بازگشت به خانه                    آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

ماه مارس و آوريل 2013

 

«نظر خوانندگان»

توجه: سکولاريسم نو از انتشار نظريات بی محتوا و يا همراه با پرخاشگری معذور است

چرا انتخابات، چرا خاتمی و کدام خاتمی؟ ـ مهدی نوربخش

http://www.newsecularism.com/2013/04/29.Monday/042913.Mehdi-Nourbakhas-Why-and-which-Khatami.htm

اکبر مشکی: من نمی دانم مردم ایران چند بار باید از سوراخ خاتمی گزیده شوند تا بفهمند که این ره به ترکستان است! ما از موش آزمایشگاه کمتر نیستیم! موش هم با آن مغز کوچکش دو بار که یک راه اشتباه را رفت عاقبت راه صحیح را پیدا می کند و به پنیر می رسد.

در شناخت دو گونه اصلاح طلبی ـ جمعه گردی های اسماعيل نوری علا

http://www.newsecularism.com/2013/04/26.Friday/042613.Esmail-Nooriala-Two-kinds-of-reformism.htm

Cyrus Bahrami :Dear Dr. Nooriala and Mr. Ghandchi. Please do an article in a form of an interview, talk about exactly how you will see a progressive reform can take place in Iran, this would be a very healthy discussion, as you have demonstrated there is a fine line here and plenty of room for confusion. I hope you start with a principle and emphasis that: any reform whereby one gives up on the real value of a secular democracy is doomed to fail in the first place. Let us go for progressive democracy, however, no compromise what so ever that the man should be setting his own destiny and his own LAW. II happen to believe if the next generation of the Iranian young come to believe this one principle then all else will fall in place. Good luck,

 

تا کی زن می خواهد «وسیله» بماند؟ ـ مهدی رضائی تازيک

http://www.newsecularism.com/2013/04/24.Wednesday/042413.Mehdi-Rezai-Tazik-Women-are-not-instruments.htm

ژيلا: تا به حال به کاربرد کلمات و مفاهیم «زن گرفتن» دقت كرديد؟ زن گرفتن عبارتی ساده در محاورات ماست اما در این مفهوم به ظاهر ساده واقعیت هایی نهفته است چیزی را مالک شدن ، مانند هر شیء دیگری که می گیریم مانند لباس ، خانه و... با این تفاوت که هر شیء ای مانند زن ، جان ندارد ، تفکر ندارد ، احساس ندارد و ... . شیء برای انسان است ، برای او ایجاد شده ... پس آفرینش زن = برای مرد بودن و برای او ایجاد شدن! به رغم همه ادعاها و شعارها، هنوز هم جهت گیری زندگی در فرهنگ ما مردانه است. مسیر ازدواج هم عمدتا مردانه است. از مراسم خواستگاری گرفته تا نامزدی تا زندگی مشترک حتی اگر زن ها هم حضور داشته باشند بازهم جنبه های مردانه شاخص تر است. مرد باید گردش ببرد، . مرد باید امکانات زندگی را فراهم کند...مرد زن می گیرد و بنابراین حق انتخاب بیشتری دارد. هنور هم در جامعه ما در مشکلات اخلاقی و زناشویی انگشت اتهام بسوی زن است، زن بسیار بیشتر از مرد متضرر می شود و تحت شعاع قرار می گیرد. . اونچه مسلمه سناریویِ انتخاب كننده بودن ِ مردها و زن گرفتنشون به همین جا ختم نمیشه. متاسفانه این عبارت شدیدا القاء كننده روحیه مرد سالاریه كه غالبا در همه زوایای زندگی مشترك جهان سومي ها ریشه انداخته.مردها می توانند زن بگیرندو مثل یک سگ هار بخشی از شخصیتشان را هم از او بگیرند! می توانند زن بگیرند و به او فضای خودش را هم بدهند! مطمئنا این داد وستد آخری نتیجه بخش تر خواهد بود.    

    

اصلاح طلبان در انتخاباتی آزاد و سالم دغدغهء رأی ندارند ـ بيانيهء سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی

http://www.newsecularism.com/2013/04/15.Monday/041513.Sazman-Mojaheddin-Enghelab-Eslami-On-election.htm

Hamidareza Baziyar: tahlile daqiq va kmeli az sharayete mojod bod va chon hamishe negah nafeze mojahedin e enqelab basir tar ast ama man b qesmate b bande 4 motaqedam va inke hakemiat b bande ahmadinejad majbore etemad kone ta eslahtalaban chon jaryane eslahat khahane taqeer va reformi hastand k damane beyt azin qaede mostasna nist hal Anke entekhabe kandidaye eslahtalab ebteda zaf va kaheshe eqtedare hakemiyato b hamrah dare vali bande dolat b dalili nadashtane hich paygahe khase mardomi va feqdane hich goftemani faqat sahm va niaz khodeshon az naft o monasebate eqtesadiro daran-hamantor k in 8 sal sabet shode- dar natije shane rahbari ba kamtarin hazinei hatta ba taeede sakahiyate mashaee ya digari bejA khahad mand va baz ham raeese jomhor dastane hakemiyat ra khahad bosid bedone Anke hakemiyat bar saresh feshar biavarad.

انتخابات، یک قرار داد اجتماعی  ـ کاظم علمداری

http://www.newsecularism.com/2013/04/22.Monday/042213.Kazem-Alamdari-Election-is-a-social-contract.htm

پرتو نوری علا: با توجه به نتیجه گیری دکتر علمداری، پرسش من این است که آیا بهتر نیست، اصلاح طلبان خود را بکلی کنار بکشند و بگذارند تا احمدی نژاد"برنده" شده و "با قدرت جدید" خود، "ضرروت وجود رهبر را نیز زیر پرسش ببرد." چون "احمدی نژاد ادعای ارتباط با امام زمان را به میان کشیده است، که درآن صورت نیازی به نایب او، یعنی ولی فقیه نیست." من نمی فهمم چه اشکالی دارد که "ضرورت وجود رهبر" زیر پرسش برده شود؟ چیزی که سال هاست از طرف مردم زیر پرسش برده شده و اکثر ایرانیان خواهان آن هستند. من فکر می کنم اگر واقعن تحلیل دکتر علمداری از رخداد چنین واقعه به حقیقت نزدیک باشد، همگی باید خواهان کنار کشیدن اصلاح طلبان و برنده شدن احمدی نژاد باشند. مگر آن که ما علاقه ای به حفظ وجود رهبر و ولی فقیه داشته باشیم.

 

چند و چون ِ چهار سال ِ به هدر رفته ـ جمعه گردی های اسماعيل نوری علا

http://www.newsecularism.com/2013/04/12.Friday/041213.Esmail-Nooriala-Four-wasted-yeras.htm

 

آرمان چاروستایی: دکتر نوری علا عزیز در مقاله ای که چند روز پیش با عنوان « چند و چون چهار سال به هدر رفته» نوشتید، به نکاتی اشاره نمودید که زدید که حرف های دل من و هم نسلان من بود و باعث شد این مطلب را در پاسخ به مقالهء شما بنویسم. چقدر زیبا نسل خود را نقد کردید و هر نقدی، شروع اصلاح و پیش گرفتن روشی صحیح است. شما حرف هایی زدید که من در نشست کلن (به مناسبت سالگرد سازمان ایرانیان سکولار دمکرات-7 آوریل 2013) به آن اشاره نمودم. من در این 4 سال، تقریباً سه سال آن را داخل میهن بودم و از روزهای اول بارها با مقالات و فایل های ویدیویی (که روی اینترنت هنوز موجود است) فریاد زدم: «اپوزیسیون خارج کشور مدیریت و رهبری جنبش را در  دست بگیرید این به اصلاطلاح رهبران نمی توانند از خطوط قرمز عبور نمایند». اما اپوزیسیون فقط نظاره گرد!ولی  ماهی را هروقت از آب بگیری تازه ست. عدم تاثیر گذاری اپوزیسیون برای انتخابات اشتباه بزرگی بود که شما هم اشاره کردید در این چهار سال اپوزیسیون خارج کشور، بی تفاوت و نظاره گر بود. اتفاقا الان فرصت مناسبی ست که ما باید آماده باشیم برای هر احتمالی از جمله شورش و نا آرامی هایی که ممکن است حتی قبل از انتخابات به وجود بیاید. ما به عنوان مخالفین جمهوری اسلامی  باید تحریم فعال انتخابات را باید با قاطعیت موضع گیری و اعلام نماییم.با وجود اینکه ممکن است مردم ایران عمل متفاوتی انجام دهند که البته اگر وفاق همه گیر بین نیروها برانداز برای تحریم انتخابات و کنارهم قرار گرفتن آنها ولو در نشست های کوچک وجود داشته باشد و یک صدا همه تحریم فعال را فریاد بزینم و امیدی برای همبستگی نیروها برای عبور از جمهوری اسلامی به آنها بدهیم مطمئن باشید آنها هوشیارانه با تحریم فعال به رژیم ضربه خواهند زد.اما اگر بخواهیم همانند 4 سال پیش بی تفاوت و نظاره گر باشیم و هیچ امید به مردم ندهیم ،مسلما" چاره جز تغییر اندکی از درون نمی ببیند و این دقیقا خواست رژیم تهران برای به پای صندوق کشیدن مردم است... دکتر نور علا، در گفتگویی که قبل ازنشست کلن با هم داشتیم یک جمله را عنوان نمودید که بسیار به دل من نشست. آن جمله این بود: «شما جوان ها باید سکان مبارزه را به دست خود بگیرید. از ما دیگر گذشت». بعد از دیدن سخنان بنده حقیر و جواد موسوی (جوانی که به تازگی ازایران بیرون آمده است) در نشست کلن (7 آوریل 2013) دوباره آن جمله را تکرار نمودید. بسیار جالب است که در نشست کلن دکتر محمود مرادخانی، دکتر تقی زاده، آقای نجم، دکتر آبار و آقای ذاکری که از سخنرانان نشست بودند نیز به این مسئله تاکید نمودند که باید به نسل جوان بها داد و میدان را به دست انها سپرد. به راستی که یکی از رکن های  اصلی موفقیت اپوزیسیون چیزی نیست جز «جوان گرایی » و البته با پشتیبانی و تجربه نیروها و شخصیت های سنتی نسل گذشته. اما چرا می گوییم جوان گرایی: به شرفم سوگند که در طی سال های گذشته که با مبارزین و یارانی که در داخل ایران از هم نسلان خود فعالیت و همکاری داشتم هیچ گاه پرسش نکرده ام که طرفدار پادشاهی یا جمهوری هستی؟و طرف مقابل نیز چنین پرسشی نکرده است. وقتی صحبت از نسل فردایی (نسل جوان) می کنم یعنی نسلی که 28 مرداد و بهمن 57 را به تاریخ سپرده و از اشتباهات پدران خود درس گرفته است. یعنی نسلی که هم رضا شاه، مصدق، محمدرضا شاه و دکتر بختیار را با همه اشتباهات و خدماتی که هر کدام به سهم خود داشتند، دوست می دارد. نسلی که به فردا می اندیشد و در عصر پس از جمهوری اسلامی سیر می کند نه قبل از جمهوری اسلامی و در 70 سال پیش! نسلی که منیت، خودمحوری و خودخواهی، مطرح کردن خود و گروه اش را ندارد. و اولویت اولش ایران و رفتن این رژیمی است که بهترین دوران زندگی یک انسان یعنی  جوانی او را به فنا داده است. نسلی که پدران خود را که این رژیم را آورده اند بخشیده و حاضر است برای اشتباهی که نسل گذشته کرد و جوانی اش را به تباهی کشاند، هزینه بپردازد و با کمک آنها این ننگ را از تاریخ میهن پاک نماید. نسلی که انرژی بالایی دارد، و بر خلاف پدران خود (در جوانی) آگاه است و عکس هیچ کس را در ماه نمی بیند و به راحتی فریب حرف های شعار گونه را نمی خورد.آشنا به تکنولوژی روز و اینترنت است. اجازه بدهید این نسل بیاید. به او میدان بدهید، پشتیبانی و راهنماییش نمایید تا نه تنها خود را به اثبات برساند، بلکه این قایق 34 ساله  سرگردان  که – اکثریت اش را همین جوان ها تشکیل می دهند - را به ساحلی امن برساند. تجربهء نشست کلن که تحت شعاع این جوانان نسل فردایی قرار گرفت و عکس العمل های سایت های رژیم و استقبال همرزمان در داخل و خارج را به همراه داشت، گواهی سخنان بالای اینجانب است. من نیز با شما موافقم که در فردا انتخابات (انتصابات) افق تازه ای در اپوزیسیون پدیدار خواهد شد و ما باید با قاطعیت مرز بین براندازان و جا اندازان (اصلاح طلب) را مشخص نماییم و دیگر بهانه ای هم مثل "انتخابات آزاد" وجود ندارد. اما باید فراموش نکنیم که ما همیشه واکنش گر بودیم تا کنشگر و عمل گرا. باید از امروز برای فردای انتخابات در فکر چاره و طرحی تازه ،به درو از اشتباهات گذشته و با شجاعت و بدون تعارف فقط و فقط در راستای براندازی رژیم گام بردایم. این گام در نشست 7 آوریل کلن برداشته شد و باید این هدف را قدرت و نیروی  جوانی و تجربه نسل گذشته به پیش ببریم. من بسیار امیدوارم و پیروزی را نزدیک می بینم، به شرطی فاکتورهای لازم را مد نظر قرار دهیم.

 

کيهان چاپ تهران:

 

جفت شش خدا در بازی تخته نرد با من! ـ هـ . لیله کوهی

http://www.newsecularism.com/2013/04/10.Wednesday/041013.H.Leile-ye-Kuhi-Backgammon-with-God.htm

پیروز: قصه سرگرم کننده ای ست ولی پاراگرافی که جدا کردید* برای صفحأ اول به درد امروز و وصف حال در خواب ماندگان و بی تفاوت ها و فرصت طلب ها و نان به نرخ روز خورها می خورد که ایکاش همین مختصر برای بیداری و همراهی نامبردگان بالا هر روز حتا از رسانه های دیداری و شنیداری هم منتشر و پخش شود.

* «حسابی کفری شده بود اخم هاش رفت تو هم و شروع کرد به کندن سبیل هاش. گفتم نکن تو که همشو کندی. گفت بازیتو بکن، اینقدر رجز نخون. هی پاهاشو می کوبید به پایهء صندلی. گفتم صندلی مارو شکستی حالا نوبتت می شه. البته بد هم نشد، دارم انتقام ستار بهشتی رو ازت می گیرم. گفت کی؟ گفتم لابد اسم شو هم نشنیدی. گفت نه بجان تو. گفتم ندا آقا سلطان چی؟ یا امیر جوادی فر؟ گفت اینها کی ها هستند؟ گفتم همون هایی که بنام تو اون ها رو کشتند؛ یا نسرین ستوده  وکیل دادگستری و مادر دوتا بچه که دو سال ونیم توی زندانه.»

 

به احترام شما هموطن سکولارم یک ثانیه سکوت می کنم ـ عباس

http://www.newsecularism.com/2013/03/20.Wednesday/032013.Amir-Abbas-One-second-silence-for-secularism.htm

رحیم ظاهری: برادر امیر عباس، دامت افاضاته! توصیه می کنم، بجای یک ثانیه سکوت از سر دلسوزی برای سکولارها، یک حبه یخ از جا یخی ی یخچال تان در آورید و بگذارید روی آن مکانی که به شدت می سوزد. اینطوری بیشتر جگرتان خنک می شود تا نعره های از سر ترس که مثل آن شیری که، بقول امام راحل تان، وقتی می غرد، در واقع، از قبل خودش را خراب کرده است. ما سکولارها، واقعاً، از جان برکفانی از قماش شما ممنونیم که با به لجن کشیدن تشیع در ایران، زحمت ما را کم کردید و در عمل، در طی سه دهه، ثابت نمودید که اگر در چاه فاضلاب خرافات آخوندی را بر داریم چه تعفنی در محیط زندگی مردم منتشر می شود و چگونه شور و شعف و رفاه و امنیت و آزادی دود می شود و به وا می رود. برای اینکه ببینید چطوری دارید به ریش خود می خندید، لطفاً یک نگاهی به زندگی فاسد و اشرافی آقا زاده های دور برتان بیاندازید. و یک توجهی هم به نگاه نفرت آلود مردم کوچه و بازار نسبت به اوضاع مملکت بکنید. اگر حکومت اسلامی عزیزتان، فقط یک هفته، دیوار سانسور را از سر راه سایت های ناشر افکار سکولاریزم بر می داشت، آنوقت می دید، چند میلیون نفر، هر روز، از این سایت ها دیدن می کردند. دیر و دور نیست که ما سکولارها، در برابر سرنوشت شما خرافه پرستان مذبذب به جشن و پایکوبی بپردازیم زیرا که می دانیم، جز جهنمی سوزان، سر نوشت دیگری در انتظار خیانت کاران، دروغ پردازان، دین فروشان و قاتلان آزادیخواهان نخواهد بود.

 

چه در چنته دارم و دارید و داریم؟ (در مورد شورای ملی، منشور ملی و اندیشیدن به ایران) نویسنده: حق

http://www.newsecularism.com/2013/03/18.Monday/031813.Haghgh-Questions-on-National-Council.htm

منصور پيری خانگاه: هموطن محترم سلام. ضمن قدردانی از زخمتی که کشیدید و رهنمایی خوبتان،دو سؤال دارم و لطف بفرمایید و پاسخ بدهید؛ اول اینکه چرا از افشای صریح نام افراد و دسته جات ضد ایرانی کوتاهی فرموده اید (افرد سیاسی و مردم دوست از اعلام نام دشمنان ایران و ایرانی هرگز حراس نداشته و ندارند و با بیان واقعیتها، نقاب از چهره آنان برداشته و بدینوسیله وظیفه انقلابی خود را انجام می دهند .) دوم اينکه اشاره شما به نگرانی شاه در لحظه آخر که همه پل ها توسط خود شاه و شاه پرستان ویران شده بود،با چه هدفی بیان گشته است؟ امیدوارم متن دلسوزانه و درست شما حکم دانه پاشی یا همان تله روشنفکری که خودتان ما را از آن برحذر داشته اید را نداشته باشد و شما در این خیال باطل نباشید که نوه رضا شاه دیکتاتور همچون پدرش سرسپرده نیست و ایشان حتما ناجی ایران خواهد بود؟اگر چنین است ،حضورتان عرض میکنم که او هم دربست نوکر آمریکا و صهیونیزم و کلأ استعمار است و با روی کار آمدن وی ،استعمارگران به سرکردگی امپریالیزم آمریکا و انگل چسبیده به آنان(رژیم نژادپرست صهیونیستی) بلا فاصله در تجزیه ایران اقدام جدی خواهند نمود. جهت اطلاع شما من آقای خامنه ای را با تمام خطاها ، تعصبات مذهبی و خود محور بودنش، در حال حاظر بهترین فرد حافظ منافع ملی و یک پارچگی کشور میدانم.چون پایگاه مردمی ایشان چیزی در حدود 10 الی 15 درصد از کل مردم کشور است و نیروهای وفادار به ایشان هم جمله از جان گذشته و وطن پرست می باشند،ولی هیچ گروه و یا فرد دیگری این حسن را برای کور ندارد. موفق باشید.

 

حق: جناب منصور پیری خانگاه محترم، نیروهای ملی میهنپرست ما آن نیروهایی هستند که به اصول زیر پایبند هستندو این اصول را در حد شعار نگه نمی دارند و با همه نیروهای دیگری که به همین اصول پایبند هستند توافق و همکاری می کنند:-

1. حفظ تمامیت ارضی ایران بصورتیکه در سال 57 به دست

جمهوری اسلامی افتاد

2. ایران یک کشور با یک ملت و ملیت است

3. جایگزین کردن جمهوری اسلامی با یک نظام لیبرال دمکرات پارلمانی شبیه دیگر لیبرال دمکراسی های جهان مثل فرانسه و انگلیس و و و

4. لغو قانون اساسی جمهوری اسلامی و جایگزین کردن آن با یک قانون اساسی لازم الاجرا که مبتنی بر کلیه مفاد منشور جهانی حقوق بشر باشد

نیروهای ضدملی همه آن نیروهایی هستند که خود را با دین شان و ایدئولوژیشان تعریف می کنند و آب و خاک ایران برایشان همان هیچ بزرگیست که برای خمینی گجستک و وارثان اش بوده است. ضدملیون، آن ملی مذهبی ها هستند که حتی نامشان هم مثل جمهوری اسلامی متناقض است. اینان خود را در واقع هم امت و هم ملی گرا معرفی می کنند ولی مذهب و امت شان همیشه بر ایران و ملت ایران چربیده. یعنی مذهب وامت گرایی شان را به کشور و ملت ایران ترجیح می دهند ولی وانمود می کنند که هیچ تناقضی بین ایندو نیست! اینها بدتر از خامنه ای و خمینی هستند که ایران و ملت ایران را بوضوح قربانی دین و مذهب شان می کنند. نیروهای ضدملی دیگر، قومگراها هستند که استانهای مرزی ایران را هدف گرفته اند و با هر نیرویی در جهان توافق و همکاری می کنند تا به خواسته خود که جدا کردن این استانها از ایران است برسند. اینان هم دو گروهند؛ آنان که بدون رودربایستی می گویند تجزیه طلبند و آنانیکه تحت لوای فدرالیسم بدنبال تجزیه ایران در دو گام هستند. اول فدرالیسم و سپس به بهانه های گوناگون توجیه کردن جدا کردن ایالت فدرال مورد نظرشان. برای همینست که نیروهای ملی ایرانی را در مقابل این تهدید قرار می دهند که یا ایران "چند ملت و چندملیتی" است و ایران پسا جمهوری اسلامی باید فدرال باشد را برسمیت بشناسید یا ما باشما علیه جمهوری اسلامی متحد نمی شویم! بسیاری از این نیروهای ضدملی دارای یک شاخه سیاسی و یک شاخه چریکی هستند. چریکهایشان در کشورهای همسایه ایران اردوگاههای مفصلی دارند مثل حزب دمکرات! کردستان. جندالله و کومله و پژاک همگی نیروهای ضدملی هستند. مجاهدین خلق هم نیرویی ضدملیست که در مسعود رجوی ذوب شده است و بشدت ایدئولوزی زده مذهبی است. این نیروها همگی ایران را برای منافع شخصی و گروهی و فرقه ای خود می خواهند و به اصل ایران یک کشور با یک ملت و ملیت دشمنی می ورزند و فدرالیزه کردن ایران را بهترین هدف در حال حاضر برای خود می دانند. این نیروها دارای لابی هایی هستند که در ظاهر خود را بشدت میهنپرست ایرانی جلوه می دهند و شعار منشور جهانی حقوق بشر را هم می دهند ولی اگر توجه کنید می بینید که وقتی پای عمل می رسد روی ایران "چند ملت و چند ملیتی" و فدرالیسم برای ایران اصرار می ورزند و نه روی 4 اصل ملیون ایرانی که در بالا می بینید. اینان اصل 3 و 4 را برای رفع کامل تبعیضات در ایران اصلا کافی نمی دانند ولی در عین حال هرگز پاسخ نمی دهند که در صورت بوقوع پیوستن اصل 3 و 4 در ایران کدامین حقوق حقه احدی در ایران پایمال می شود. اینان یک ایران لیبرال دمکرات که قانون اساسیش مثل فرانسه مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر باشد را بزرگترین دشمن خود می دانند. کشورهای بیگانه و رسانه هایشان مثل بی بی سی فارسی و صدای امریکا و دویچه وله بلندگوی اینهاست بهمان اندازه که بلندگوی اصلاح طلبان حکومتی و ملی مذهبیون است. 90 درصد ایرانیان صداهای اینان را می شنوند و نه صدای ملیون ایرانی را که به اصول 4 گانه بالا متعهدند. مبارزه ملیون ایرانی بدین سبب بس دشوار گشته و نجات ایران و استقرار آزادی و امنیت و رفاه در ایران به تعویق افتاده. جبهه ملی با اینکه خود را لیبرال دمکرات و متعهد به 4 اصل بالا معرفی می کند ولی تا زمانیکه جمهوریخواهیش را ارجح به آن اصول 4 گانه بالا بداند به یک نیروی ملی ایرانی و پایبند به لیبرال دمکراسی نمی تواند تبدیل شود.

برآورد جنابعالی از پهلوی ها برحسب ایدئولوژی چپ و ضد اسرائیلی و امریکایی شماست. بحث جمهوری یا پادشاهی و بحث 28 مرداد 32 و بحث شاه و مصدق بدرد نجات ایران و سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار لیبرال دمکراسی در ایران نمی خورد و بنابراین، من علاقه ای به وارد شدن به این بحث را ندارم. اکنون و آینده ایران برای من ارجحیت به گذشته اش دارد.

خامنه ای کهریزکی و جمهوری اسلامی کهریزکی فقط بدرد خودشان و دودمانشان و ساندیس خورانشان می خورندو ویران کردن ایران و بس. این وارثان خمینی گجستک که ایران برایشان یک هیچ بزرگ بوده و جشنهای ملی ایرانیان خاری در چشمشان را چه به میهنپرستی و حفظ تمامیت ارضی ایران!؟ دیدیم با 50 درصد سهم ایران در دریای مازندران چه کردند و با جنگ بیخود 8 ساله چه صدماتی بما زدند و و و، شما کجا بودید!؟ من قبول ندارم که خامنه ای و ساندیس خورانش 15 درصد کل جمعیت ایران را تشکیل می دهند. بفرض که این رقم شما درست باشد که نیست، در برون مرز 5 میلیون ایرانی هستند که 12 درصد کل جمعیت ایران باید باشند که می خواهند سر به تن کلیت رژیم نباشد و فراری از آن.

برای اطلاع جنابعالی، من یک جمهوریخواه با تمایلات چپ هستم از جنس چپهای حزب کارگر نو در انگلستان ولی پیش و بیش از هر چیزی یک ایرانخواه هستم و پدرکشتگی نه با مصدق و نه با شاه دارم. می دانم که در ایران و بیرون از ایران جمهوریخواهان و پادشاهی خواهان طرفداران خود را دارند و بعنوان یک دمکرات نمی توان حذف هیچکدامشان را خواستار باشم ولی می توانم از نیروهای بواقع ملی ایرانی بخواهم و انتظار داشته باشم که ببر اصول 4 گانه بالا بهم بپیوندند و همکاری کنند و همزمان در مقابل نیروهای ضدملی از جمهوری اسلامی کهریزکی گرفته تا ملت و ملیت سازان فدرالیست و تجزیه طلبان محکم بایستند و با آنها زد و بند نکنند و نازشان را هم نکشند و بجای اینها روی ملت ایران حساب باز کنند. همان مردمی که شعارهای ساختارشکن شان در جنبش سبز ملت ایران بوی ایران و هویت ملی ایرانی می داد و خواستار برقراری رابطه با امریکا و اسرائیل بود و خواستار سرنگونی کلیت جمهوری اسلامی.

             

تجربه ای در کثرت مداری ـ جمعه گردی های اسماعيل نوری علا

http://www.newsecularism.com/2013/03/15.Friday/031513.Esmail-Nooriala-Pluralism.htm

Farid Farokh: Reza shah was genius .According to the amendment of Iran constitution 5 Akhond must monitor the rules. If there were not Reza shah in power, you and all like U were killed themselves on a self suicide for dear Islam. I am sure your children names are Hasan and Hosain Mr Mehdi. In future maybe we have persons like late Mossadegh .But centuries must pass to have someone like Reza shah the great.He was 500 years ahead of all Iranian Educational people that put their mother wife and daughter inside the HEJAB. Shame on us that in 20 century, we follow up the AMAMEH (The hat of Akhond).The opposition always saying, because of lack of liberation not to know, what the Akhond is. Hafez said,(Akond that shining up on the Manbar -When he goes in privat place doing wrong action)He made plural, means all Akhond, include MONTAZERI AND Taleghni. Obaid Zakani saying, (The way to sex with Akhond dauther .so that never creat any generation of AKHOND) Marks said, religion is opium. Mr. Mehdi, why we don’t understand the concept of words of this great persons .Do you know why? Because of OUR believe in dear ESLAM. Thank you.

  

اسانلو مرتد نیست ـ جمال کمانگر

http://www.newsecularism.com/2013/03/13.Wednesday/031313.Jamal-Kamamngar-Osanlou-is-not-an-apostate.htm

ناصر مستشار: آقای اسانلو هنوز عرق خستگی و دلهرهء خروج از ایران بر پیشانی اش خشک نشده است، اما تهمت ها و نقدهای آبکی بعضی جریانات چپ زده ـ آغاز شده است. من به شما قول می دهم که در خارج کشور ـ آقای اسانلو را آنقدر با زبان نوشت های تلخ شکنجه خواهند داد که حکومت اسلامی اسلامی به او نداده بود!

 

وقتی جانبازان خودکشی می‌کنند.. ـ الاهه بقراط

http://www.newsecularism.com/2013/03/08.Friday-Womens-day/030813.Elahe-Boghrat-When-they-commit-suicide.htm

صادق: باید برای جامعه ای افسوس خورد که در آن با جانبازان و آنهایی که جان شان را در کف دست شان گرفتند و بخاطر نرفتن زیرسلطه کشوری دیگر کشته شدند تا امثال ما احساس آرامش کنیم. واقعاً متاسفم برای دولتی که اینگوته با مردان بی ادعایش رفتار می کند. آنها باید یک نگاهی به کشورهای دیگر که جانباز دارند بکنند.

 

ترس شاه از آخوندها ـ پرويز مينوئی

http://www.newsecularism.com/2013/03/15.Friday/031513.Parviz-Minooi-Shah-was-affraid-of-mullas.htm

فریاد: شکی دراین نیست که آنچه برسر ما آورد روشنفکر مذهبی ودر راس آن دکترشریعتی بود.اوبود که با اسلام ابداعی خود،جوانان وروشنفکران تازه به میدان آمده ودانشگاهیان را جذب خود کرد وباارائه تشیع علوی خود،تشیع صفوی را که منفورجوانان ودانشجویان وروشنفکران وحتی مردم عادی آنزمان بودرا بعنوان تشیع مجلسی وتشیع سیاه وعقب افتادگی جامعه معرفی نمود. جوانان جذب شده دکترشریعتی که پتانسیل حرکت انقلاب اسلامی تحت رهبری خمینی موردتایید شریعتی بودند راه را برای عام گیرکردن حرکت هموار ساختند ومردم روستایی وروستایی شهری که زمینه مذهب واسلام دروجودشان نهادینه بود،دوآتشه تر از جوانان به جوغالب اسلامی حرکت افزودندواینچنین آرااکثریت توده که فقط آخوند را بعنوان نمودونماد اسلام میدانستند در پشت آخوندوخمینی قرار گرفت. آمریکا که ازخیلی قبل ،حتی درزمان کندی در صدد جایگزینی محمرضا شاه بودو با ترس از حذف محمدرضا شاه که راه برای ورود کمونیست هموار خواهدشداز برداشتن محمدرضاشاه منصرف گردید،حالاباانتخاب خوبی روبرو بود که باحضور مذهب که تحمل کمونیست را متحمل نیست ،درایران ریشه تفکر کمونیستی رانابودودیوارغیرقابل نفوذ ی را درمقابل شوروی برپا خواهدسازد.این میشود که در کنفرانس گوادلوپ حاکمیت خمینی را تصویب وکمک مالی(150میلیون دلاری) کارتر را وآنچه را که بر ملت ایران گذشت را درپی داشت. و اما روشنفکر حرفه ای، که شما به آن لقب روشنفکر جهان سومی داده اید. روشنفکر از حدی که گذشت و به مرحله حرفه ای پا گذاشت میشود دکاندار این متاع،میشودمغازه داری که بازار گرمی برای فروش متاع خود جستجو میکند.درجستجوی سودمادی ومنفعت شخصی خود است.بطور عام مثل خوانندگان حرفه ای که حرفی میزنند که هوادارانشان راحفظ کنند.مثلاممکن است خواننده ای که هم رفتارش وهم وضعیتش فریاد از این دارد که ازایران وایرانی اصلا خوشش نمی آید وهمانطورکه رفتارش نشان میدهدهرگز به ایران وایرانی فکر نمیکندولی درمصاحبه ها ومجامع عمومی چنان خودرا عاشق و واله وشیدا ایران وایرانی نشان میدهد که همتای دیگری ندارد.چرا که اگر مردم رهایش کنند باید برود پی کاری دیگر وچون کاری دیگر از او برنمی آید پس باید بمیرد،ازاینرو نان خود را وحیات خود را روشنفکر حرفه ای درسالهای56و57 در این دید که به دنبال مردم بدودوالا این سئوالها را باید از این روشنفکران حرفه ای کرد که: شما آیا نمی دانستید اسلام خمینی چه نوع اسلامی است؟ آیا شما در رابطه با اسلام حوزه وکتابهایی که در آنجا تدریس میشود وآخوندی را که این حوره ها تولید میکنند غافل بوده اید؟ شما آیا نمی توانستید پیش بینی کنید که وقتی صحبت از اسلام شود توده مردم که اکثریت آرا را دارند فقط از دهان آخوند آنرا پذیرا هستند؟ شما آیا آثار مجلسی را خوانده بودید ؟ شما آیا تاریخ صفوی را میدانستید؟ شما آیا آتش زدن اتوبوس دختران مدرسه دخترانه راکه بفتوای خمینی وپیروانش انجام شد را میدانستید؟ شما آیا میدانستید خمینی وپیروانش در 15 خرداددر مقابل تصویب آزادی زنان وحق رای به آنان بود؟ شما آیا میدانستید احمدکسروی راچه کسانی و چرا کشتند؟ شما آیا نمیدانستیدمکتب حوزه مکتب ریا ودروغ است؟ شما آیا نمیدانستید آخوند ،آخوند است حتی اگر خمینی یا هر آخوند دیگری باشد؟

شما آیا آثار خمینی را قبل ازانقلاب مطالعه نکرده بودید نمیتوانستید طرز تفکر ایشان را بفهمید؟

شما روشنفکران آیا نمیتوانستید بفهمید که تمام حرف هایی راکه خمینی درلوف لوشات زدکه باتشیع مجلسی همخوانی ندارد دروغ است؟

اینقدر خمینی واطرافیانش ماهیت خودرا آشکارکرده بودندکه روشنفکر که هیچی که مردم عادی هم اگر کمی اطلاع میداشتند میتوانستند قبل از انقلاب بفهمند که چه .کسی دارد میآید. که عاقل را که هیچ که دیوانه را میفهماندولی آیا میشود گفت که روشنفکر حرفه ای ما مناره ها هم کمش بوده است (اشاره به ضرب المثل:عاقل را اشاره بس است)؟خیر،بخوبی میدانسته است ،اما جو حاکم را میدیده است ودم فرو میبندد که نانش آجرنشود.

بعداز پیروزی انقلاب چی؟

وقتی همان مبارزان سال 57 را خفه میکردندچی؟

وقتی بجای ساواکیهایی که جنایت کرده بودندکه نسلهای بعد درس عبرت بگیرند جوانان تازه نورسیده در میدان مبارزه را میگرفتند وتنها بخاطر اینکه بازجویی پس نمیدادند به جوخه اعدام میسپردندچی؟

وقت پاکسازی های اداری بخاطر ایده وعقیدشان وزنان حتی بخاطر سابقه بی حجابیشان در زمان شاه چی؟

وسرکوبهای وحشیانه کردستان واعدام فله ای مردم کرد چی؟

بازم هوششان نیاورد؟بله،آنجا که حکومت اسلامی از رکاب سلطه پایینشان انداخت ونان چرب ونرمی که به طمع آن بدنبال خمینی راه افتاده بودند نرسیدند به هوش آمدند وزبان باز کردند.وما ملت ایران همچنان داریم از این قشر روشنفکر حرفه ای چوب میخوریم.

واماامروز ،

اگر امروز ،

همین امروز اینان صادقانه از پیشگاه ملت عذر خواهی کنند وصادقانه بدون غرض این آخر عمر خودرا وقف ملتی که واقعا سزاوار این همه عقوبت نیست قرار بدهند بازهم دیر نشده است.

ما ملت ایران صداقتتان را ای روشنفکران حرفه ای در این میدانیم که تمام غرایض شخصی ومنافع مادی خود را کنار بگذارید ودر یک کلام با هم متحد شوید.اتحاد شما نشانه صداقت شماست درغیر اینصورت من وامثال من شما را هیچوقت نخواهد بخشید.

"فریاد"

           

کوروش کیا: من در مورد نظر آقای عزیزی تذکری داشتم. آقای عزیزی عزیز. سخن جناب مینویی این است که در نبود درک و شعور سیاسی بین اکثریت مردم، یک دیکتاتور وطن پرست بیشتر به درد مملکت میخورد تا یک دموکراسی ناقص. البته دیکتاتور بی وطن در هر حال کشور رو نابود می کند که از این مقوله خارج است. ايشان به درستی اشاره کرده اند که در شرایط فعلی که همه گروه های مخالف به جان هم افتاده اند آنهم قبل از پیروزی بر دشمن! هیچ امیدی بر آینده کشور نیست. در انقلاب قبلی کسی نمیدانست چه میخواهد و به همین خاطر به راحتی نتیجه را تقدیم خمینی کردیم. اینبار از ترس گمراه شدن نمیتوانیم متحد شویم و بعد از پیروزی بر رژیم روی شکل حکومت کار کنیم. آنچه جناب مینویی در نظر نگرفته اند این است که شرایط خارج نشینان ما با دیگر کشور ها و نیز با زمان هیتلر فرق میکند. میزان هزینه ای که رژیم برای ایجاد ترس در بین خارج نشینان و نیز ایجاد اختلاف بین آنها میکند در دنیا بیسابقه است. از اره کردن سر مخالفین (فرخزاد را به یاد آورید) تا ایجاد جنگ روانی و وبسایت های مختلف با رنگ و روی مخالف اما در حقیقت با ماموریت گمراه کردن مردم. هخا را به یاد دارید؟ آیا میدانید او به چه راحتی اعتماد مردم به تلویزیون های ماهواره ای و رادیو های خارج از کشور را از بین برد؟ ببینید وقتی شما از جهان سومی بودن تفکر روشنفکران مینالید چطور آقای عزیزی دست پاچه به پهلوی ها میتازد تا مبادا جناح سلطنت طلب اندکی موجه جلوه داده شود؟ کافی است یکی از داخل یا خارج نشینان یک جایزه از یکی از بنیاد ها دریافت کند. بلافاصله رژیم تبلیغات را شروع میکند که فلانی از خارج پول گرفته. اینها این کار را از هر کس دیگر بهتر بلدند چرا که خود زمانی با همین روش انقلاب کردند. به یاد داشته باشیم که خمینی خود خارج نشین بود و با کمک مالی خارجیان انقلاب را پیشبرد. اینها نتیجه سی سال کار جمهوری اسلامی روی مغز مخالفان است تا هم اکنون فارغ از خطر همبستگی خارج نشینان، توان خود را بر اختلافات داخلی متمرکز کرده و به ریشمان بخندد.

         

طلايه دار: جناب اديب عزيزي عزيز! نخست اينكه آن نقل قول مربوط به دكتر حسابي نيست و مربوط به دكتر محمد حسين پاپلي يزدي است.اين هم از خواص جهان سومي بودن است كه وقتي شخصي معروف شد پس از آن ديگر آنقدر نقل قول هاي خيالي و غير خيالي به او نسبت ميدهند تا شخصيت طرف را لجن مال كنند. مانند همان قضيه خيالي انيشتين و دكتر حسابي. همين نشان دهنده اطلاعات وافر! تاريخي شماست. دوم آنكه محتواي مقاله اشاره به تقابل به اصطلاح روشنفكران وحكومت بود.همان روشنفكران جهان سومي كه در زمان مشروطه شروع به جمع آوري امضا در بازار تهران نمودند كه محمد علي شاه حرامزاده است.همانگونه كه نويسنده نيز اشاره نمود رضا شاه كبير آن خدمات را از راه دمكراسي كه با زور انجام داد ونيز اشاره نمود كه محمد رضا شاه نيز در 25 سال پاياني سلطنتش زمام امور را خود بدست گرفت(كه خلاف قانون اساسي مشروطه بود)اشاره نويسنده به خدمات سلسله پهلوي به ايران زمين بودونه دمكراسي و آزادي.همان روشنفكران جهان سومي بخصوص جبهه ملي ها بودند كه با ناداني تمام پشت به مصدق كرده وبا اعتماد به شيادي به اسم خميني راه گذار به دمكراسي را به لجن زاري به اسم جمهوري اسلامي منحرف كردند. آري. همان روشنفكران جهان سومي. با تمام تحصيلات در غربشان و روشنفكري احمقانه شان فريب طلبه اي شياد را خوردند.

 

سرمایه ملی چیست و کيست؟ مهدی ذوالفقاری

http://www.newsecularism.com/2013/03/11.Monday/031113.Mehdi-Zolfaghari-Who-or-what-is-a-national-capital.htm

بابک: طبق معمول کلی مطلب در رد دیگران و کوبیدن مخالف. از نظر من مقاله ای که به حای ارئه راهکار فقط دیگران را خراب میکند فقط اتلاف وقت نویسنده و خواننده است. بابا یک کم زحمت بکشید و سرمایه ملی را از نظر خودتان معرفی کنید. فقط خواهش میکنم یک فرد زنده را معرفی کنید که بشود از او استفاده کرد. بزرگان زیادی داشته ایم که حالا نیستند. خیلی سخت نیست فهمیدن این موضوع که مرده نمی تواند امروز کاری برای ما انجام دهد. من خودم طرفدار نظام پادشاهی شدم چون جمهوری خواهان ما یک فرد و برنامه مشخص ندارند. وقتی ایشان نمی توانند برای خود راه نجات بیابند چطور من را می خواهند رهبری کنند؟ هنوز دیر نشده و دست بجنبانید و یک شخصیت در حد رضا پهلوی معرفی کنید. برای من ایرانی فرقی نمی کند که پسر شاه است یا پسر گدا. من زندگی بهتر می خواهم!

 

امید کاویانی : آقای ذوالفقاری من فکر می کنم یکی از مشکلات آقای دکتر نوری علا این است که زبان شان برای آدم های معمولی سنگین و غیر قابل فهم است… ایشان باید یاد بگیرند که به زبان ساده تری بنویسند و منظورشان را بیان کنند تا شما و امثال شما گرفتار سوتفاهم نشده و از مطلب ایشان چیزهای عجیب و غریبی که نوشته اید استخراج نکنید.

 

نيکبخت: آقايان نوری علا و ذوالفقاری عزيز. همراه با بهترين احتراماتم بايد بگويم که قضاوت کهنه نمای آقای ذوالفقاری هموزن ارزيابی غلوآميز آقای نوری علا از نقش رضا پهلوی است، منظورم آن ارزيابی های گوناگونی است که در مقالات قديمی تر ايشان منعکس بوده است؛ هرچند که حق است تا اين سخن را با احتياط بيشتری مطرح کنم، چرا که لازمهء اثبات نظرم نقل قول هائی دقيق است که در حال حاضر در توان من نيست. اما برسيم به آقای ذوالفقاری که می نويسد: «معرف فرهنگ ما، حکیم عمر خیام، ابن سینا، حافظ، سعدی، و فردوسی، ستارخان، باقرخان، دهخدا، صوراسرافیل و دکتر محمد مصدق می باشند که برای نشان دادن به جهانیان مشتی هستند نمونهء خروار، نه رضا شاه و محمدرضا شاه بی سواد و مستبد، فرهنگ کش و کشنده شعرا و نویسندگان ایران». مسلم است که هر يک از نامبردگان بوسيلهء آقای ذوالفقاری در حوزه های مختلف خدمات ارزشمندی داشته اند (که لزوماً به حوزهء «فرهنگ» مربوط نمی شوند)، اما در واکنش به گفته های خشم زدهء آقای ذوالفقاری می توان نکات بسياری را نيز مطرح کرد.  مثلاً، و قبل از هر چيز، لازم است که آقای ذوالفقاری مدارک تحصيلی ستارخان و باقرخان ـ اين سران نظامی مشروطهء مورد علاقهء ما ـ را رو کنند.  بخصوص که ايشان شاهان پهلوی را، در مقايسه با آن دو نفر، اشخاصی «بی سواد» خوانده اند! ثانياً، ايشان بايد توضيح دهند که چرا ايشان فقط يکی از دو نوع «فرهنگ»، يعنی همان فرهنگ سنتی دوران تسلط اسلام بر ايران  و شخصيت ها و اشکال فرهنگی مربوط به آن را، که حداکثر بخشی از ميراث فرهنگی ما هستند، می پسندند. همچنين ايشان بايد توضيح دهند که چرا کلاً احياء فرهنگ و ارزش های ايران باستان در برابر ايران اسلامزده و نقش رضاشاه و پسرش در اين مورد را ناديده می گيرند. پيش از پهلوی ها بسياری از ميراث های فرهنگی ما يا در زير خاک ها خفته بودند  و يا به دست مهاجمان عرب و غير آنها به ويرانی کشيده شده بودند و يا، حداکثر، با اطلاق نام های اسلامی به اين آثار (مثل تخت سليمان و امامزاده فلان و بهمان) از ويرانی به دست مهاجمين نجات يافته بودند. اگر فردوسی «عجم» را با اثر خود زنده کرد، پهلوی ها خود فردوسی را ـ که هنوز هم مورد نفرت ملاها و برخی از ايرانيان غير فارس زبان است ـ زنده ساختند. و نيز می توان پرسيد که چه کسی به ميليون ها ايرانی امکان داد تا بتوانند آثار آن بزرگانی را که آقای ذوالفقاری می گويند بخوانند؟ براستی که انصاف هم خوب چيزی است. آقای ذوالفقاری طوری می نويسند که انگار پهلوی ها همهء نويسندگان و شاعران عصر خود را کشته اند!... راست اينکه اين دو «ديکتاتور» در طول سلطنت خود کارهای «ديکتاتورمآبانه»ی بسياری انجام داده اند اما بی انصافی است اگر فکر کنيم آنها همهء نويسندگان و شاعران مخالف خود را کشته اند... در اين صورت تکليف شاملو و فروغ  و امثال آنها چه می شود؟ واقعيت آن است که من خود آثار اين نويسندگان و شاعران را در زمان پهلوی دوم خوانده ام، آن هم بصورت کتاب هائی که بشکل قانونی بچاپ رسيده و در برابر دانشگاه تهران به فروش می رسيدند... و ضمناً اين دانشگاه را کی ساخت؟!... بيائيد منصف باشيم. پهلوی ها در طول 50 سال پادشاهی خود چند شاعر و نويسنده را کشته اند؟ و لطفاً در پاسخ به اين پرسش از جنگاوران و چريک هائی نام نبريد که ظاهراً رهبران «جنبش های مترقی» بودند و در کنارش شعری هم می گفتند و مطلبی هم می نوشتند. داستان جنبش های چريکی امر ديگری است و به بحث کنونی ما مربوط نمی شود. در عين حال، رضا شاه و محمدرضا شاه امکان آن را فراهم ساختند که فرهنگ اروپائی وارد کشور شود و، در همان حال، با فرهنگ سياه ملاها جنگيدند و اجازه دادند که فرهنگ نوين ايران از طريق رسانه های مدرنی همچون راديو و تلويزيون در سطح کشور گسترش يابد. ما نبايد انتظار داشته باشيم که رضاشاه هم مثل آقای اوبامای عوام پسند عمل کرده باشد. شاهان پهلوی حداقل اين امکان را فراهم ساختند که بخشی از فرهنگ شادمانی در کشور مصيبت زدهء ما مستقر شود. شک نيست که رقص و موسيقی سرکوب شدهء ايرانی (و نيز خارجی) تنها توانستند در مناطق کوهستانی و در ميان قبايل و عشاير دور از دسترس ملايان، و يا در خلوتگاه ثروتمندان، زنده ماندند. پهلوی ها اين هنرها را بصورت وسيع به جامعه برگرداندند (هر چند که خود محمد رضا شاه چندان توان «قر دادن» خوب را نداشت). من دوست ندارم که بخاطر کارهای بدی که از پهلوی ها سر زده تبديل به مدافع آن ها شوم. اما بدکاری های وحشتناک حکومت اسلامی، بهمراه فراموشی مزمن و خرافه پرستی سياسی روشنفکران (همچون خود ما) آدم هائی مثل مرا وا می دارد تا در راستای انصاف نکاتی چند را، بخصوص در جمع ياران، مطرح سازم. آقای ذوالفقاری عزيز؛ ما بايد صادق و با انصاف باشيم. ما نبايد بگذاريم که نفرت عميق مان ـ که بازماندهء خرافات سياسی کهنه يک نسل به پايان رفته هستند ـ ذهن ما را به روی واقعيت ها ببندند. و آقای نوری علای عزيز! براستی چه لزومی دارد که از افراط به تفريط رو کنيم؟ با احترام.  

 

رحیم ظاهری: آقای ذوالفقاری، بلبل چه بدی دشت که شما جغد شدید؟ باور کنید که این ورزش ملی تخریب دیگران و خود هیچ راه حلی ندادن ، دیگر حال همه را بهم میزند. اگر روشفکری، معادل خود زنی است و روشنفکر کسی است که برسرشاخه نشسته و بن می برد ، با عرض پوزش، باید بگویم که چنین موجودی ، برای لای جرز خوب است ! در خدمت و خیانت پهلوی ها. من فقط به نمونهء خودم اشاره می کنم که نظیر من  میلیون ها ایرانی اند. من از نسل انقلاب سفیدم که در روستایی دور افتاده و صعب العبور و در محضر یک سپاهی دانش با سواد شدم. بعدش هم به شهر آمدم و به تحصیلم ادامه دادم و سر انجام در دستگاه دولت مدیر و رئیس شدم و حالا هم، در پیرانه سر، مثل شما دربدرم و روزها را می شمارم که کی منادیان عدل علی ـ که به کشورم ترکمون زنده اند ـ گورشان را گم کنند تا من دو باره تربت خاک وطن را در آغوش بگیرم. آقای ذوالفقاری، در دوران همان محمد رضا شاه ِ، بقول شما، بیسواد و مستبد، من در میدان راه آهن تهران به کاخ جوانان می رفتم تا در کنار پسران و دختران هم سن و سالم به مجالست و مؤآنست بپردازم تا عضوی موثر برای ایران مدرن آن زمان بشوم. آنوقت ها ایران و ایرانی آنقدر معتبر بودند که همکارانم هر سال تابستان، بدون نیاز به ویزا، اروپا گردی داشتند؛ آن هم با حقوق کارمندی. زن و مرد دوشادوش هم کار می کردند تا عقب ماندگی های زمان حکومت قجر ها را جبران و کشور را در جرگهء ممالک راقیهء دنیا قرار دهند. دلشان خوش بود و شور نشاطی داشتند. دانشگاه ها هم سر گرم تربیت کارشناسان و روشنفکرانی از قماش شما بودند. آنوقت ها وطن و وطنپرستی افتخار همه بود و دل ها را گرم می کرد. بر خلاف امروز که آخوند حسن نصر الله لبنانی مدعی است که رهبران ایران اصلاً ایرانی نیستند، همه عربند و از سلالهء محمد عربی! البته که آن وقت ها، گاهی، بگیر و ببندی هم بود؛ کجای دنیا نیست؟ هر حکومتی برای خود دم و دستگاه امنیتی دارد. در همان آمریکایی که شما تشریف دارید بنگرید. اشتباه نکنید، من یک سلطنت طلب دو آتشه نیستم. اما انصاف هم چیز خوبی است. بله رضا پهلوی بدرستی یک سرمایهء ملی است؛ همانطور که همهء کوشندگان راه آزادی ایران هستند. استفاده نکردن از هر امکان و قابلیتی، در مسیر رهایی ایران از این تیره روزی، نهایت بی خردی است و ایجاد تفرقه و تشتت در میان ایرانیان مبارز. آنوقت اين سرمايه، در این بزنگاه تاریخی، به همان مهر شناخته شدهء سر سپردگی انگلیس ممهور می شود که ایرانیان از دیر باز می شناسندش. اگر منشور شورای ملی ایرانیان را، که رضا پهلوی سخنگوی آن شده است، هنوز نخوانده اید، بخوانید شاید کینهء شتری شما نسبت به خاندان پهلوی کمی تخفیف پیدا کند. ایرانیان را وطنپرستی است که، دوباره، همدل و متحد خواهد کرد. لطفاً ساز ناساز خودتان را درست کوک کنید تا گوش هموطنان را نیازارد.

 

کاوه یزدانی: با درود به آقای مهدی ذوالفقاری گرامی؛ سرمایه های ملی در اصل مردم جامعه هستند. تک تک ما افراد شهروندان ایرانی در چهارچوب محیط زندگی اجتماعی می توانیم سرمایه ملی باشیم اگر بتوانیم از منافع ملی دفاع نماییم . من در حد یک شهروند عادی شما در حد یک شخصیت فعال سیاسی و آقای نوری علاء به عنوان یک روشنفکر یا هر جایگاهی که ایشان برای خود مناسب می دانند . آقای شاهزاده رضا پهلوی نیز به باور من اگر توانایی در اختیار دارند یا اگر می توانند داشته باشند و برای دفاع از منافع ملی بهره بگیرند مسلما سرمایه ملی می باشد . این مخلص جنابعالی را نیز سرمایه ملی می دانم اگر بتوانید از منافع ملی دفاع نمایید. به باور من جنابعالی اگر کاری بهتر و راهکاری بهتر از شاهراده دارید را بهتر است دست بکار شوید و حمایت مردم را جذب نمایید آنوقت شما نیز یک سرمایه ملی هستید . سرمایه های ملی در اصل مردم جامعه هستند هر طیف یا نهاد یا شخصیتی بتواند حداکثر جامعه را با اندیشه خود همراه نماید سرمایه های ملی را با خود همراه دارد بنابر این سرمایه ملی است. نوروزتان شاد و پیروز.

 

حلقهء مفقودهء اپوزیسیون ـ حسن بهگر

http://www.newsecularism.com/2013/03/11.Monday/031113.Hassan-Behgar-The-lost-ring-of-opposition.htm

پيروز: جناب حسن بهگر. با درود بشما باید خدمتتان عرض کنم که شما با مقاله ای که بدرستی نوشته اید گرفتاری ما کجاست کار شاق و مشکلی را حل نکرده اید و تنها بر روی زخمهای موجود نمک پاشیده اید. بدرستی اشاره کرده اید که گروه ها و احزاب مخالف استبداد قبلی، بار شکست (ندانم کاری ها و فرصت طلبانه و با بی توجهی با تجربیات بزرگانی چون کسروی ها، دهخداها، دشتی ها و هدایت ها و آخوندزادها... که هشدارهای لازم را در مورد دین فروشان داده بودند زیر عبای آخوند رفتند) 57 را بدوش می کشند و هنوز نتوانسته اند (باز بعلت خود محوری و خوشیفتگی و خود خواهی) در یک پلاتفرم مشترک به توافق برسند و مهم تر از آن به اعتماد مردم وسرمایه ی اجتماعی و انسانی دست نیافته اند. بازماندگان استبداد پهلوی هم که جای خود دارند. و باز بدرستی اشاره فرمودید به جز نزاع بر سر گذشته (که نا خود آگاه خود سرکار هم در همان پیله گیر کرده اید)، به نظر می آید گروه های اپوزیسیون بر سر یک مساله ی اساسی که پایه ی همه ی کار است توافق ندارند: اینکه باید مملکت و کشوری موجود و سرپا باشد تا آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی را برایش ارمغان آورد. عده ای سر بلند کرده اند و مدعی هستند اصلاً موجودیت خود ایران را قبول ندارند. پس چگونه می توان در این وضع صحبت از منافع ملت ایران کرد و در راه خواست ها و منافع این ملت گام برداشت؟ و درست بر روی مشکل اساسی و بیماری که گریبان گیر میباشد انگشت گذارده اید که معمولاً گروه ها را افرادی باید تشکیل بدهند که فکرو کنش منظم و معقولی دارند (که مشکل ما در همین بخش متوقف شده است که از بی کسی می نالیم و از بیکسی 34 سال آخوند توانسته برحکومت خود ادامه دهد و باز از بیکسی خواهد بود اگر آنهائی که بعد از استبداد رژیم گذشته، استبداد آخوند را بر نادانان و نا آگاهان و فرصت طلبان حاکم کردند فرد یا افراد دیگری را برای اداره امور به ایران و ایرانی تحمیل نمایند). مجموعه ی این افکار منظم است که این گروه ها را به عنوان واحدهای مشخص با یک هویت اجتماعی کلی بهم پیوند می دهد و به مردم معرفی می کند تا آنها بدانند با چه کسانی طرف هستند و چه کس و چه گروهی را باید انتخاب کنند. حالا هی (بگوئید) و بگویند که سکولار و دمکراتیم. هنگامی که چند نفر نمی توانند (آیا خود شما با توجه به داشتن افکاری که در بالا اشاره فرمودید و تفاوتی با سایر مقاله نویسان ندارید میتوانید چند نفری که مورد اطمینان شما هستند نام ببرید؟ آیا خود شما به چنین نوشته ای که منکر همه چیز شده اید که درست هم هست توانسته و یا میتوانید اعتمادی را که میخواهید بدست بیآورید) با هم در یک انجمن یا گروه کوچک با هم کار کنند و به یکدیگر اعتماد ندارند چگونه می توانند اعتماد دیگران را جلب کنند؟ این فساد مدیریتی در گروه ها نیز یکی از مهمترین موانع رسیدن به دموکراسی است. تا اعتماد بین مردم و رهبری پیدا نشود کاری درست نخواهد شد. آقای بهگر گرامی؛ در 150 سال بویژه 34 سال گذشته مقاله های بسیاری نوشته شده و به نارسائیها و کمبودها اشاره شد و نسخه ها نوشته شده که دیده میشود که مشکلی حل نگردیده، پس بهتر نیست با تجربیات و اندوخته هائی که دارید روش موثر تری را دنبال کنید و راهنمای واقعی برای نیازمندان فکری باشید؟ پیروز باشید.

 

مینا ملکی: جناب بهگر شما دو تا چیز را مساوی هم گذاشته اید. یکی اینکه رضاپهلوی کودتای بیست و هشت مرداد را افسانه می داند و دوم عدم انتقاد گروه های سیاسی از گذشتهء خود. ادعای اول تان را نمی دانم درست است یا نه. تا جایی که من می دانم رضا پهلوی می گوید من این را که ماجرای بیست و هشت مرداد چه بوده و کی مقصر بوده بعهده تاریخ نگران می گذارم. اما اساس تفاوت دو چیزی که همانند گرفته اید این است که رضا پهلوی در زمان کودتای بیست و هشت مرداد بدنیا هم نیامده بوده و خود کوچک ترین نفشی در آن نداشته. طبق کدام اصل دموکراتیک باید پسر جواب اشتباه پدرش را بدهد؟ آیا اگر پدر شما مرتکب گناهی شده است باید شما پاسخگو باشید؟ یعنی شما مدافع سیستم فبیله ای هستید و معتقید گناه به ارث می رسد؟ رضا پهلوی هرگز دفاعی هم از واقعه بیست و هشت مرداد نکرده است. اما گروه های سیاسی دیگر خود دست به خطا های بسیار بزرگ زده اند و هنوز هم به کارشان افتخار می کنند مانند چریک بازی سازمان فداییان و مجاهدین خلق. شما چطور هر دو را یکی می گیرید؟ آیا این شرط انصاف است؟ یا شاید خود را موظف می دانید که به گروه های سیاسی انتقاد کنید حتماً لگدی هم نثار رضا پهلوی بفرمایید که انگی به شما نزنند؟

 

بصيرت يا حقارت؟ دو سال حصرِ موسوی و کروبی و رهنورد ـ علی کشتگر

http://www.newsecularism.com/2013/03/08.Friday-Womens-day/030813.Ali-Keshtgar-Insight-or-contempt.htm

فيروز: جناب  نوری علا، اين مقاله را بخوان تا برایت مسلم شود که ما در داخل کشور س«سرمایه ملی» و «آلترناتیو فعال فراگیر داریم. اگر ریگی به کفش ندارید به تقویت آن بپردازید و دست از تعیین تکلیف از خارج گود، که جز ایجاد سد در مقابل مردم نيست، بر دارید.

 

آمویی: آقای فیروز، ممنون که خوانندگان مجله رو به خوندن صحبت‌های آقای کشتگر (بصيرت يا حقارت؟ دو سال حصرِ موسوی و کروبی و رهنورد) تشویق کردین. اما چه ارتباطی هست بین نصیحت سرکار و نظرات ایشون، اولاً؟ و ثانیاً، چه ربطی هست بین حمایت از اون عزیزان در بند در آن سو و تعطیل کردن جنبش سکولاریزم دموکراتیک در این سو!؟ دوست ارجمند، باور کن من مدت‌هاست به این نتیجه رسیده‌ام که سکولاریزم بیش از آن که جنبشی سیاسی باشه، یک رفتار علمی‌یه با قدرت سیاسی و برای ایجاد قدرت سیاسی سکولار. باور ندارین مرحمت کنین اندکی تاریخ سکولار شدن اروپا رو بخونین. دوست دارم با الهام از تولستوی بزرگ یه مثال ساده بزنم تا شاید موضوع روشن بشه، اگه بشه! مثالی که ایرونی‌ها، به عقیده ی من، حتی روشنفکرترینشون به‌اش نیاز دارند: رهبران سیاسی شبیه به رانندگان وسایل نقلیه‌ی عمومی‌اند. با این تفاوت که وسایل نقلیه‌ی عمومی برای تغییر مکان مسافران از نقطه‌ای فیزیکی-مکانیکی به نقطه ای دیگر به کار می‌روند و مسافران خودشون رو به مقصد می‌رسونند، در حالی که رهبران سیاسی، مسافران قطار تاریخ و ملت خودشون رو به مقصد تاریخی‌شون می‌رسونند. حالا! همونطور که هرکس، بسته به مقصدی که دارد و نوع وسیله‌ای که نیاز دارد، وسایل نقلیه‌ی خودش رو عوض می کنه تا بهتر یا زودتر به مقصد برسه، مردم هم که مقصدشون در طول تاریخ عوض می‌شه و می‌خواهند تندتر و بهتر به مقصد و یا به مقصد بهتری برسند، وسیله‌ی نقلیه و یعنی آرمانها و رهبرانشون رو عوض می‌کنند. به زبون دیگه یعنی این که آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد همه رهبران اپوزیسیون داخلی‌ کنونی اند و یا می‌توانند باشند ولی رهبران ابدی این وسیله تکامل و تعالی تاریخی نیستند! اگر ما اجازه بدهیم دست ناآگاهی چشمهامون رو ببنده و ما رو در دام رهبرپرستی جدیدی بیاندازه، یک بار دیگه ماجرای مستبد پروری  رو خودمون به دست خودمون تکرار کرده ایم، واز چاهی در نیومده توی یک چاه دیگه افتاده‌ایم! پس من ِ سکولار مخالف اومدن این عزیزان به صحنه نیستیم. می‌دونم که چند ایستگاهی ما ایرانی‌ها رو به مقصد تاریخی‌مون نزدیک می‌کنند. اگر این عزیزان پتانسیل حرکت تا مقصد اصلی را دارند، خب چه اشکالی داره؟ بگذار همچنان به هدایت ماشین، یا به قول تولستوی لوکوموتیو تاریخ، ادامه بدهند. اما اگر این پتانسیل رو ندارند، خب باید پس از مدتی کنار بروند و اصلا خود وسیله هم تغییر کند. یه مثال دیگه بزنم: فرض کنید دارید با ماشینتون از یزد، زادگاه والاحضرت مصباح یزدی، به طرف سیرجان، زادگاه شهید سعیدی سیرجانی نازنین، برای زیارت تشریف می‌برید و نگران غولهای بیابانی هم هستید که مبادا به شما حمله کنند. ناگهان دو تا از لاستیکهای ماشینتان که ساخت کارخانجات رژیم فقاهتی است و تار و پود نخنماشده ی اسلامی دارد، پنچر می‌شود و در دل شب شما را توی بیابون رها و دستخوش اجنه می‌کند. هشت- نه ساعت بعد یکی دوسه نفر از راه می‌رسند و می خواهند به شما، اگر زنده باشید، دو تا لاستیک نیمدار بازهم اسلامی بدهند که تا حدی قابل اعتماد است و شما را به اولین شهر می‌رساند تا نه تنها لاستیکهای نو، بلکه وسیله‌ی نوی تهیه کنید. آیا قبول نمی‌کنید؟ من که قبول می‌کنم (جدا از هر سکولار دیگری)، ولی می دونم که با آنها به «مقصد اصلی» نخواهم رسید: مقصد من برادر جان نظام سکولار سوسیال دموکرات است که در آن حقوق بشر هم رعایت می‌شود. نظامی است که اجازه نمی‌دهد جز علم سیاست و اصل دموکراسی و اساس تقسیم عادلانه‌ی ثروت در آن حاکم باشد. در این راه باید توانم را بگذارم تا از همه‌ی نیروها استفاده کنم. درست نیست دوست عزیز؟ اگر شما به جمهوری غیرسکولار اسلامی با این همه فاصله‌ی طبقاتی‌اش، و مظالمش و بدبختی‌هایش و تنگ‌نظری‌هایش اعتقاد دارید و آن را نهایت مقصد خود می‌دانید، خب می‌توانید «همیشه» دنبال آنان بروید. دیگرانی هم، که چون شما می‌اندیشند، یا به راه نیافتاده‌اند اصلا، می‌توانند همانجا سرجایشان آن قدر وایستند تا علفی به قطر یک هزار و چهار صد سال قمری دیگر زیر پایشان سبز شود. در نتیجه، سکولارهای دموکرات باید برای ایجاد یک حزب آلترناتیو سکولار دموکرات بکوشند و آن را پس از قبول و تأیید مسافران تاریخ به آلترناتیو قدرت تبدیل کنند. در این راه سکولارها به نظر من نباید با حمایت مرحله‌ای از آن عزیزان در بند مخالف باشند و من بعید می‌دانم که باشند. تنها باید دید آنان تا چه حد می‌توانند به آرمان اصلی و سراسری ایرانیان و ایجاد نظام درست سیاسی در ایران کمک کنند. آیا می‌توانند به رهبرانی سکولار دموکرات تبدیل و یا حتی با آن متحد یا بدان نزدیک شوند. این است درک من از دینامیزم تحول در رهبری سیاسی و ایجاد نظام برتر. نکته‌ء آخر این که تا جایی که من می‌فهمم حرف آقای علی کشتگر با آنچه در اینجا گفته شد منافاتی ندارد.

 

آلترناتيوسازی يا چلبی سازی؟ مسئله اين است! ـ جمعه گردی های اسماعيل نوری علا

http://www.newsecularism.com/2013/03/08.Friday-Womens-day/030813.Esmail-Nooriala-Alternative-or-Chalabi.htm

نيکبخت: من فکر می کنم مشکل ایران «چلبی سازی» نخواهد بود. ما، نه در حال حاضر، و نه احتمالاً در آينده ای قابل پيش بينی، آلترناتيوی واقعی، مستقل، پاک و صادق برای ایران نداريم و نخواهيم داشت. ما اين مشکل را در گذشته هم داشته ايم. در ميان نام های «وابسته» ای که در مقالهء شما آمده جای نام های بسيار ديگری خالی است. مثلاً چپ های طرفدار شوروی (حزب توده، چريک های اکثريت)، چپ های چینی (انواع به اصطلاح "چپ مستقل")، جبههء ملی چی های وابسته (مثل بختيار در زمان جنگ ايران و عراق)، طرفداران آمریکا (مدنی چی ها،  نهضتی ها، بنی صدری ها و انواع ملی ـ مذهبی ها که برخی شان حقوق بگير سيا بوده اند)؛ يا سلطنت طلبان گوناگون (که نيازی به آوردن نمونه ندارند)... نمونه های «درخشانی» را هم می توان در ميان گروه های اتنيکی نشان داد، بعلاوهء مجاهدين و غيره... به اين ترتيب، تا آنجا که به مهمترين مهره های موجود در اين بازی مربوط است، کسی باقی نمی ماند. ما هيچگاه آلترناتيو درست و پاک نداشته ايم. البته «معدودی» شخصيت و روشنفکر مستقل و وطن خواه داشته ايم که اتفاقاً همه شان از جانب همان مردمی که بخاطرشان می رزميدند طرد شده اند چرا که آنها در ديد مردم ناتوان و بی قدرت ديده می شدند. مردم، در ئاقع، دنبال بهترين متفکران و پاک ترين سياستمداران نيستند؛ آنها دنبال کسی می گردند که «انجام دهندهء کار» باشد. حتی در يک ايران دموکراتيک نيز فکر نمی کنم برندگان «انتخابات آزاد» بهترين و پاک ترين نامزدها باشند. واقعيت آن است که احتمالاً «قالتاق» ترين ها رأی خواهند آورد. آلترناتيوسازی، کلاً، بازی سختی است که اغلب به زشتی و ناپاکی می کشد. تا آنجا که يک ايدهء خاص مطرح است، نخستين قدم البته ساختن يک آلترناتيو «خوب» است. قدم دوم به مقتدر کردن اين آلترناتيو و شناساندن آن به مردم و اموری از اين قبيل مربوط می شود... سپس، در مرحلهء سوم، بايد خود را برای فرصت ها و دوره هائی تاريخی آماده کرد و در راستای ايجاد انواع ائتلاف ها و جبهه ها (با هر کسی که «ائتلاف پذير» باشد!) کوشيد. اما، دوست من، مطمئن باش که هر گروه سياسی که اين سه قدم را برداشته باشد، عاقبت، در مرحلهء چهارم، بايد تن به برخی از الودگی ها به دهد! با ارادت.

         

م.شیرکوند: جناب نوری علا‌؛ استاد گرامی‌؛ من کارگر سابق ژنرال تیر ایران هستم و در ایرانم و دنبال جان کلام! دو مقالهء اخیر‌ شما به دلم نشست ولی‌ نمی دانم چرا خودتان به دلم نمی نشینید، این در حالی ست که این دل‌ را آئینه می شناسم. با تمام احترام به شما، دوست دارم، از خود شما بپرسم که چرا؟! با درود فراوان به شما و همهء ایرانیانی که دلشان برای استقلال، آزادی و عدالت در ایران می تپد.

 

فيروز: شورش سی تیر مجاهدین علیه خمینی زمانی صورت گرفت که خمینی هنوز برشعارهای مردمی پایبند بود و ملیونها مردم او را با چهرهء یک انقلابی طرفدار مستضعفان می دانستند و بهمین دلیل و با همین پشتوانه مردمی نه تنها مجاهدین را سرکوب نمود بلکه با بهانه ای که رهبر مجاهدین به دست او داد شروع به گردش 180 درجه ای نمود. از همان زمان بودند مفسرین سیاسی که این عمل نابهنگام مجاهدین را عملی حساب شده و برنامه ریزی شده و در جهت منافع نیروهای ضد انقلاب قلمداد کردند و روزنامه ها تیتر زدند: «مجاهدین بر لبهء پر تگاه». بنابر این مجاهدین در طول تاریخ بعد از انقلاب 57 نشان داده اند که رهبری وابسته و سازشکار و زیر سئوال دارند و هرچه که پنهان بوده امروز بطور شفاف در گفتهء فراریان از این سازمان مشهود است و از همین لحاط تلاشی لازم نیست که ثابت کنیم آنها آ لترناتیو جمهوری اسلامی نمی توانند باشند و تعجبی هم ندارد که مریم رجوی از اوباما بخواهد که مجاهدین را بعنوان آلترناتیو بشناسد. آقای نوری علا در جمعه گردی 13/8/3 خود می نویسد که قبح این کار بوسيلهء خانم رجوی ریخته شده است. به قسمتی از نوشته ایشان توجه بفرمائید: «اما اينکه می گويم با سخنان خانم مريم رجوی صفحهء تازه ای در کتاب آلترناتيوسازی باز شده، از اين سر است که احساس می کنم حکومت اسلامی شرايطی را برای جامعهء ما و بخصوص اپوزيسيون در تبعيدش فراهم ساخته که قبح "طلب حمايت از بيگانه" بسرعت از بين رفته و حتی نوعی غرور و کوشش برای علنی شدن ارتباط ها جای آن را می گيرد. از سوی ديگر اما می توان اين پرسش منطقی را نيز مطرح کرد که: "اگر وظيفهء آلترناتيو حکومت اسلامی جلب نظر قدرت ها و دولت های ديگر و جلب حمايت آنها در راستای تقويب مبارزه عليه حکومت اسلامی است چرا روندی را که از جانب خانم رجوی علنی شده بايد در رديف رفتارهای سياسی قبيح گذاشت و از حدوث آن خوشحال نبود؟"» اولا این سخن تازه ای نیست که خانم رجوی گفته است. ایشان در پارلمان فرانسه هم قبلاً چنیین درخواستی را کرده است. از سازمانی که با کمک توپ و تانک صدام به ارتش ایران حمله ور شده و عده ای از هموطنان خود را کشته و اسیر کرده سازش با نیروی خارجی امر بعيدی نیست. ثانیاً، این نوع عملکرد از طرف هرکس که باشد عملی زشت و قبیح بوده و خواهد بود و هر کس آن را الگوی خود قرار دهد قبیح و وطن فروشی مطلق است و جای هیچگونه عذری ندارد. البته آلتر ناتیوی که جلب نظر قدرت ها و دولت های دیگر را بکند نوکر حلقه به گوش و فرمانبر آنها خواهد بود؛ مثل شاه در بعد از 28 مرداد 32. آقای دکتر نوری علا می نویسد: «نظر هميشگی من روشن است: راهی جز بازگشت به تنها "منشاء حقانيت" هر ادعای آلترناتيو بودنی وجود ندارد و آن منشاء و سرچشمه همانا موافقت يک ملت، يا اکثريت فعال و سياسی آن ملت است و بس». من می گويم: جناب! این آلتر ناتیو که مورد موافقت یک ملت و اکثریت فعال وسیاسی آن ملت است در داخل کشور حی و حاضر است. اگر نیرو های خارجی به کمک همین آلترناتیو سازان لیبی یا سوریه دیگری از ایران ایجاد نکنند این آلتر ناتیو  فرا گیر و نهضت سبز امید می رود که حکومت جابر خون ریز غاصب انقلاب را بر اندازد و اهداف مترقی انقلاب را به ثمر برساند. هزاران نفر در درون زندان و زیر شکنجه روحی و جسمی حکومتیان برای پیروزی این نهضت در جنگند. کارگران و زحمت کشان شهر و روستا زنان و دانشجویان در تقویت این نهضت مجدانه در حال نبردند و بجز عده ای معدود در خارج کشور نمی خواهند به این آلترناتیو فراگیر ملی در درون جامعهء ما باور کنند و به کمک آن بشتابند. این یا از روی نادانی و یا امیال و منافع شخصی صورت می گیرد ولاغیر. نهضت سبز و آلترناتیو فراگیر بعد از تقلب آشکار در انتخابات به ناگهان ملیو ن ها مردم را در داخل و خا رج کشور به تظا هرات گسترده واداشت در داخل با دستور ولی فقیه اجامر و اوباش و قداره بندان به سر کو ب جنبش پرداختند و، هم آ هنگ با آنها، همدستان شان در خارج به ایجاد نفاق در صف متحد مردم دست زدند – آ نها که انتخابات را تحریم کرده بودند، بلندگو های لس آنجلسی، اعضای کانون نویسندگان در تبعید، از جمله خود جناب نوری علا، بدون وقفه به نهضت و رنگ سبز آن و رهبران آن، به اصلاح طلبان و اصلاح طلبی، تاختند و بدین طریق امکان هرگونه کمک رسانی از خارج را به روی نهضت بستند. در گرماگرم آن «جنبش» رضا پهلوی دست بند سبز و کروات سبز پوشید، تلویزیون اندیشه همه چیز روی میزش را به رنگ سبز در آ ورد، اما به محض سرکوب جنبش در داخل، و  همآهنگ با آن مخالفت ها در خارج هم اوج گر فت و موسوی شد عامل قتل های سال 67 در زندان و کروبی شد عامل اجرای حکم حکومتی؛ و مقاله پشت مقاله در مخالفت با نهضت که تا به امروز هم ادامه دارد. در حقیقت این نهضت مردمی و ملی فرا گیر با یک دشمن روبروست که بخشی از آن حکومتیان در داخل و بخش دیگرش در خارج کشور متمرکزند. همانطور که حکومتیان سرکوبگر به نیروهای خارجی وابسته اند دسته جات متفرق ضد نهضت سبز در خارج هم، هر یک به نوعی، مشغول خوش رقصی برای نیروهای خارجی هستند که بعد از حمله امریکا به لیبی و اکنون سوریه آتش این حضرات هم تندتر شده و امید آن دارند که با دخالت نیروهای خارجی بتوانند به مطامع ضد ملی خود دست یابند. ترسم (خواهم) نرسی به کعبه ای اعرابی... اما چیزی که مایهء امید است این است که ایران نه عراق است و نه لیبی. این کشور پهناور کثیرالمله مورد تجا وز هر نیرو ئی قرار گیرد مردم با چنگ و دندان از مرز و بوم خود دفاع خواهند کرد و متجاوز را ناکام خواهند کرد. با آرزوی آ نکه چنین حمله ای هرگز صورت نگیرد.

 

خدا نمی امرزد هوشنگ کشاورز را! ـ هادی خرسندی

http://www.newsecularism.com/2013/03/06.Wednesday/030613.Hadi-Khorandi-God-will-not-bless-Hushagng-Keshavarz.htm

پرویز ضرغامی: اینهمه دانشمند و نویسنده وگوینده ورهبر سیاسی ووو که امضای خود را پای این تجلیل نامه در مورد این مرد شریف واگاه گذاشته اند؛ چرا در زنده بودن او به چنین مردی نپیوسته وایران وبشریت رااز شر جمهوری اسلامی نجات ندادند؟ سوک نامه را بخوانید: اگاهی؛ شرافت؛ازادگی؛ دانش؛ تجربه؛عدالت؛ صداقت؛ همه و همه در این انسان نهفته بوده و از همه هم میخواسته که بیائید با هم فکری برای این وطن دیکتاتور زده بکنیم.پس کجا بودید خانم ها و آقایان امضاء کننده در دوران زنده بودن او؟ من با نام بسیاری از امضاء کنندگان آشنا هستم و نه تنها احترام بلکه به صداقت و کوشش آنها در راه نجات ایران ارج می گذارم. بهیچ گونه نخواسه ام توهینی به هیچ یک از شما بکنم. فقط در ذهن من سؤالی است بی جواب مانده. آیا ما ایرانی ها بیشتر مرده پرست نیستیم تا زنده دوست؟ شبی در 35 سال پیش، در منزل دوست گرامی محمد قاضی بودم؛ خانم قاضی هم بود. قاضی، پس از نوشیدن یکی دو گیلاس عرق سگی خمهوری اسلامی، با خنده گفت: «خانم می گوید تو مرا دوست نمی داری! به او گفته ام که اینطور نیست؛ من تو را خیلی دوست می دارم. قبول نداری؟ بمیر ببین چه برایت می کنم!..» دوستان برای کشاورز سنگ تمام گذاشتند.کاش زنده می شد و می دید!

 

نقش مردم و حکومت در بازتولید استبداد ـ مقصود فراستخواه

http://www.newsecularism.com/2013/03/06.Wednesday/030613.Maghsoud-Farastakhah-Leaders-nad-people-have-roles-in-dictatorshop.htm

امیرحسین آمویی: آقای فراستخواه. با سلام. عنوان یادداشت شما بسیار جذاب است. اما گفتار مختصر شما که در واقع مبین آراء شماست، نیاز دارد به دقت، روشنی بیش‌تر، عدم تکرار، استناد به وجوه گوناگون و فرایند تاریخی میهن ما، شرایط جغرافیایی میهن ما، اوضاع اقلیمی و تاریخ دین در ایران، مقایسۀ این اوضاع با شرایط دیگر جوامع بشری، همچنین چگونگی شکل گیری نخستین امپراتوری ها در ایران و، بدتر از همه، تسلط اسلام بر ایران. شاید می توانستید با ذکر فکت‌هایی (داده‌های متقنی) از تاریخ ادب و سیاست و نیز پروسۀ تربیتی در ایران، مقاله‌ای بنویسید که راهگشای اپوزیسیون آواره و ملت آواره‌تر در درون خاک خاک بر سر شدۀ خویش باشد. به زحمتش می ارزد. توفیق یارتان.

 

جامعه مذکری که دهانش پریود شده! ـ الاهه بقراط

http://www.newsecularism.com/2013/03/01.Friday/030113.Elahe-Boghrat-A-maculine-socity-with-a-%27period%27-mouth.htm

پرتو نوری علا: اکثر مقالات خانم الهه بقراط، خواندنی است. این اتفاق نه تنها بخاطر نگاه و برداشت دقیق ایشان از موضوعات مختلف است، که بخاطر گفتار صریح و روشن، و عدم تکرار مکررات است. اما با دوبار خواندن این مقاله، باید اقرار کنم که نقطه نظر خانم بقراط را نفهمیدم. تا مطمئن می شدم که ترانه پریود، زیر ضربه رفته، متوجه می شدم که انگار دارد ستایش می شود. این مقاله را برای چند نفر هم فرستادم، در کمال حیرت دیدم که آنها هم متوجه نمی شوند که مقاله به کدام سمت در حرکت است. البته من معتقد نیستم که نویسنده (و در این مقاله، منتقد) باید حتماً خواننده را شیر فهم کند. چون میزان شیر فهم شدن همگان یکسان نیست، اما لازم است تکلیف مقاله با خودش روشن باشد. شاید یک مقدار از این نارسائی به موضوع مقاله که ترانه پریود است برگردد. این ترانه را دو مرد می خوانند، اما بنظر من برخی ابیات این ترانه می تواند یا باید از زبان یک زن خوانده شود: «ما زیر پای گشتِ واجبی با سپاه/ ما صیغه ‌های زیرِ سنِّ چند ساعته/ ما دخترانِ صادراتی از دُبی تا چین/ ما بوقِ تاکسی در عمق ِ استخوان / با حجاب خیس زیر لحاف/ مرا و شوق ِ آغوش تو/ و گریه به گوشی ِ خاموش تو/ آمدی جانم به قربانت ولی...» اما یک باره از زبان خوانندهء مرد، می گوید: «تو هم که حتا توی این شرایطم پریودی/ تو هم که هر دفعه که ما رو می‌بینی پریودی!» البته با توجه به تصویر مانا نیستانی و دهان پریود شدهء مرد در تصویر، و همچنین خاطرهء خانم بقراط در مورد پریود بودن مرد، که یعنی دمق و دلخور و گُه مرغی، پس یک زن هم می تواند به مردی بگوید تو هم که هر دفعه که ما رو می‌بینی پریودی! تکرار می کنم چنین برداشتی در صورتی حاصل می شود که خوانندۀ ابیاتی که ذکر شد، زن باشد. بدیهی است از زاویه ای دیگر، در چنین اثری که در آن همهء ارزش های کلیشه ای فرهنگی، واژگونه شده، و از سنت شکنی و تابو شکستن ِ متعارف نیز عبور کرده – که البته نه تنها اشکالی ندارد که بسیار هم خوب است و جای تحسین دارد – مفهوم زن و مرد و مرد/زن هم می تواند جا به جا شود. موضوع دیگری را که نفهمیدم تأکید خانم بقراط بر سیاسی بودن این ترانه بود. پریود، به شکستن ارزش های منجمد فرهنگی رفته است. فرهنگ مسلط مرد/ پدرسالار. که البته در سایهء رژیم اسلامی، پررنگ تر، واضح تر و مرگ آورتر شده است. بنابراین این ترانه دست بالا یک اثر سنت شکن است. موضوع دیگری را که درک نکردم، موضوع خونریزی ماهیانهء زنان است. از آنجا که این خونریزی نشانهء آمادگی زن برای بارور شدن و رشد موجودی انسانی، توسط اوست، می تواند و باید قابل ستایش، باشد. اما گذشته از ترانه، که پریود را به شکل منفی، می آورد، اشارهء خانم بقراط به "سرویس" شدن دهان مردان، (در تصویر، دهان مرد، پریود شده است) هم، جای سئوال دارد. امیدوارم خواننده از نوشتهء من سردرآورد. گویا هرکه به این معرکۀ واژگون می افتد، واژگون می بیند و واژگون می گوید و پریود می شود.

 

منصور: جناب آقای [خانم] پرتو نوری علا سلام. مردان عادی جامعه چون من به این نکاتی که شما درج نموده اید ،توجهی ندارند و سواد فهمیدنش را هم ندارند.امّا چرا سوالات ابتدایی خاص مردانه از طرف مسئولین کنونی و روشنفکران مخالف نظام بی پاسخ می ماند،مخصوصا از طرف خانم بقراط؟آیا شما می توانید صادقانه و در مقام یک روشنفکر بفرمایید که راه حل رفع نیاز جنسی مردان چیست،البته به زبانی عامه فهم؟ من از نوشته هایی تا کنون از زنان مبارز و مردان دغل مدافع حقوق زن خوانده ام،چنین برداشتی را دارم که مردان بهتر است کل جریان خود را ختنه کنند. به عقیده اینگونه روشنفکران مردان حتی حق نگاه کردن ، حق لب گرفتن را هم ندارند.به عبارت دیگر خانم بقراط پریود که نمیشوند هیچ بلکه به جای تابلوی بن بست تابلوی ورود ممنوع را بر فراز فلان خود برافراشته اند. اکنون به عنوان یک مرد مجبورم که بگویم؛خدا پدر جمهوری اسلامی را بیآمورزد که حد اقل یک مسیر انحرافی (صیغه) برای مردان و زنان احداث نموده است. قابل عرض است؛ همه روشنفکران مقیم داخل و خارج از کشور میدانند که کل مردان پلی گام هستند و اگر برخی هم به عللت خاص رعایت میکنند و دلگی نمی کنند، امری جداستو جای بحث خاص خود را دارد.همچنین اکثر کشورهای موجود در کره زمین برای رفع مشکل جنسی مردان، هم قانون آزادی روابط جنسی را تصویب کرده اند و هم مراکز خاص تجاری جنسی را ایجاد نموده اند. امّا جنبش زنان "دمکراسی خواه" ما تازه متوجه پریود شدن خود شده است. ضمن سپاس، منتظر راهنمایی شما هستم.

 

«سرمايهء ملی» يعنی چه؟ ـ جمعه گردی های اسماعيل نوری علا

http://www.newsecularism.com/2013/03/01.Friday/030113.Esmail-Nooriala-National-Capital.htm

رضا درگاهی: هموند عزیز با درود فراوان. من فکر میکنم سرمایه ملی احزاب و سازمان های ملی و مستقل هستند که شوربختانه نبودش کاملا محسوس است که بازار انقلابی در ایران عزیزبه وجودش احتیاج مبرم دارد،شازده مانند یک اعتبار 200 دلاری با بهره 100 در صد می باشد که نه تنها دردی را دوا نمی کند که هچ بیشتر باعث رکود و شاید ورشکستگی اپوزسیون خواهد شد.

 

بهروز: با تشکر، من 29 سالم است و هرگاه سر صحبت شاهزاده می نشینم حوصله ام سر می رود. به همین سادگی، ایشان سرمایه ای ملی هستند، انسان با شرف و محترم، ولی به عنوان نماد و رهبر با این سبکی که در پیش گرفته اند نمی توان به توافق همه امید داشت. کمی ایده نو، به کار گرفتن تکنولوژی و ارتباط مستقیم تر با مردم شاید کمک کند. در انتها نیز باید اشاره کنم از جهتی خوشحالم که ایرانی ها دیگر رهبرساز نیستند و همه را خاکستری می بینند.

 

فيروز: بار دیگر مسئله سرمایهء ملی در سلسله مقالات جمعه گر دی جنا ب نوری علا برای بار چندم مطرح شد. در این باره که معلوم نیست بار آخر باشد ایشان سعی بر آن دارد که با دست پس بدهد و با پا به پیش کشد. از یک طرف چنان می نماید که این شاهزاده محبوب ترین فرد در داخل کشور است و از طرف دیگر شورای ملی ایشا ن را لق و پق می داند. پیوستن رهبر (سکولارهای سبز دمکرات انحلال طلب) به این شورا معادل است با حل شدن این آلترناتیو! در آن آلترناتیو که طراحی شده (سرمایه ملی!) بعد از سفر به اسرائیل است. «هر اندیشه که می پوشی درون خلوت سینه / نشان و رنگ اندیشه ز دل پیداست بر سیما». این شورای ملی با جمع کردن پو ل نشان داد که تا چه میزان رضا پهلوی در سراسر جهان پیرو و طرفدار دارد و دلیلی محکم بود بر اینکه چرا نویسنده در سرمایه ملی بودن ایشان شک ندارد. آلترناتیو سازان خارج نشین، اعم از راست افراطی چون حل شدگان در (سلطنت مطلقه) یا طرفداران و حل شدگان در (ولایت مطلقه) و رادیو تلویزیون های لس آنجلسی و (میهنی) بدون هیچ پایگاه مردمی قابل ملاحظه و فعال در درو ن کشور  چشم امید به نیروهای خارجی دارند و هدف شان انداختن ایران به راهی است  که عراق و افغانستان و لیبی و سوریه طی کرده اند. این است که رضا پهلوی می شو د سرمایهء ملی چرا؟ چون اوست که از امریکا گله دارد که بجای ایران افغانستان و عراق را بمب باران و اشغال کرده است! و این ست که انقلاب مردمی که با اهداف مترقی آزادی و دمکراسی و عدالت اجتماعی به کام مذهبیون راست مرتجع شیرین می شود و مقصرین اضلی این انحراف از قلم این نویسند گان می افتد و آل احمد و شریعتی بعنوان عاملان اصلی معرفی می شوند و نامی از دخالت بیگانگان مداخله گر در میان نمی آید. انقلاب مردمی سال 57، که از لحاظ تعداد شرکت کننده در نوع خود بی نظیر بوده است می شود شورش لات و لوت ها و انحراف انقلاب توسظ خمینی و مداخله گران خارجی به گردن روشنفکران می افتد. بی جهت نیست که علاوه بر رضا پهلوی بعضی تلویزیون های «میهنی!» مسعود رجوی را هم سرمایهء ملی می دانند! که (حاضر است با هر کس و ناکس پیمان ببندد که جمهوری اسلامی را از بین ببرد! یعنی از چاله به چاه از گل بهتر غضنفر سازمانی که در حقیقت عامل بسیار موثر در انحراف انقلاب از اهداف اش بود و تکیه گاه اش صدام حسین و بولتون و جولیانی و نیوت گنگریچ و نتان یاهو ست. سرمایهء ملی ما نه رضا پهلوی، نه مسعود رجوی، نه آلترناتیو های رنگارنگ ساخته و پرداختهء شما خارج نشینان است. سرمایهء ملی ما همان نهضت مردمی آزا دیخواهانه و عدالتخواهانه ای است که در درو ن کشور بعد از تقلب در انتخابات خرداد 88 با نماد سبز ایجاد شد ه و همچنان با تمام فشارها و سرکوب ها رو به گسترش و تعمیق است و می رود که انقلاب 57 را به مسیر مترقی قبلی خود باز گرداند  و درست بهمین دلیل مبارزین در این راه و طرفداران اش مورد پیگرد و شکنجه و زندان قرار دارند و در خارج کشور مورد هجو م آلترناتیو سازان و منتظرین دخالت خارجی در ایرانند و بعضیها نهضت را از بین رفته و سرکوب شده قلمداد می کنند. بله، این است تنها سرمایهء ملی ما (توده های مردم) زیر فشار نه خارج نشینان متکی و سودجوی بی اعتبار. نگوئید مردم در امور سیاسی دخالتی ندارند و تنها شمائید که سکاندار این کشتی هستید نفی نیروی مر دم دنبا له همان نفی امپریالیسم است. اینکه صحبت در مورد کو دتای ننگین 28 مرداد می شود خط قرمز شما علت اش همان نفی امپریالیسم و دخالت بیگانگان در امور کشور هاست. همان نیروئی که آلترناتیو سازان خارج نشین چشم امید به آنها دارند. شما در بیا ن نظر خود آزادید ولی مردم ایران رسالتی بشما محول نکرده اند که برایشان تکلیف تعیین کنید. آنها از شما بهتر تمیز میدهند که سر مایهء ملی شان چیست.

 

کیانوش ایرانی: بکار بردن کلمه "ملی" برای پهلوی توهین به ملت است، پهلوی ها را چه به ملی؟ سلطنت 57 ساله اینها از توسل به قدرتهای خارجی و سرویسهای اطلاعاتی شان است و رضا پهلوی هم در آن خط و ربط بوده و هست: سازمان سیا  (C.I.A، رضا پهلوی و نیویورک تایمز

http://nagoftehayeiran.blogspot.com/2013/02/cia-reza-pahlavi-nytimes.html

این آدم برای دولت های خارجی نقش قائل اند، نه ملت! نیروی ملی بر ملت تکیه می کند نه سازمان های اطلاعاتی دولت های خارجی! آقای نوری علاء هم که ید طولایی در حمایت از ضدملی ها و "رنگ کردن کلاغ و غالب کردن آن بجای قناری" به مردم دارند، از خمینی ِ همکار کاشانی در کودتا بر ضد مصدق بگیرید تا شازده همکار سازمان سیا!