بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

 شخصيت های اجتماعی

در گفتگو با سکولاريسم نو

گفتگو با مهندس حشمت الله طبرزدی

بهمن و اسفند 1387 ـ    ژانويۀ و فوريه 2009 

آرشيو اين گفتگو       آرشيو گفتگوهای اختصاصی

بخش سوم: انتشار «پيام دانشجو»، يک تجربهء بزرگ

 

را برای انجام گفتگوئی دعوت کنيم که بتواند خوانندگان ما را با دقايق تحولات فکری ايشان و دانشجويان و همراهانش آشنا کند، مدتی را صرف مطالعه زندگی و  اعتقاداتش کرديم تا بتوانيم مجموعه ای از پرسش های منسجم و معنادار را با او در ميان بگذاريم؛ پرسش هايي که در عين حال بتوانند دريچه های ديگری را  به دورانی از تاريخ سی ساله ی اخير ما باز کنند. اين دريچه ها گويا منظره هائی هستند از چشم کسی که در اين دوره شرکتی فعال داشته ـ چه به عنوان يک نوجوان مذهبی موافق انقلاب و چه در هيئت اکنونی يک پدر معترض سکولار. و همين جا سپاسی داريم از آقای طبرزدی به خاطر همکاری شان، به خاطر نظم و دقت و پاسخگويي هايي به تفصيل و همين طور ارسال عکس ها و مدارکی کمياب که به گفتگو حالتی جاندار و مستند بخشيده اند. کل اين گفتگوی مفصل اکنون در اختيار ما است و در چندين نوبت منتشر خواهد شد.

 

توضيح سکولاريسم نو: سه دهه است که جنبش دانشجوئی ايران با نام حشمت الله طبرزدی ـ که اکنون عنوان «دبير کل جبهۀ دموکراتيک ايران» را نيز برخود دارد ـ درآميخته است.  طبرزدی در اين مدت پست و بلندهاي زيادی را تجربه کرده است، زندان های متعددی را ديده، و سال ها در جبهه جنگ از ايران دفاع کرده، و افرادی از خانواده اش را از دست داده است. اکنون ديگر او در کسوت يک دانشجو نيست. اما خودش هنوز بر وبلاگ خويش نام «پيام دانشجو» را حفظ کرده و نسبت به مسائل دانشجوئی کشورمان همچنان حساس و فعال است، آنگونه که «جبهۀ دموکراتيک ايران» را هنوز می توان تشکلی در ماهيت اصلی خود دانشجوئی دانست. هنگامی که تصميم گرفتيم، بخاطر مواضع روشن سکولاريستی جبهۀ دموکراتيک ايران و شخص حشمت طبرزدی،  ايشان

 

****************************************

پرسش: بنظر می رسد که زندگي شما با نشريهء «پيام دانشجو» در آميخته است. اين نشريه چگونه و چرا به وجود آمد؟

پاسخ: اجازه بدهيد این مسأله را توضيح بدهم كه من از دورهء نوجواني نوشتن را دوست داشتم. يادم هست كه اين كار را از دوران دبيرستان شروع كردم؛ زماني كه با دوستانمان روزنامهء ديواري منتشر می کرديم. من از همان دوران به خواندن و نوشتن در بيرون از دروس آموزشي علاقه مند بودم.

پس از آنكه وارد دورهء تحصيلات عالي شدم نيز اين كار را ادامه دادم و، پيش از آنكه «ايدئولوژيزه!» شوم، همه جور كتاب ـ به ويژه رمان و داستان ـ مي خواندم. پس از آن به كتاب هاي فلسفي، ايدئولوژيك و سياسي رو آوردم. در واقع عادت كتابخواني از سرم نيفتاد بلكه گرايشم تغيير كرد. همراه با خواندن مي نوشتم و در دوران انجمن اسلامی اين علاقه در من تشديد شد. اما رفته رفته نوشته هايم در چارچوب اعلاميه هاي سياسي انجمن اسلامي محدود شد. تا اين كه  از سال 1363 ، به همراه دوستان انجمن يك نشريهء داخلي درآورديم. من از پايه هاي ثابت آن نشريه بودم. البته کار منظم نبود، ولي خوب بود. همين امر زمينه ساز شد تا كار نوشتن و انتشارات را گسترش بدهيم.

4 سال بعد، يعني در سال 1367، آيت اله خميني پيامي براي دانشجويان داد. ايشان در آن پيام گفته بود: «فرزندان بسيجي ام در اين دو مركز حوزه و دانشگاه پاسدار اصول نه شرقي و نه غربي انقلاب باشند». من و دوستانم در اتحاديه دانشجویي، خود را مخاطب اين پيام مي دانستيم و اين پيام به ما انگيزه داد تا نام نشريه خود را «پيام دانشجوي بسیجی» انتخاب كنيم. آن دوره نشريه به صورت فصل نامه درمي آمد. البته منظم نبود. براي اين كار از يك سو امكانات مالي ما محدود بود و، از ديگر سو، وزارت ارشاد به ما مجوز نمي داد. استناد وزارت ارشاد در دورهء وزارت خاتمي اين بود كه به لحاظ حقوقي، انجمن هاي اسلامي دانشجويي، امكان قانوني اين را ندارند كه پروانهء رسمي براي انتشار نشريهء خود را دريافت کنند. پس ما مجوز موردی مي گرفتيم. مثل چاپ يك كتاب. ما، در فاصلهء سال 1367 تا 1373، همين فصل نامه را انتشار داديم. البته اواخر کار، يعني شايد سال 72-71، نشريه به صورت هفته نامه و گاهي نيز ويژه نامه منتشر مي شد. عمدهء مطالب آن در نقد مواضع چپ اسلامي و مطالب عقیدتی و فرهنگی بود.

در اين دوره ما به ويژه از مواضع  هاشمي رفسنجاني حمايت مي كرديم. اعلاميه ها و نظرات خودمان را نيز در آن درج مي كرديم. محمد مسعود سلامتي، محمد حسن عليپور، پرويز سفري، دكتر جواد امامي، مهندس ميرابراهيمي و دوستاني ديگر، در اين نشريه قلم مي زدند. تا اين كه در سال 1373 موفق به دريافت مجوز انتشار از ارشاد، البته به نام شخص حقيقي و نه حقوقي، يعني به نام من، گرديديم. يكي از شرايط ارشاد اين بود كه مدير مسئول و صاحب امتياز مدرك ليسانس داشته باشد كه در اين مقطع زماني، من فارغ التحصيل شده بودم و اين مدرك را داشتم.

شايان ذكر است از سال 1371 تا 1373، اتحاديهء دانشجويي ما ـ كه من سمت دبير كلي آن را داشتم و «پيام دانشجو» تريبون غير رسمي آن بود ـ به لحاظ سياسي، دچار تلاطم دروني شده بود. يعني، با وجود اين كه ما از مواضع رفسنجاني دفاع مي كرديم، اما نمي توانستيم در مقابل اختلاف فاحش طبقاتي، فقر و تبعيض موجود ساكت بمانيم. ما اگرچه اين وضعيت را با آرمان هاي ايدئولوژيك و انقلابي خود در تضاد مي ديديم، ولي هنوز از علل آن آگاه نبوديم و نمي توانستيم از معلول های ناهنجاري به  علل اصلي آن برسيم. اين بود كه در يك برزخ سياسي سير مي كرديم. به همين دليل يك روز به روحانيت ايراد مي گرفتيم (مجموعهء مقالات من تحت عنوان «روحانيت و حاكميت» از شمارهء 9 هفته نامه در چندين شماره درج شد) و در مقابل دولت را تبرئه مي كرديم. روز ديگر اما، به دولت ايراد مي گرفتيم و، خلاصه اينکه، به درو ديوارمي زديم.

ما اگرچه آگاهي درستي از مسائل اجتماعي نداشتیم ولي، به مرور، اعتماد خود نسبت به مسئولين را از دست مي داديم، كه اين مسئله از همان شمارهء اول هفته نامهء پيام دانشجو معلوم است. براي مثال، در اولین سرمقاله، که به قلم من نوشته شده بود، آمده است: «تکیه بر نیکی ها از طریق معرفی الگوهاي موفق و مبارزه با روحيات منفي، چون تبعيض گرايي، تملق گويي، عوامگرايي، غربزدگي و مقلد پروري از اهدافِ "پيام" خواهد بود. سعي ما بر اين است كه برنامه هاي ياد شده را بر اصول و آرمان هاي ديني و انقلابي تحويل نموده و با ارايهء نشريهء دانشگاهي – انقلابي و با بيان صريح و بدون ابهام، بدون در نظر گرفتن "صورت ملاحظات"، بر پايهء  تكريم اصول اخلاقي و حفظ حرمتِ افراد و گروه ها، انعكاس اخبار و مشكلات و معضلات جوامع اسلامي و جامعهء انقلابي و اعلام نظر راجع به آنها و بيان راه حل ها و افشاي كژي ها وانحرافات "پيام دانشجويي بسيجي" باشيم». (هفته نامهء پيام دانشجو - شماره اول - دوشنبه 7 شهريور 1373).

در واقع، من در اولين سرمقاله يا سخن هفته، بسيار ساده و روشن و از روي صدق، آنچه مي انديشيدم و آنچه را كه قرار بود انجام دهيم را بيان كرده بودم. اين مطلب را در كنار دومين سخن هفته كه تحت عنوان «مبارزه با خود سانسوري» آمده بود و توضيحي را كه در شمارهء سوم نشريه آورده ام؛ بگذاريد كه گفته بودیم ـ « توضيحي در مورد مقالهء "مبارزه با خودسانسوري": با انتشار دو شماره از هفته نامهء پيام دانشجوي بسيجي و بيان صريح در مورد مسايل مملكتي از جمله، سايهء سياه فقر، دهن كجي به آرمان هاي انقلاب و مبارزه با خود سانسوري، عده ای در تماس با هفته نامه، چنین عنوان نمودند که با این روند هفته نامه را خواهند بست؟! همان گونه كه در سخن هفته اعلام كرديم، معتقد هستيم در اين كشور، نه تنها هيچ گونه محدوديتي از سوي مسئولان بر مطبوعات و محافل اعمال نمي گردد، بلكه مسئولان از انتقاد سازنده استقبال هم خواهند كرد. بر همين اساس توهم عده اي ازخوانندگان مبني بر اين كه هفته نامه را خواهند بست (!؟) ناشي از خودسانسوري برخي محافل و مطبوعات است و واقعيت ندارد». (هفته نامهء پيام دانشجو - دوشنبه 21 شهريور 1373 ـ شمارهء سوم).

ما، در واقع، از همان شمارهء اول شمشير را از رو بسته بوديم. ما، در حالي كه يك گروه تند روي مذهبي و انقلابي به حساب مي آمديم (كه به واقع بايد ادعا كنم هيچ يك از افراد و گروه هاي دروني نظام، در آن دوره به اين درجه از تند روي و انقلابي گري معروف نبودند) ولي همين گروه به شدت تندرو، راديكال وايدئولوژي زده، به اين دليل كه  در اواخر دههء شصت يا شايد پيش از آن در مورد عملكرد برخي مسئولين و نهادهاي به اصطلاح دولت مكتبي - انقلابي  مسئله دار شده بود، در اولين شمارهء نشريهء خود، كه با مجوز ارشاد به صورت سراسری منتشر مي شد، عليه وضع موجود شمشير کشيده بود.

اين يك تناقض آشكار بود؛ تناقضي كه ريشهء آن نه فقط در ذهن ما، بلكه در عمل و نظر حاكمان ديني و انقلابي بود. آنجا كه ما ادعا كرده ايم: «در اين كشور، نه تنها هيچ گونه محدوديتي...»، در واقع، فرار رو به جلو داشته ايم. براي اين كه در همان زمان ، يعني در پايان شهريور سال 1373 همين اتحاديهء دانشجويي در مشهد يك اردوي دانشجويي داشت كه نمايندگان انجمن هاي اسلامي عضو، به صورت دستجمعي تصميم گرفتند عليه وضع موجود و عليه عملكرد دولت رفسنجاني دست به اعتراض بزنند.

از سوي ديگر، من، به عنوان دبير كل اتحاديه و مدير مسئول نشريه، از سوي فردي به نام ميرمحمدي، كه رئيس دفتر هاشمي رفسنجاني بود، زير فشار بودم كه به آنها اطلاع دهم که در اتحاديه و نشريه چه مي گذرد. اما در نشريه اعلام مي كرديم كه برخي خوانندگان دچار توهم  شده اند و قرار نيست، نشريه توقيف شود!

البته ما از پيش طرحي را آماده نكرده بوديم و به واقع از آينده آگاه نبوديم، ولي همهء وجود ما مالامال از نارضايتي و اعتراض عليه تبعيض، فاصلهء طبقاتي و فقر موجود بود. ما براي شروع مبارزهء خود، به انديشه ها و اعتقادات مذهبي، انقلابي راديكال پناه مي برديم و، به زعم خود، از آن پناهگاه براي عملِ انقلابي عليه وضع موجود بهره مي گرفتيم.

طرح« امام خامنه اي» اوج اين راديكاليزم مذهبي - انقلابي و، در عين حال، ياس و سرخوردگي ما از وضع موجود بود. هر اندازه فشارهاي وارده از سوي دولت حاكم ـ اعم از قوهء قضائيه، وزارت اطلاعات، دولت رفسنجاني، بنياد مستضعفان و صدها نهاد و شخص حقيقي و حقوقي ديگر ـ بر ما افزايش مي يافت، مواضع مذهبي- انقلابي ما نيز راديكال تر مي شد؛ با اين توهم كه لابد سوراخ دعا يا علت العلل را پيدا كرده ايم! يعني علت العلل را عملكرد اين افراد و نهادهاي حكومتي می دانستیم كه از خط انقلاب و ايدئولوژي منحرف شده اند.

ديدگاه ايدئولوژيك ما، آنگاه ضربهء كاري خورد كه شخص رهبر، كه او را «امام» لقب داده بوديم، در يک موضع گيري آشكار به دفاع از وضع موجود، دولت رفسنجاني و عملكرد محسن رفيق دوست پرداخت و ما دريافتيم كه از ابتدا بي راهه رفته ايم.

فراموش نمي كنم كه پس از اين كه از شمارهء بيستم هفته نامه، انتقادات بی پرده و صريح ما عليه شخص رفسنجاني، شکل جديد به خود گرفت، شخص «حجازي»، رئيس دفتر رهبر، در چند تماس تلفني و حضوري به شدت به من عتاب كرد و گفت كه: «آقا (منظور "رهبر") مي پرسند، اين چه كاري است كه شما مي كنيد و شما قرار است به كجا برويد؟»

از آن پس عتاب ها بسيار سخت بود. اما ما اعتماد خود به آقا را پيش از آن از دست داده بوديم. درست در زماني كه ما از سوي نهادهاي گوناگون قدرت زير فشار قرار گرفته بوديم تا دست از نقد صريح و افشاگري برداريم، از سوي دفتر رهبر و به امضاي روابط عمومي (مهندس همدانيان) نامه اي با مهر سري و بسيار محرمانه براي من ـ به عنوان مدير مسئول هفته نامه ـ رسيد كه اخطار كرده بودند که بدون هماهنگي با بيت رهبری، خبري را كه مربوط به آنجاست درج نكنيم. و در يك مورد هم از ما خواسته شده بود كه از لفظ امام براي رهبر استفاده نشود.

 

در واقع، تحليل آنها در آن شرايط اين بود كه ما با اين سياست خود، عملاً رهبر و رئيس جمهور را در مقابل هم قرار داده ايم كه البته اين مسأله را بعداً كه من بازداشت شدم، فردي به نام سيادتي (دكتر سعيدي فعلي)، در سمت معاون آقاي فلاحيان به من گوشزد كرد. البته ما لفظ امام را به دلايل ديگري (كه آنها را پيش از اين در مصاحبه با فريبا داوودي مطرح كرده ام) انتخاب كرديم، اما حذف آن برايمان هزينه داشت؛ چرا که باند قدرت به طرفداران خود مي گفت: «ديديد كه اينها به اين امر اعتقاد نداشتند و فقط سياسي كاري مي كردند؟» و اين امر موجب تشديد فشارها بر ما مي شد. همان گونه كه حذف كلمهء بسيجي از عنوان هفته نامه اين هزينه را بر ما تحميل كرد.

براي من و دوستانم، انتشار 58 شمارهء هفته نامهء پيام دانشجو دنيايي از تجربه بود ـ در فاصلهء شهريور سال 1373 تا اوايل سال 1375، كه البته در همين فاصله، هفته نامه به مدت 7 ماه توقيف بود.

 ما، بدون آنكه خود بخواهيم، اولين گروه ايدئولوژيك و انقلابي و پاک باخته در راه انقلاب بوديم كه عليه وضع موجود و گذشته اي كه از آن دفاع كرده بوديم، قيام كرديم و راه نقد قدرت را باز نموديم ـ نقد قدرت از سوي كساني كه به فرزندان انقلاب معرف بودند. ما با عمل خود نشان داديم كه انقلاب و نظام برخاسته از آن، نه تنها مقدس نيست بلكه به شدت نيازمند نقد است. جرم ما همين بود واين البته جرم سنگيني بود. به همين دليل معتقد بوديم كه اگر چه هفته نامهء پيام دانشجو خونين بال شد، اما سرافراز ماند.

در سال 1374، مهندس باهنر، در سخنراني خود در دانشگاه اصفهان، گفت: «پيام دانشجو خيلي اوج گرفته است، بايد او را نشانه گرفت و بال آن را شكست». مسأله البته به اين سادگي نبود. هفته نامه يا گروهي از جوانان دختر و پسر كه در اتحاديه جمع شده بودند، صادقانه و با استفاده از قدرت قلم، همهء حكومت را زير ضرب گرفته و راه نقادي قدرتي را كه مقدس ناميده مي شد، باز كرده بود. شايد به همين دليل است كه نام و زندگي سياسي - اجتماعي من با هفته نامهء «پيام دانشجو» عجين شده است و به آن افتخار مي كنم.

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630