زنی که جاده ی پيروزی را بر اوباما گشود و کسی از او ياد نکرد
بدون ترديد سال 2008، بعنوان يکی از مهمترين سال های تاريخ امريکا به ثبت خواهد رسيد. در اين سال، که در سراسر آن روند انتخابات رئيس جمهور آمريکا در جريان بوده، برای نخستين بار در تاريخ اين کشور، يک آفريقايي ـ آمريکايي نامزدی حزب دموکرات اين کشور را به دست آورد و برای اين پيروزی مجبور شد از مانع بلند و با قدرت يک نامزد ديگر، خانم هيلاری رادهام کلينتون بگذرد. در واقع مردم آمريکا از يک مرحله ی سخت در جهت رفع تبعيض های نژادی و جنسيتی، گذشتند. درست است که هر دو ی اين تبعيض ها سال هاست که از قوانين آمريکا رخت بربسته اما لازم بود که از ذهن افراد يک جامعه نيز زوده شود ـ که اين خود معمولا سال های سال راه می خواهد. استقبال کم نظير مردم از هيلاری و باراک، منهای هر نوع اختلاف سليقه و عقيده ای با آن ها، اهميتی تاريخی دارد. در واقع همين استقبال بود که حزب جمهوری خواه و آقای مک کين را بر آن داشت که، برخلاف انتظاری که مردم از اوباما داشتند تا خانم کلينتون را برای معاونت خود انتخاب کند، ايشان خانم «سارا پی لين» را برای معاونت خود برگزيد. در نتيجه اگر آقای مک کين به رياست جمهوری برسد خانم پی لين اولين زن معاون رياست جمهور آمريکا می شود و برای چهار سال معاون ايشان و رئيس مجلس سنا خواهد بود و اگر به هر دليلی آقای مک کين استعفا دهد يا از مقام خود عزل شود و يا عمرش به سر آيد خانم پالين رييس جمهور آمريکا خواهد بود.
با اين حال، می بينيم که اگرجه از نظر بسياری از مردم آمريکا زنان شايسته انتخاب شدن برای بالاترين مقامات اين کشور هستند اما، به نظر می رسد، که سياستمداران اين کشور هنوز عقب تر از مردم عمل می کنند. مثلاً، ديديم که در طول مبارزات انتخاباتی، آقای باراک اوباما و خانم ميشل اوباما، و افراد ديگری که آنها را حمايت می کنند، بارها و بارها سخن از مارتين لوتر کينگ به ميان آورده اند؛ مردی که قهرمان مبارزات مدنی و برابری طلبی در آمريکا بشمار می رود. اما من هيچ کجا نشنيدم که کسی سخن از «خانم کينگ» بگويد ـ زنی که کمتر از مارتين لوتر کينگ تلاش نکرد و در بسياری از مواقع و به خصوص پس از مرگ همسرش تلاش های او بود که نتيجه هايي تاريخی داشت. و، بالا تر از اين، هيچ کسی از خانم «رزا پارکز» ياد نکرد ـ زنی که قبل از کينگ پرچم مبارزات مدنی و برابری خواهی را بلند کرد و هم او بود که مارتين لوتر کينگ را به همراهی طلبيد. در نتيجه فکر کردم امروز يکی از مطالبی را که قبلا در مورد «رزا پارکز» نوشته ام در اين ستون بگذارم.
با ياد سرشار از احترام او که پيش از هر مردی و پيش از هر فرد آفريقايي ـ آمريکايی برای برابری و رفع تبعيض مبارزه کزد و آغازگر يک جنبش بزرگ مدنی شد.
بدون ترديد خانم رزا پارکز اولين زنی محسوب می شود که با دست زدن به فقط يک نافرمانی مدنی يکی از بزرگترين جنبش های مدنی را در آمريکا بوجود آورده است. و اين جنبش سرآغاز حرکت هايي شده که به سرعت تبعيض های نژادی را ـ که به طور رسمی در اين سرزمين، آمريکا، وجود داشته ـ برچيده است.
در يک مقالهء ديگر نوشته ام که، در راستای رفع تبعيض نژادی، «خانم کينگ» از همسرش، «مارتين لوتر کينگ»، کمتر کوشش نکرده اما نامش همواره پس از نام او آمده است. در اين جا هم بايد بگويم که اگر خانم رزا پارکز و اقدام شجاعانه او نبود شايد مارتين لوتر کينگ هم نمی توانست آن مسيری را که پيمود بپيمايد.
رزا پارکز در ابتدای اين جنبش فقط يک حرکت به ظاهر ساده و کوچک را انجام داد. سال 1955 بود، هنوز در آمریکا تبعيضات نژادی غوغا می کرد. يعنی، اگر چه برده داری و برخی از رفتارهای تبعيض آميز بطور قانونی برچيده شده بود اما همان قانون می گفت که در اماکن خصوصی ـ مثل رستوران ها، مدارس، اتوبوس ها ـ مالکين حق دارند که سياهان را راه بدهند يا ندهند. در اتوبوس های خصوصی سياهان جای جداگانه ای داشتند و تازه اگر سفيدپوستی از راه می رسيد و جای نشستن نداشت آن ها بايد جای خود را تقديم او می کردند. در يک روز سرد ماه دسامبر، در شهر مونتگمری آلباما، رزا پارکز، که خسته و کوفته از کاری سخت بازمی گشت، وارد اتوبوس شد و، طبق معمول، رفت و در جايي نشست که علامت مخصوص سياهان را در آنجا گذاشته بودند. او تنها اجازه داشت در پشت آن علامت بنشيند.
گاهی پذيرش چيزهايي هر اندازه بد و ناعادلانه عادت ما می شود. انجامشان می دهيم بدون آن که آن را زشت يا بد بدانيم. و در واقع از همانجاست که بدبختی هامان نیز شروع می شود. درست مثل اين که در کشورمان ایران، و پس از چندين سال که زنان و مردان در اتوبوس جدا می نشينند، در کلاس درس در دو ستون می نشينند، در عروسی و عزای رسمی جدا از هم می نشينند ممکن است که برای برخی از زنان يا مردان این کارها بصورتی در آمده باشند که حتی اگر قبح و زشتی اش را درک کنند، به آن خو گرفته اند.
رزا پارکر اما هر روز، که پا بداخل آن اتوبوس مونتگمری می گذاشت، بیاد داشت که دارند به او اجحاف می کنند و این حق او نيست که جدا بنشيند. آن روز اما اتفاقی افتاد که او و ذهن هميشه منتظر و عدالت خواه اش را برانگيخت ـ ذهنی که از دو سالگی اش مدام بدنبال پاسخی برای اين پرسش بزرگ بود که: چه فرقی است بين من و بچه های سفيد؟ (همان پرسشی که در شرق قرن هاست در ذهن ما زنان نشسته است: چه فرقی است بين ما و مردهايمان؟) رزا اين پرسش از تبعيض را هميشه با خود داشت: در مزرعه ی پدربزرگ و مادر بزرگش وقتی که کودکی اش را گذراند، در مدرسه وقتی نوجوانی اش را گذراند و در دانشگاه وقتی که جوانی اش را طی کرد. و پس از آن هم هميشه در خيابان و رستوران و اتوبوس اين پرسش با او بود که «چرا تبعيض؟» و همیشه سفيدی پوست هموطنانش کابوس سياه او بود.
و آن روز يازده دسامبر 1955 اين کابوس به بيداری و، در نتیجه، فرو شکستن آن منجر شد. هنوز در قسمت سیاهان اتوبوس جا خوش نکرده بود که سفيدپوستانی چند وارد اتوبوس شدند. برایشان جای نشستن نبود. راننده از جا برخاست و علامت محل سياهان را برداشت؛ به این معنی که ديگر جايي برای نشستن سياهان وجود ندارد و رزا بايد برخيزد و جايش را به سفيدهايي بدهد که همه شان هم مرد بودند. رزا اما برنخواست. گويی، در يک لحظه تصميم گرفت که نافرمانی کند و از جايش بلند نشود. به همين سادگی. بی آنکه صندلی اش را ترک کند چشم به پنجره دوخت و بی توجه به اخطار راننده اتوبوس به بيرون نگريست. . خودش بعدها در خاطراتش نوشت: «مردم هميشه می گويند که من آن روز از جایم بلند نشدم چون خسته بودم. ولی اين حرف درست نيست. من از نظر فيزيکی خسته نبودم، يا لااقل بيشتر از روزهای ديگری که از کار برمی گشتم خسته نبودم. برخی هم فکر می کنند که در آن زمان پير بودم و قادر نبودم که بايستم اما من پير هم نبودم. در آن زمان چهل و دو سال داشتم. من فقط از تسليم شدن خسته شده بودم."
بله او ديگر نمی خواست تسليم شود و ديگر نمی خواست کوتاه بيايد. راننده دوباره و سه باره به او اخطار کرد و او توجهی نکرد. يکی از مردهای سفيدپوست به سراغش رفت و گفت: «شنيدی؟ تو بايد از جايت بلند شوی.» و رزا با ادب و به آرامی گفت: «من بلند نمی شوم.» مرد گفت: «مرا ناچار می کنی که به پليس اطلاع دهم.» و جواب رزا با همان لحن آرام و مودبانه اين بود که:«اگر مايليد اين کار را بکنيد.»
آن روز رزا به زندان رفت. شماره ای که بر سینه اش گذاشتند 7053 بود. به زندان رفت تا به جای همه ی سياهپوستان اعلام کند که «من ديگر تسليم نمی شوم و حاضر نيستم حق خودم را به شما بدهم.»
خبر ماجرا، به خاطر جار و جنجالی که برای بيرون کشيدن او از اتوبوس بوجود آمده بود، مثل بمب در شهر ترکيد. همان شب اول دستگيری او 50 تن از سیاه پوستان دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند که به دستگيری اين زن که تنها يک نافرمانی مدنی انجام داده بود اعتراض کنند. در بين آن افراد کشيش گمنامی هم بود به نام «مارتين لوتر کينگ» ـ مردی که از همانجا و به سرعت رشد کرد و به بالاترين مقامی که در تاريخ مبارزات سياهپوستان برای حقوق مدنی امريکا وجود دارد رسيد.
اولين اقدام اين پنجاه تن تحريم سوار شدن به اتوبوس های خطوط مونتگمری بود. در آن زمان بيشترين مشتريان اين اتوبوس ها را سياهان تشکيل می دادند. سياهان این فراخوان را پذيرفتند و بلافاصله از سوار شدن به اتوبوس ها امتناع کردند. از آن پس سراسر خيابان ها پر بود از مردمانی که پياده به سر کارشان می رفتند ـ راهی که گاه چهارساعت طول می کشید. این تحریم 381 روز ادامه داشت و 381 روز زن و مرد و پير و جوان فقط راه رفتند. راه می رفتند تا به برابری برسند.
در این مدت خطر ورشکستگی شرکت خصوصی اتوبوسرانی روسای آن را بوحشت افکنده بود و آنها، به وسيله ی حقوق بگيرهاشان، انواع و اقسام کارها و حتی خشونت ها را نسبت به پياده روندگان اعمال می کردند.
رزا نيز با اين که به سرعت به عنوان يک چهره مهم جنبش مدنی آمريکا مطرح شده بود از آزار طرفداران تبعيض نژادی در امان نبود. او کارش را از دست داد، شوهرش مجبور به استعفا شد چرا که کارفرمايش او را به خاطر سخن گفتن از رزا مواخذه کرده بود، آنها مرتب به مرگ تهديد می شدند، خانه شان چندين بار مورد حمله قرار گرفت، اکثر افراد خانواده از آن شهر گريختند و او نيز مجبور شد که مدتی محل اقامتش را ترک کرده و به زندگی مخفی روی آورد.
اما سرانجام دادگاه عالی آمريکا بر حقانيت رزا و خواست او صحه گذاشت و جنبش اعتراضی رزا پارکز در نهايت به تصويب قانون حقوق مدنی سال 1964 منجر شد و از آن پس هر گونه تبعيض نژادی در آمريکا ممنوع اعلام گرديد. بدینسان يک نافرمانی کوچک، يعنی امتناع از برخاستن از روی يک صندلی، به جنبشی منجر شد که آمريکا را تکان داد.
به قول جسی جکسون، يکی از رهبران جنبش مدنی آمريکا، «او نشست تا ما همه بپا خيزيم و ديوارهای جدايي و تبعيض فرو ريزد. تاريخ برای ما به دو قسمت تقسیم می شود ـ قبل از پارکز و پس از پارکز.»
رزا پارکز در زنده بودنش به تاريخ پيوست، مقام و احترامی اسطوره ای برای او قايل بودند، اتوبوس شماره 2857، اتوبوسی که رزا نافرمانی اش را در آن شروع کرده بود به موزه آثار با ارزش آمريکا رفت و هنوز به عنوان شيئی با ارزش و تاريخی نگاهداری می شود. و روسای جمهور و بزرگان آمريکايي در هر جا و هر زمانی که او حضور می يافت مقابلش به پا بر می خاستند و زندگی او در کتاب ها و تصويرها و صحنه های بسياری ثبت شد.
او همين در بيست و چهارم اکتبر 2005 زندگی را ترک گفت. وکيل خانم رزا پارکز اعلام کرد که او در خواب در گذشته است. و بنا به تصویب سنای آمریکا تابوت حاوی پیکر او برای ادای احترام عمومی در کاخ کنگره آمریکا گذاشته شد ـ امری که هیچگاه سابقه نداشته است: او اولين زن و اولین شخصیت غیر دولتی بود که پیکرش برای ادای احترام ملتش در این مقام رفیع قرار می گرفت.
رزا در يک سال آخر عمر خود به بيماری فراموشی مبتلا بود اما تاريخ جهان يقيناً نافرمانی کوچک او را هرگز فراموش نخواهند کرد.
برگرفته از سايت نويسنده:
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |