پرسش: بنظر می رسد تا زماني كه آقای خميني زنده بود، شما بسيار فعال بوديد، خود را صاحب انقلاب و حكومت اسلامي مي ديديد، در شرح حالتان آمده كه در آن دوران در همهء زمينه هاي «فرهنگي، سياسي، اجتماعي و دانشگاهي» فعال بوديد. اين فعاليت ها چه ماهيتي داشت؟
پاسخ: من البته هيچ گاه خودم را صاحب انقلاب و حكومت نمي دانستم. بلكه خودم را مدافع انقلاب و حكومت مي دانستم. براي اين كه رابطهء اعتقادي - سياسي ام با اين دو پديده، يعني انقلاب و نهاد برخاسته از آن، يعني حكومت، بسيار عميق و مستحكم بود.
از نظر فعاليت، زمينهء اصلي کار من «فعاليت های فرهنگی» در دانشگاه بود و، با توجه به اين واقعيت كه عضو فعال انجمن اسلامي بوده و از سال 59 تا 62 نيز در شوراي عمومي و مركزي «دفتر تحكيم وحدت» عضو بوده ام، جهت گيري اصلي فعاليت هاي من معين است.
شايد مهمترين فعاليت های من را بتوان در سه مورد مشخص خلاصه کرد. نخستين مورد حمايت از «انقلاب فرهنگي» بود بدين قرار که، متأسفانه، آنگاه که در شوراي عمومي دفترتحكيم بودم (يعني در سال 59) از پيام نوروزي آيت اله خميني مبني بر اين كه: «بايد انقلابي اساسي در دانشگاه ها صورت بگيرد»، بدون درک محتوای آن پيام، حمايت كردم. و اکنون سال هاست که از بابت حمايت خود از حركتي كه بزودی و به اصطلاح «انقلاب فرهنگي» نام گرفت، بارها و بارها پوزش خواسته ام و اين جا نيز اين پوزش را تكرار مي كنم.
بهر حال، از همان ابتدای كار ستاد انقلاب فرهنگي، سر رشتهء اموراز دست ما خارج شد و ستاد مزبور ادارهء دانشگاه را در دست گرفت و ما، به عنوان جواناني خام اما پرانگيخته، پياده نظام كساني شديم كه بسياري از اساتيد فرهيخته را اخراج نموده و دو سال دانشگاه را تعطيل كردند.
فعاليت ديگر به ماجرای سازمان مجاهدين خلق مربوط می شود. تا سال 1360 رابطهء بين ما، مجاهدين، و چريک ها (فدائيان) دو مرحله را پشت سر گذاشته بود: از سال 56 تا اوايل سال 1358 با يكديگر فعاليت مشترك داشتيم؛ ما عضو «انجمن اسلامي دانشجويان» بوديم، مجاهدين عضو «انجمن دانشجويان مسلمان» بودند، و چريك ها هم «سازمان پيشگام» را داشتند و ما همگی با يكديگر رقابت داشتيم. تا اينکه يك سال پس از شروع آنچه «انقلاب فرهنگي» خوانده می شد، سازمان مجاهدين خلق شروع جنگ مسلحانه اش را اعلام کرد و با «حاکمیت»، که ما مدافعش بوديم، در گير شد. ما هم، طبعاً، تشخيص مان اين شد كه اين ها خطرناك، و به اصطلاح «ضد انقلاب»، هستند و انجمن اسلامي و دفتر تحكيم هم تصميم گرفتند که ما بايد با اين گروه مبارزهء سیاسی كنيم و اجازه ندهيم براي ادامهء تحصيلات وارد دانشگاه شوند.
به اين ترتيب، پس از 30 خرداد 1360، رقبای قبلی با يكديگر دشمن شدند و انجام سخنراني، انتشار مقاله، و برگزاري متينگ هاي سياسي عليه آنها از جملهء برنامه هاي عادي ما بود. و برای اينکه جو آن روزها را برايتان مجسم کنم بد نيست بگويم که ما هرگاه يكي از آنها را در كوچه و خيابان مي ديديم وحشت داشتيم كه مبادا به طرف ما نارنجك پرتاب كنند. البته، اين وحشت بی پايه هم نبود و آنها از اين كارها كرده بودند و من در اين زمينه خاطراتي دارم كه در زمان مناسب آنها را مطرح مي كنم. با اين همه، بايد بگويم که من هيچگاه در درگيري هاي امنيتي و نظامي با طرفداران مجاهدين و چريك ها نقشي نداشتم ولي، در حوزهء فعاليت هاي دانشگاهي، مبارزه با آنها را يكی از وظايف انقلابي خود تلفي مي كردم. البته، در مواردي كه احساس مي كردم دانشجويي تنها به دليل هواداري از يك سازمان مسلح مورد ظلم قرار گرفته، از حقوق او دفاع مي كردم، اما در مقابل اعضاي فعال آنها به هيچ وجه كوتاه نمي آمدم. پس بايد اعتراف كنم كه پرونده سازي براي اعضاء گروه هاي چريكي فدائی و مجاهد، يكي از فعاليت هاي من بود كه از 30خرداد 1360 تا 1362 ادامه داشت.
در واقع، با پيروزي انقلاب، و به ويژه پس از انقلاب فرهنگي و نيز پس از 30 خرداد 1360، همواره رابطه ای محکم بين «انجمن اسلامي» و حاکميت برقرار بود. انجمن از حكومت دفاع مي كرد و، متقابلاً، از حاکميت حمايت مي گرفت و، در نتيجه، خودبخود، به صورت يك نهاد مقتدر و حاكم در دانشگاه ها در آمده و موقعيت اعضائش با دانشجويان مخالف كاملاً فرق می كرد. انجمن اسلامي دانشگاه نقش كدخدا را در بازي مي كرد و من نيز از اعضاي فعال اين مجموعه به حساب مي آمدم.
فعاليت بعدی من به سال 1362 و بازگشايي دانشگاه ها برمی گردد. ما، در اين دوران، که خيال مان از ناحيهء «دشمن» راحت شده بود، به فعاليت هاي عادي انجمن اسلامي روي آورديم. می توانم بگويم که بازگشايي دانشگاه در سال 1362، به من فرصت داد که زمينهء فعاليت هاي خود را مشخص تر كنم. اکنون من از يكسو آدمي بودم كه به مطالعات فلسفي و فكري اهميت مي داد و، از سوي ديگر، بزودی در داخل «دفتر تحکيم» يك فراكسيون اقليت را تشكيل دادم كه برنامه هاي سياسي متفاوتی را تعقيب می کرد. در اين دو مورد توضيح می دهم:
در زمينهء كارهاي فلسفي و فرهنگي بايد بگويم كه من به شدت به فلسفهء اسلامي و انديشه هاي ملاصدرا، طباطبايي و مطهري علاقه مند بودم. بنابراين، يكي از برنامه هاي كاري ام مطالعه و انتشار اين آثار بود. تشكيل كلاس براي دانشجويان و دانش آموزان و علاقه مندان، و تدريس اين گونه مباحث، و نقد تئوري هاي ماركسيستی از برنامه هاي روزانه ام بود. اين برنامه ها را به مرور و تا سال 1368 و بلكه پس از آن نيز، با تشكيل كلاس ها و اردوهاي دانشجويي، ادامه داده و جلسات نقد و بررسي انديشه هاي فلسفي را برگزار مي كردم. من اگرچه در سال 1359 در درس هاي فلسفي دكترسروش در دانشگاه تربيت معلم شركت کرده و او را به عنوان يكي از شاگردهاي مطهري مي دانستم، ولي در سال 1368 تا 1371، خودم جلسات نقد آراي سروش را اداره مي كردم. در اين دوره، يعني نزديك به يك دهه، كارهاي زيادي در حوزهء فلسفهء اسلامي و دفاع از انديشهء ديني انجام دادم كه البته از سال 1373 به بعد، خودم به نقد همين كارها نيز اقدام كردم.
در مورد برنامهء سياسي نيز بايد درباره تشکيل فراكسيون اقليت در داخل دفتر تحكيم وحدت اشاره کنم كه فعاليت هايش تا سال 1362 ادامه يافت. جريان اين بود که، در آن زمان، رفته رفته وجود دو جناح راست و چپ در درون حاکميت آشکار می شد و بدنهء اصلی جناح راست در حزب جمهوری اسلامی متمرکز بود و عده ای از ما هم در دفتر تحکيم، اگرچه مدعي بوديم كه از هر دو جناح چپ و راست مستقل هستيم ولي، عملاً، به جناح راست نزديك بوديم و، تا زماني كه حزب جمهوري اسلامي فعال بود، يعني از سال 62 تا 64، با اين حرب هماهنگي كلي داشتيم؛ چرا که حزب را متعلق به كساني چون بهشتي، مطهري، باهنر، رفسنجاني و خامنه اي مي دانستيم و، به اين اعتبار، آن را قبول داشتيم. حتي در يك دورهء كوتاه، يعني از سال 1363 تا 1364، من همزمان با فعاليت در شوراي مركزي اتحاديهء انجمن های اسلامي، عضو شوراي دانشجويي حزب جمهوري اسلامي نيز بودم. با اين همه، اين ادعا را هم داشتيم كه مستقل هستيم!
اما چپ ها در «دفتر تحكيم» اکثريت داشتند و، در نتيجه، پس از انقلاب فرهنگي، تشكيل «اتحاديهء انجمن هاي اسلامي دانشجويي و دانش آموختگان» اولين تشكل دانشجويي رقيب آنها محسوب می شد. در سال 1364، به دليل مخالفت جناح چپ حاکميت با اين حزب جمهوری اسلامی، و تاثير اين مخالفت در آيت الله خميني، ايشان دستور تعطيلي حزب جمهوري را صادر کرد و، در پی آن، مقابلهء جناح چپ و راست حاکميت به مرور شكل مشخص تری بخود گرفت.
بهر حال، واقعيت آن بود که ما با جناح چپ اسلامي شديداً در رقابت بوديم و، در عين حال، همكاري مان با جناح راست اسلامي نيز با احتياط ادامه داشت. به همين دليل هم از سوي دفتر تحكيم به پيوند با جناح راست متهم می شديم كه البته اتهام درستی بود. هرچند که رفته رفته ميل به مستقل شدن از هر دو جناح در ميان ما رشد می کرد و همين تمايل مرا با دوران جديدی از زندگی ام مواجه ساخت.
بنابراين، اگر بخواهيم آنچه را که آمد جمع بندي كنيم، بايد بگويم که من از سال 1356 در مبارزات سياسي فعال شدم، و تا سال 1373 چند مرحله را طي كردم:
- دورهء انقلابي گري و دفاع از اهداف انقلاب، آنگونه که مت درکشان می کردم، تا پيروزي در 22 بهمن 57.
- دورهء فعاليت در انجمن اسلامي و دفتر تحكيم از اواخر 58 تا سال 1362؛ كه در اين دوره، متأسفانه، نقش پياده نظام حكومت را براي تصفيهء دانشگاه از مخالفين حكومت ايفا کردم. سپس به رقابت و مبارزه با دانشجويان طرفدار مجاهدين و چريک ها نيز پرداختم. و در همين دوره، و حتی تا پايان جنگ در سال 1367، به شدت از حكومت، انقلاب و جنگ دفاع كردم، كه البته از شركت در انقلاب و دفاع از آرمان های واقعی آن پشيمان نيستم؛ ولي از فعاليت هاي ديگر خود احساس پشيماني كرده و فكر مي كنم كه باخت كرده ام.
- همچنين دوره هائي از زندگي و جواني ام را، يعني از سال 1362 تا 1370، در دانشگاه در رقابت با جناح چپ گذراندم كه از اين كار نيز چيزي عايدم نشد و عمرم تلف گرديد. اگرچه، از اين كه در مقابل زياده خواهي «جناح چپ خط امام» ايستادم و تجربه اي از آن طريق به دست آوردم پشيمان نيستم.
من نمونهء يك جوان دانشجوي مذهبي، انقلابي و راديكال بوده ام كه در سخت ترين شرايط از انقلاب و حكومت دفاع كرده و امنيت، زندگي و راحت خود را در پاي آن گذاشته و در هيچ زمينه اي با اهداف واقعی انقلاب، فرصت طلبانه يا عافيت طلبانه برخورد نكرده است. من، در همه جا، پيش از آن كه به نفع شخصي ام توجه داشته باشم، نفع اعتقادي و ايدئولوژيك خود را در نظر می گرفتم و صادقانه به اهداف انقلاب و نظام وفادار بودم، تا اين كه سرم به سنگ واقعيت و حقيقت خورد و با همان شتابي كه از حكومت دفاع مي كردم به مخالفت با آن برخاستم.
يعنی، از ابتداي دههء هفتاد، و به مرور زمان، از توهم ايدئولوژيك و خواب خرگوشي بيدار شدم و فصل جديدي در زندگي فكري، سياسي و اجتماعي ام شروع شد كه تا در سال 1373 به درگيری علنی من با رژيم اسلامی منتهی شد، دوره ای که هنوز هم ادامه دارد و از بابت آن بسيار راضي وخشنودم.
بطور کلی، می توانم بگويم که زندگي و فعاليت ها و مبارزات من به صورت يك «نمونه» درآمده است كه در آن مي توان تحولات ذهنی و روحی يك آدم به شدت ايدئولوژيك و، بعداً، يك آدم به شدت ليبرال را ديد.
من به همان اندازه که ايدئولوژي گرايي دههء شصت را رد مي كنم از ليبراليزه شدن خود در دهه های هفتاد و هشتاد دفاع مي كنم. البته در همهء اين دوران ها، اعم از دوران ايدئولوژي گرايي و دوراني كه نقطهء مقابل آن بشمار می آيد، من، در همهء دوره های زندگی ام برخي خصلت هاي فردي ام را حفظ كرده ام: صداقت در پيمودن راهی که درست پنداشته ام، مداومت در مقاومت، مردم گرایی و شجاعت و از خود گذشتگي با مايه هايي از اخلاق گرايي.
من، در همهء زندگي، اين خصلت ها را با خود داشته ام؛ هرچند که توهم ايدئولوژيك دوران جواني در دههء شصت مرا تا سرحد پياده نظام عده اي قدرت طلب تنزل داده و موجب شد که خصلت هاي فردي و بلكه انساني ام مورد سوء استفاده قرار گيرد. با اين همه، گمانم بر آن است كه همين خصلت ها نجات بخش من نيز بوده اند.
ادامه دارد
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |