آيا عبور ضرورت نيست؟
(در تأييد نظر آقای بيژن عبدالکريمی)
زهرا زواريان
بر حسب اتفاق، مجلهء شمارهء 138 را ديدم. مصاحبهء دکتر عبدالکريمي توجهم را جلب کرد. هم به جهت عنوانش، «زن ايراني در ميانهء سنت و مدرنيسم»، هم به جهت جايگاه عبدالکريمي به عنوان استاد فلسفهء دانشگاه. آنچه در وهلهء اول برايم جالب بود اظهار نظر يک معلم فلسفه دربارهء اوضاع اجتماعي، بخصوص مباحث مربوط به زنان، بود. آنچه بهطور معمول از فيلسوف انتظار ميرود، محدود شدنش به تفکري انتزاعي و دور شدن از جنبههاي عيني و انضمامي زندگي روزمره است. محدود شدن استادان فلسفه به طرح مباحث خشک فلسفي و تکرار مفاهيمي که شايد کمتر به کار زندگي ميآيند از مشکلات اين گروه علمي ـ دانشگاهي است. اما آنچه توجه مرا جلب کرد شکستن اين سد از جانب يک استاد فلسفه و ورود او به ساحت زندگي اجتماعي بود، آن هم ورود به چالشي که بسيار بحثانگيز است و صراحتي که در نوع خود در اين روزگار کمنظير است. ورود به اين ساحت فينفسه جسارتي لازم دارد و حرفهاي ناگفتهاي که بيانش سوءتفاهمهايي ايجاد ميکند. بيشک شنيدن بعضي سخنان ظرفيتهاي اجتماعي خاصي ميطلبد. در دورهاي که سردرگمي زن و مردِ جامعهء ما را گرفتار کرده، بحث دربارهء موضوع زنان، آن هم اشاره به مهمترين مسئلهء زنان، يعني تعليق ميان سنت و مدرنيته کار خطير و دشواري است.
وقتي شمارههاي بعدي مجله را ديدم و اعتراض بانوان محترم را نسبت به آراي عبدالکريمي خواندم، ظنم تبديل يقين شد که هنوز ظرفيت لازم براي طرح بعضي مسائل هستيشناختي در حوزهء زنان ايجاد نشده است. هنوز ما زنان در ستيز روزمره با مردان گرفتاريم و هنوز در دايرهء زن بودن خود محدود و مهجوريم. شايد مشکلات روزمره و بازي هاي مبارزاتي زنان با مردان هنوز فرصت نداده که قدمي فراتر برداريم و از منظر بالاتري جايگاه وجودي و انساني خويش را تحليل کنيم. هنوز در برابر موجودي به نام مرد حساسيت نشان ميدهيم و با رفتار و گفتاري منفعل خيال ميکنيم که داريم از حقوق خود دفاع ميکنيم. حداقل نشانهء انفعال ما اين است که گوينده را به مرد بودن متهم ميکنيم و او را به خاطر مرد بودنش نکوهش ميكنيم. اين نشانهء انفعالي جدي و خطرناک است که کسي را به خاطر جنسيتش تحليل کنيم و حرفهاي او را برحسب آن جنسيت ارزيابي کنيم.
کاش ميتوانستيم، بدون در نظر گرفتن جنسيت عبدالکريمي، سخنان او را به نقد بنشينيم و، فراتر از نگاه کليشهاي زن بودنمان، تعليق ميان سنت و مدرنيته را به ارزيابي بنشينيم. تعليقي که اين روزها نه مسئلهء زنان که مسئلهء تمامي آحاد جامعه، از جمله زنان است. ما بايد از اين سخنان استقبال کنيم و سخن گفتن يک معلم فلسفه دربارهء موضوع زنان را به فال نيک بگيريم. به جاي شاخ و شانه کشيدن با حرفها همدلي کنيم و عمق مسئله را دريابيم. شايد تنها با درک عميق مسئله و واقف شدن به اهميت پرسش است که مي توانيم به جواب هاي شايسته و درخور برسيم. شايد بيش از همه، ما زنان نياز داريم که فيلسوفان را به چالش بطلبيم و جواب پرسشهاي عميق خود را از آنها طلب کنيم.
کار فيلسوف انديشيدن است. او بايد فراتر از روزمرگيها به چالشهاي ذهن بشر پاسخ بدهد. حال چه بهتر وقتي کسي مثل عبدالکريمي داوطلبانه پا در اين ميدان پرخطر گذاشته، فرصت را از دست ندهيم و با طرح سؤالاتي جدي و عميق او را واداريم که به پرسشهاي عميق ذهن ما با جديت پاسخ بدهد. آيا واقعاً حل مسائل به آساني آن است که عبدالکريمي ميگويد؟
شايد ديگر روزگار حرفهاي کهنه و تکراري زن بودن و مرد بودن گذشته است. در ساحت تفکر نياز داريم که سکوي پرش خود را ارتقا دهيم و از چشم انداز بالاتري به موضوع نگاه کنيم. شايد اگر در ساحت يک گفتگوي معمولي و رويارويي با يک آدم عادي بود، هرگز دست به قلم نميبردم. چرا که ميدانستم بحث دربارهء حقوق زنان جامعهء ما حرف تازهاي نيست. سالها و سالهاست که اين حرفها را زده و ميزنيم. قلههايي را فتح و مسيري را هموارتر كردهايم. اما هرگز نتوانستهايم ادعا کنيم که گرهاي از مشکل را باز کردهايم. چون به جاي طرح و بحث ريشهاي مباحث به موارد سطحي روي آوردهايم. مباحثي چون مردسالاري و زنسالاري دورهاش گذشته است. امروز اگر اين مباحث را مطرح ميکنيم، بسان آدمهايي هستيم که گويي پيش از تاريخ زندگي ميکنند. واژهء سالار اين روزها ديگر کاربردي ندارد. در عمل هم ميبينيد انگار کسي ديگر سالار کسي نيست! به قول بانوان محترم، قلههاي رفيعي را زنان فتح كردهاند. مديريتهاي کلان علمي، اجتماعي، سياسي و... به دست زنان اداره ميشود. بخش مهمي از دانشجويان و فارغالتحصيلان دانشگاهي از زناناند. دختران سالاري پدران را در صندوق خانههاي مادر بزرگ هايشان دفن کردهاند و با تمام قدرت و شتابان در صدد فتح قله هاي رفيعي از مدارک تحصيلي و موقعيتهاي شغلي هستند. کمتر رشته و تخصصي است که زنان راه به آن باز نکرده باشند و کمتر خانوادهاي است که دختر يا دخترانش آستانهء بلند و رفيع دانشگاه را نگشوده باشد.
ديگر دورهء سالاري پدران و شوهران گذشته است. دختران فراري محصول همين رهاوردند؛ دختراني که ديگر سالاري کسي را نميپذيرند و روانهء بيابان و خيابان ميشوند تا آزادي ازدسترفتهء تاريخي خود را جستوجو کنند.
شايد اگر روزگاري اين طور سخن مي گفتيم، کسي دلش به رحم ميآمد که ما زنان مورد ظلم مردان هستيم. ما زنان ستم کش مرداني هستيم که به نام پدر و شوهر ما را به بيگاري ميکشند. اما ديگر اين دوره گذشته است. دادگاه هاي خانواده، درخواست هاي طلاق، مهريه هاي سنگين به اجرا گذاشته شده، دختران گريزان از خانه، باندهاي مخوف جرم و جنايت به سرکردگي زنان و آمار حضور جدي دختران در مراکز دانشگاهي، شغلي، هنري و... از نشانههاي اين مدعاست.
سخن بر سر ظلمي که به زنان ميرود نيست. سخن بر سر اين است که زنان اکنون به خودآگاهي رسيدهاند. آنها اکنون مجراي رسيدن به آزادي را پيدا کردهاند. زنها سال هاست که با مردها مبارزه ميکنند و به حقوقي جدي دست يافتهاند. ورود به دنياي مدرنيته دقيقاً از همين خودآگاهي ريشه ميگيرد. آشنايي زنان و دختران با وسايل ارتباط جمعي مثل اينترنت و ماهواره از خيلي پيش ايشان را به موقعيت زن بودن خويش آگاه کرده است. آنها آزادي خويش را طلب ميکنند و دقيقاً در همين نقطه است که ناگهان آژير خطر به صدا در ميآيد. آژيري که بسان فريادي از زبان عبدالکريمي شنيده ميشود. همان فريادي که خانم گيتي شامبياتي* به آن اشاره ميكند.
اگر سخن و هشداري فرياد مي شود نه از بابت مرد سالارانه بودن استادي به نام عبدالکريمي است، بلکه به خاطر وجود نشانه هايي است که معلم فلسفه قبل از هر کس نسبت به آن هشدار ميدهد. هشداري که ما را وا ميدارد قبل از توجه به جنسيت عبدالکريمي به حس دردمندياش توجه کنيم. دردي که در منظر يک شاهد، خطري را در جامعه ميبيند و هشدار ميدهد.
ديگر حرفهاي احساساتي گفتن و دلسوزي مخاطب را برانگيختن روش بحثهاي جدي نيست. بحث جدي منطق و نگاه عقل مدارانه و چالش افکن ميطلبد. هماوردي با اهل فلسفه و پاسخگويي به سخنان وي بايد سخناني هم وزن کلام او داشته باشد. بحث هاي حاشيهاي و مغلطه کردن طريق مباحثهاي فلسفي و حکمي نيست. اينگونه حرف زدن شايد مصداق سخن گفتن همان زن سنتي است که بسياري از ما از آن ميگريزيم و نسبت به آن احساس انزجار ميکنيم.
اگر مي خواهيم سنتي حرف نزنيم بايد به ميدان علم و پيکار فکري قدم بگذاريم. حرف هاي ننه منغريبم را به کناري افکنيم و زنانه پاي در ميدان انديشه گذاريم. ساحتي که ورود به آن قبل از هر چيز نياز به پاره کردن کليشههاي زن بودن ماست. اگر بخواهيم در اين حوزه وارد شويم، قبل از هر چيز بايد از کليشهء جنسيت خود به در آييم. وادي تفکر فراتر از جنسيت عمل ميکند. اگرچه نگاه هستي شناسانهء ما به عنوان يک زن ميتواند تعاريف خاص خودش را داشته باشد. اما اين نگاه قطعاً فراتر از حرفهاي شعاري و عامهپسند نشريات است.
اگر ما در مقام زن جايگاه هستي شناسي و تاريخي خود را درک کنيم، شايد اولين توقع از خودمان اين باشد که خود را مسبب بسياري از معضلات اجتماعي و کاستيهاي مربوط به مردان بدانيم. اگر بپذيريم که زن نقش مربي جامعه را دارد، آن وقت به اين راحتي نميتوانيم مردان را تخطئه کنيم و همهء گناه را به گردن ايشان بيندازيم. چون آن وقت ميدانيم که مردان جامعه در واقع محصول تربيت ما هستند. از خود ميپرسيم نکند ما در شيوهء تربيت خود دچار خطا شدهايم که اين همه مورد ستم کسي واقع ميشويم که دسترنج و محصول شيوهء تربيتي خود ماست!
من بارها و بارها از خودم پرسيدهام که مگر مردها از کجا آمدهاند؟ مگر جماعتي به نام مرد از کرهء ماه يا کرهء مريخ آمده است؟ چرا فکر ميکنيم او انساني است جدا از ما که ميتواند بر ما ستم كند؟ چرا فکر ميکنيم اين مردهاي گرگ صفتاند که زن هاي فرشته صفت را اذيت و آزار ميکنند؟ اين مردها مگر در کدام ديار متولد شدهاند؟ مگر مردها در آغوش همين زنها پرورش نيافتهاند؟ مگر پسر من روزي شوهر زني و پدر دختري نخواهد شد؟ او که از بدو طفوليت مرام مرد بودن و ظالم بودن را با خودش نياورده است! چه شده که او، يعني پسر من، اين چنين منفور همسر و دخترش ميشود؟ آيا ما به عنوان يک زن مسئول رفتار مردهاي جامعهء خود نيستيم؟
اگر ريشهاي و عميق به موضوع نگاه کنيم تازه اين اول ماجرا ميشود، يعني نقطهء شروع بحثي جدي دربارهء جايگاه هستيشناسانهء يک زن. ديگر زن بودن و مرد بودن تعاريف خاص خودش را پيدا ميکند. آنوقت است که ما هم به پاي ميز محاکمه کشيده ميشويم و، بهرغم اشکهايي که براي خود ميريزيم و همواره نقش قرباني را بازي ميکنيم، ناگهان در نقش متهم رديف اول در پاي ميز محاکمه قرار ميگيريم. ديگر نه تنها قرباني نيستيم که مجرمي جدي هستيم که بايد پاسخگوي بسياري از اتهامهايي باشيم که عبدالکريمي به آن اشاره ميکند. ما نه تنها مسئول شرايط تاريخي خود هستيم که ميتوانيم تاريخي را به تفکر واداريم. ما نهتنها ساختارهاي وجودي و اجتماعي خود را نشناختهايم که با بستن چشمهاي خود و فرياد زدنهاي بيحاصل مدام از مرکز وجودي خويش دور و دورتر ميشويم. ما نهتنها سنت را نشناختهايم که ورودمان به دنياي مدرنيته ناآگاهانه بوده است. به خاطر همين وقتي از اين تعليق سخن به ميان ميآيد، ناگهان وحشتزده مي شويم و به جاي آنکه در آن تأمل کنيم، چماقِ زن بودن خود و مرد بودن عبدالکريمي را به دست ميگيريم و سعي ميکنيم صورت مسئله را پاک کنيم. فکر ميکنيم با پاک کردن صورت مسئله باز هم ميتوانيم به زندگي و حيات موفق خود ادامه دهيم و پرچم زنبودن خود را به اهتزاز در آوريم. هرگز فکر نميکنيم که ما مسئول خطاهايي هستيم که در جامعه، اعم از خانواده و اجتماع، با آن دستبهگريبانيم!
اگر خانوادهها از هم ميپاشد و آمار طلاق بالا ميرود، مقصر آدمهاي فضايي نيستند! شايد بخشي از تقصير متوجه خود ماست. زيرا که هميشه فکرکردهايم مردها بايد شرايط ما را درک کنند و ما را به حقوق حقهء خود برسانند. هرگز فکر نکردهايم که اين زنان هستند که بايد مربي مردها باشند و اگر آنها خطا ميکنند خطا در شيوهء تربيت ماست. بيشک ما زنها شأني بهمراتب بالاتر از مردها به لحاظ جايگاه وجودي خويش داريم. مساوي دانستن زن با مرد بزرگترين خطاي بشر امروز است. زن شأن مربي دارد و از دامن اوست که مرد به معراج ميرود.
اما اين روزها ما در پي فتح قلههاي مديريتي و جمع کردن مدرک هاي تحصيلي هستيم. از نقش وجودي خود در جامعهاي به نام جامعهء انساني غافل شدهايم. زنان محترمي که تا اين اندازه داراي دانش و بينشاند، نبايد منفعل عمل کنند. دورهء انفعال زنان سپري شده است، دورهء ظهور و بروز حقيقت وجودي زن است. قبل از هر چيز وظيفهء زنان فرهيخته و روشنفکر جامعه است که اين جايگاه را بشناسند و نسبت به آن کوشا باشند. شايد اغراق نباشد اگر بگويم زن سکاندار زندگي است. اگر اين سکان بهدرستي عمل نکند، بيشک کشتي زندگي انسانها يا مسير خود را گم ميکند يا در وزش طوفانهاي سخت نابود ميشود. کاش به خودمان لختي فرصت انديشيدن بدهيم و قبل از هر چيز از خودمان بپرسيم که جايگاه وجودي ما کجاست. آن وقت اگر جوابي درخور براي اين سؤال يافتيم هرگز و در هيچ شرايطي تعليق را احساس نميکنيم. تعليق ميان سنت و مدرنيته اکنون از مسائل بنياديني است که کشور ما در همهء حوزههاي انديشه، هنر، جامعه شناسي، روان شناسي و... با آن دست به گريبان است. اکنون وقت آن رسيده که ما زنان بهعنوان سکانداران حقيقي جامعهء بشري نقش هدايت کنندهء خود را ايفا کنيم. و اين ميسر نخواهد بود مگر اينکه خودمان قبل از هر چيز به مرتبهء خودآگاهي وجودي برسيم و جايگاه خود را در هستي و به تبع آن در جامعه و دنياي امروز بازشناسيم. تنها در حصول به اين جايگاه معرفتي است که ميتوانيم راه درست را بيابيم و زن بودن خود را تعريف کنيم. آنگاه وقتي کسي مثل عبدالکريمي وارد گود ميشود و از شناخت تاريخي زنان و درک ساختارها سخن ميگويد، نه تنها از سخنان او ناراحت نميشويم، بلکه او را به چالش واميداريم و جواب بسياري از پرسشهاي خود را از او طلب ميکنيم. او بهعنوان يک اهل فلسفه موظف است به بسياري از پرسشها پاسخ دهد.
ما او را به خاطر طرح خانوادهء سبز ستايش ميكنيم. از او ميخواهيم که آن را تفسير و آسيبشناسي کند. خانوادهء سبز نهتنها آرمان بلکه ضرورت است، ضرورتي که اين روزها بيش از پيش نيازش احساس ميشود. اما پرسش اين است که آقاي دکتر عبدالکريمي، چگونه اين شعار زيبا سبز ميشود؟ چگونه اين نهال رشد ميکند؟ در عصري که مدرنيته و مظاهر آن بسياري از سکوهاي زيست سنتي، اجتماعي و فردي ما را فتح کرده است، چگونه ميتوان طرح خانوادهء سبز را اجرا کرد؟ آن هم در جامعهاي که نه از سنت بريده نه آن را در خود حفظ کرده است، در جامعهاي که مردان و زنان آن هنوز در جايگاه معرفتي و وجودي خود قرار نگرفتهاند، جامعهاي که پسران و دختران آن به آرمانها پشت کردهاند، جامعهاي که جوانان آن بسياري از ارزشهاي نسل من و شما را از دست دادهاند، جامعهاي که فرديت و احقاق حقوق فردي ارزش ويژهاي در آن يافته است، جامعهاي که عشق و محبت در آن پستمدرن شده است، جامعهاي که بهشدت بحرانزده است و، در گذر از سنت به مدرنيته، قبل از هر چيز خودش را گم کرده است. راه کجاست، آقاي عبدالکريمي؟ سبز بودن چگونه حاصل ميشود؟ اگر قرار است شبهروشنفکر نباشيم، به قول خودتان، بايد به راهحلهاي عيني و عملي دست يابيم و جسورانه آن را ارائه دهيم. آيا اين آرمانها و ارزشهاي نسل ما نيست که ساختارش فروريخته و ديگر توان دفاع از خود ندارد؟
کاش
مجلهء زنان به جاي دامن زدن به جريانات فمينيستي اين سؤال را در معرض پاسخگويي
ميگذاشت و مشکلات و موانع جدي آن را ارزيابي ميکرد. وارد ميدان ميشد و با طرح
موضوع جدي خانوادهء سبز راهکارهاي واقعي رسيدن به آن را جستوجو ميکرد. دعوا و
نزاع زنان و مردان ديگر موضوع روزگار ما نيست. بايد حرفهاي تازهتري زد. بايد از
کليشهها گذر کرد. وقتي افقها بلندتر ميشود، خودبهخود سطح آگاهي اجتماعي و
فرهنگي هم بالاتر خواهد رفت و آدمها به جاي احساس قرباني شدن به فرايندهاي زيستني
ميانديشند که قبل از هر چيز آنها را از احساس قرباني شدن جدا ميکند و راهحلهاي
مناسبي براي گذر از آن مييابد.
راهحل ما زنها براي عبور از جايگاهي که در آن قرار گرفتهايم چيست؟ آيا عبور
ضرورت نيست؟
* «مردان ديروز و زنان امروز»، گيتي شامبياتي، زنان، شمارهء 140، ص 52: «به قول آقاي افروغ، رئيس كميسيون فرهنگي مجلس هفتم،... بايد ديد چه اتفاقي ميافتد که يک امر غيرآشکار يا قابل تحمل دفعتاً آشکار ميشود و با صداي بلند فرياد زده ميشود...»
برگرفته از سايت «زنان»:
http://www.zanan.co.ir/culture/000876.html
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |