مطلب هفتهء پيش دکتر نوری علا در مورد «مستضعفين» را بسيار پسنديدم اما فکر کردم که ايشان در مورد «مستکبرين» کم سخن گفته و يک چيزی از معادلهء بين دو مفهوم را از قلم انداخته است؛ شايد به دليل اينکه تمرکر آن مقاله بر مفهوم مستضعفين بود و به مطالب جنبی و حاشيه ای آن ـ که خود می توانند مرکز توجهی مهم اما از زاويه ای ديگر باشند ـ نداشت. پس يادداشت کوتاه اين هفته را به برخی نکات در مورد مستکبرين، آن هم در ساختار سيستم های سياسی امروز، اختصاص می دهم و به چند و چون مفهوم قرآنی اين واژه هم کاری ندارم.
من فکر می کنم که در «ساختار سيستم های سياسی امروز»، مستکبران (که از کبريائی و کبير بودن می آيد، مثلاً، در اشارهء مولانا در اين بيت که «گفت پيغمبر به «اصحاب کبار» / تن مپوشانيد از باد بهار» و نشان از آن دارد که در اصحاب پيغمبر عده ای از بقيه «کبير» تر بوده اند) همان کسانی هستند که از آنها با نام «اليت» ياد می شود که ديده ام آن را در متون فارسی به «نجبگان» و گاه هم «خبرگان» ياد کرده اند که من اين دومی را درست نمی دانم چرا که «خبره» يعنی کارشناس و اگر نسبت به بقيهء مردم «کبير» است علتش «کارشناسی» اوست. اما «نخبه» اصطلاحی است که همه رقم آدمی را در خود جای می دهد، مشروط بر اينکه آنها به دليلی، از دانش گرفته تا ثروت و قدرت و نسبت، بر ديگر افراد جامعه برتری داشته باشند.
در مفروضات جامعه شناختی می توان گفت که، در يک تقسيم بندی کلی، جامعه به اقليت نخبگان و اکثريت به دور افتادگان از قدرت سياسی (مستضعفان سياسی) تقسيم می شود و کيفيت، پيچيدگی و پيشرفتگی جوامع را نيز می توان در ظل ارتباط اين دو بخش اجتماعی با يکديگر و ميزان دوری و نزديکی آنها مورد مطالعه قرار داد.
کلمهء «اليت»، باز ريشهء لاتين «اليگاری» و به معنی «برگزيدگی»، اشاره به فرد يا افرادی دارد که «بهترين» های ميان مردم هستند که می توان آنها از ميان بی شماران برگزيد و جدا کرد. اين «برگزيدگی» ارتباطی با انتخابات و برگزيدن اشخاص ندارد و به کيفيات درونی و شخصی افراد موسوم به «تايت» مربوط می شود. يعنی «اليت» يا «نخبه» خود را «نخبه» ی طبيعی و بديهی می داند و نه اينکه لزوماً «منتخب مردم» است. گوئی از دل نوعی تنازع بقای داروينی بيرون آمده اند: در تنازع بقای اجتماعی آنها مجهزتر و برتر بوده و در نتيجه «سرآمد» جامعه شده اند و منابع مالی و نظامی و رفاهی آن را بيشتر بخود اختصاص داده اند. امروزه، در جامعه شناسی، اين مفهوم اشاره به گروهی دارد که در اجتماعات کوچک يا بزرگ، بصورتی در تسلط و حاکميت بر اوضاع شراکت و سهم دارند. بدينسان، قائل شدن به مفهوم «نخبگی» يعنی به دست آوردن امتيازات گوناگون که از جملهء آنها می توان از نزديکی به مراکز قدرت و ثروت و داشتن امکان اثر گذاشتن بر اوضاع نام برد.
در عين حال، در روزگار ما، لابد به دليل جا افتادن مفهوم «دموکراسی» بعنوان يک ارزش برتر، اين گروه، در هر اجتماعی، می کوشند تا به گونه ای خود را منتخب تودهء مردم قلمداد می کنند و بگويند که برای احراز موقعيت اجتماعی خود «حق» داشته اند و موقعيت شان بخاطر رآی مردم «مشروع» است.
در واقع، بعلت اين ارزش شده گی مفهوم «دموکراسی» است که از آن خط کشی ساخته شده تا پيشرفتگی سياسی جوامع را با آن بسنجند. مثلاً، اغلب می شنويم که می گويند در آمريکا دموکراسی واقعی برقرار نيست، و حکومت آن جمهوری است تا دموکراسی پارلمانی (که در اينجا به تفاوت اين دو با هم کاری ندارم). علت آن است که در سيستم آمريکا حکومت واقعاً با رأی مستقيم مردم انتخاب نمی شود بلکه برگزيدهء «بخشی از مردم» است که «کالح انتخاباتی» نام دارند. حتی در بعضی از ايالات آمريکا اعضاء اين «کالج» (انجمن) می توانند بدون توجه به رأی تودهء مردم رئيس جمهور را انتخاب کنند، در حالی که خودشان منصوبين فرمانداران محلی هستند نه منتخبين مردم! يا در انگلستان می دانيم که حزب کارگر برای انتخاب رهبر خود از «کالج انتخاب کنندگان» که هيچکدام با رأی مستقيم مردم انتخاب نشده اند استفاده می کند.
در مقابل در ايران خودمان می دانيم که «اليت» جامعه ـ حتی زمانی که دست به ايجاد شبههء انتخابات دموکراتيک می زند ـ ادعا دارد که مردم نمی فهمند و به شاه يا ولی فقيه و قيم احتياج دارند ـ درست مثل بچه های يتيمی که در فقدان پدر و مادر يک نفر قيم يا مسئوول امور زندگی آنها می شود.
به اين ترتيب، ميزان مشروعيت خبرگان از نظر دموکراسی را نه در رفتار و گفتار خود آنها که در ميزان بلوغ فهم مردمان هر جامعه جستجو کرد. مثلاً، در غرب که مردم باسوادتر و فهميده ترند دارای سيستم سياسی پيچيده تر و دموکراتيزه تری هستند و رشد سياسی بجائی رسيده که بخش های مختلف حکومت نسبت به هم دارای وسائل کنترل و نظارت و تعديل (چک اند بالانس) هستند و مثلاً، اگر رئيس جمهور خطائی بکند دستگاه قضائی يا پارلمان به اين تخلفات رسيدگی می کند. ولی، در اجتماعاتی که دستگاه قضائی نيز خود منصوب حاکم و ولی فقيه است چنين کنترل و تعادلی وجود ندارد، چنانکه می بينيم، در کشوری مثل پاکستان، قاضی عالی مملکت را زندانی می کنند چرا که حرفی خلاف حاکم وقت زده است.
پس، برای خروج از استضعاف، تخفيف رانت خواری، و تقليل خودکامگی نخبگان و مآلاً رشد دموکراسی، بر مردم واجب است که بکوشند تا بيشتر بفهمند و شعور سياسی داشته باشند و آنگاه، با شرکت مؤثر در اوضاع اجتماعی، دست نخبگانی را که بدون «خبرگی در سياست» و «صادقت در خدمت» برای خود امتياز جستجو می کنند ـ همچون شاعر و ملا و ثروتمندی که طلب امتيازان سياسی و اجتماعی بکند ـ از زندگی خود کوتاه کنند.
روحش شاد، فردوسی توس، که همهء اين حرف ها را در يک نيم بيت بيان کرد: «توانا بود هر که دانا بود».
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |