ريشهء برخی سوء تعبيرها دربارهء سکولاريسم
معمولاً معنا و تعريف واقعی يک مفهوم می تواند بوسيله معناها و تعاريف «کناری» و دست دوم آن از نظر پنهان مانده و برخی معانی دور از مرکز آن بيشتر در اذهان حضور و بروز داشته باشند. يکی از اين موارد را می توان در مورد «سکولاريسم» بررسی کرد. بی شک اينکه سکولاريسم را به معنای «جدائی دين از قدرت حکومتی» بگيريم برداشت غلطی نيست، اما در اين «تعريف» چيزی از چرائی اصلی و کارکردی اين «جداسازی» بيان نمی شود، و همين امر، موجب آن می گردد که معناها و تعريف های ثانويه، هدف و غرض اصلی از اين جدا سازی را پنهان کنند و راه را بر سوء تعبيرهای گوناگون بگشايند.
قبل از ورود به مطلب بگويم که، بنظر من، تنها دليل برای ضروری دانستن لزوم «جدائی مذهب و ايدئولوژی از حکومت» به «کارکرد تبعيض گذار» دو پديدهء مذهب و ايدئولوژی بر می گردد و، در نتيجه، تنها کارکرد «ضد تبعيض» سکولاريسم مفهوم و تعريف اصلی و مرکزی و غرض از توسل به آن را مطرح و روشن و آشکار می سازد. در برابر اين «معنای کارکردی» بقيهء معناها و تعريف ها حکم ثانوی را پيدا می کنند.
باری، در اين مختصر می خواهم به چند سوء تعبير، که بخصوص در بين ايرانيان رايج بوده است، اشاره کنم و نشان دهم که غفلت از «گوهر ضد تبعيض سکولاريسم» می تواند به چه استنتاجات معوجی بيانجامد:
1. من معتقدم که اگر تعريف سکولاريسم را از اين «حد» گسترده تر کنيم، از يکسو سخن خود را به حوزه های نامربوط ديگر کشانده و آن را، به اصطلاح، از ريل خارج کرده ايم و، از سوی ديگر، از استحکام منطقی و نفوذ اجرائی خود سکولاريسم کاسته ايم.
به يکی از اين توسعات توجه کنيم: اگر در بحث خود پيرامون سکولاريسم، بجای پافشاری بر ضرورت جدائی دو پديده، سخن را به مخالفت با مذهب کشانده و با طرح دلايل مورد نظر خود بکوشيم تا پديدهء مذهب را زيان بار و مهلک معرفی کنيم، از يکسو، بحث ما به گسترهء کارکرد مذهب و ـ مثلاً ـ غير عقلائی بودن مفروضات و اصول آن می کشد (که ربطی به سکولاريسم ندارد) و، از سوی ديگر، ما به دست خود، پيروان اديان و مذاهب مختلف را ـ که تنها در گسترهء حکومتی سکولار می توانند آزادانه به عقايد خود پايبند بوده و آداب عبادی خويش را بجای آورند و، در نتيجه، می توانند جزو هواداران طبيعی و جدی سکولاريسم باشند ـ از آن دور کرده و آنان را عامداً به جبههء مخالفان سکولاريسم رانده ايم.
2. مورد دوم از نتايج بی توجهی به «گوهر ضد تبعيض سکولاريسم» ـ به هر دليل که باشد ـ آن است که ممکن است اين مفهوم را با مفاهيم ديگری يکی کنيم که ضرورتاً رابطه ای بين شان برقرار نيست. مثلاً، می توان به اين تعريف از سکولاريسم نگريست که امور زندگی را به دو دستهء «اين جهانی» و «آن جهانی» تقسيم می کند و امور آن جهانی را به مذهب واگذاشته و امور اين جهانی را در حوزهء سکولاريسم قرار می دهد. اين محدود کردن امور غيرسکولار به «آن جهانی» بودن موجب می شود که ما بسياری از سيستم های تبعيض گذار غير دينی را نا ديده بگيريم و آنها را «سکولار» بپنداريم. اين همان اشتباهی است که معمولاً، درست بخاطر توجه نکردن به «گوهر ضد تبعيض سکولاريسم»، در مورد حکومت های کمونيستی و فاشيستی قرن بيستم (که همگی بجای مذهب بر ايدئولوژی استوار بودند) پيش می آيد. حکومت استالين به هيچ روی سکولاريستی نبود چرا که فقط جای «خدا» را با «حزب پيشاهنگ کارگران» عوض کرده و احکام زمينی خود را به نام اين خدای زمينی جاری می ساخت و جامعه را با ارعاب و ارهاب به خودی و ناخودی تفسيم می کرد.
در حوزهء تاريخ اسلام هم يک چنين اشتباهی مرتباً بازگفته می شود. اگر تفکيک دو حوزهء اين جهانی و آن جهانی را به نگاه مان در مورد تاريخ اسلام راه دهيم، از آنجا که ارتباط با آن جهان از طريق پيامبر مفروض و شدنی است، برخی از نويسندگان قائل به آنند که نهاد «خلافت اسلامی»، به خاطر اينکه خليفه اگرچه جانشين پيامبر ست اما از ارتباط داشتن با عالم غيب محروم بشمار می رود، پس، خلافت پديده ای «اين جهانی» و ـ در نتيجه ـ سکولار است. در اين مورد نويسندگان مزبور تا آنجا پيش می روند که تأسيس امامت شيعی و قايل شدن به ارتباط امام با عالم غيب را کوششی برای استمرار ارتباط مزبور و جلوگيری از سکولاريزه شدن حکومت اسلامی می دانند. همين بحث در مورد پديده ای در تشيع امامی که «مهدويت» نام دارد نيز تکرار می شود و پايان عصر امامت و غيبت امام دوازدهم را آغاز روند سکولاريزه شدن حکومت های شيعی بنياد می گيرند چرا که از آن پس حاکميت از طريق اتصال به عالم غيب تئوريزه و توجيه نمی شود. در همين راستا نيز هست که می توان به کوشش های جاری در حوزهء علميهء قم و بخصوص مدرسهء حقانی آن اشاره کرد که، با قائل شدن به حضور اراده و آگاهی امام غايب در امور حکومتی، مشروعيت حکومت ولی فقيه را نه از مردم که از امام غايب کسب کرده و، بدينسان، راه را بر سکولاريزه شدن حکومت می بندند.
اما، اگر به «گوهر ضد تبعيض سکولاريسم» بنگريم، در می يابيم که سکولاريسم با اتصال به عالم مفروض غيب هم کاری ندارد و اساساً بحت «مشروعيت الهی حکومت» نيز در گسترهء آن مطرح نمی شود. سنجهء اصلی سکولاريسم «ضديت با تبعيض» است و، در نتيجه، شما به هر اسمی که بين مردمان تبعيض قائل شويد نمی توانيد دارای حکومت سکولاری شويد که همهء افراد تحت حکم شما را به يک چشم بنگرد و برايشان حقوقی يکسان قائل باشد.
در واقع، آنچه ماهيت ضد سکولار حکومت اسلامی را آشکار می کند نه اتصال پيامبر و امام (و حتی امام جمعه و فقيه) با عالم غيب، که وجود حقوق ويژه، قشرهای خاص، خط قرمزهای تبعيض گذار و تقسيم امور به «منکر» و «معروف» است و اينها ـ لااقل در ساحت عمل ـ نه از «عالم غيب» که از «اصول و احکام شريعت» سرچشمه می گيرند و آن شريعت تنها مفروض به صادر شدگی از جانب عالم غيب است و بيشتر دست پروردهء دينکاران.
به همين دليل نيز هست که معتقدم بايد همواره در سخنان خود بين «دين» و «مذهب» تفاوت قائل بود. دين هم بر تصور عالم غيب مبتنی است و هم بر امکان اتصال افراد با آن و هم بر مسئوليت فرد در برابر خالق خود. اما همين دين، وقتی پای را از گليم فردی خود بيرون نهاد و به روابط بين آدميان پرداخت، به مذهب تبديل می شود و مذهب هم که وسيله ای برای وارسی مکنونات دل های آدميان ندارد، به ناچار «حکم به ظاهر» می کند و در زندگی روزمرهء مردم دخيل می شود.
به معنای واژهء «مذهب» هم که بنگريد می بينيد که با فعل «ذهب» به معنای «رفتن» و «رفتار کردن» کار دارد و می خواهد رفتار آدميان را منظم يا ـ بقول سران جمهوری اسلامی ـ «مديريت» کند. «شريعت» هم مفهوم / واژه ای در همين رديف است و ربطی به «دين» ندارد. پس، نداشتن اتصال به عالم غيب و آن جهانی نبودن يک پديده آن را لزوماً به صفت «سکولار» متصف نمی کند، مهم کوشش نکردن و وسيله ای برای چنين کوششی نداشتن، در راستای يک دست کردن جامعه، مديريت رفتار آدميان، و سلب گوناگونی عقايد و آرمان ها و تحديد آزادی های رنگارنگ بشری است.
شايد يکی از دلايل اشتباهی از نوع آنچه در مورد اسلام پيش می آيد، و ذکر آن آمد، به يکی گرفتن دو مفهوم «سکولاريزاسيون» و «روتينازيسيون» مربوط باشد که لزوماً ارتباط چندانی بين آنها برقرار نيست. «روتين» يعنی «روزمره و عادی»، و روتينازيسيون يعنی عادی شوندگی يا عادی سازی امور. اشارهء اين مفهوم هم ـ لااقل در جامعه شناسی ماکس وبر ـ به آن است که هنگام ظهور پيامبران و اتصال به عالم غيب اوضاع جامعه «غير عادی» و «نامعمول» می شود. اما، در پی مرگ رهبری که اتصال مزبور از طريق او انجام شده (و در اصطلاح «رهبر کاريزماتيک» خوانده می شود)، اوضاع رفته رفته رو به عادی شدن و معمولی گشتن می نهند. اين البته فقط يک بخش از معنای «روند عادی سازی» است و هرگز نمی توان بحث در مورد اين مفهوم را به همينجا خاتمه يافته دانست؛ چرا که «اوضاع عادی» پيش از پيامبر و پس از او کاملاً با هم فرق دارند و، در دوران پس از رهبران کاريزماتيک، روند عادی سازی بر اساس آموزه های بجا مانده از آن رهبران انجام می شود و بر اساس همان هم سازمان دينکاران بوجود می آيد تا آن آموزه ها را ـ تحت عنوان اصول و ارزش ها و منکرات و معروفات ـ اعمال کند. پس روتينازيسيون نه تنها به سکولاريزيسيون نمی انجامد بلکه تحقق آن را برای قرن ها به عقب می اندازد.
3. اما يکی از سنگرهای ذهنی ضد سکولاريستی به تفکری بر می گردد که اديان و مذاهب را در راستای «برانداختن ظلم و تبعيض» فرض می کند و دستيابی به قدرت را برای انجام اين «مأموريت» ضروری می بيند و، در نتيجه، سکولاريسم را سد راه ايجاد دولت مذهبی ضد ظلم و تبعيض ارزيابی کرده و با آن از در مخالفت بر می آيد.
شايد در دوران معاصر هيچ يک از نظريه پردازان حکومت دينی به اندازهء مرتضی مطهری بر اساس يک چنين مفروضات غلطی مسئلهء مخالفت خود با سکولاريسم را مطرح نساخته باشد. او با همين مفروضات غلط اما حتی تا آنجا پيش می رود که از سکولاريست شدن برخی از مسلمانان دفاع می کند. مثلاً، می نويسد: «اين مسلمانان در حقيقت از يک جريان ديگر رنج مي بردند و آن اينکه در جهان تسنن، به حکم اينکه خلفا و سلاطين را “اولي الامر” مي دانستند و اطاعت آنها را از جنبه ديني واجب مي شمردند، همبستگي دين و سياست به صورت در خدمت قرار گرفتن دين از طرف سياست بود. آنان که طرفدار جدايي دين از سياست بودند، اين چنين جدايي را مي خواستند يعني مي خواستند خليفه عثماني با حاکم مصري صرفا يک مقام دنيوي شناخته شود نه يک مقام ديني و وجدان مذهبي و ملي مردم در انتقاد از او آزاد باشد. و اين سخن درست بود».
مشکل مطهری اما از آنجا آغاز می شود که می پندارد «خلفا و سلاطين» هيچ يک «اولی الامر» («صاحب حکومت» در تعريف قرآن، سورهء مائده، آيهء 55) نيستند و در واقع غاصب حق حاکم واقعی (که امام شيعه باشد) بشمار می روند. به گزارش سيد مرتضی مفيدنژاد: «مطهري معتقد است در اين دوران کساني هم که حامل و حافظ مواريث معنوي اسلام بودند از سياست دور ماندند و نتوانستند در کارها دخالت بکنند و کساني که زعامت و سياست اسلامي در اختيار آنها بود از روح معنويت اسلامي به دور بودند و تنها تشريفات ظاهري را از جمعه و جماعت و القاب و اجازه به احکام را اجرا مي کردند. آخر الامر نيز کار يکسره شد و اين تشريفات ظاهري هم از ميان رفت و رسماً سلطنت ها به شکل قبل از اسلام پديد آمد و روحانيت و ديانت به کلي از سياست جدا گرديد».
بدينسان، مطهری از يکسو به «مواريث معنوی اسلام» اشاره دارد و از سوی ديگر معتقد است که مجری واقعی و بر حق اين مواريث به قدرت نرسيده است و، در نتيجه، جامعه به سکولار شدن تمايل يافته است.
اما، در نظر مطهری، اين «ميراث معنوی» چيست که ـ در صورت تحقق و اجرا ـ جدائی مذهب از حکومت نالازم و نابجا می شود. مطهری می نويسد: «اسلام نظامي نوين و طرز تفکري جديد و تشکيلاتي تازه به وجود آورده است. در عين اينکه مکتبي است اخلاقي و تهذيبي، سيستمي است اجتماعي و سياسي، اسلام معني را در ماده، باطن را در ظاهر، آخرت را در دنيا، مغز را در پوست و هسته را در پوسته نگهداري مي کند. انحراف خلاف و حکومت از مسير اصلي خود، دستگاه خلافت را به منزله پوسته بي مغز و قشر بدون لب در مي آورد».
شايد بتوان فرض کرد که وقتی مطهری اينگونه احتجاجات را مطرح می کرد، دور افتادگی از حکومت و نداشتن تصوری از امکان تحقق اين افکار موجب آن می شد که او و مخاطبانش «معصومانه» فکر کنند که اگر حکومت به دست امام حسين و امام رضا و امام زمان و، در غياب امام آخر، به دست «ولی فقيه» می افتاد و بيافتد آنها «مکتب اخلاقي و تهذيبي، و سيستم اجتماعي و سياسي اسلام» را پياده می کردند و جامعه را به فلاح معنوی و مادی می رساندند و، در نتيجه، در کسی رغبتی برای جدا کردن دين از حکومت بوجود نمی آمد. اما چنين تصوری، وقتی ـ در همان نوشته های مطهری ـ مدون می شد، نشان می داد که خود کلاً از ذات ايدئولوژی زدگی برخاسته و دستگاه نوينی را برای تبعيض گذاری طراحی می کند. مطهری می نويسد: «اهتمام اسلام به امر سياست و حکومت و جهاد و قوانين سياسي براي حفظ مواريث معنوي يعني توحيد و معارف روحي و اخلاقي و عدالت اجتماعي و مساوات و عواطف انساني است».
مطهری زنده نماند تا تحقق رؤياهای خود را در دريای خون که حکومت اسلامی اش ايجاد کرد تماشا کند و نتيجهء «اهتمام به امر سياست و حکومت و جهاد و قوانين سياسي» را به چشم ببيند. اما نکته در آن است که پس از مرگ مطهری و تحقق کامل حکومت اسلامی، و تجربهء تلخ و خونينی که بهمراه آورده نيز اينگونه انديشه های خيالبافانه همچنان در بين دينکاران جدا افتاده از قدرت رايج است. نمونهء بارز اين انديشه را می توان در نزد آيت الله منتظری محصور در خانه يافت که نشسته در قم همچنان رؤيای حکومت عدل علی را در سر می پرورد.
باری، به گمان من، هرچه آزادی و تنوع را مانع باشد، هرچه خط قرمز بيافريند، هرچه خودی و ناخودی کند، و هرچه در يک يا همهء امور، بی توجه به شايسته سالاری، قائل به تبعيض باشد امری ضد سکولار است، خواه خود را آسمانی بداند و خواه منکر کل آسمان باشد.
نظرها:
بقول شما، کسانی مثل آقای مطهری که فکر میکردند و میکنند که اگر حکومت در دست مثلا «عالم مسلمان واقعی» قرار گیرد همه چیز بر اساس قسط و عدل اداره خواهد شد، استدلالشان بر اثر تفکر «معصومانه» بوده . ولی لااقل اکنون برای ما ثابت شده است که اصلاً کسی با صفت معصوم وجود خارجی ندارد که بتوان قدرت حکومت کردن را به او واگذار کرد. پس یکی از اصول اداره جوامع باید این باشد که اصلا قدرت متمرکز وجود نداشته باشد و قوانین طوری تنظیم و اجرایی گردند که نظر مردم و یا لااقل اکثریت مردم بتواند اعمال شود. در این راستا لازم است مردم هم معلومات و آگاهیهای ضروری را کسب کنند. اگر چنین نباشد، عنوان حکومت هرچه باشد، چه دینی، چه ایدوئولوژیکی و چه سکولار، زیاد چیزی را عوض نخواهد کرد.مهم اینست که روش اعمال حاکمیت غلط نباشد و مردم در اداره ی امور دخالت آگاهانه داشته باشند. لذا طرز تفکر و پندارهای مردم اهمیت بسیار پیدا میکند. و مصلحین و روشنفکران باید در اینخصوص کوشش نمایند. حال اگر بخواهیم مثلا برای جلب نظر مردم بیشتر به سکولاریسم، در مخالفت با مذاهبی که میدانیم عقاید زیانبار و مهلک دارند سخن نگوییم ، با اینکه میدانیم این مذاهب فکر راهنمای مردم قرار گرفته اند، کمکی به حل مشکل نکرده ایم. و چنانچه موفق هم شویم برای چنین مردمی حکومتی سکولار تشکیل دهیم هیچ تضمینی به "ضد نبعیض" بودن آن نیست. چرا که آگاه نبودن مردم از جهل خود و عدم کوشش آگاهان در روشن کردن ذهن مردم از انحرافات، خود نمونه ای بارز از تبعیض است که زمینه ساز هرگونه تبعیض هم میتواند باشد. (رضا)
***
بنظر من عقل آزاد و رها که ماموریت آن کشف حقیقت و منافع تمام بشریت امروز و آینده است منشا عدالت و حقوق بشر است. هر جریانی که با این عقل و یافته های آن مخالفت کند ضد سکولار و ضد دموکراسی خواهد بودمسئله این است که مردم سازنده اجتماع و همه اجزای آن هستند و زندگی مردم به این اجزا بستگی دارد و اداره اجتماع لازم است با نظر همه مردم و سازندگان آن باشد.این با باور بخدای اصلی جهان (نه الله و یهودا و پدر که برده داری و تبعیض را تایید کرده اند) ضدیتی ندارد.موضوع این است که هر چیزی که به سپهر اجتماعی و ادراه آن میاید باید مطابق عقلی باشد (افشا)
***
آقا يا خانم افشا! گمان نمی کنم احدی در ديکتاتور بودن رضاشاه ترديد داشته باشد؛ خصوصاً در ثلث پايانی سلطنت اش. روزگاری که رضاشاه قدرت را به دست گرفت ايران کشوری بود رنجور و بيمار و فقير، با مردمی بی سواد و درمانده و خرافات زده. ستمکاری های خوانين در گوشه و کنار مملکت را نيازی به ذکر نيست. اما در 1320 کشور ما کجای کار بود؟ جناب افشا! لابد خواهی گفت که انجام اين همه خدمات وظيفهء شاه بود، اما مگر وظيفهء شاهان قاجار غير از اين بود؟ آری، هموطن محترم، رضاشاه ديکتاتور بود اما درد ايران داشت، ديکتاتور بود ولی «سکولار» هم بود. او شايد اين واژه را هرگز نشنيده بود اما علاقمند به مدرنيسم و مشورت با اهل فن بود. (بهمن ـ از تهران)
***
بحث اصلی جمعه گردی این هفتهء آقای نوری علا این موضوع بود که "تعاریف کناری و دست دوم بک مفهوم مثلا سکولاریسم، میتواند معنا و تعریف واقعی آنرا از نظرها پنهان نماید." بنظر میرسد قصد ایشان جوابگویی به کسانی باشد که میگویند سکولاریسم ( جدا کردن دین و یا بنا بر تعریف جدید ایشان مذاهب و ایدوئولوژیها از قدرت حکومت(، حلال همه ی مشکلاتی که ناشی از ادیان و مذاهب و ایدوئولوژیهای رایج هستند نمیباشد. البته همه ی مخالفتها با آنچه به سکولاریسم معروف است این نیست که چرا باید دین از حکومت جدا باشد .اینگونه مخالفین حتی خود بر این باور هستند که تا زمانیکه احکام منتسب به ادیان و هر گونه ایدوئولوژی دیگر، با اصول مسلم علمی مطابقت نداشته باشند نباید موضوع احکام حکومتی قرار گیرند . و بعضاً، همانگونه که در مقاله "دانشگاه سکولار یا بی تفاوت " آمده است، سکولاریسم را نیز تا اندازه ای مسئول پرورش بعضی از فارغ التحصیلان متعصب مذهبی میدانند . یکی از ایراداتی که به سکولاریسم وارد دانسته شده همین است که آقای نوری علا در مقاله این هفته می فرمایند : "اگر در بحث خود پيرامون سکولاريسم، بجای پافشاری بر ضرورت جدائی دو پديده، سخن را به مخالفت با مذهب کشانده و با طرح دلايل مورد نظر خود بکوشيم تا پديدهء مذهب را زيان بار و مهلک معرفی کنيم، از يکسو، بحث ما به گسترهء کارکرد مذهب و ـ مثلاً ـ غير عقلائی بودن مفروضات و اصول آن می کشد (که ربطی به سکولاريسم ندارد) و، از سوی ديگر، ما به دست خود، پيروان اديان و مذاهب مختلف را ـ که تنها در گسترهء حکومتی سکولار می توانند آزادانه به عقايد خود پايبند بوده و آداب عبادی خويش را بجای آورند و، در نتيجه، می توانند جزو هواداران طبيعی و جدی سکولاريسم باشند ـ از آن دور کرده و آنان را عامداً به جبههء مخالفان سکولاريسم رانده ايم." این مخالفین میگویند اگر روشنفکران، خصوصا با استفاده از امکاناتی که معمولا در کنترل دولت ها قرار دارد ، به مشکلات ناشی از برداشت های غلط و تعصبات مذهبی و ایدوئولوژیکی نادرست نپردازند و اذهان توده ها را روشن نکنند، و از ترس مخالفت مردم با سکولاریسم با عقاید نادرست آنان برخوردی نداشته باشیم، چگونه ممکن است حکومت های مردم سالار با انتخاب همین مردم برقرار شود تا فارغ از هرگونه تبعیض به ادارهء امور مردم بپردازد ؟ به نظر این مخالفین بسیاری از حکومت های باصطلاح سکولار فعلی هم با سوء استفاده از همین عقاید مذهبی مردم برنامه های سلطه گرانه و نبعیض آمیز خود را به اجرا در می آورند. و سکولاریسم نیز، مانند بسیاری از ایسم های دیگر، شعاری بیش نیست و مشکلات ناشی از پندارهای غلط مردمان را که موجب بسیاری از نابسامانی های عصر حاضر میباشد حل نخواهد کرد . راه حل مشکلات موجود جوامع بشری در آزاد اندیشی است که ورای دینداری، لائیسیته و سکولاریسم می باشد . اگر قرار است لباسی نو بر اندام سکولاریسم کهنه بپوشانیم بهتر است اینگونه انتقادها را نیز جوابگو باشیم . بر مقاله این هفته ی جمعه گردی ها انتقادات دیگری هم وارد است که به فرصتی دیگر میسپارم. (رضا رضائی) http://aznegahema.blogspot.com
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) تنها اظهار نظرهائی که نکتهء تازه ای را به بحث بيافزايد در پايان مقالات ذکر خواهد شد |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |