دربارهی برخورد فرهنگها
کارل ریموند پوپر
ترجمه: بهرام محیی
توضیح مترجم: نوشتهی زیر، برگردان فارسی ترجمهی سخنرانی کارل رایموند پوپر فیلسوف اتریشیتبار انگلیسی است که در بیست و پنجمین سالگرد قرارداد دولت اتریش در وین ایراد و نخستین بار در سال ۱۹۸۱ منتشر شده است. این سخنرانی، به موضوع برخورد و تأثیر متقابل فرهنگها میپردازد و از جمله یادآور میشود که فرهنگها در برخورد با یکدیگر، ناگزیر نباید به جنگ و ویرانگری بیانجامند، بلکه میتوانند متقابلا" از یکدیگر بیاموزند و سرچشمهی زایش و باروری روحی و معنوی بزرگی گردند. پوپر در این سخنرانی، ضمن ستایش از دستاوردهای بزرگ و انکارناپذیر فرهنگ مغربزمین و بویژه دمکراسی، دانش و خردگرایی سنجشگر، به نکوهش و سرزنش اشکال گوناگون ناسیونالیسم تنگنظر و ملیگرایی ایدئولوژیک میپردازد و «قبیلهگرایی مدرن» را محکوم میکند. به باور وی، باید ایدهی دفاع از حقوق اقلیتهای گوناگون و ویژگیهای فرهنگی را در مقابل ایدهی غیرعملی و جنونآمیز ملیگرایی ایدئولوژیک قرار داد. دیدگاههای پوپر در این سخنرانی، بویژه با توجه به گرایشهای بنیادگرایانه و افراطی امروز در جهان و خردستیزی رشدیابنده در مناسبات سیاسی بینالمللی و همچنین داغ بودن بازار نظریههایی چون «رویارویی تمدنها»، «ستیز فرهنگها» و «جنگ دینها»، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
متن سخنرانی:
دعوتشدن به وین برای من مایهی خوشحالی بزرگی بود، هم برای دیدن دوبارهی دوستان پیشین و هم برای پیمان دوستیهای تازه. همچنین برایم افتخار بزرگی بود که از سوی رییس ادارهی اتریشیهای ساکن خارج، از من خواسته شد که امروز در اینجا سخنرانی کوتاهی بکنم. در دعوتنامه تأکید شده بود که در گزینش موضوع سخنرانی کاملا" آزادم. ایشان بدینوسیله به گونهای مهرآمیز، رنج گزینش را به من واگذاشتند.
رنج
بزرگی بود. ظاهرا" از من انتظار میرفت موضوعی برگزینم که در حوزهی علاقهام باشد.
اما از سوی دیگر این موضوع میباید کمی هم با انگیزهی کنونی، یعنی با گردهمایی
اتریشیهای ساکن خارج در وین ـ به مناسبت جشن بیست و پنجمین سالگرد قرارداد یگانهی
دولت اتریش ـ همخوان باشد.
تردید دارم موضوعی که برگزیدهام این انتظارات را برآورد. این موضوع به یادگار
قرارداد دولت و آنچه که به آن انجامید، یعنی برخورد فرهنگها اختصاص دارد. من با
واژگان «برخورد فرهنگها» تلاش میکنم اصطلاح «culture
clash»
انگلیسی را به آلمانی [Zusammenprall
von
Kulturen]
برگردانم.
علاقهی من به برخورد فرهنگها، با علاقهام نسبت به مسألهی بزرگی پیوند دارد: مسألهی ویژگی و خاستگاه تمدن اروپایی ما. به نظرم میآید که بخشی از پاسخ به این پرسش در آن است که تمدن مغربزمینی ما برخاسته از تمدن یونانی است. تمدن یونانی که پدیدهای بیهمتاست، در برخورد فرهنگها، یعنی فرهنگهای شرق دریای مدیترانه هستیپذیرفت. این نخستین برخورد میان فرهنگهای غرب و شرق بود و به عنوان چنین امری نیز فهمیده میشد. این برخورد فرهنگی، با هومر۱، به انگیزهای راهنما در ادبیات یونان و جهان غرب انجامید.
عنوان سخنرانی من یعنی «برخورد فرهنگها»، به فرضیه و گمانی تاریخی اشاره دارد. این گمان که چنین برخوردی همواره نباید به پیکارهای خونین و جنگهای ویرانگر بیانجامد، بلکه میتواند انگیزهای برای تکاملی پرثمر و زندگیبخش باشد. حتا میتواند به تکامل فرهنگی بیهمتا مانند فرهنگ یونانیان بیانجامد که سپس در برخورد با رومیها از سوی آنان پذیرفته شد. این فرهنگ پس از برخوردهای دیگر و بویژه با فرهنگ عربی، در عصر باززایش (رنسانس) آگاهانه دوباره زنده شد و به فرهنگ مغربزمین، تمدن اروپا و آمریکا تبدیل گشت و سرانجام در برخوردهای دیگر، همهی دیگر فرهنگهای جهان را دگرگون ساخت.
اما آیا این تمدن مغربزمینی چیز خوبی است، چیزی که ارزش خوشامدگویی داشته باشد؟ این پرسش، دستکم از زمان روسو همواره مطرح شده است و بویژه از طرف انسانهای جوانی که حق دارند همواره در جستجوی چیز بهتری باشند. این پرسش، خصلتنمای تمدن امروزی مغربزمین است، خودسنجشگرانهترین و اصلاحطلبترین تمدن جهان. پیش از آنکه به موضوع سخنرانیام یعنی برخورد فرهنگها بپردازم، مایلم این پرسش را پاسخ گویم.
به باور من، تمدن مغرب زمینی ما علیرغم همهی ایرادهایی که به حق میتوان به آن گرفت، آزادترین، عادلانهترین، انسانیترین و بهترین تمدنی است که ما در تاریخ بشریت سراغ داریم. این تمدن بهترین است، زیرا اصلاح پذیرترین است.
انسانها
در سراسر کرهی خاکی، جهانهای فرهنگی تازه و گوناگونی آفریدهاند: جهانهای
اسطوره، شعر، هنر، موسیقی؛ جهانهای وسایلتولید، ابزار کار، فنآوری، دانش؛
جهانهای اخلاق، حق، پاسداری و یاری کودکان، بیماران، فرودستان و دیگر نیازمندان.
ولی تنها در تمدن مغربزمینی ما، خواست اخلاقی برای آزادی فردی تا اندازهی زیادی
به رسمیت شناخته شده و حتا تا اندازهی زیادی برآورده شده است. و همراه با آن،
خواست برابری در مقابل قانون، صلح و در حد امکان پرهیز از کاربرد خشونت.
از همین رو، من تمدن مغربزمینی خودمان را بهترین تمدنی میدانم که تا به حال وجود
داشته است. قطعا" این تمدن نیازمند بهبود است. ولی این تنها تمدنی است که در آن
تقریبا" همهی انسانها در تلاشند آن را تا آنجا که میتوانند بهبود بخشند.
اینکه تمدن ما نیز بسیار ناکامل است را باید اذعان داشت. ولی این امر کاملا" بدیهی
است. به آسانی میتوان پیبرد که جامعهای کامل ناممکن است. در برابر تقریبا" همهی
ارزشهایی که میبایست جامعهای را متحقق سازند، ارزشهای دیگری وجود دارند که با
آنها تصادم میکنند. حتا آزادی که شاید والاترین ارزش اجتماعی و شخصی است باید
محدود باشد، چرا که آزادی این شخص با آزادی آن شخص به سادگی میتوانند با هم تصادم
کنند. همانگونه که یک قاضی آمریکایی به متهمی که به حق آزادی خود استناد کرده بود
گفت: « آزادی حرکت مشت شما در آنجایی محدود میگردد که بینی همسایهی شما قرار
دارد». بدینسان به فرمولبندی ایمانوئل کانت میرسیم که وظیفهی قانونگذاری را در آن
میدانست تا بیشترین حد ممکن آزادی هر فرد را با بیشترین حد ممکن آزادی افراد دیگر
میسر سازد. به دیگر سخن، آزادی متأسفانه باید از گذر قانون یعنی نظم محدود گردد.
نظم، یک ارزش ضروری ـ تقریبا" منطقی ضروری ـ در مقابل آزادی است. در مورد همهی
ارزشهای دیگر یا تقریبا" همهی ارزشهایی که ما خواهان تحقق آنها هستیم نیز وضع
به همین روال است.
بدینسان ما امروز درمییابیم که ایدهی بزرگ دولت رفاه نیز مرزهای خود را دارد. میبینیم که خطرناک است مسئولیت انسانی را در مورد خود و وابستگانش از او سلب کنیم و حتا شاید در بسیاری موارد نگرانیآور است که برای انسان جوانی، پیکار زندگی را زیادی آسان کنیم. به نظر میرسد که در نتیجهی از بینرفتن مسئولیت شخصی بیمیانجی، میتواند معنای زندگی برخی افراد از دست برود.
نمونهی دیگر، صلح است که ما امروزه از همهوقت بیشتر خواهان آنیم. ما میخواهیم و باید همه کار بکنیم تا از ستیزهها پرهیز شود و آنها دستکم کاهش یابند. از سوی دیگر، یک جامعهی تهی از رودررویی، غیرانسانی است. چنین چیزی نه یک جامعهی انسانی، بلکه دولت مورچگان است. نباید از نظر دور داشت که صلحدوستان بزرگ، پیکارگران بزرگی هم بودهاند. مهاتما گاندی هم یک پیکارگر بود: پیکارگری در راه خشونتپرهیزی.
جامعهی انسانی به صلح نیاز دارد، اما این جامعه نیازمند رویارویی جدی فکری نیز هست: ارزشها و ایدههایی که ما بتوانیم برای آنها پیکار کنیم. ما در جامعهی مغربزمینی خود این را آموختهایم ـ ما از یونانیان آموختهایم ـ که این کار را نه با شمشیر، بلکه بسیار بهتر و مؤثرتر میتوان با واژگان انجام داد و بهتر از همه با استدلالات عقلی.
بنابراین یک جامعهی کامل ناممکن است. اما نظامهای اجتماعی بهتر و بدتر وجود دارد. تمدن مغربزمینی ما، دمکراسی را برگزیده است، یعنی صورتی اجتماعی که میتوان آن را با کلمات و اینجا و آنجا ندرتا" حتا با استدلالات عقلی تغییر داد؛ عقلی در اینجا یعنی انتقاد موضوعی و نه تأملات انتقادی شخصی که خصلتنمای علوم و بویژه دانشهایطبیعی از زمان یونانیان است. بر این پایه، من خود را هوادار تمدن مغربزمینی میدانم؛ هوادار دانش و دمکراسی. اینها این فرصت را برایمان فراهم میسازند تا از بدبختیهای گریزپذیر پیشگیری کنیم و اصلاحاتی مانند دولت رفاه را به آزمون و داوری سنجشگرانه بگذاریم و در صورت لزوم بهبود بخشیم. من همچنین خود را هوادار دانشی میدانم که امروزه اینچنین مورد طعن و لعن است، دانشی که خودسنجشگرانه در جستجوی حقیقت است و با هر اکتشاف تازهای از نو کشف میکند که ما چقدر کم میدانیم و نادانیمان چقدر بیکران است. تمام دانشوران طبیعی بزرگ به نادانی بیکران و خطاپذیری خود واقف بودند. آنان فروتنی فکری داشتند. اگر گوته میگوید: «فقط لاتها فروتن هستند»، من میخواهم در پاسخ بگویم که: «فقط لاتهای فکری فروتن نیستند».
پس از اعلام هواداریم از تمدن مغربزمینی و دانش و بویژه دانشطبیعی و پیش از آنکه موضوع برخورد فرهنگها را از سر گیرم، مایلم کوتاه به یک آموزهی انحرافی وحشتناک اشاره کنم، آموزهای که متأسفانه هنوز بخش مهمی از این تمدن مغربزمینی است. منظورم آموزهی انحرافی وحشتناک ناسیونالیسم یا دقیقتر بگویم ایدئولوژی دولتملی است: آموزهای که هنوز طرفداران بسیاری دارد و ظاهرا" بر این خواست اخلاقی استوار است که مرزهای دولت میبایست با مرزهای مناطق مسکونی تعیین شده توسط ملت منطبق باشند. بنیاد غلط این آموزه یا خواست، پذیرش این امر است که خلقها و ملتها مقدم بر دولتها وجود داشتهاند ـ مانند اقوام ـ به عنوان پیکرهایطبیعی که میبایست از طرف دولتها، جامهی مناسبی بر تن آنها پوشانده شود. اما آنها در واقع محصول دولتها هستند.
باید در برابر این خواست غیرعملی، خواست مهم اخلاقی پاسداری از اقلیتها را جای داد: این خواست که اقلیتهای زبانی، دینی و فرهنگی هر کشوری، در برابر حملات اکثریت در امان باشند؛ وطبعا" همچنین آن اقلیتهایی که از طریق رنگپوست، رنگچشم و رنگمو از اکثریت متمایز میگردند.
در برابر اصل کاملا" غیرعملی دولت ملی، اصل پاسداری از اقلیتها اگر چه به آسانی عملی نیست، اما عملیتر به نظر میرسد. پیشرفتهایی که من در این زمینه در دیدارهای پرشمار خود از ایالات متحدهی آمریکا از سال ۱۹۵۰ به این سو مشاهده کردهام، بزرگتر از آن است که میپنداشتم. بر خلاف اصل ملیتها، اصل پاسداری از اقلیتها آشکارا اصلی اخلاقی است، درست همانند اصل پاسداری از کودکان.
چرا اصل دولتملی در جهان و بویژه در اروپا غیرعملی و حتا جنونآمیز است؟ با این پرسش، به موضوع برخورد فرهنگها بازمیگردم. هر کس میداند که جمعیت اروپا نتیجهی مهاجرت خلقهاست. از زمانی که انسانها به یاد دارند، موج انسانی یکی پس از دیگری از دشتهای میانی آسیا رهسپار مناطق جنوبی، جنوبغربی و بیش از همه شبهجزیرهی شکافبرداشتهی غربی آسیا که ما آن را اروپا مینامیم شده، با مهاجران پیشین برخورد کرده و پراکنده گردیده است. نتیجهی آن یک موزاییک زبانی، قومی و فرهنگی است : یک درهمریختگی و اختلاط که بازگشودن دوبارهی آن از هم ناممکن است.
زبانها نسبتا" بهترین راهنماها در میان این درهمریختگی هستند. اما در آنجا کموبیش گویشهای بومی و طبیعی و زبانهایخطی فراگیر نیز وجود دارند که در اصل گویشهای ستایشآمیز هستند و این امر برای نمونه در زبان هلندی کاملا" آشکار میگردد. زبانهای دیگر مانند فرانسوی، اسپانیایی، پرتغالی و رومانیایی محصول کشورگشاییهای خشونتبار رومیان میباشند. بر این پایه، کاملا" آشکار میگردد که درهمریختگی زبانی، نمیتواند راهنمای راستین مطمئنی در گذر از این درهمریختگی قومی باشد. این امر را به روشنی هنگامی میتوان دید که به نامفامیلها توجه کنیم. اگر چه در اتریش و آلمان بسیاری از نامهای اسلاو آلمانی شدهاند و رد آنها پاک گردیده است، اما با اینحال هنوز میتوان در بسیاری موارد آثار ادغامشدگی اسلاو ـ آلمانی را یافت. بویژه بسیاری نامهایفامیل اشراف آلمان که به off و ow ختم میشوند، به گونهای از تبار اسلاوها هستند، اما نمیتوان منشأ آنها را به دقت تعیین کرد، زیرا خانوادههای اشرافی به خلاف دهقانان با افرادی که از خانوادهی آنان بسیار دور بودند ازدواج میکردند.
ولی درست
در میان این درهمریختگی اروپایی، ایدهی جنونآمیز اصل ملیتها پدیدآمده است، پیش
از همه تحت تأثیر فیلسوفانی مانند روسو، فیشته و هگل و نیز قطعا" در نتیجهی
جنگهای ناپلئونی.
طبیعتا" پیشگامان ناسیونالیسم وجود داشتند. ولی نه فرهنگ رومی و نه فرهنگ یونان
باستان ناسیونالیستی نبودند. همهی این فرهنگها از گذر برخورد فرهنگهای گوناگون
دریای مدیترانه و خاور نزدیک پدید آمدند. این امر در مورد فرهنگ یونانی نیز صادق
است که مهمترین سهم را در ایجاد فرهنگ کنونی مغربزمینی ما داشته است: منظورم
ایدهی آزادی، کشف دمکراسی و موضع سنجشگر و عقلی است که سرانجام به علومطبیعی مدرن
انجامید.
کهنترین آثار ادبی برجای ماندهی یونانیان یعنی ایلیاد و اودیسه۲، گواه گویای برخورد فرهنگها هستند؛ آری، این برخورد فرهنگها حتا موضوع آنهاست. اما آنها همهنگام گواه دیدگاهی هستند که در پی توضیح عقلانی مسایل است. اصلا" کارکرد خدایان هومری چنین است که امور فهمناپذیر و غیرعقلی (مانند نزاع میان آشیل۳ و آگاممنون۴) را از گذر یک نظریهی روانشناختی قابل فهم توضیح دهند: از گذر علایق و حسادتهای این خدایان به غایت انسانی، خدایانی که ضعفهای انسانی آنان آشکار و گاه قابل داوری انتقادی است. بویژه آرس۵ که خدای جنگ است از گرفتاری رهایی ندارد. و مهم اینست که با غیریونانیان در ایلیاد و نیز اودیسه حداقل با همان همدردی رفتار میشود که با یونانیان، یعنی با آخایاییها۶.
این دیدگاه سنجشگر و روشنگر، خود را سپس در آثاری بازمییابد که در آنها تحت تأثیر جنگآزادیبخش یونان علیه حملهی ایرانیان، در درجهی نخست ایدهی آزادی ستایش میشود؛ بویژه در آثار آیشیلوس۷ و هرودوت۸. موضوع بر سر آزادی ملی نیست، بلکه بر سر آزادی انسان است، پیش از هر چیز آزادی آتنیهای دمکرات که در برابر عبودت زیردستان شاه بزرگ ایرانی قرار داده میشود. آزادی در اینجا یک ایدئولوژی نیست، بلکه صورتی از زندگی است که آن را بهتر و ارزشمندتر میسازد. این را هم نزد آیشیلوس و هم هرودوت میتوان یافت. هر دو به عنوان شاهدان برخورد فرهنگهای غرب و شرق مینویسند؛ و هر دو تأثیر روشنگر آن را گواهی میدهند که به یک داوری آگاهانهی انتقادی و بافاصله نسبت به فرهنگ خودی و از آن گذر به یک داوری عقلی و سنجشگر دربارهی اسطورههای روایتشده میانجامد. در یونیای۹ آسیای صغیر این امر به کیهانشناسی سنجشگر میانجامد، به نظریههای نگرورزانهی سنجشگر دربارهی معماری ساختمان جهان و به دانشهای طبیعی. میتوان گفت که دانشهای طبیعی در نتیجهی تأثیر یک دیدگاه عقلی و سنجشگر دربارهی توضیح اسطورهای طبیعت بوجود آمدهاند. هنگامی که من از سنجش عقلی سخن میگویم، منظورم سنجشی ناظر بر حقیقت است. این پرسش که: «آیا حقیقی است؟» و «آیا میتواند حقیقی باشد؟».
یونانیان ضمن آنکه با پرسش حقیقت خود را معطوف به توضیحات اسطورهای پدیدههای طبیعت نمودند نظریههایی آفریدند که به برآمد دانشهای طبیعی انجامید. و ضمن آنکه با پرسشحقیقت خود را معطوف به گزارشهای اسطورهای پیشین نمودند، آغاز علمتاریخ را آفریدند.
اما هرودوت که به حق پدر تاریخنویسی نامیده میشود، چیزی فراتر از پیشگام علمتاریخ بود. وی کاشف واقعی خصلت سنجشگر و روشنگر برخورد فرهنگها بود، بویژه فرهنگهای یونانی، مصری و مادی ـ پارسی.
میخواهم در اینجا حکایتی را از اثر تاریخی هرودوت نقل کنم که در واقع داستان برخوردهای جنگی و فرهنگی یونانیان با ساکنان خاورنزدیک و بویژه با ایرانیان است. در این حکایت، هرودوت در نمونهای افراطی و تا اندازهای ترسناک نشان میدهد که یک انسان خردمند باید بیاموزد که حتا آن چیزهایی میتوانند مورد پرسش قرار گیرند که بدوا" برایش کاملا" بدیهی به نظر میرسند.
هرودوت مینویسد (III . ۳۸): «یکبار داریوش در زمان حکمرانیاش، یونانیانی را که نزد وی بودند فراخواند و از آنان پرسید به چه قیمتی حاضرند پدرانشان را پس از مرگ بخورند. آنان در پاسخ گفتند که مطلقا" هیچ چیز نخواهد توانست آنان را به این کار وادارد. سپس داریوش کالاتیها۱۰ از مردم هند را که پس از مرگ پدرانشان اجساد آنان را میخوردند فراخواند و از آنان در حضور یونانیان که مترجمی در اختیار داشتند پرسید که به چه قیمتی حاضرند پدرانشان را پس از مرگ بسوزانند. آنان از وحشت با صدای بلند فریاد کشیدند و از او خواستند چنین سخن نامقدسی را حتا بر زبان هم نیاورد. آری در جهان چنین است».
هرودوت
این حکایت را برای یونانیان هم عصر خود تنها با این نیت تعریف نمیکند که به آنان
بیاموزد که باید رسوم بیگانه را محترم شمارند، بلکه همچنین با این نیت که آنان را
در مقابل چیزهایی که بدیهی به نظر میرسد سنجشگر و نقاد بارآورد. روشن است که خود
او از این درگیری فرهنگها بسیار آموخته بود و میخواست خوانندگان خود را نیز در
این آموختهها سهیم سازد.
شباهت و تضاد رسوم و اسطورههای روایتشده، او را مسحور میساخت. فرضیه و حدس من
این است که این تضادها به موضعی سنجشگر ـ عقلی انجامیدند که برای نسل او و نسلهای
بعد اهمیت تعیین کنندهای یافت و سرانجام فرهنگ اروپایی را ـ البته همراه با بسیاری
تأثیرات مهم دیگر ـ چنین سرنوشتساز تحت تأثیر قرار داد.
همیشه از من در انگلستان و آمریکا میپرسند که یگانگی آفریننده و غنای فرهنگی اتریش و بویژه وین چگونه قابل توضیح است: چکادهای بیهمتای سمفونیسازان بزرگ اتریش، معماری باروک ما، دستاوردهای ما در قلمرو دانش و فلسفهی طبیعت.
لودویگ بولتسمن۱۱و ارنست ماخ۱۲ نه فقط فیزیکدانانی بزرگ، بلکه همچنین فیلسوفان طبیعی دورانسازی بودند. آنان به پیشگامان حلقهی وین تبدیل شدند. در اینجا همچنین فیلسوف اجتماعی یوزف پوپر لونکویس۱۳ میزیست که شاید بتوان او را بنیادگذار فلسفی دولت مدرن رفاه نامید. اما در اینجا فقط از دید اجتماعی فلسفیده نشد، بلکه همچنین در زمان سلطنت، کارایی عملی فوقالعادهای پدیدآمد. مدارسعالی واقعا" بینظیری برای آموزش بزرگسالان وجود داشت و انجمن «مدرسهی آزاد» که به یکی از مهمترین نطفههای جنبش اصلاحات آموزشی تبدیل شد، سازمان مددکاری اجتماعی مانند «پاسداری از کودکان»، «جامعهی نجات»، «آمادگی» و «پناهندگی برای بیخانمانها» و بسیاری چیزهای دیگر.
این چابکی و باروری فوقالعادهی فرهنگی و اجتماعی را واقعا" نمیتوان توضیح داد. اما من میخواهم در اینجا به گونهای آزمایشی فرضیهای را پیشنهاد کنم. شاید این باروری فرهنگی اتریش با موضوع سخنرانی من در ارتباط باشد، با برخورد فرهنگها. اتریش قدیم تصویری از اروپا بود: در آن اقلیتهای بیشمار زبانی و فرهنگی نهفته بود. بسیاری از انسانهایی که زندگی در شهرستانها برایشان دشوار بود به وین آمدند، جایی که در حد امکان میباید زبان آلمانی بیاموزند. بسیاری تحت تأثیر سنت فرهنگی بزرگی به اینجا آمدند و برخی توانستند سهمی در غنای آن داشته باشند. میدانیم که هایدن۱۴ و موتسارت۱۵ تحت تأثیر استادان آلمانی، ایتالیایی و فرانسوی بودند، اما همچنین تحت تأثیر موسیقی فولکلور مجاری و حتا موسیقی ترکی.
گلوک۱۶، هایدن و موتسارت به وین مهاجرت کرده بودند و نیز بتهوون۱۷، برامس۱۸، بروکنر۱۹ و مالر۲۰ هم از خارج به وین آمدند. نبوغ این موسیقیدانان قابل توضیح نیست و نیز آنچه که بتهوون به عنوان «اخگر الهی در شوبرت۲۱» یعنی بزرگترین موسیقیدان زاده شده در وین تشخیص داد.
هنگامی که به موسیقی وین میاندیشیم، میتوان وین هایدن تا بروکنر را حتا با آتن پریکلس۲۲ مقایسه کرد. احتمالا" اوضاع و احوال این دو شهر شبیهتر از آن بودند که انسان در آغاز میخواهد بپذیرد. به نظر میرسد که هر دو در یک وضعیت فوقالعاده حساس میان شرق و غرب، از طریق برخورد فرهنگها در اندازهای گسترده غنا یافتند.
زیرنویسها:
۱
Homer
۲
Ilias
&
Odyssee
۳
Achilles
۴
Agamemnon
۵
Ares
۶
Achäer
۷
Aischylos
۸
Herodot
۹
Ionen
۱۰
Kallatier
۱۱
Ludwig Boltzmann
۱۲
Ernst Mach
۱۳
Josef
Popper-Lynkeus
۱۴
Hayden
۱۵
Mozart
۱۶
Gluck
۱۷
Beethoven
۱۸
Brahms
۱۹
Bruckner
۲۰
Mahler
۲۱
Schubert
۲۲
Perikles
منبع:
Karl R. Popper: Über den Zusammenprall von Kulturen,
in: Auf der Suche nach einer besseren Welt, München 1999
برگرفته از سایت «برای یک ایران»:
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: و يا مستقيماً در اينجا: ای - ميل شما (در صورت تمايل به دريافت پاسخ لازم است!)
لطفاً از افزودن تصوير در اين ای ميل خودداری کنيد چرا که انتقال آن بدين وسيله ممکن نيست. Your message: : پيام شما
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |