پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو
چند کلمه دربارهء يک طنزنوشته
ف. م. سخن
در کشکول شماره ی ۷۶، مطلب طنزی نوشتم، زير عنوان "جنبش ملی ما نيستيم"، که موجب اعتراض شديد آقای شهرام همايون و بينندگان برنامه ی تلويزيونی ايشان شد. در شماره ی ۴۸۸ نشريه ی سکولاريسم نو نيز، دو خواننده ی محترم، مطالبی در باره ی اين طنز و نگارنده به رشته تحرير در آوردند که ضمن تشکر از ايشان و استاد ارجمند جناب آقای دکتر نوری علا پاسخ به نوشته ايشان را در همين جا درج می کنم.
***
بعد از انتشار طنز "جنبش ملی ما نيستيم"، حداکثر انتظارم اين بود که طرفداران "جنبش ملی ما هستيم" در بخش نظرات وب لاگِ اينجانب اعتراض و انتقاد خود را ثبت کنند و گُمان نمی کردم، آقای شهرام همايون، يکی از برنامه های تلويزيونی خود را به طور کامل صرف پاسخگويی به آن و نشان دادن اشکالات متن و نويسنده کنند. متاسفانه، برنامه ی ايشان را که با پارازيت و نويزِ شديد همراه بود، نتوانستم به طور کامل ببينم و صحبت های ايشان را به طور پيوسته بشنوم، اما آن چه ديدم و شنيدم، پايه ی اين نوشته قرار می دهم که اميدوارم صحبت های ناشنيدهمانده را نيز در بر بگيرد.
برای خوانندگان ارجمندی که نوشته های اينجانب را طی پنج شش سال گذشته در خبرنامه ی گويا دنبال کرده اند روشن است که به غير از حکومت اسلامی و مسئولان مملکتی، درباره تعداد زيادی از شخصيت های سياسی و اجتماعی و فرهنگی نقد نوشته ام، و اين شخصيت ها از هر طيف و گروهی بوده اند، و قطعا خوانندگان دائمی به اين نتيجه رسيده اند که اين نقدها، نقدهای يک نويسنده ی وابسته به گروه يا شخصيت نيست. به همين لحاظ، چنين نويسنده ای، توانسته مسائلِ قابل نقد گروه ها و شخصيت ها را زير ذره بين قرار دهد و آن ها را به زبان طنز يا غيرطنز بيان کند و تابع دوستی ها و دشمنی ها و واکنش های به وجود آمده نباشد. اين گونه انتقاد کردن، و صرفاً عملِ دوست و دشمن را ديدن و به عواطف و دلبستگی ها بی توجه ماندن، کاری ست دشوار و به خاطر همين دشواری، منتقدين اغلب در محذور می مانند و توان بازگويی بسياری از حقايق را ندارند. به عنوان مثال منتقدِ مذهبی، انتقاد از فلان شخصيت دينی را مسکوت می گذارد تا احياناً خودِ مذهب زير سوال نرود، يا منتقد کمونيست، انتقاد از نوشته های مارکس و لنين را جايز نمی شمارد چرا که اين انتقاد می تواند باعث انگشت نما شدنِ او در حزب شود. حتی از فلان کارِ غلطِ فلان شخصيت فرهنگی نبايد انتقاد کرد، چون دوستِ منتقد است و اين انتقاد ممکن است باعث رنجش خاطرِ او شود.
اما من، طی اين سال ها، کوشش کرده ام، بدون در نظر گرفتنِ علايقِ شخصی، آن چه را که غلط ديده ام، مورد نقد قرار دهم، و نگرانِ واکنش ها و عکس العمل ها نباشم. عکس العمل نسبت به انتقادها البته متفاوت بوده و بسته به ميزان آزادانديشی شخصيت يا گروه موردِ نقد، صُوَرِ گوناگونی داشته است: از انتشارِ کامل متن انتقادی در نشريه يا صفحه ی اينترنتیِ طرفِ نقدشده تا دلخوری و توهين به شخص نقدکننده.
عکس العملِ تند، در قبالِ نقدِ تند کاملا قابل فهم است. نقد، دارويی ست تلخ که نمی توان انتظار داشت به راحتی خورده شود. نقد، عکسی ست از زاويه ی متفاوت، که هر چند وجهی از وجوهِ صاحب ِ عکس را "عيناً و بی کم و کاست" نشان می دهد، اما دلپذير نيست. صاحبِ عکس، طبعاً از انتخاب اين زاويه راضی نخواهد بود. در عکسِ بد، هيچ چيزِ غيرواقعی وجود ندارد؛ فقط زاويه ی ديد عکاس است که مشکل آفرين است. عکاس می تواند، از اين زاويه عکس نگيرد، يا از زاويه ای عکس بگيرد که صاحب عکس زيبا جلوه کند، يا با کمی روتوش و دست کاری عيب ها را بپوشاند. منتقدِ آزاد، مثلِ عکاس خلاق، به فکر خوش آمدن يا بد آمدن موضوع، به فکر روتوش و زيبا سازی، به فکر پنهان کردن زوايای زشت و ناهنجار نيست.
در تشبيهی ديگر، منتقد را آينه ای می نامند که حقيقت را منعکس می کند. در اين جا از قول فرد نقد شده می توان گفت که آينه خود کج و معوج است و تصوير را زشت نشان می دهد. به عبارت ديگر عيب از آينه است نه آن چه که بازتاب اش در آينه ديده می شود. اين حقيقتی ست انکار ناپذير و من به عنوان منتقد، هرگز نظر خود را صد در صد درست نمی دانم و به محض اين که احساس کنم، خطايی کرده ام راه رفته را باز می گردم و بی هيچ ترديدی خطايم را تصحيح می کنم. برای من مطلبِ انتقادی، مطلبی نيست که يک بار نوشته و تمام شود؛ برای من مطلبِ انتقادی آغاز گفت و گو و تفکر است، هم برای نقد کننده، هم برای نقد شونده، هم برای خواننده. آن چيزی که يک بار نوشته و خوانده می شود، آن چيزی که باعث تفکر نمی شود، نقدی بی اثر و خنثی ست. اگر حُسنی در نوشتن و باقی ماندن اش هست، برای تاثير در آينده است. شايد نقد به درد زمان حاضر نخورَد و زودتر از موعد نوشته شده باشد.
و حال می رسيم به طنز. يکی از جنبه های طنز، برجسته کردن و بزرگنمايی عيب هاست. طنز، تئوری علمی نيست که هر کلمه اش، بايد حداکثرِ نزديکی به واقعيت را پديد آورد و معنای هر جمله اش در انطباق کامل با واقعيت باشد. طنز يک موضوعِ سياسی، اجتماعی، فرهنگی را می گيرد و بزرگ می کند؛ می گيرد و آن را با تناقض هايش نشان می دهد؛ می گيرد و آن را در فضايی قرار می دهد که در حال عادی قرار دادنی نيست، و از همه ی اين ها نتيجه ای می گيرد که با بيان صِرف حقيقت و تئوری سازی به دست آمدنی نيست. طنز شيوه ی بيانی ست خاص، ويژه ی انسان؛ طنز می تواند حُسن و عيب را نشان دهد؛ می تواند لبخند بر لب مخاطب بنشاند؛ می تواند مخاطب را به تفکر وا دارد.
هرگاه نقد، با طنز همراه شود، و شيوه ی طنز بزرگنمايی باشد، معايب، بزرگ ديده خواهند شد، آن قدر بزرگ که زشتی و ناهمسازی شان به راحتی به چشم آيد. نقد، همراه با طنز، درجاتی دارد که برای هر کس قابل تحمل نيست. شايد بتوان گفت که اين تحمل نسبت مستقيم با فرهنگ عمومی جامعه و فرد و گروه نقد شده دارد. مردمِ جوامعِ با فرهنگِ باز، تحمل بيشتری نسبت به مردم جوامع با فرهنگ بسته دارند.
***
بعد از اين مقدمه ی مفصل می رسيم به اصل مطلب؛ اصل مطلبی که اجزايش در همين مقدمه نهفته است. تلويزيون کانال يک و جنبشی که توسط اين تلويزيون و مسئولان آن به راه افتاده، يک جريان سياسی ست، به عبارتی تلويزيون کانال يک، يک هدف مشخص سياسی را دنبال می کند، و به اين منظور، نياز به عضو و هوادار و امکانات مادی دارد. يک جريان سياسی، بيش از بحث بر سر مسائل تئوريک و نظريه پردازی، نيازمند افرادیست که بتوانند، فعاليت کنند.
در جنبش ما هستيم، اين حرکت، فعلا، نوشتن شعار بر در و ديوار و نصب پرچم شير و خورشيدْ نشان بر فراز پل ها و گذرگاه های پر تردد است. آقای شهرام همايون، برای در حرکت نگه داشتن اين جنبش و تشديد فعاليت آن نياز به تبليغ دارد؛ نياز به تهييج دارد. جنبش ما هستيم، تا جايی که من می بينم، بحث های "ظاهراً" بی حاصل و پيچيده ی روشنفکری را کنار گذاشته، و همه چيز را در حرکت های مشخص و ساده خلاصه کرده است. تکنولوژی رسانه ای هم به ياری اين جنبش آمده و امکان نمايش تلويزيونی حرکت های انجام شده را به وجود آورده است.
بسيار فرق هست ميانِ چند کلمه ی مکتوب با فيلمی که عمليات را به وضوح نشان می دهد و
ضمن فيلم، سرود ای ايران و ديگر سرودها پخش می شود. اين فيلم و سرود بيننده را
تهييج می کند؛ بيننده را تشويق می کند که به جنبش بپيوندد؛ بيننده اگر هم نمی تواند
پرچم نصب کند، بسته به توانايی مالی اش، پنج دلار، ده دلار، صد دلار، هزار دلار، به
جنبش کمک می کند. در تاثير تکنولوژی همين بس که کل ماجرای نصب پرچم در دو سه جمله ی
بی روح خلاصه می شود:
"امروز بعد از ظهر گروهی از جوانان مبارز، بر بالای پل عابر پياده ی شهر اصفهان،
پرچم سه رنگ شير و خورشيد نشان را نصب کردند و سالم به خانه های خود باز گشتند."
بدون فيلم؛ بدون سرود؛ بدون صدای گرم و شعارهای مهیّج آقای همايون کسی با اين چند
جمله در فضای وب يا نشريات کاغذی تهييج نمی شود، بر نمی خيزد، و ده سنت هم به
نويسنده ی متن کمک نمی کند.
شک نيست که آقای شهرام همايون، جنبش ما هستيم را به شيوه های مختلف ادامه خواهد داد. طرفداران جنبش، پرچم نصب خواهند کرد، شعار ما هستيم بر در و ديوار خواهند نوشت، جلوی نانوايی ها تجمع خواهند کرد... تا حکومت اسلامی آگاه شود که اين افراد هستند و بعد...
در مورد بعد فعلا بحث و گفت و گويی نيست. مکانيسمِ سقوط حکومت اسلامی مشخص نيست. ظاهرا با جذب تعداد بيشتری از مردم اين کار قرار است انجام شود. به چه صورت و با چه کيفيتی، حداقل برای بينندگان تلويزيون کانال يک معلوم نيست. و اين که بعد از اين حکومت، چه کسی بر سر کار خواهد آمد، آن هم معلوم نيست چرا که در مباحث فعلی به رفراندومی ارجاع داده می شود که بعد از سقوط حکومت اسلامی برگزار خواهد شد و جمهوری يا نظام سلطنت -هر کدام که اکثريتِ مردم بخواهند- به عنوان نظام جديد تثبيت خواهد شد. اين تمام چيزی ست که از برنامه ی تلويزيونی کانال يک می توان فهميد. برای مردم عادی، که طرفدار سادگی و سهولت اند، اين ساده سازی ايده آل است، چون قابل درک است؛ قابل اجراست. مثل سال ۵۷، بايد به خيابان ها ريخت، شعار داد، با سربازان مبارزه کرد، و اين تمام کاری ست که با وجود خطرات اش بايد انجام داد. نه بحث پيچيده ای؛ نه توضيح و توجيه روشنفکرانه ای.
اما من مثل آقای همايون، يک انسان سياسی نيستم. من يک منتقد هستم که به حرکت ايشان، و حرکت ديگران، - اگر حرکتی داشته باشند - نگاه می کنم و نتيجه می گيرم. آن را با تاريخ گذشته قياس می کنم؛ آن را با جنبش های امروز جهان قياس می کنم؛ به کل سرزمين ايران، به کل مردم ايران، به گوناگونی فرهنگ ها، به گوناگونی جهان بينی ها، و به ده ها عامل ديگر نگاه می کنم. همه را در ظرفِ تفکر می ريزم، بر هم انطباق می دهم، از هم جدا می کنم، نظريه می سازم، می نويسم و بيان می کنم (کاری که به چشمِ بسياری عبث و پوچ و ياوه می آيد).
به زبانِ طنز می نويسم، "ما نيستيم". به زبان طنز می نويسم، "تا ندانم چه حکومتی بر سر کار خواهد آمد، نخواهم بود." می نويسم، "دنباله روی کسی نخواهم بود". می نويسم، "تنها به فکر رفتن حکومت نخواهم بود؛ آن که قرار است بيايد برايم مهم تر است". می نويسم، "آلت دست نخواهم بود." می نويسم، "در و ديوار سياه کن، عقل مردم تباه کن، جيب ملت خالی کن" نخواهم بود. و اين گفتار به مذاق آقای شهرام همايون و ياران اش خوش نمی آيد، و انتظار هم ندارم که خوش بيايد چون نقد است (و احتمالا از ديدگاه ايشان تخريب و مزاحمت)، و نقد (يا تخريب و مزاحمت) خوشايند هيچ کس نيست.
اکنون بياييم، آقای شهرام همايون و تلويزيون کانال يک و جنبش ملی ما هستيم را
فراموش کنيم و آن چه را در بالا نوشتم، يک بار ديگر بخوانيم:
"تا ندانم چه حکومتی بر سر کار خواهد آمد، نخواهم بود. دنباله روی کسی نخواهم بود.
تنها به فکر رفتن حکومت نخواهم بود. آلت دست نخواهم بود. در و ديوار سياه کن، عقل
مردم تباه کن، جيب ملت خالی کن نخواهم بود."
آيا اين ها حرف هايی غير منطقی و غير قابل قبول است؟ اگر به سال ۵۷ باز گرديم، آيا اين حرف ها را با کمال ميل و اشتياق قبول نخواهيم کرد؟ پس اِشکالی در اين سخنان نيست؛ اشکال در اين است که اين سخنان در باره ی آقای همايون و جنبش ملی ما هستيم زده می شود.
آقای همايون يک فرد سياسی است و بايد تبليغ کند، اما ما که صرفاً يک منتقد هستيم و دامنه ی انتقادمان هم همه را - از حکومت اسلامی تا اپوزيسيون - شامل می شود، تبليغ نمی کنيم، بلکه از واقعيت ها سخن می گوييم؛ از پيچيدگی ها، از دشواری ها، از راه های انحرافی، از مسيرهای منتهی به بن بست و از هر چيز ديگری که به فکرمان برسد و عقل مان درستی آن را تائيد کند، چه شخص و جريان مورد انتقاد بپذيرد، چه نپذيرد؛ چه او را خوش بيايد، چه نيايد.
کار ما بر خلاف کار آقای همايون، کاری ست صرفاً فکری (که همان طور که قبلا گفتم، به نظر بسياری عبث و بی فايده است). وظيفه ی ما به عنوان نويسنده، به وجود آوردنِ فعل و انفعال درذهن خواننده است و نه بيشتر. اين گروه ها و احزاب سياسی هستند که بايد حرکت سياسی بکنند؛ مردم را به حرکت سياسی وادارند؛ حکومت سرنگون کنند، يا نگه دارند.
ما از آقای همايون همچنان خواهيم پرسيد، کار جنبش ملی ايشان به کجا خواهد انجاميد؟ چه کسی بر سر کار خواهد آمد؟ تا کی جريان پرچم و شعار نويسی ادامه خواهد يافت؟ و بالاخره عاقبت کار چه خواهد شد؟ اين ها سوالاتی بود که در سال ۵۷ کسی از کسی نمی پرسيد و امروز همه در حسرت اين هستند که کاش می پرسيديم؛ کاش می دانستيم؛ کاش می خواستيم. درس بزرگ ديروز، امروز به کار می آيد.
اين که در مورد آينده صحبتی نمی شود، به خاطر پيچيدگی و دشواری آن است. صحبت از آينده، وحدت و همبستگی را از ميان می بَرَد. تا از بحث پرچم و شعار نويسی خارج شويم، و به بحث فردای ايران و آينده ی مردم برسيم، بلافاصله اختلافات آغاز می شود. در سال ۵۷ نيز برای اين که چنين اختلافاتی به وجود نيايد، هيچ کس تمايلی به صحبت در خصوص اين مسائل نداشت. همه به هر چيز که گفته می شد، تن می دادند تا فقط شاه برود. و گرفتاری ها بعد از رفتن شاه آغاز شد. اختلافات بروز کرد. وحدت از ميان رفت. همه به جان هم افتادند. آن که قوی تر بود، ضعيف تر را سرکوب کرد، و شد آن چه نبايد می شد.
ظاهرا قرار است امروز هم طبق همين الگو پيش بروند. اين که به منتقد بگويند "آقا به شما چه؟ ما از جيب خودمان خرج می کنيم، و خودمان فعاليت می کنيم، و خودمان به اين حرکت ادامه می دهيم تا حکومت سرنگون شود" مشکلی را حل نخواهد کرد. ما هم نه می توانيم و نه می خواهيم جلوی کسی بايستيم؛ فقط می گوييم و می نويسيم و شايد همين نيز سنگ اندازی حساب شود.
آن چه آقای همايون در برنامه ی يکی دو ساعته تلويزيونی شان در مورد مطلب من و خود
من گفتند، به غير از دعوت به حضور در تلويزيون و بحث رو در رو و مسائلی که به خود
مطلب "ما نيستيم" مربوط می شد، حاوی نکاتی بود که ديدگاه ايشان را نسبت به مخالفين
فکری نشان می دهد:
اينکه نگارنده چپ است؛ اينکه بايد به جای قسم به خدا يا به پرچم سه رنگ، قسم به
پرچم سرخ داس و چکش بخورم؛ اين که خانم کُرديه و آقای پدرام چنان تحصيلات و مقام
علمی يی دارند که به فکر نگارنده هم نمی رسد و من نبايد به چنين اشخاصی رهنمود
بدهم؛ اين که برخی از اعضای جنبش سن شان از سن نگارنده بيشتر است و نظر دادن من در
مقابل چنين افراد مسن و با تجربه ای جايز نيست؛ اين که القا شود اينجانب جزو
اپوزيسيون ساخته شده توسط وزارت اطلاعات هستم که برای تخريب جنبش مطلب می نويسم؛
اين که کتابی که به آن ارجاع داده ام از انتشارات موزه ی عبرت، وابسته به وزارت
اطلاعات است؛ اين که "مردم ببينيد! در پاسخ به مطلبِ "ما نيستيم"، عده ی زيادی
هوادارِ ما هستيم هستند که ده دلار و صد دلار و هزار دلار می پردازند"، و مسائل
ديگری از اين قبيل که با وجود پارازيت و نويز، به سختی توانستم آن ها را بشنوم و
ببينم و اميدوارم مطلبی را اشتباه نفهميده باشم.
من ايرادی نمی بينم که آقای همايون از چنين روشی در قبال منتقدين بهره بگيرند. اِشکال کار اينجاست که چنين برخوردی با مخالفان فکری و منتقدان، در حکومت فردای ايران، به چه رفتاری تبديل خواهد شد؟ امروز به عنوان اپوزيسيون، به يک نويسنده ی ساده و بی اسم و رسم، به خاطر يک نوشته ی کوتاه چنين مطالبی از پشت يک تريبون پر مخاطب گفته می شود؛ فردا چه گفته خواهد شد؟ نويسنده ای با دويست سيصد خواننده، در مقابل تلويزيونی با چند صد هزار بيننده! نويسنده ای تنها با يک صفحه ی اينترنتی، در مقابل تلويزيونی با صدها هوادار که تشويق می شوند نظرشان را نسبت به نويسنده و نوشته اش منعکس کنند. برخوردهای هيجانی امروز طليعه ی برخوردهای خشونت بار فرداست. اگر قدرت تمام و کمال در اختيار ما باشد، با آن نويسنده چگونه برخورد خواهيم کرد؟
تهييج مردم با هدف قرار دادن مسائل ملی و ميهنی، آينده ی ايران را مشخص نخواهد کرد. مثل جمع شدن "ايرانيان" در جشن های ملی در خارج از کشور، که می توان همه را چند ساعت زير يک سقف گرد آورد و جشنی بزرگ بر پا کرد، ولی به محض طولانی شدنِ کار، هر کس ساز خود را خواهد زد و اختلافات آغاز خواهد شد. سلطنت طلب يک چيز خواهد گفت، جمهوری خواه يک چيز. مشروطه خواه يک چيز خواهد گفت، کمونيست يک چيز. مجاهد ِ زخم خورده يک چيز خواهد گفت، طرفدار بخشش و آشتی ملی يک چيز. در آن جا ديگر شعار ملی و ميهنی و پرچم شير و خورشيد اختلافات را از ميان نخواهد بُرد.
اين که رفراندوم همه چيز را معلوم خواهد کرد، کافی نيست. اگر مردم در رفراندوم، مثل زمان آلمان هيتلری، به فاشيسم رای دهند، با اين رای چه بايد کرد؟ فرض محال محال نيست هر چند اين فرض چندان هم محال نيست. اگر مردم در رفراندوم به نظامی رای دهند، که به محض بر سر کار آمدن، بساط رفراندوم و آزادی را بر چيند و مدام هم ادعا کند که ۹۸ درصد مردم به چنين نظامی رای داده اند چه بايد کرد؟
تکليف امثال نويسنده در چنين حالتی مشخص است: در صورتی که چنين حکومتی بر سر کار بيايد، دقيقاً مثل امروز، باز سخن خواهيم گفت، باز خواهيم نوشت، و از ايده آل خود که حکومتی ليبرال است، حکومتی دمکرات است، که قوانيناش منطبق با حقوق بشر است، طرفدار آزادی است، طرفدار انتخاب مستقيمِ مسئولان اجرايی و قضايی و نمايندگان قانون گذار است، طرفدار پارلمان آزاد است، طرفدار جدايی دين از سياست است، طرفدار برابری کامل زنان و مردان است، ضد اعدام و شکنجه به هر شکل و به هر صورت و به هر دليل و بهانه است، طرفدار تمام چيزهايی ست که باعث پيشرفت جوامع متمدن امروز شده، دفاع خواهيم کرد و محاسن چنين سيستمی را برای مردم بر خواهيم شمرد هر چند گفتن و نوشتن بر خلاف نظرِ حکومت و "اکثريت مردم" جرم به شمار آيد.
در مثالی معتدل تر، تمام مردم هم که سلطنت و نظام موروثی بخواهند و آن را از طريق رفراندوم بر کشور حاکم کنند، ما به عنوان اقليت همچنان از جمهوريت دفاع خواهيم کرد –البته اگر در حکومت جديد حقی برای اقليت قائل شوند.
نويسنده - در معنای عام - چون فرد است، و وابسته به دسته و گروه و تابع هيجانات آنی و توده ای نيست، درست يا غلط حرف خود را خواهد زد. ايده آل خود را خواهد داشت، چه به دست آوَرَد، چه به دست نياورد. چه مردم به آن رای دهند، چه ندهند.
بسيار پيش آمده است که انسان ها به سمتِ مقصدِ "الف" حرکت کرده اند و از نقطه ی "ب" سر در آورده اند و چه دردها و حرمان ها بر سر اين اشتباه –يا گمراه شدن توسط رهبران- متحمل شده اند. در راه سازی، عده ای هستند که فقط همان که رو به رويشان هست را می بينند. يک، دو، سه کيلومتر پيش رویشان است. زحمت می کشند، عرق می ريزند، ناهمواری ها را تسطيح می کنند و متر به متر جلو می روند. عده ای هم هستند که تنها با قلم و کاغذ کار دارند، ولی کل راه را می بينند؛ از ابتدا تا انتها. موانع را می بينند، کوه های صعب، رودخانه های خروشان، جنگل های تو در تو. هم بايد کليت راه را ديد، و هم راه کشيد. يکی بدون ديگری بی معناست. بدون نقشه ی دقيق و از همه نظر محاسبه شده کار کردن، به بيراهه رفتن، به موانع سخت برخوردن، نتيجه نگرفتن، ياس و نااميدی به همراه دارد. بيان اين حقايق - بخصوص در عالم سياست - نبايد ناراحت کننده باشد. اميدوارم اين مقدار توضيح برای آقای شهرام همايون و ياران اش کافی باشد.
***
آقای محسن مشفقيان با اشاره به طنز "جنبش ملی ما نيستيم"، در سايت سکولاريسم نو مطلبی نوشته اند زير عنوان: "آقای ف. م. سخن را عوض کرده اند!" در بخشی از نوشته ايشان می خوانيم: "...آقای سخن، در ظهور مجدد خودش، آمده همين بچه ها را تخطئه کند و شعار «ما نيستيم» سر بدهد که چه بشود؟ براستی، از کار بچه هائی که روی ديوار شعار می نويسند و پرچم شير و خورشيد هوا می کنند چه ضرری به کسی، و از جمله به ايشان، خورده است که صدای اعتراض بلند کرده اند؟"
آقای مشفقيان عزيز مطمئن باشند که ف.م.سخن توسط کسی عوض نشده، و اگر فرصت کردند نيم نگاهی به مطالب قبلی من بيندازند، مشاهده خواهند کرد که اين گونه نوشته ها در مجموعه ی نوشته های من کم نيست، و ابداً قصد تخطئه بچه های جنبش ما هستيم را ندارم. منظور از ما نيستيم را هم در بالا توضيح دادم، و گمان نمی کنم، تخطئه ای در آن باشد. هيچ ضرری هم از شعار نويسی و پرچم هوا کردن به من يا کس ديگر نخواهد خورد، و اميدوارم با همين شعارنويسی و پرچم هوا کردن به يک جامعه ی انسانی و آزاد دست پيدا کنيم. اشکال کار در اينجاست که من فکر نمی کنم با شعار نويسی و پرچم هوا کردن بتوان به چنين جامعه ای دست يافت و اين را هم فقط به عنوان يک نقد و نظر می گويم و مطلقا قصد اهانت و تخطئه ندارم. متاسفم که نوشته ام به گونه ای بوده که آقای مشفقيان آن را کار يک نويسندهء بسيار نازل و مبتذل نويس و بی ابتکار ساوامائی که سعی می کند ادای نثر نويسندهء «شيرين قلم» -يعنی اينجانب- را در آورد می داند.
خوشبختانه من به بند
۲۰۹
نرفته ام و در آنجا با «حقايق» آشنا نشده ام و به صورت يک تواب طراز نوين به سرِ
کار خود باز نگشته ام و بنا بر خواست تمشيتگران، آن چه را که استاد ازل ديکته کرده
است ننوشته ام! فکر نمی کنم تمشيتگران تا سلاحِ موثری چون زندان انفرادی و شکنجه و
اعتراف به انواع و اقسام گناهان را در اختيار دارند، بخواهند چنين کارهای ظريفی
انجام دهند و وقت بر روی عملياتی چنين پيچيده بگذارند! اگر به مانندِ جناب مشفقيان،
در مورد آقای شهرام همايون می نوشتم:
"من از آقای شهرام همايون و تلويزيونش هيچ خوشم نمی آيد. گاه از تماشای برنامه های
ايشان از خودم خجالت می کشم: «آهای مردم! بچه های کرمانشاه پرچم شير و خورشيد را
روی فلان پل هوا کرده اند، پس شما برای تشويق آنها به قسمت بازرگانی ما برويد و پول
بدهيد!» آخر اين هم شد حرف؟ اين اگر کلاشی نيست پس چيست؟"
شايد آن وقت می شد به نظريه ی عوض شدنِ ف.م.سخن توجه کرد! مطلقا هم بچه های شعارنويس را کلّاش نخوانده ام، و نسبت دادن چنين الفاظی به آقای شهرام همايون يا هرکس ديگر را صحيح نمی دانم. نه با آقای همايون خصومتی دارم، نه ايشان را از نزديک می شناسم. نوشته ی من تنها ناظر به عملِ سياسی ايشان است و بس؛ مثل بسياری از اشخاص ديگر که در باره ی عمل سياسی شان نقد نوشته ام. از آقای خامنه ای گرفته تا آقای مسعود رجوی؛ از آقای فرخ نگهدار گرفته تا آقای رضا پهلوی. حتی در مورد اشخاص فرهنگی که بسيار دوست شان دارم، مثل آقای کيارستمی، آقای بهاءالدين خرمشاهی، خانم گلی امامی، آقای مسعود بهنود؛ يا در مورد اشخاصی که برايم از نظر سياسی بسيار قابل احترام اند، مثل آقای اکبر گنجی. اظهار نظر در مورد کلام يا نوشته ی جناب دکتر عليرضا نوری زاده يا جناب دکتر عبدالکريم سروش يا جناب استاد ملکيان، به رغمِ بضاعتِ قليلِ علمی اينجانب هرگز حمل بر گستاخی نشده است و دو بزرگوارِ اول در سايت های خود به نوشته های اينجانب به ديده ی لطف نگريسته اند.
از آقای سهراب صارمی نيز به خاطر مطلب
"از ش مثل شاهدخت تا ف مثل سخن"
تشکر می کنم. نوشته اند: «جناب ف م سخن! من نمی دانم اساس و مبنای انديشهء شما چيست
و بر چه باور هستيد؛ من نمی دانم چرا در هيچ يک از نوشته های شما اشاره ای حتی ضمنی
به آنکس که با ايرفرانس و پس از بيعت با "رمزی کلارک" آمد مشاهده نمی شود. اما
ميدانم اين نوشتار شما حاکی از دفاع ظريف و نرم از وضعيت موجود در ميهن ام ايران
است.»
من نمی دانم جناب صارمی از کی با نوشته های اينجانب آشنا شده اند، ولی می توانم در
يک جمله بگويم که مجموعهی نوشته های من، "انتقاد به کليتِ وضع موجود است" و اين
شامل همه کس، از خود ما آحاد مردم، تا بالاترين مقام حکومت و شخص ولايت فقيه می
شود. به اعتقاد من، کار يک نويسنده ی منتقد، پرداختن به ظاهر نيست، نشان دادن باطن
است. کشف روابط حاکم ميان پديده های اجتماعی ست. اتصال عمل مردم است، به عمل حکومت؛
اتصال عمل شخص من است، به عمل رهبر مملکت. کشف علت ظهور و رشد ديکتاتورها در بستر
فرهنگی جامعه است. بحث بر سر ماهيت است. بحث بر سر ريشه است. وضعيت موجود در ايران
مطلقا قابل دفاع نيست؛ خسارتی که حکومت اسلامی به ايران و مردم ايران وارد آورده
قابل محاسبه نيست و راهی جز تحول و دگرگونی بنيادی برای رهايی از اين وضعيت
نابسامان وجود ندارد.
از مسئولان محترم نشريه سکولاريسم نو، به خاطر انعکاس نظر دو خواننده ی ارجمند و لطفی که نسبت به اينجانب دارند بی نهايت سپاسگزارم.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |