بازگشت به خانه                    پيوند به نظر خوانندگان                     آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

جمعه 12 مهر ماه 1392 ـ  4 ماه اکتبر 2013

پرش از روی سر گورباچف

محسن سازگارا

به نام خدا

رياست جمهوری آقای خاتمی دورهء اصلاحات بود. اين دوره با اين فرض که می توان نظام جمهوری اسلامی را اصلاح و کارآمد کرد، شروع شد. اما در پايان دوره هشت ساله خاتمی در سال 84، روشن شد که با تمرکز قدرت ها در دست ولايت مطلقه فقيه و با ساختار فعلی قانون اساسی، امکان اصلاح رژيم وجود ندارد. دورهء اصلاحات با کوشش های شديد آقای خامنه ای و سپاه برای به بن بست رساندن اصلاحات و شکست خاتمی همراه بود. نگارنده در زمان بر سر کار آمدن آقای خاتمی در نوشته ای با عنوان ”خاتمی و جمهوری سوم”، ضمن تحليل اوضاع و معنی رأی مردم در دوم خرداد 76، پيش بينی کرد که سرنوشت خاتمی، سرنوشت خروشچف خواهد بود و نه گورباچف؛ پيش بينی که متأسفانه درست از آب درآمد.

برای روشن تر شدن بحث بد نيست سری به تاريخ اتحاد جماهير شوروی بزنيم. البته منظور اين نيست که آن چه در شوروی اتفاق افتاد، عيناً در ايران هم اتفاق می افتد. ذکر اين تجربهء تاريخی تنها برای کمک به ايجاد تصويری واضح تر از اوضاع است. در اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی وقتی بخشی از رهبری حزب کمونيست شوروی با کمک ارتش سرخ و کی.جی.بی، اصلاحات خروشچفی را با شکست مواجه کردند، برژنف و ديگر رهبران اين کشور، 18 سال ديگر قطار زنگ زده حزب کمونيست را روی همان ريل و مسير سابق راه بردند تا جايی که کاملاً از نفس افتاد. در ايران آقای خامنه ای يک تنه، هم نقش دفتر سياسی حزب کمونيست را بازی می کند و هم فرماندهی ارتش سرخ ما، يعنی سپاه، را به عهده دارد. او هم هدايت کی.جی.بی، يعنی وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه، را در دست دارد و هم، با دست اندازی بر منابع اصلی ثروت، اقتصاد متمرکز و ناکارآمدی را به پيش می برد. او بعد از اين که، با ايجاد بحران های متعدد برای خاتمی و استفاده از ابزارهای در اختيارش، جنبش اصلاحات را با شکست مواجه کرد، سعی کرد قطار زنگ زده جمهوری اسلامی را که امتحان ناکارآمدی اش را پس داده بود، همچون شوروی باز هم در همان مسير سابق به پيش ببرد؛ با اين فرق که لکوموتيو ران اين قطار، يعنی احمدی نژاد، تنها به راه بردن اين قطار زنگ زده کفايت نکرد، بلکه شيشه ها را شکست، موتور را سوزاند، چراغ ها را خاموش کرد و در نهايت ريل های مسير را هم کند. دولت بی کفايت و فاسد احمدی نژاد با حمايت آقای خامنه ای و سپاه، بلايی بر سر اقتصاد کشور آورده که بی اغراق در تاريخ معاصر ايران بی نظيراست. مردم يک بار در سال 88 با استفاده از انتخابات رياست جمهوری کوشيدند تا اين شرايط را عوض کنند و کشور را از تباهی نجات دهند، ولی جنبش سبز همچون بهار پراگ يا حرکت مردم مجارستان در سال 1956، به شديد ترين وجهی سرکوب شد. حاصل مملکت داری آقای خامنه ای و نيروهای سپاهی در هشت سال گذشته، کشاندن کشور به ورطه ای است که مشخصات آن به طور خلاصه از اين قرار است:

الف ـ سيطرهء ساختار چند لايه امنيتی ـ نظامی بر تمام شئون کشور و بسته شدن بيشتر فضا

ب ـ مطلق العنان شدن شخص آقای خامنه ای و در دست گرفتن ارکان اصلی قدرت و ثروت و فرهنگ جامعه و عدم تحمل هر رقيب و دگر انديشی از جانب ايشان

پ ـ انزوای کامل حکومت در عرصهء بين المللی و اعمال تحريم های گسترده عليه جمهوری اسلامی و شکست سياست خارجی ايدئولوژيک در منطقه

ت ـ ريشه دواندن فساد در تمام ارکان حکومت و تشکيل باندهای مافيايی قدرت و ثروتی که ضمن ارتباطات پنهان و پيدا، با يکديگر به رقابت هم می پردازند. قوی ترين اين باندها در بيت رهبری و بعدهم سپاه خانه دارند.

ث ـ سرکوب شديدتر جامعه مدنی و به بند کشيدن فعالين هر بخش و ايجاد نهادهای حکومتی موازی و قلابی به جای نهاد های مدنی واقعی

ج ـ سرکوب شديدتر اقليت های دينی و قومی و دگرانديشان و کوشش برای متلاشی کردن هرنوع تشکل در ميان آن ها

چ ـ تشديد قشری گرايی و رواج و تحميل فرهنگ خرافه و سرکوب بيشتر هر نوع فعاليت فرهنگی و اجتماعی مستقل.

آقای خامنه ای پس از سرکوب جنبش سبز و در سه سال گذشته، با شروع اختلافات اش با احمدی نژاد و عريان شدن شکست بزرگی که در ادارهء کشور خورده، از يک طرف کوشيد تا، با مهار احمدی نژاد، به تدريج ارکان قدرت را از دست او بگيرد و از طرف ديگر سعی کرد تا بر سپاه هم اندکی مهار بزند و، با مستقل کردن سازمان بسيج مستضعفان و آن را به شکل حزب خود درآوردن، گريبان اش را از دست سپاهی که تاج بخش او شده بود نيز رها کند. او، بعد از کنترل انتخابات مجلس در سال گذشته و آسودگی خيال اش از داشتن مجلسی بله قربان گو و مطيع، به سراغ انتخابات رياست جمهوری آمد. در انتخابات رياست جمهوری به دلايل متعددی که از حوصلهء اين نوشته خارج است و مهم ترين آن ها مشکل اقتصادی و کابوس جنبش سبز برای او است، تقلب نکرد و در نتيجه آقای روحانی با 18 ميليون رأی به رياست جمهوری رسيد. در حالی که کانديدای آقای خامنه ای، يعنی سعيد جليلی تنها 1.4 ميليون رای آورد؛ رءيی که خيلی ها معتقدند 8.1 ميليون آن هم تقلبی و دزديده شده از آرای روحانی بوده است. 15 ميليون نفر نيز رای ندادند.

مشکل بزرگ فعلی آقای خامنه ای اين است که، بر خلاف انتظارش، نفت ايران تحريم و او بی پول شده است. بسياری از کارگزاران حکومت اش تصور می کردند که اگر صادرات روزانه 2.2 ميليون بشکه نفت ايران از مدار جهانی خارج شود، نفت تا بشکه ای 200 دلار بالا خواهد رفت. اينان از بازار نفت و امکان افزايش توليد کشورها به خصوص عربستان، تحليل غلطی داشتند. اکنون نيز با لايحهء جديدی که، پس از تصويب مجلس نمايندگان، در سنای آمريکا در دست بررسی است، امکان کاهش صادرات نفت ايران از حدود يک ميليون بشکه روزانه به صفر نيز وجود دارد.

 

اين دورنما آقای خامنه ای را وادار به “ نرمش قهرمانانه” يا همان سرکشيدن جام زهر کرده است. او می خواهد با تنش زدايی در سياست خارجی و کمی کوتاه آمدن در ماجرای هسته ای، بلکه بتواند شير نفت را دوباره باز کند. اميدوار است با کمک دولت تکنوکرات روحانی بتواند کمی هم در داخل به وضع آشفتهء مملکت و اقتصاد آن سر و سامان بدهد، بدون اين که نياز به تغييرات و اصلاحات جدی باشد؛ موضوعی که به شدت از آن هراس دارد و می داند که اگر يک قدم عقب برود، ممکن است ناچار شود تا سقوط خود و رژيمش به عقب برود.

اگر بخواهم به زبان همان تجربهء شوروی مطلب را مطرح کنم، بايد بگويم آقای خامنه ای اميدوار است از انتهای دورهء برژنفی مستقيماً به دورهء پوتينی برسد و اين وسط از روی سر دورهء گورباچف پرش کند. يعنی اين باندهای فاسد قدرت و ثروت را نگه دارد، سرکوب مردم و سلب آزادی ها را ادامه دهد و اجازه ندهد به قول خودش روی مردم به حکومت باز شود، درحد نمايش، قدری زندانيان را آزاد کند ولی در بيرون از زندان به سبک کی.جی.بی، آن ها را زير فشار بگذارد. گردش آزاد اطلاعات را کماکان کنترل کند. قدری مطبوعات قابل کنترل را در داخل آزاد کند، ولی ماهواره ها و اينترنت را، که از خارج می توانند بدون سانسور به اطلاع رسانی و تنوير افکار مردم بپردازند، با تشديد کنترل اينترنت و تقويت ارتش سايبری و افزايش ارسال پارازيت برای بستن راه ماهواره ها، مهار نمايد. با غرب کمی تنش زدايی کند تا درآمد نفت برقرار شود ولی کنترل منابع اصلی ثروت در دستان خودش و باندهای بيت و سپس ساير باندهای مافيايی در سپاه و سايرشرکای کوچک تر قدرت باقی بماند. به زبان ديگر، بدون پرداختن بها برای پروسترويکا (اصلاحات اقتصادی) و مهم تر از آن گلاسنوست (شفافيت سياسی) که در شوروی موجب فروپاشی نظام کمونيستی شد، مستقيم نقش خودش را از برژنف و دفتر سياسی حزب کمونيست به نقش پوتين تبديل کند.

به همين دليل، هرکس که خواستار انتقال کشور از نظام ولايتی فعلی به نظامی دموکراتيک است، بايد در داخل و خارج از کشور با استفاده از تمامی امکانات بر ديکتاتور فشار وارد کند؛ فشار برای اين که ديکتاتور را وادار به عقب نشينی نمايد؛ عقب نشينی برای باز کردن ساختار چند لايهء امنيتی موجود تا بتوان به بازسازی جامعهء مدنی ضربه خورده پرداخت و آن را متناسب با خواست های هر بخش از جامعه رشد داد؛ ايجاد فشار برای آزادی زندانيان سياسی و رعايت حقوق بشر و رعايت حقوق اقليت ها و گسترش آزادی های اجتماعی، آزادی فعاليت های سياسی و گشايش احزاب، آزادی بيان و گشايش مطبوعات و اينترنت و ماهواره و سرانجام نيز جهت دادن تمام اين فشارها به سوی برگزاری انتخابات آزاد.

اما اين اقدامات به ثمر نخواهند نشست مگر آن که هم زمان، فشار برای کوتاه کردن دست باندهای مافيايی و فاسد ثروت و قدرت و در رأس آن ها شخص آقای خامنه ای و بيت او از اقتصاد ايران آغاز شود. هم چنين وضع قوانين لازم برای محترم دانستن مالکيت و گردش آزاد اقتصاد، يکی از اصلی ترين پايه های چنين حرکتی است. برای تحقق چنين خواسته ای استقلال قوه قضاييه و بازسازی آن به صورت يکی از ضروريات چهره نشان می دهد. حرکت سياسی و اجتماعی و فرهنگی بدون اصلاحات واقعی اقتصادی ابتر و بدون نتيجه خواهد ماند.

http://news.gooya.com/politics/archives/2013/09/167929.php#more

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه

 

create counter