرفی بر رفتار فردی و اجتماعی احاد يک ملت دارد و کيستی و ميزان فرهنگ و شرف اين بخش، چگونه می تواند نام يک ملت را در جهان پرآوازه ساخته يا بر زمين کوبد.
و حال برای شناخت ميزان نابخردی يا بی شرافتی اين بخش از جامعه ی ما، کافی است که به موضع گيری های مثلآ اين فرهيختگان و نامداران رسانه ای و سياسی ما در مورد همين نمايش مهوع علی خامنه ای خوب دقت کنيد. در اينجا اراذل ضد ايرانی توده را ناديده انگاريم که اعضای اين "حزب طراز نوين"! و دنبالچه های رذل تر از خود آنان، عوامل اکثريتی، اکنون سی سال که اصلآ آشکارا برای متجاوزان به نواميس ملت ما آفتاب داری می کنند.
آن معروفه ی لندن نشين را هم استثتا کنيم که آن کهنه پتياره، به هر کسی که پول و قدرت داشته باشد حال می دهد، حال اين قدرتمند و متمکن هر کس و گروهی که می خواهد باشد. آن بی ريش همانی است که روزی با کراوات گل منگلی برای دفتر شهبانو فرح کار می کرد و به هزار حقارت، برای آن نظام و شخص پادشاه فقيد دم تکان می داد.
وقتی هم که آن نظام ورافتاد، با يک دگرديسی کامل، فکل از گردن فرو هشت و به مستهجن ترين شکلی شروع به کوبيدن ولينعمت خويش کرد. از آن زمان تاکنون هم که سی سال است رفيق گرمابه و گلستان پست ترين لايه های اجتماعی است، حتا در ميان آن لمپن ها هم، هم کاسه ی لمپن ترين آنان.
ترديد نکنيد که اگر حتا صدام حسين معدوم هم که می توانست ميهن ما را بگيرد، آن فاحشه فورآ زن صيغه ای پسر عموی او، علی شيميايی تکريتی می شد. اگر هم به فرض روسيه فردا ايران را اشغال کند، بدون شک فورآ به صيغه ی يکی از نوکران ولاديمير پوتين در خواهد آمد. پس سخن ما اينجا از کسانی است که خود را مثلآ ملی و ميهن پرست و روشنفکر هم می انگارند.
اتفاقاً احمدی نژاد ريزترين ميکرب اين گنداب متعفن است
اينک بی اينکه بخواهم به موضع گيری تک تک اين مدعيان روشنفکری بپردازم که از حوصله ی يک متن هم بيرون است، می خواهم يکجا گفتار اين مثلآ فرهيختگان و دانايان و بزرگان در مورد مشارکت مردم در اين نمايش روحوضی را بياورم که چکيده تمامی آن به چپ و راست زدن های قلمی و زبانی هم اين است که : (ازهر راهی که شده، نبايد اجازه داد که احمدی نژاد دوباره انتخاب! شود). اصلی ترين دليل ايشان هم اين است که، دستکم هر چه که باشد آن سه تن ديگر، يعنی موسوی و کروبی و رضايی، از باند « بد» ها هستند و محمود احمدی نژاد جزو باند « بد تر» ها!
از آنجا که نگارنده اصلآ دوست نمی دارم که زياد در بند بحث (بی اختيار بودن) رئيس جمهوری در اين نظام مسخره بمانم که آن اندازه در اين مورد گفته و نوشته شده که باز هم از اين موضوع نوشتن، براستی که ديگر حال آدمی را بهم می زند. در پاسخ اين نابخردان که مثلآ خود را هم آگاه می پندارند، همين اندازه می نويسم که وقتی خامنه ای قادر است که هر طرح و لايحه و مصوبه و حتا قانون از پيش وضع شده را هم تنها با يک«حکم حکومتی» باطل ساخته يا بقول خودشان، "کان لم يکن" اعلام کند، ديگر اصلآ حتا سخن گفتن از اختيارات رئيس جمهوری هم در چنين سيستم مولتی ارتجاعی از نابخردی محض است.
در مورد کيستی و منش خود اين چهار کانديدای خامنه ای هم، به اين بی خبران نشان دهم که اگر بنا بر بُرش و اقتدار باشد، همين احمدی نژاد دلقک کوچولو، صد ها بار از آن سه و هزاران بار از مرشد فکری آنان، سيد محمد خاتمی، هم زَهره دار تر است، هم جسور تر و هم قاطع تر. اصلآ چه دليلی بالاتر از اينکه اينک يک سال است که تمامی بزرگ عمامه داران حوزه ی علميه از او می خواهند که معاون خود، اسفنديار رحيم مشايی را برکنار سازد که برای نخستين بار گفته است: «ما با ملت اسرائيل دشمنی نداريم»، اما همين مينی دلقک حتا تره هم برای سخنان آنها خُرد نمی کند.
همين دو ماه پيش هم بود که غلامحسين الهام، سخنگوی دولت همين دلقک کوچولو، در پاسخ به مکارم شيرازی شکرفروش دزد و غارتگر که حال بانفوذ ترين ملای حوزه هم هست، در مورد برکنار کردن رحيم مشايی با شجاعت اعلام کرد که : «البته نظر مراجع اعظام برای ما خيلی عزيز است، اما دولت الزاماتی دارد که نمی تواند هر روز افراد کابينه را تغيير دهد».
اين در حالی است که در همان ماههای نخست رياست جمهوری رئيس اين اصلاح طلبان، يعنی آخوند محمد خاتمی که باز هم بيشرمانه از اصلاحات سخن می گويد و حال مير حسين مرتجع تر از خود را علم کرده، چند تن از وزرايش به سختی از لباس شخصی ها کتک خوردند، ليکن آن مرد اخته، جرات نکرد که حتا کوچکترين دفاعی هم از اين نزديک ترين ياران خود بعمل آورد.
هم زمان با آن هم، همين کرباسچی هم که حال معاون اول آخوند کروبی است و شهرداران او، به جرم حمايت از خاتمی شکنجه و زندانی شدند، اما او در اين مورد هم سکوت اختيار کرد و شرف نداشت که کمترين حمايتی از آن بزرگترين حاميان خود بعمل آورد.
اين سخن که گويا آزادی های اجتماعی مردم در زمان احمدی نژاد محدود تر شده هم حرفی کاملآ بی اساس است که اين نابخردان به خورد مردم ما می دهند. چرا که احمدی نژاد زمانی آمد که خاتمی ديگر کاملآ تسليم جناح احمدی نژاد شده بود. بگونه ای که در واپسين ماههای رياست جمهوری وی، ديگر حسين شريعتمداری و حزب مؤتلفه اسلامی حبيب الله عسگراولادی و انصار حرب الله از بزرگترين حاميان خاتمی محسوب می شدند.
آخر با اين نخبگانی که سيستم مغزی خودشان هم عليل است، چه جای شگفتی که حافظه ی تاريخی مردم ما تا آن اندازه ضعيف باشد که حتا بر هوش و حواس منگل ها هم طعنه زند که بدبختانه همين گونه هم هست. اينان چه زود فراموش کردند که همين خاتمی که حال باز بيرق اصلاحات برافراشته، همان فردی است که دور دوم رياست جمهوری خود را با گريه آغاز کرد.
او می گريست زيرا که خود نيز می دانست کاری از پيش نخواهد برد. آن شياد در همان ماههای نخست رياست جمهوری خود بدين نتيجه قطعی رسيد که جمهوری اسلامی کوچکترين استعدادی برای اصلاح شدن ندارد. بنابر اين، او يا می بايستی سرنگونی طلب می شد يا تسليم که صد البته دومی را برگزيد که بايد هم اين کار را می کرد. چرا که نه جربزه ی خروج از اين دايره ی جهنمی و دور باطل را داشت و نه اصلآ و ابدآ اعتقادی به کوچکترين اقدامی که ممکن بود گردش اين آسياب خون و جنون را کمی کند تر سازد.
خاتمی يک ملا است، آنهم ملايی متعقد به ولايت فقيه و از سرسپرده ترين نوچه های خمينی. فرزند پدری ملا که حتا او هم از سرسپرده ترين نوکران خمينی بود. خاتمی هر چه هم که دارد از صدقه ی سر خمينی و همين جمهوری روضه خوان ها است. پس طبيعی بود که نامبرده حتا سخن از تغيير چند ماده از قانون اساسی اين نظم ايران کش و اهريمنی را هم به روشنی "خيانت مسلم" بخواند.
آن حقه باز زمانی کانديد شد که رژيم اسلامی دقيقآ بسان امروز به انتهای خط رسيده بود. او می خواست بی اينکه دست به ترکيب اين نظام زند چهره ی آنرا کمی بزک کند که حتا همان صورت بزک کرده هم هيچ تناسبی با پيکر اين هيولای وحشی و آدمخوار نداشت. از اينروی هم بزودی روشن شد که جمهوری اسلامی به گونه ی گوهری وحشی و زشت و خونخوار است.
تيشه ی زنگ زده و کند اصلاحات از درون خاتمی در عمل، در همان نخستين ماههای رياست جمهوری وی، به چنان سنگ و صخره های عظيم و غول پيکری برخورد کرد که حتا خوشبين ترين و ملايم ترين اصلاح طلبان هم در ماههای پايانی همان دور اول، ديگر از اصلاحات با پيشوند مردگان يعنی« مرحوم اصلاحات» ياد می کردند.
در چهار سال دوم هم که وی اصلاً حتا ديگر جرات سخن گفتن از آزادی و جامعه مدنی را هم نداشت، حتا سخن گفتن از همان مدينته النبی محمدی دوران وحشيگری مسلمانان فاتح يثرب را. در دور دوم، کرک و پشمش خاتمی آن اندازه ريخت که ديگر هر کسی که می رسيد، يک توسری به او نثار می کرد.
با آن روند سراشيبی که همگان آنرا در آن هشت ساله به چشم ديدند، ترديد نبايد کرد که اگر خاتمی تنها دو سال ديگر هم دولت را در دست می داشت، اوضاع آزادی های فردی و حتا معيشتی مردم هم همين می شد که حال در دوران احمدی نژاد است و شايد هم بدتر. به زبانی روشن تر، اوضاع جامعه پيش از اينکه احمدی نژاد رئيس جمهور شود اصلآ "احمدی نژادی" شده بود. آنهم بوسيله همين خاتمی که باز با بيشرمی و پستی از اصلاحات سخن می گويد.
حتا خود احمدی نژاد هم در مناظره با مير حسين موسوی به درستی به همين مسئله اشاره کرد که : «انگار وقتی من آمدم، همه چيز گلستان بود و هيچ مشکلی در کشور وجود نداشت و من همه چيز را خراب کردم»! همچنان که احمدی نژاد به درستی حتا (ستاره دار کردن) دانشجويان را هم از ميراث های دولت خاتمی و وزيرش معين خواند.
در اواخر رياست جمهوری؛ ديگر حتا ادبيات خاتمی هم همين ادبيات احمدی نژادی شده بود. يعنی او همانی شد که بود و بايد می بود. وی در واپسين حضورش در دانشگاه، تنها به دليل دروغزن خوانده شدن خود، در پرخاش به دانشجويان از آنچنان رفتاری داشت که باز هم صد رحمت به احمدی نژاد. او در آن جلسه واژگانی را بکار برد که فقط در انبان انصار حزب الله يافت می شود و واکنشی نشان داد که حتا همين احمدی نژاد دلقک حتا در برابر به آتش کشيده شدن عکس های خودش هم از خود بروز نداد.
اين خيمه شب بازی های مثلاً انتخاباتی و متينگ ها و شعار ها و شال بازی ها... هم امر تازه ای نيست. ما عين همين فضای مصنوعی و فريبنده را همان دوازده سال پيش هم تجربه کرديم. گر چه ظاهر اين بازی ها با هم متفاوت می نمايد، اما کيفيت و از آنهم مهم تر، هدف همانی است که دوازده سال پيش هم بود، يعنی يک فريب بزرگ ديگر.
من که ترديد ندارم همه ی اين رمالی ها با رخصت خود خامنه ای است و چنانچه او هم امروز اين به اصطلاح کانديدا ها را چخ کند، هر چهار تايی بسان توله سگی هايی، سر بزير افکنده و فورآ به گوشه ای خزيده و آرام می گيرند و اين بازی ها تمام می شود.
پس اگر می بينيد که او قلاده ی اين سه تن را کمی شل کرده که حرفهای گنده تر از دهنشان را بر زبان آرند، فقط برای فريب جهانيان و مردم خودمان، گرم کردن بازار اين متاع تقلبی و نشان دادن اين امر است که آری، مثلآ در جمهوری فقاهتی من نيز انتخاباتی و رقابتی و مناظره ای وجود دارد. اگر جز اين بود، شک نکنيد که چاقوکش های او در دم دهان اين سه تن را خُرد می کردند.
اوباش چاقوکش پيراهن سفيد، موتورسواران زنجير به دست، بسيجيان، امت حزب الله، فدائيان رهبر، جمعيت ثارالله، ايثارگران، فرزندان ولايت ... خامنه ای که حتا چکمه پوشی خانمهای محترم ما در زمستان را هم بر نمی تابند، اگر خواست ارباب شان نبود، مگر اجازه می دادند که کروبی بتواند درب دانشگاه از جای برکند؟! پس تمامی اين سهل گيری ها از سر شيادی است.
ترديد هم نکنيد که از فردای تمام شدن اين نمايش مبتذل، هر کسی حرفی از «مطالبات مدنی» و «حقوق شهروندی» و «آزادی دانشجويان»... به ميان آرد، باز سر و کارش با سعيد مرتضوی و قاضی حداد و بند و زندان و شکنجه خواهد افتاد. هر کسی هم که اندک سرسختی نشان دهده، باز در زندان خودکشانيده خواهد شد. بنابر اين هوايی شدن اين منگل های ما «تحصيلکردگان و سياسيون ما!» از اين فضای تصنعی و رياکارانه، تنها و تنها از نادانی ايشان ناشی می شود.
بخشی هم از اين منگل ها البته بسان همان ملا ها از روی شيادی و محبوب مردم نادان شدن خود را به بيعاری و بی غيرتی زده اند. عمده دليل اين بخش برای مهر سکوت برلب زدن و ايستادگی نکردن در برابر اين موج فريب، احترام ظاهری به خواست مردم برای مشارکت در اين انتخابات قلابی است. يعنی بزعم اينها، مخالفت با اين بساط سالوس و شعبده به مثابه مخالفت با خواست مردم است. بدين خاطر هم اين مخالفت، موجب نفرت مردم از ما خواهد شد.
من يکی اما نه تنها اين دستاويز را نهايت رذالت می دانم، بلکه به آن محبوبيتی هم که از رهگذر مهر تأييد زدن به نادانی مردم به دست می آيد، آب دهان می اندازم. آخر اين چه منطقی است که چون ميليونها ايرانی اين بساط مسخره را قبول کرده اند، پس بايد زبان در کام گرفت و نبايد با اين بساط شعبده مخالفت کرد! مگر ما چلوکبابی باز کرده ايم که هر کسی کباب کوبيده ه خواست به او کوبيده بفروشيم و هرکسی کباب سلطانی سفارش داد، کباب سلطانی بر روی ميزش بگذاريم.
فرجام سخن
فرجام سخن اينکه هر کسی هر گونه که می خواهد بيانديشد و هر کاری که دلش خواست انجام دهد. ليکن برای من اصلاً مهم نيست که چند ميليون نفر می خواهند به پای صندوق های ولی فقيه روند. زيرا جدای از بی تآثير بودن اين بازی ها در سرنوشت نهايی مردم، برای منی که ناسلامتی خود را هم آگاه می خوانم اصلاً ننگ و بی شرمی است که بخواهم اصل اين نظام را بپذيرم.
آخر اين سفلگان لمپن و جانی کيستند که بخواهند رئيس جمهوری کشور من بشوند. اگر آن سبزی فروش محترم خيال می کند که با به پای صندوق قاتلان فرزندان خود و متجاوزان به نواميس خويش رفتن، وضع وی بهتر خواهد شد، اينگونه خيال کند و در اين نمايش هم شرکت کند که بر او حرجی نيست. اما من چه؟
يعنی من هم بايد به آن سبزی فروش محترم اقتدا کنم؟ من هم بايد چون آن کارگر بيچاره ی کم آگاه بشوم و در يک جمله، من بايد به آن سبزی فروش ها و قصاب ها و بزاز ها و دست فروشان و شاطر نانوا ها و خمير گير ها و لبو فروش های هم ميهن آگاهی دهم يا آنها به من؟ من بايد از ايشان پيروی کنم يا ايشان از من؟ متوجه می شويد که کجای کار ملت نگونبخت ما لنگ می زند!
از همه اينها گذشته، اصلآ در اين ميان شخصيت انسانی، غيرت ميهنی، شرف ايرانی گری من مدعی سياسی و آگاه و روشنگر بودن... کجا است؟ يعنی کيستی و شرف من آن اندازه تنزل يافته و لجنمال شده و من به اين پايه از بی ناموسی و بی شرفی رسيده ام که حال بايد افرادی چون کروبی و موسوی و سبزعلی رضايی را بعنوان رئيس جمهوری کشورم بپذيرم.
پوزش می خواهم که در اين بخش از نوشته، واژه ی «من» را زياد بکار می برم. اين «من» ها برای خودستايی و «منم» زدن نيست، بلکه تنها از سوی «خود» سخن گفتن است. با اين توضيح، در مورد خود بايد بنويسم که من آن زمان ضد انقلاب شدم که يک ملای زبان نفهم می خواست رهبر ايران گردد و يک مهندس ترمودينامک تحصيلکرده فرانسه نخست وزير آن زبان نفهم.
ضد انقلاب شدم چون آن ملا ـ خمينی ـ را کثيف و ضد ايرانی می ديدم و آن مهندس ابله ـ بازرگان ـ را حتا پست تر و بی شخصيت تر از آن ملا. زيرا اگر آن تحصيلکرده ذره ای شرف ملی و حتا شخصيت انسانی داشت که از دست يک ملای رذل زبان نفهم بی سواد، فرمان نخست وزيری نمی گرفت که همه ی بدبختی های ما هم از انحراف همان بازرگان ابله بی شعور شروع شد.
زمانی هم از ميهنم گريختم که يک دکتر ديگر از همان تحصيلکردگان فرانسه بنام بنی صدر رئيس جمهور آن ملای بی حيثيت شده بود که او هم مزد بی شعوری خود را گرفت. حال هم که بيش از دو دهه است که ويلان و سرگردان هستم.
در نتيجه من بايد پس از سی سال مبارزه که بيست و پنج سال آن با دربدری و تنهايی و ترس و دلشوره همراه بوده، تحمل بدترين شرايط حتا امنيتی، از دست دادن عمر و جوانی و پدر و مادر و خواهر دلبندم که حتا حسرت گريستن بر گور آن عزيزان هم بر دلم مانده، اينک بايد به مردم توصيه کنم که از ميان يک بچه چوپان و يک روضه خوان پانزده قرانی و يک تازی زاده ی همگی دشمن ايران، يکی را برای رياست جمهوری ايران برگزينند؟!
نه گراميان! من يکی که همچنان همان ايرانی روزگار پهلوی هستم و هرگز هم اين پستی و بی شرافتی را پذيرا نمی شوم که جمهوری اسلامی را تأييد کنم. ولو اينکه در همين غربت و تنهائی عمرم به پايان رسد و در همينجا مدفون گردم و هيچ دوست و آشنايی هم نشانی گورم را نشناسد. چرا ديد که به هزار و يک دليل، من اين رژيم را از بيخ و بن ضد ايرانی، دشمن ايرانيان، قاتل بهترين فرزندان ما و مسئول پامنقلی کردن ميليونها جوان برومند ما و فروشنده ی بکارت و ناموس و آرزو های ده ها هزار تن از دختران جگرگوشه و نازنين ما می دانم.
تک تک پايوران آن را هم از بالا تا پايين، از پست ترين و بی شرف ترين و بی خانواده ترين ايرانيان بشمار می آورم. از اينروی هم بر اين باورم که ما تنها يک گزينه و يک وظيفه ملی داريم که آنهم همانا سرنگون ساختن اين نظام اهريمنی در تماميت آن و بر سر کار آوردن يک سيستم سياسی ايرانی و مدرن و آبرومند متناسب با شآن و شخصيت ايران و ايرانی است.
هرگونه کوتاه آمدن از اين خواست تاريخی هم از ديد من، اگر از روی خيانت به ايران و خون نزديک به يک ميليون ايرانی نباشد که اين اوباش متهمان رديف اول کشتار آنان هستند، از روی جهل و نادانی محض است، ولو که عدول کننده از اين خواست بديهی، چهار مدرک دکترا هم که در جيب داشته باشد. زيرا که جدای از ضد ايرانی بودن جمهوری اسلامی، هرگونه اميد بستن به رام و متمدن ساختن اين نظام اهرمن گوهر و بدسرشت و درنده خوی، درست بسان اميد بستن به تبديل گشتن فضولات آدمی به برليان و سرگين گاو به لعل بدخشان است.
گذشته از همه ی اينها، نگارنده پيوسته اين را هم از خود می پرسم که وقتی تمامی باسواد ها، قلم بدستان، سياسی ها، روشنگران، روشنفکران، سوپراستار های رسانه ای، کارشناسان و اديبان و پژوهشگران .... ملتی تا اين اندازه پست و زبون و ظلم پذير و يا ناآگاه و نادان باشند، پس اين ملت بخت برگشته از چه کسانی بايد آگاهی و درس مقاومت و شرف و فرزانگی بياموزد، براستی از چه کسانی؟! همين.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |