بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

اسفند   1387 ـ فوريه  2009 

پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو

 

نوعی از سیاست که چاره‌ای جز تسلیم ندارد

الاهه بقراط

«جیووانا بورادوری»، یک خانم فیلسوف ایتالیایی ساکن آمریکا، در کتابی به نام «فلسفه در عصر ترور»، بر اساس گفتگوهایی با یورگن هابرماس (1929) و ژاک دریدا (2004-1930) پس از یازده سپتامبر 2001، به نظرات این دو فیلسوف آلمانی و فرانسوی می‌پردازد. این کتاب نخستین بار در سال 2003 توسط دانشگاه شیکاگو منتشر شد. یادآوری این کتاب به دلیل رویدادی است که نویسنده در پیشگفتار به آن اشاره می‌کند و چهاردهم فوریه 2009، بیست سال از آن گذشت.

گاندی ایران

جیووانا بورادوری، پس از شرحی درباره روشنگری، از امانوئل کانت، فیسلوف عقل و اخلاق، چنین نقل می‌کند: «اگر پرسیده شود آیا ما هم اکنون در عصر روشنگری بسر می‌بریم؟ باید پاسخ داد: خیر، بلکه در عصری زندگی می‌کنیم که روند روشنگری در آن جریان دارد.». بگذریم از اینکه کانت، به دلیل غنای زبان آلمانی، بازی زیبا و پرمعنایی با فعل و اسم «روشنگری» ارائه می‌دهد. به هر روی، با تأکید بر ادامهء روند روشنگری و، به زبان هابرماس، «پروژه ناتمام مدرنیته»، نویسنده به یک مثال زنده اشاره می‌کند که اتفاقاً به ما ایرانی‌ها مربوط می‌شود. وی می‌نویسد:

«در 14 فوریه 1989، بیش از دویست سال پس از انتشار این سخنان [کانت]، جهان دوباره به یاد آورد که حق با کانت بود: واقعا هم [هنوز] کسی نمی‌تواند ادعا کند ما در عصر روشنگری زندگی می‌کنیم. بلکه در عصری زندگی می‌کنیم که در آن روشنگری روندی است که به مراقبت دائمی نیاز دارد. در آن روز، آیت‌ الله خمینی، رهبر جمهوری اسلامی ایران، سلمان رشدی نویسنده را با این سخنان که از رادیو پخش شد به مرگ محکوم کرد: «به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان می‌رسانم، مؤلف کتاب «آیات شیطانی» هم چنین ناشرین مطلع از محتوای آن محکوم به اعدام می‌باشند.»*

این نکته را در مورد فتوای قتل سلمان رشدی داشته باشید تا بخوانیم نویسنده در زیرنویس چگونه تجربهء خود کانت را در این زمینه شرح می‌دهد: «کانت تجربهء دست اول در مورد پیش‌داوری‌های مذهبی داشت چرا که او در مقاله‌ای دربارهء مذهب به فریدریش ویلهلم دوم پادشاه پروس توهین کرده بود. این پادشاه، برخلاف فریدریش کبیر که پیش از او حکومت می‌کرد، طرفدار بردباری مذهبی نبود. لیکن در حالی که حکومت دینی ایران در سراسر جهان فراخوان به قتل سلمان رشدی و ناشران و مترجمان کتاب او داد، پادشاه پروس در یک نامهء رسمی از کانت خواهش کرد دیگر درباره مذهب چیزی ننویسد. کانت با بی‌میلی این خواهش را به عنوان «فرمانبردار وفادار آن اعلیحضرت» پذیرفت. ولی همین لفظ به او اجازه داد تا پس از مرگ پادشاه، و اندکی بعد از سه سال دوباره در مورد مسائل دینی بنویسد. بعدها کانت توضیح داد که مرگ پادشاه او را از قید قولی که داده بود رها ساخت چرا که وی دیگر فرمانبردار «آن» پادشاه نبود».

این تفاوت در دیدگاه، فرهنگ و منش نشان می‌دهد کسی که در اواخر قرن بیستم به رهبری جامعهء ایران رسید، نه دویست سال بلکه به فاصله یک نامهء خواهش‌آمیز در قرن هجدهم تا فتوای قتل در قرون سیاه گذشته، از عصر و روند روشنگری عقب بود. شوربختی اینجاست که مدعیان روشنگری در ایران نیز گرد چنین رهبری جمع شدند و در او نه فردی که اندکی نشان از بردباری پادشاه نابردبار پروس در دو قرن پیش نداشت، بلکه یک گاندی یافتند.

البته در زمان صدور فتوای قتل سلمان رشدی ده سال از پیروزی انقلاب اسلامی و برقراری جمهوری‌اش می‌گذشت. بسیاری از کسانی که نماز خون بر بام مدرسه رفاه را نه نشانه قساوت بی‌مانند بلکه اقدامی انقلابی و برحق و انسانی می‌دانستند که باید دامنه بیشتری می‌یافت، یا تار و مار گشته و راهی زندان و گورستان شده و یا راه خارج از کشور در پیش گرفته بودند.

امروز که بیست سال از صدور آن فرمان قتل ننگین و شرم‌آور می‌گذرد، فرمانی که همان زمان از سوی شریعتمداران دیگر کشورهای اسلامی شدیداً مورد مخالفت قرار گرفت، جز مذهبیون افراطی و حزب‌اللهی کمتر کسی از دایره یاران انقلاب اسلامی و بنیان‌گذاران نهادهای نظام برآمده از آن وجود دارد که به دفاع از آن بپردازد.

 

اورشلیم امام

راست این است که فعالان سیاسی و رهبران احزاب و گروه‌ها، به طور عموم، متفکر و اندیشمند نیستند. روزنامه ‌نگاران و نویسندگانی را نیز که از عرصهء سیاست به روزنامه‌نگاری پرتاب شده‌اند و خود را پایبند به دفاع و تبلیغ یک خط سیاسی معین آن هم در چهارچوب حکومت می‌شمارند، باید از همین دست شمرد. «واقع‌گرایی» و «سیاست عملی» پوششی بر فقر فکری و سطح اندیشه آنان است. عوام‌گرایی، امروز نیز به همان گونه دامان این طایفه سیاسی و سیاست‌زده را گرفته است که سی سال پیش گرفته بود. این عوام‌گرایی را می‌توان در آستانه «انتخابات در جمهوری اسلامی» یک بار دیگر در تکرار اینکه مردم چاره‌ای جز «انتخاب بین بد و بدتر» ندارند، دید. در سخنان و تبلیغات آنها هرگز سخنی از «خوب و خوبتر» نیست. آنچه در جامعه ما از به اصطلاح رهبران فکری تا عوام جریان دارد، نشانگر همان تناقضی در دیدگاه، فرهنگ و منش است که پادشاه نابردبار پروس را در قرن هجدهم از ولی فقیه «عادل» جمهوری اسلامی در قرن بیستم متفاوت می‌ساخت و این تفاوت از تقاضا تا قتل است.

در «آیه‌های شیطانی» اما، که یک اثر ادبی برجسته است، هیچ توهینی نسبت به اسلام و پیامبرش وجود ندارد. لیکن تصویری که سلمان رشدی از «امام» در فصل چهارم این کتاب ارائه می‌دهد و فضایی که پیرامون او ترسیم می‌کند، امکان ندارد «امام انقلاب اسلامی» در ایران را در ذهن خواننده تداعی نکند:

«سرانجام می‌نشیند، مانند همیشه بی‌خواب، با چشمانی گشاده در نور زرد کمرنگ، و به آینده چشم می‌دوزد. او کیست؟ این امام ریشوی عمامه به سر کیست؟ یک رانده شده، یک مرد در تبعید. نباید اشتباه کرد، نباید با همه کلمات دیگری که دیگران همینطوری می‌پرانند، یک کاسه‌اش کرد: جلای وطن کرده، پناهنده، آواره، مهاجر، سکوت، زیرکی. تبعید، رؤیای بازگشت پیروزمندانه است. تبعید، نقشِ خیالِ انقلاب است. "جزیره اِلبا" ست [محل تبعید ناپلئون که از آنجا پیروزمندانه به فرانسه بازگشت] نه "سنت هلن" [جزیره‌ای که ناپلئون پس از شکست توسط انگلیسی‌ها به آنجا تبعید شد]. این تناقضی بی‌پایان است: نگاهی به جلو از ورای یک نگاه ابدی به عقب! تبعید، توپی است که آن بالا در هوا می‌چرخد. و همانجا مانده است: یخ‌زده در زمان، تبدیل‌شده به یک عکس، یک جنبشِ ساکن در یک موقعیت ناممکن بر فراز خاک کشورش، منتظر آن لحظه ناگزیریست که عکس به حرکت در آید و زمین آنچه را از آن اوست مطالبه کند. این است آنچه امام می‌اندیشد.»

شاید سلمان رشدی را بتوان جزو نخستین کسانی دانست که با سخن گفتن از «اورشلیم امام» آرزوهای بزرگ خمینی را در جهت سلطه‌جویی و گسترش اسلام و آزادسازی «قدس» به مثابه یک گام جدی در این راه تشخیص داد. اینکه جهان واقعی و آنچه در برابر این سلطه‌جویی به طور طبیعی مقاومت می‌ورزد چقدر به این آرزوها میدان می‌دهد، موضوع دیگریست. سلمان رشدی فکر «امام» را در شرایطی به کلمه در آورد که شعار «راه قدس از کربلا می‌گذرد» صدها هزار قربانی گرفته بود. به این معنی او رازی را کشف نکرد. بلکه آنچه را همه می‌دیدند و می‌شنیدند (درست همان گونه که امروز می‌بینند و می‌شنوند) یک بار دیگر در برابر چشم همگان گرفت و به فکر «امام» نقب زد:

«با خود فکر می‌کند: اورشلیم کدام طرف است؟ و بعد، کلمه پیچیده‌ای است، می‌تواند یک محل باشد، می‌تواند اما یک ایده، یک هدف، یا یک شیفتگی باشد. اورشلیم امام کجاست؟» (ترجمه از متن آلمانی).

اما اورشلیم امام یا همهء کسانی که برای خود رسالت نجات جهان و گسترش عقاید خود را قائلند، هر جا که باشد، با مانعی به بلندای روند پایان ناپذیر روشنگری روبروست. روندی که در سیاست تأثیرات معینی بر جای می‌نهد و بسیاری از مسائل را به کسانی که «نگاه ابدی» خود را به عقب دوخته‌اند، تحمیل می‌کند.

بازگردیم به آن نکته‌ای در کتاب «فلسفه در عصر ترور» که نویسنده‌اش بلافاصله پس از اشاره به فتوای قتل سلمان رشدی توسط خمینی از آن خبر می‌دهد:

«سلمان رشدی نه سال باید زندگی مخفی در پیش می‌گرفت. کابوسی که وی تنها در سال 1998 از آن رهایی یافت، یعنی زمانی که دو دولت انگلیس و ایران در سازمان ملل متحد بر سر لغو فرمان قتل او توافق کردند.»

آیا شما این را می‌دانستید؟! هیچ‌گاه شنیده یا دیده بودید در جایی این «لغو» یا «توافق» اعلام شده باشد؟ آن هم در حالی که هر سال افراطیون مذهبی بر جایزه‌ای که برای سر او تعیین شده می‌افزایند و جمهوری اسلامی بارها با هیاهو لغو فتوا را به این دلیل که این کار تنها از صادرکننده‌اش بر می‌آید، تکذیب کرده است. به نظر نمی‌رسد نویسنده کتاب با دقت به تاریخ و محلی استناد کند که این توافق در آن روی نداده است!

این نوعی از سیاست است که چاره‌ای جز تسلیم در برابر دستاوردهای روشنگری، از جمله آزادی عقیده و بیان، ندارد، لیکن ناتوانی خود را در برابر آن مخفی می‌دارد. این نوع سیاست به ویژه امروز نقطه ‌ضعف‌های بسیار در عرصه سیاست بین‌المللی و اقتصاد دارد که رابطه با آمریکا در آن نقش کلیدی بازی می‌کند. تفاوت اما اینجاست که با وجود همهء هیاهوها و تکذیب‌ها که در هفته‌های اخیر شدت یافته، این رابطه از آن مواردی نیست که بتوان در روزنامه‌ها علیه‌اش نوشت و به تظاهرات دولتی علیه‌اش پرداخت و بعد ده سال بعد درباره‌اش گفت: «آیا می‌دانستید مذاکرات دو دولت ایران و آمریکا به برقراری رابطه بین دو کشور انجامیده است؟!»
------------------------------------------------------------------

*متن کامل فتوا: «بسمه تعالی انالله و انا الیه راجعون، به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان می‌رسانم، مؤلف کتاب «آیات شیطانی» که علیه اسلام و پیامبر و قرآنف تنظیم شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن، محکوم به اعدام می‌باشند. از مسلمانان غیور می‌خواهم تا در هر نقطه‌ که آنان را یافتندف سریعا آنها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس که در این راه کشته شود، شهید است ان شاء الله. ضمنا اگر کسی دسترسی به مؤلف کتاب دارد ولی خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. روح الله الموسوی الخمینی 29 بهمن 1367 / 17 رجب».

کیهان لندن 19 فوریه 2009

www.alefbe.com

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630