بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

اسفند   1387 ـ مارچ  2009 

 

آشنائی با روش و زبان خمينيسم

برای آنها که حوصلهء خواندن ادبيات اين مکتب را ندارند

بخش اول: همراه امام

نقد و تحلیل از: شهاب ثاقب

پيشگفتار: امروزه ديگر کسی شک ندارد که مهمترين ستون زير سقف «خمينيسم» چيزی نيست جز «دروغگوئی». او و پيروان و اعقابش همگی بصورتی شگفتی آور از اين روش، چه در زبان گفتار و چه در حوزهء عمل، استفاده می کنند.  آنگونه که می توان «خمينيسم» را «مکتب دروغگوئی» نيز خواند. در اينجا کوشش شده تا با برخی از نمونه های گفتاری و عملی «خمينيسم» آشنا شويم، و در مطلب آينده، ادامهء اعمال همان روش ها در مورد جانشين بر حق اش دنبال خواهيم کرد.

 

اصل اول: دروغگوئی از طريق توسل به ابهام

طبيعی است که يک آيت الله بيشترين واژه ای را که بکار می برد «اسلام» باشد. اما روش خميني استفادهء دست و دل بازانه از پسوند "اسلامي" در كلام و گفتارش بود. در مذهب شيعه، برداشت‌ها و سليقه‌ها و به اصطلاح اجتهادهاي گوناگون، موجب اختلاف نظرهاي بسياري است. با اين همه تنوع و برداشت، اسلامِ خميني تعريف نشده و استاندار نشده بود و تا زنده بود معلوم نشد آن اسلامي كه او از آن دم مي‌زد و بخصوص «اسلامِ علي» چه بود و چگونه بود.

خميني هر رأي و عقيده‌اي كه ابراز مي‌داشت يك پسوند "اسلامي”به آن چاشني مي‌كرد، تا ديگران را وادار به تمكين از خود كند. اين اسلامي شدن و اسلامي بودن كم كم در اذهان اين معني را يافت: "آنطور كه خميني مي‌خواهد".

مشكل در اينجا است كه مدينهء فاضله اسلامي خميني كه در حرف آن را مي‌پرستيد، نه توسط او و نه توسط هيچيك از ميراث داران او بر ملت ايران آشكار نشد. ايران بعد از انقلاب و ايران قبل از انقلاب از هيچ نظر به جز شعارهاي پر سر و صدايي كه از دهان افراطيون پيشتاز خارج مي‌شد، تغييري نكرد و بلكه دچار پسروي آشكاري هم شد. اگر اسلامي كه خميني آن را فرياد مي‌زد، هماني بود كه او و اخلافش به ايران نشان دادند عجيب نيست كه بعد از انقلاب ايران، مردم جهان از حتي از شنیدن نام اسلام هم به وحشت مي‌افتند.

 

اصل دوم: استفادهء متضاد از يک واژهء معين

استفاده از واژه‌هاي كلي و تعريف نشده در سطح اجرايي، از شاخصه‌هاي سخنوري خميني بود. با اين روش مي‌توان به سادگي در هر زمان بنا بر مقتضيات و مصالح شخصي، از تئوري‌ها و فرضيه هاي ثابت، نتايج متضادي گرفت. بارزترين اين تناقض گويي در گفتار خميني، به مسئله آزادي بيان و آزادي احزاب مربوط مي‌شد. او كه داعيه‌دار آزادي خواهي در رژيم شاه بود، بعد از به قدرت رسيدن روحانيت، در جايگاه مرتفع‌تري از ديكتاتوري قرار گرفته و احكامي مستبدانه‌تر از احكام رژيم شاه در منع آزادي‌هاي فردي و سياسي صادر كرد و همه را هم مستند به اسلام و برداشتي كه او از دموكراسي اسلامي داشت كرد.

خميني وجود مطبوعات آزاد را از شاخص هاى ممالك متمدن آن به شمار مى‏آورد:

“مملكت متمدن آن است كه آزاد باشد، مطبوعاتش آزاد باشد، مردم آزاد باشند در اظهار عقايد و راءيشان.»

و وقتي پاي انتقاد از رژيم شاه به ميان مي‌آيد و مطلوب خميني اين است كه مطبوعات بتوانند از رژيم و مسئولان و سياستهاى آن انتقاد كنند و كسى آنان را وادار به سكوت و سانسور ننمايد، مي‌گويد:

“شما بنشينيد به اين قانون اساسى عمل كنيد. قانون اساسى مطبوعات را آزاد كرده است; شما آزاد مى‏كنيد؟ ! ما مرتجعيم كه مى‏گوييم بگذاريد به قانون اساسى عمل بشود، بگذاريد مطبوعات آزاد باشد. . . » و نيز “ما حرفمان اين است كه آقا به قانون اساسى عمل كنيد; مطبوعات آزادند; قلم آزاد است; بگذاريد بنويسند مطالب را. »

اما، در همان زمان و در شرايطي متفاوت، نظر معكوسي در بارهء آزادي مطبوعات مي دهد. اين در جايي است كه رژيم شاه، روحانيت را از ابراز نظرات خود محروم كرده بود:

“چرا اين مطبوعات را آزاد مى‏گذارند؟ چرا نسبت ناجوانمردانه و ناروا مى‏دهند؟ اگر روحانيت‏برود، مملكت پشتوانه ندارد. چرا اين مطبوعات اين قدر آزاد است؟ »

با مقايسه اين عبارات با هم، روشن مي‌شود كه منظور خميني از آزادي، محقق شدن خواسته‌‌هاي اوست، زيرا از يك سو منع آزادي بيان را براي مخالفان روحانيت از شاه طلب مي‌كند و از سوي ديگر آزادي بيان را براي روحانيون درخواست مي‌كند. به عبارت ديگر آزادي در فرهنگ خميني، مترادف استبداد آخوندي است.

نشانه آشكار اين تفكر، زماني واضح‌تر مي‌شود كه انقلاب به تغيير نظام منجر شد. ديدگاه خميني اين بار در موضع يك رهبر مستبد، نمود آشكار كلامي پيدا كرد:

“بايد همه بدانيم كه آزادى به شكل غربى كه آن موجب تباهى جوانان و دختران و پسران مى‏شود، از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومى و مصالح كشور حرام است. و بر همه ما و مسلمانان، جلوگيرى از آنها واجب است و از آزادى مخرب بايد جلوگيرى شود.»

بر اساس اين اظهارات ضد و نقيض در باره آزادي، مشخص مي‌شود اين واژه‌ و كلمات مشابه آن؛ كه جزو اساسي‌ترين مطالبات مردم از يك نظام دموكراسي هستند، بار معنايي خود را از منظور و مقصود گوينده به دست مي‌آورند. با مقايسه اين عبارات ديده مي‌شود كه"آزادي بيان”در هر مقطع زماني بر اساس خواسته‌ها و مقاصد خميني معنايي ديگرگون پيدا كرده است. انگار خميني به استقلال معنايي هر واژه در فرهنگ واژگان مربوط به آن بي‌اعتناست و در اينجا هم راه افراط را در پيش گرفته است. قرباني شدن معنا و مفهوم واژه‌ها به اين شكل در كلام خميني نابعه‌وار تكرار شده است.

در عين حال، زماني كه يك خبرنگار خارجي از خميني در باره همين مفهوم آزادي مي‌پرسد، او كه مي دانسته منظور خبرنگار به آزادي‌ هاي سياسي برمي گردد، با تجاهل، پاسخي اين چنين به خبرنگار مذكور مي‌دهد:

"آزادي يك مسئله‌اي نيست كه تعريف داشته باشد. مردم عقيده‌شان آزاد است. كسي الزامشان نمي كند كه شما بايد حتماً اين عقيده را داشته باشيد. كسي الزام به شما نمي‌كند كه حتماً بايد اين راه را برويد. كسي الزام به شما نمي‌كند كه بايد اين را انتخاب كني. كسي الزامتان نمي كند كه در كجا مسكن داشته باشي، يا در آنجا چه شغلي را انتخاب كني. آزادي يك چيز واضحي است."

بدين طريق خميني در زمان طرح اين سؤال كه چند ماه پس از  پيروزي انقلاب است، عملاً هيچ پاسخي به سؤال خبرنگار مذكور نمي دهد و ابراز نمي‌كند كه با آزادي بيان و ابراز عقيده موافق است يا مخالف. البته بعدها به وضوح نظرات دگم‌انديشانه خود در اين خصوص را بيان مي‌كند که در ادامه به آنها اشاره می شود.

 

اصل سوم: جابجائی متضادها

در کلام خمينی متضادها با هم جا عوض می کنند:

 “خاندان پهلوى... كه با ديكتاتورى بر ايران حكومت مى‏كنند... هرگونه فرياد آزادى خواهى و اعتراض به ديكتاتورى را با سرنيزه خاموش كرده‏اند... آزادى به تمام معنا از مردم سلب شده است. هيچ گاه مردم حق انتخاب نداشته‏اند... گويندگان و نويسندگان يا كشته شده‏اند و يا زندانى هستند و يا ممنوع از گفتن و نوشتن. مطبوعات را از نوشتن حقايق محروم كرده‏اند و در يك كلمه تمامى مبانى بنيادى و دموكراسى را نابود كرده‏اند... ما كه خواستار حكومت اسلامى هستيم، در سايه آن، به همه اين جنايتها و خيانتها پايان داده مى‏شود".

“اسلام بيش از هر دين و هر مسلكى به اقليت هاى مذهبى آزادى داده است. آنان نيز بايد از حقوق طبيعى خودشان كه خداوند براى همه انسانها قرار داده است، بهره‏مند شوند. ما به بهترين وجه از آنان نگهدارى مى‏كنيم. در جمهورى اسلامى كمونيستها نيز در بيان عقيده خود آزادند.»

امروز چه كسي است در ايران كه نداند زندان‌هاي جمهوري اسلامي انباشته از دگرانديشان و روشنفكران و اقليت‌هاي قومي و مذهبي است.

"بايد مردم را براى انتخابات آزاد بگذاريم و نبايد كارى كنيم كه فردى بر مردم تحميل شود".

داستان رد صلاحيت قبل از انتخابات كه حق آن به شوراي نگهبان داده شده از مصاديق روشن عدم انتخابات آزاد در ايران است.

"هيچ كس حق ندارد به خانه يا مغازه يا محل كار شخصى كسى بدون اذن صاحب آن وارد شود يا كسى را جلب كند يا به نام كشف جرم يا ارتكاب گناه تعقيب و مراقبت نمايد و يا نسبت‏به فردى اهانت نموده و اعمال غير انسانى اسلامى مرتكب شود يا به تلفن يا نوار ضبط صوت ديگرى به نام كشف جرم يا كشف مركز گناه گوش كند و يا براى كشف گناه و جرم هرچند گناه بزرگ باشد، شنود بگذارد و يا به دنبال اسرار مردم باشد و تجسس از گناهان غير نمايد و يا اسرارى كه از غير به او رسيده ولو يك نفر فاش كند. تمام اين‏ها جرم و گناه است و بعضى از آن‏ها چون "اشاعه فحشاء و گناهان”از كبائر بسيار بزرگ است و مرتكبين هريك از امور فوق، مجرم و مستحق تعزير شرعى هستند بعضى از آنها موجب حد شرعى مى‏باشد. “

و امروز وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي سفا‌ك‌تر از همه سازمان‌هاي اطلاعاتي دنيا، به حريم خصوصي افراد تجاوز مي كند، از پيشرفته ترين سيستم‌هاي جاسوسي براي سرك كشيدن به حريم شخصي افراد استفاده مي‌كند، براي مخالفان جعل اتهام مي‌كند، از روش‌هاي وحشيانه شكنجه و اعتراف‌گيري استفاده مي‌كند، احكام ظالمانه اعدام و تبعيد و حبس صادر مي‌كند و هزاران عمل ضد انساني ديگر.

در همين مورد آزادی، روش او در برخورد با «دموکراسی» سخت شايان توجه است. در باور خميني از اسلام؛ یعنی همان اسلامی كه تنها خودش آن را به عنوان يك حاكميت تام و تمام مي‌پذيرفت، دموكراسي واژه‌اي ناقص بود كه برداشت هاي موجود از آن متناقض مي‌نمود. او مدعي بود كه اسلام در دل خود كامل‌ترين معنا از دموكراسي را دارد، اما اين موضوع عملاً به هيچ عنوان در ايران متجلي نشد و فقط در حوزه تخيل و توهم خميني جولان داد، چرا كه حوادث بعدي نشان داد كه قوانين مصوب رژيم آخوندي، از همه طرف و از همه جهت دست مردم را در تعيين سرنوشت و انتخاب راه خود بسته است. واگذاري اختيارات بيشمار به ولايت فقيه در اداره كشور، تشكيل مجلس تشخيص مصلحت نظام و شوراي نگهبان و منع تشكيل جوامع مدني، از نشانه‌هاي بيشمار اين حقيقت تلخ است.

خميني معتقد بود: "اين كلمه‌ موكراسي يك مفهوم مبيني ندارد. ارسطو يك جور معني كرده است، شوروي يك جور معني كرده، سرمايه دارها يك جور معني كرده و ما در قانون اساسي‌مان نمي توانيم يك لفظ مبهمي كه هر كس براي خودش يك معني كرده است آن را بگذاريم." يا "ما دمكرانيك سرمان نمى‏شود; براى اينكه دمكراتيك در عالم، معانى مختلفى دارد".

زماني كه پسوند اسلامي را براي جمهوري انتخاب مي‌كند، معتقد است كه اسلام واژه اي تعريف شده است كه وقتي در پسوند جمهوري بيايد و تشكيل "جمهوري اسلامي را بدهد"، برآورنده كليه حقوق ملت در قبال دولت و نظام خواهد بود!

"به جاي آن (دموكراسي) اسلام را گذاشتيم كه اسلام معين مي‌كند حد وسط چيست".

 

اصل چهارم: جعل اتهام برای همهء مخالفان

واژه‌‌هاي تعريف نشده‌اي مثل "ضديت”در فرهنگ واژگان استبداد آخونديسم جايگاهي ويژه دارد. استفاده از اين قبيل واژه‌ها به طور كلي و در هر نوع نظام استبدادي خطرناك است و مي‌توان دودمان ملتي را با آنها بر باد داد چون هر جا كه لازم باشد بر اساس سليقه ها و بر اساس خواسته‌هاي حاكم وقت، قابل تفسير و تأويل هستند و فلسلفه استفاده از آنها هم در اين است كه براي حاكمان، در برخورد و سركوب مخالفانشان گشاده دستي به ارمغان مي‌آورند. عدم صراحت در معني، تعريف شده نبودن، عدم وجود مصاديق معين و عيني از ديگر دلايل استفاده از اين دست واژه‌ها براي خميني و نظام جمهوري اسلامي است. كلمات توطئه، خيانت، خرابكاري و اقدام بر عليه نظام، واژه‌هاي مترادف "ضديت" هستند كه خميني براي منع آزادي بيان و فعاليت‌هاي سياسي از آن بهره گرفت. خميني با برچسب‌سازي از اين واژه‌ها براي ناراضيان و مخالفان نظام؛، خائن تلقي كردن آنها، متهم كردنشان به اقدام عليه نظام، مرتد اعلام نمودن آنها، اتهام خرابكاري و توطئه بر آنها زدن و ... هزاران تن را محكوم به اعدام و حبس و محروميت از فعاليت‌هاي اجتماعي و سياسي نمود و توانست از اين طريق اختناق آخوندي نظام را نهادينه كند. صدور فرمان قتل عام چندين هزار تن از زندانيان سياسي در سال 67 توسط خميني يكي از بارزترين اين فجايع در تاريخ نظام اسلامي است.

"احزاب، گروه ها، جمعيت‏هاى سياسى و مذهبى آزادند مادامى كه اعمال شان برضد جمهورى اسلامى و اسلام و نقض حاكميت ملت و نقض مليت و كشور نباشد".

"آزادى به همه كس تا آن جا كه به ضرر ملت ايران نباشد، داده خواهد شد و هيچ گونه اختناق براى مردم نخواهد بود. “

"در جمهورى اسلامى، هر فردى از حق آزادى عقيده و بيان برخوردار خواهد بود ولكن هيچ فرد يا گروه وابسته به قدرت‏هاى خارجى را اجازه خيانت نمى‏دهيم".

“همه مطبوعات آزادند, مگر اين كه مقالات مضر به حال كشور باشد".

“اگر چنانچه مضر به حال ملت نباشد، بيان همه چيز آزاد است. چيزهايى آزاد نيست كه مضر به حال ملت ما باشد".

“آزادى آراء در اسلام از اول بوده است. در زمان ائمه ما عليهم السلام ; بلكه در زمان خود پيغمبر(ص) آزاد بود، حرفهايشان را مى‏زدند. حجت ما داريم... كسى كه حجت دارد، از آزادى بيان نمى‏ترسد; لكن توطئه را اجازه نمى‏دهيم‏".

“در حكومت اسلامى، همه افراد داراى آزادى در هر گونه عقيده‏اى هستند وليكن آزادى خرابكارى را ندارند".

"از جمله چيزهايي كه محتمل است توطئه باشد براي تضعيف دولت اسلامي ، مطالبي است كه در بين ملت پخش مي شود و درر رسانه ها تعقيب مي شود و از دولت انتقادهاي غير صحيح مي شود و كوشش مي شود دولت را در نظر مردم بد جلوه دهند".

“جمهورى اسلامى از اول كه پيروز شد، آزادى را به طور مطلق به همه طوايف داد. نه تنها هيچ روزنامه‏اى تعطيل نشد; بلكه هر گروه و حزبى به كارهاى خود مشغول بودند و بعضى از گروهها كه ناشناخته بودند، از طرف دولت‏ به كار گمارده شدند. ليكن به تدريج فهميده شد كه اينها يا توطئه‏گرند يا جاسوسى مى‏كنند. از طرف ديگر نمى‏شد كه انقلاب را رها كنيم. نه اسلام اجازه مى‏داد و نه عقل كه يك دسته از عنوان دولت‏ يا غير دولت‏براى سرنگونى جمهورى اسلامى سوءاستفاده نموده يا جاسوسى كنند و ما ساكت‏باشيم".

نتيجهء اين روش را می توان در اظهار نظرهای خمينی دربارهء کسان و تشکلاتی که او را بقدرت رساندند بخوبی مشاهده کرد. او خميني بعد از تکیه زدن بر مسند قدرت، تمام كساني را که نقشي در پيروزي انقلاب ايران داشتند؛ از جمله مجاهدین خلق، نهضت آزادی، ملی گرایان و چپ ها، يكسره وابسته به امپرياليسم، ملحد، ضد دين‌ يا منافق، قانون شكن، آشوب طلب و ... معرفي كرد. اين از بارزترين رفتارهاي ديكتاتورمنشانه است كه در اكثر نظام‌هاي ديكتاتوري ديده مي‌شود. هر كس تحت هر ايدئولوژي سياسي كه شالوده حاكميتش را مي‌سازد، خود را محق مي‌داند كه به سركوب ناراضیان بپردازد. خميني هم براي به كارگيري اين ترفند، نخست ملت را ‌در ‌موضع روحانيت و ملاها قرار مي‌دهد، سپس خود به نمايندگي از طرف ملت به تخطئه مخالفان و ناراضيان مي‌پردازد.

در باره نهضت آزادي مي‌گويد: "نهضت به اصطلاح آزادي طرفدار جدي وابستگي كشور ايران به آمريكاست و در اين باره از هيچ كوششي فروگذار نكرده است نهضت به اصطلاع آزادي چون موجب گمراهي بسياري از كساني كه بي اطلاع از مقاصد شوم آنان هستند ، مي گردند ، بايد با آنها برخورد قاطعانه شود و نبايد رسميت داشته باشند. "

در باره مجاهدين خلق مي‌گويد: "اين دزدهايي كه طرفداري آنها را آمريكا مي كند و اعلام مي كند كه بايد آمريكا طرفدار اين منافقين باشد ، اينها را انشاءلله به زودي شرشان از ايران كنده بشود و هيچ اينها قابل ذكر نيستند".

در باره ملي گراها مي‌گويد: "آنهايي كه مي گويند ما مليت را مي خواهيم احيا بكنيم ، آنها مقابل اسلام ايستاده اند . اسلام آمده است كه اين حرف هاي نامربوط را از بين ببرد . افراد ملي به درد ما نمي خورند . افراد مسلم به درد ما مي خورند . اسلام با مليت مخالف است . معني مليت اين است ما ملت را مي خواهيم و مليت را مي خواهيم و اسلام را نمي خواهيم". و "من به صراحت مي گويم ملي گراها اگر بودند به راحتي در مشكلات و سختي ها و تنگناها دست سازش به طرف دشمنان دراز مي كردند و براي اين كه خود را از فشارهاي روزمره سياسي برهانند همه كاسه هاي صبر و مقاومت را يك جا مي شكنند و به همه ميثاق ها و تعهدات ملي و ميهني ادعاي خود پشت پا مي زند".

در باره جبهه ملي مي‌گويد: "لكن بسيار غفلت مي خواهد و بسيار ساده انديشي مي خواهد كه اين گروه هايي كه با هم ائتلاف كردند و اين جبهه ملي كه بر ضد اسلام مي خواهد راهپيمايي راه بيندازد و مسلمانان هم بنشينند تماشا كنند"

در باره چپ‌ها مي‌گويد: "در اينجا نيز يك دسته با كج فهميها و بي اطلاعي از اسلام و اقتصاد سالم آن در طرف مقابل دسته اول قرار گرفته و گاهي با تمسك به بعضي آيات با جملات نهج البلاغه اسلام را موافق با مكتب هاي انحرافي ماركس و امثال او معرفي نموده اند و توجه به ساير آيات و فقرات نهج البلاغه ننموده سرخود ، به فهم قاصر خود ، به پاخاسته و مذهب اشتراكي را تعقيب مي كنند"

در باره جريان روشنفكري مي‌گويد: "اگر ما ترتيبي اصولي در دانشگاه ها داشتيم ، هرگز طبقه روشنفكر دانشگاهي‌اي نداشتيم كه در بحراني ترين اوضاع ايران در نزاع و چند دستگي با خودشان باشند و از مردم ديده باشند و از آنچه كه بر مردم مي گذرد چنان آسان گذرند كه گويي در ايران نيستند . تمام عقب ماندگي هاي ما به خاطر عدم شناخت صحيح اكثر روشنفكران دانشگاهي از جامعه اسلامي ايران بود و متاسفانه هم اكنون هم هست".

 

اصل پنجم: مطرح کردن مفهوم مصلحت نظام

واژه مصلحت كه جزو اركان حياتي نظام است و به تشكيل مجلسي تحت عنوان "مجلس تشخيص مصلحت نظام" منجر شد، نقض صريح و وقيحانه قانون و قانون‌مداري در ايران است. اين كاملاً واضح است كه چيزي ممكن است به مصلحت عده‌اي باشد و درست در همان زمان بر خلاف مصلحت عده اي ديگر باشد. كاربرد اين واژه‌ در حوزه هاي فردي و شخصي مي تواند قابل قبول باشد، زيرا تبعات مصلحت‌انديشي يك نفر براي خودش نهايتاً تصميمات و سرنوشت فردي او را تحت‌الشعاع قرار مي دهد، ولي وقتي از اين واژه‌ براي تصميم‌گيري در حوزه نظام استفاده و به ساختار و كاركردهاي سياسي وارد مي‌شود، مي‌تواند همه قوانين، حتي قانون اساسي را نقض كند و بنابراين نه تنها نقض دموكراسي است، كه نقض حق حاكميت ملت بر سرنوشت خود نيز هست. بدين روي است كه ديكتاتوري ايران، چهره خود را در پشت واژه‌اي پنهان مي‌كند كه در ظاهر نشانگر انعطاف و نرمي در برخورد با رخدادها و شرايط متغير سياسي – اجتماعي است، اما در اصل هدفش حفظ حاكميت آخوندي بر ايران است.

“حكومت مي تواند قراردادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است در موقعي كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد يك جانبه لغو كند".

"امام معصوم و والي مسلمانان, مي تواند كاري را كه به صلاح مسلمانان است انجام دهد, مانند ثابت نگه داشتن قيمت ها يا صنعت يا محدود كردن تجارت (و) يا غير اين موارد, از مواردي كه در نظام و صلاح جامعه نقش دارد."

آنچه خميني در اينجا گفته است با در نظر گرفتن اين موضوع كه تنها كاشف نظريه ولايت فقيه خودش بود، توجيه و مشروعيت بخشي ديني به نظام استبدادي است. معلوم نيست اگر از خميني در باره نظام های ديكتاتوري مي‌پرسيدند، چه چيزهايي غير از اينها مي توانست بگويد!

اين «مصلحت بينی» از نوع همان «دروغ مصلحتی گفتن» نيز هست. نمونهء اعلای اين موضوع را می توان در جريان حاکميت قشر آخوند ديد که او در ابتدا منکر احتمال آن بود.

همهء آنچه كه او در اين مورد گفت دروغ‌هاي مصلحتی آشکار بود و خيلي هم طول نكشيد كه عملكرد نظام، آن روي سكه را نشان داد و معلوم شد اغلب اين وعده و وعيدها براي نرم كردن مردم در برابر حاكميت آخونديسم بوده است. اينها گفته شد تا در زمان انقلاب كه امكان همه گونه مقاومت در برابر استبداد جديد آخوندي وجود داشت، از ميان برود. بعد از اينكه تب و تاب اوليه انقلاب فرونشست و بخصوص بعد از شروع جنگ با عراق، خميني چهره واقعي خود را به تدريج نشان داد و يكايك ادعاهاي او در مرحله عمل واژگونه گشت. از جمله:

“من و ساير روحانيون در حكومت پستى را اشغال نمى كنيم. وظيفه روحانيون ارشاد دولتهاست. من در حكومت آينده، نقش هدايت را دارم.”

 “من چنين چيزى نگفته ام كه روحانيون متكفل حكومت‏خواهند شد. روحانيون شغلشان چيز ديگر است; نظارت بر قوانين. البته برعهده روحانيون و هم ملت است".

كمي بعد از اين ادعاها بخش عمده دولت تحت كنترل روحانيون قرار گرفت از جمله رياست جمهوري باهنر در دومين دوره رياست جمهوري. از پيروزي انقلاب تا امروز تنها يك رئيس جمهور ايران آخوند نبوده است. غير از اينكه اكثر وزرا و نمايندگان مجلس و رؤساي ادارات از جماعت آخوند هستند.

 

اصل ششم: ستیز کلی بافانه با جهان و تمدن جهاني

تنها چيزي كه مي‌توان در باره نگرش خميني به غرب گفت اين است كه "هر گردي گردو نيست". خميني كه ایران زمان شاه را، مستعمره و مستثمره كامل آمريكا مي‌دانست، براي نفي تسلط  آمريكا بر ايران به افراط در نفي همه دستاوردهاي غرب براي تمدن بشر رسيد. البته به نظر مي رسد كه خميني نمي‌توانست آنقدر نادان باشد كه تصور كند ايران مي‌تواند به تنهايي از جهان پيشرفته غرب عبور كند، بلكه بيشتر محتمل است كه به دنبال دستيابي غيرمستقيم به فناوري و تكنولوژي (از طريق كشورهاي واسطه) بوده و اين نقاب مخالفت و نفي غرب و در رأس آن آمريكا، بخشي از برنامه نمايشي ضدامپرياليستي او بوده است. ولي در هر صورت اين شعارهاي ضدغربي و ضد آمريكايي بلاانقطاع توسط خميني ابراز مي‌شد.

“شرق‌ بايد در غرب‌ را ببندد، در غرب‌ را به‌ روي‌ خودش‌ ببندد، تا غرب‌ راه‌ به‌ اين‌ جا دارد ،شما به‌ استقلال‌ خودتان‌ نمي‌رسيد»

"جوان عزيز ما كه سرمايه‏ها ميهن هستند بايد بدانند كه رفتن به غرب و شرق براى آموختن علوم مختلف، آنان را از رسيدن به مقصود كه استقلال و آزادى است‏باز مى‏دارد و وابسته‏شان خواهد نمود.

بايد به خود تلقين كنيم كه در غرب هيچ خبرى جز عقب نگه داشتن ما از قافله تمدن و تعالى نيست “.

". . . در خارج به جوانان ما درس اساسى نمى‏دهند. . . اين طرز تفكر كه غير از خارج در جاى ديگر نمى‏شود تحصيل كرد امرى است‏ باطل چرا كه با اينگونه تبليغات مى‏خواهند جوانان ما را به خارج بكشند و با تفكر خودشان به ايران برگردانند.”

اين مخالفت با مغرب زمين نيز مزايائی مصلحتی بهمراه داشت. خمينی، براي جا خالي دادن از برابر انتقادات شدیدی بود كه در همان دهه اول بعد از نقلاب، به عملكرد نظام وارد شد، راه را باز كرد كه اگر تا ابد، ايران به سر و سامان نرسيد قادر باشد همه مشكلات برخواسته از نظام ناكارآمد ديكتاتوري آخوندي‌ را، به توطئه‌ها و دسايس آمريكا و دوستان آمريكا بر عليه ايران منتنسب كند و هيچ مسئوليتي را در قبال فلاكتي كه نصيب ايران ساخته نپذيرد. در حال حاضر خامنه‌اي هم از اين روش براي توجيه مفاسد موجود در پيكر نظام و عدم تحقق شعارها و وعده‌هاي بالا بلند انقلاب، به خوبي بهره مي‌برد. برای نمونه:

"مهمترين و درد آورترين مساله اي كه ملت هاي اسلامي و غير اسلامي كشورهاي تحت سلطه با آن مواجه است موضوع آمريكاست . دولت آمريكا به عنوان قدرتمند ترين كشورهاي جهان براي بيشتر بلعيدن ذخاير مادي كشورهاي تحت سلطه از هيچ كوششي فروگذار نمي كند. آمريكا دشمن شماره يك مردم محروم و مستضعف جهان است".

 

اصل هفتم: جعل منصب ولايت فقيه

مهمترين و بارزترين تحولي كه خميني در ايران به ميراث گذاشت وارد كردن اصل ولايت فقيه در قانون اساسي ايران است. خميني به خود اجازه داد كه به عنوان اولين مجتهد اسلامي از اصلي حرف بزند كه قبلاً توسط هيچيك از سردمداران شيعه در هيچ جاي جهان اسلام ابراز نشده بود. شكي در اين نيست كه خميني با اين فتوا، مشروعيت ديكتاتوري آخوندي در ايران را دنبال مي‌كرد و بالاخره هم توانست اين اصل را در قانون اساسي ايران بر مردم تحميل كند. فاجعه‌آميزتر اينكه خميني ولي فقيه را در رديف مردان مقدس و معصوم قرار داد و مشروعيت آن را به مشروعيت ولايت پيامبر اسلام و ائمه متصل ساخت تا هر گونه اعتراضي به اين اصل، هم رديف مخالفت با خدا و پيامبر قرار گيرد و بدين طريق صداي همه مخالفان حكومت ديني خاموش شود. او درباره ولايت فقيه گفته است:

"من یک نفر آدمی هستم که از طرف شارع مقدس ولایت دارم."

"مخالفت با ولایت فقیه، تکذیب ائمه و اسلام است."

“اگر امير المؤمنين سلام‏الله عليه يك آدم ديكتاتورى بود، آن وقت فقيه هم مى‏تواند ديكتاتور باشد."

"فقهاي جامع الشرايط از طرف معصومين نيابت در تمام امور شرعي، سياسي و اجتماعي دارند و تولي امور در غيبت كبير موكول به آنان است."، "مخالفت با ولایت فقیه، مخالفت ‏با اسلام است."

"اگر فقیه عالم و عادل بپاخاست و تشكیل حكومت داد، همان ولایتی را كه پیامبر در امر اداره‌ جامعه داشت دارا می‌باشد، و بر همه‌ی مردم لازم است كه از او اطاعت كنند."

"اين توهم كه اختيارات حكومتي رسول اكرم (ص) بيشتر از حضرت امير(ع) بود يا اختيارات حكومتي حضرت امير(ع) بيش از فقيه است، باطل و غلط است."

این حکایت بی دنباله نیست ...

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630