بازگشت به خانه                    پيوند به نظر خوانندگان                     آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

دوشنبه 10 تير ماه 1392 ـ  1 ماه جولای 2013

دو مجلس کوچک، دو شرم بزرگ

محمد نوری زاد

 

مجلس نخست

امروز ساعت پنج ونيم عصر رفتم منزل مرحوم "افشين اسانلو" درمجيديه ی جنوبی. سرخيابان، حجله ای روشن کرده بودند. با عکسی که نه به مرحوم اسانلو تعلق داشت ونه اسمش اسانلو بود. احتمالاً عکس ومشخصات يکی ديگررا برای رد گم کردن کليشه کرده بودند. برای چه؟ برای اين که اينجا ايران است. جايی که فرزند ما اگربه هزاردليل درزندان ازپا درآمد و با هزارارفاق اگر جنازه اش را تحويلمان دادند، تأکيدمان می کنند: نه مجلسی نه شيونی نه مصاحبه ای نه مطلبی!

دراطراف منزل دوکپه ازمأموران اطلاعات را ديدم. که ايستاده بودند ورفت وآمد مراجعين را زير نظر داشتند. برای يکی از کپه هايشان دست تکان دادم و داخل منزل محقری شدم که زنان ومردان درفضايی کوچک، درهم فشرده شده بودند. دوتن ازبرادران مرحوم به استقبالم آمدند. مرا به ديدن مادرسياهپوششان بردند. عجبا که مادرمرا شناخت. با سوز ولبخندی مادرانه به من روکرد و گفت: ازديشب من چشم به راه شمايم. آقای نوری زاد، می بينی چه راحت ما را سياهپوش می کنند؟

يکی ازبرادران افشين نشست وبرايم ازابتدای زندانی شدن افشين گفت، تا روزی که جنازه اش را روی دستشان گذاردند. که: افشين راننده ی اتوبوس بين شهری بوده. سال هشتادوهشت، پيش ازماجرای جنبش سبز، تلاش می کند سنديکايی برای استيفای حقوق رانندگان به راه اندازد. اما پيش ازآنکه قدمی برای تأسيس آن سنديکا بردارد، دستگيرش می کنند ويک راست می برندش اوين. با ضرب وشتمی سنگين ازاو می خواهند به خائن بودنش اعتراف کند. به اين که عضوشبکه ای تروريستی بوده. شبکه ای که می خواسته دانشمندان هسته ای را شکاروترور کند. افشين که ايستادگی می کند، يک ضرب می فرستندش به زندان سنندج. تا ربطش بدهند به: پ ک ک.

نهايتاً او را به اوين بازمی گردانند. بدون ملاقات وخبری. شش هفت سال زندان برايش می برند و بعد از چندی اورا به بند سياسی ها می فرستند. به بند ۳۵۰. درآنجا با جوانان ومردان جنبش سبزآشنا ودوست می شود. بويژه با هدی صابر. ووقتی هدی صابربه شهادت می رسد، با سايرزندانيان بيانيه يا شهادتنامه ای تنظيم می کنند که هدی صابردرزندان بخاطرتعلل زندانبانان کشته شده است. ونه اين که خودش ازپا درآمده باشد.

يک سالی می گذرد. تا اين که افشين وبعضی از زندانيان برای هدی صابردرهمان زندان مجلس ترحيم بپا می کنند. اين کارظاهراً حرکتی ضد نظام تلقی می شود وارکان نظام مقدس را به لرزه درمی آورد. جوری که عده ای را به انفرادی وافشين وچند نفرديگررا به زندان رجايی شهرمی فرستند. به جايی که زندانيانش فراوان وامکاناتش بسيارضعيف است. افشين اعتراض می کند. نه برای خودش. برای زندانيانی که ازنگاه زندانبانان گوسفندی بيش نيستند. مدتها دريک سلول کوچک انفرادی اما با سه نفرديگرزندانی اش می کنند. پنجشنبه ی گذشته حالش بد می شود. می برندش بهداری. به سلول که برش می گردانند ازپا درمی آيد. فردايش که جمعه باشد جنازه اش را به بيمارستانی دربيرون زندان منتقل می کنند. به ما که خبرندادند، ما خودمان ازطريق سايت ها خبردارشديم وپرسان پرسان پيدايش کرديم و رفتيم بالای سرجنازه اش. پرستارش می گفت: وقتی او را به اينجا آوردند، هيچگونه علائم حياتی دراومشاهده نمی شد. اودرهمان زندان وپيش ازاعزام به بيمارستان درگذشته بود.

از برادرمرحوم افشين اسانلو می پرسم: چرا اين مجلس را درخانه بپا کرده ايد؟ جايی تنگ وکم ظرفيت. گفت: مأموران امنيتی اجازه ندادند مجلس را درمسجد دايرکنيم. با هرمسجد صحبت می کرديم، پيشاپيش منصرفشان می کردند و ما نيز ناگزيربه همين خانه بسنده کرديم.

بسياردوست می داشتم در آن مجلس محقرانه که برای تسلیِ دل بازماندگان يک کارگربی نشان بر پاشده بود، نماينده ی بيت مکرم می آمد و يک تسليتی می گفت و می رفت. زياد است؟ باشد، نماينده ی آقای روحانی می آمد وتسليتی می گفت ومی رفت. بازهم زياداست؟ نماينده ی رييس دستگاه قضا می آمد ومی گفت: ما را ببخشيد که فرزندشما را سالم تحويل گرفتيم وجنازه اش را تحويل شما داديم. زياداست؟ نماينده ای ازنمايندگان مجلس می آمد ومی گفت: گرچه ما سوگند ياد کرده ايم ازحقوق آحاد مردم ايران صيانت کنيم، اما صيانت از حقوق محرومان وبی نشانان ومستضعفان درحوزه ی کاری ما نمی گنجد. يا نه، نماينده ای ازاصولگرايان می آمد. نماينده ای ازاصلاح طلبان می آمد. نه، انگاراينجا ارزش ومنفعتی که درکارنيست، هراس نيزهست. نماينده ی آقای روحانی دراين مجلس اگرديده شود، سوژه ای بدست جناب شريعتمداری کيهان می افتد که حالا حالاها مگررهايش می کند؟ پس همان بهترکه کارگری بی نشان درهمان بی نشانی بميرد ودرهمان بی نشانی نيزسروته مجلسش بهم بيايد وبه سرعت باد ازخاطره ها محو شود.

در راه بازگشت، به اين فکرکردم که: نظام مقدسی که مدعی است دست به گلوی آمريکا و اسراييل و استکبارجهانی فشرده است، چرا بايد از اعتراض و رفتارمدنیِ يک کارگر، يک راننده، يک خانوادهء معمولی هراس کند؟ و قدرت اش را در اين بداند که بهر قيمت، راه را بر هر گونه نقد و حرکت جمعی ببندد؟ البته به آن کپه کپه مأموران اطلاعات نيز دلم سوخت. که در چند جای خيابان ايستاده بودند و چشم به منزل محقر يک کارگر از دست رفته داشتند تا رفت و آمد امثال ما را به بالاتری ها گزارش دهند. نيز دلم برای آرزوهای خودم و مردمی مثل خودم سوخت. که يک وقت هايی فکر می کرديم انقلابی علم کرده ايم بر تر از همهء انقلاب های تاريخ؛ انقلابی که حامی مستضعفان است و استخوان بندی برقراری اش، جهت گيری در مسير آه مظلومان است. و از اين جورخزعبلات و فريب های چندش آور....

 

مجلس دوم:

ازهمانجا رفتم منزل خانم ژيلا بنی يعقوب. که اخيراً اززندان آزاد شده است. همو که همسرش بهمن آمويی اکنون درزندان است. پيشترنيز به ديدن اين بانوی فهيم رفته بودم. وبه افق نگاهش دريک کنش سالم اجتماعی دل سپرده بودم. اما اين باراو را بسياربزرگتريافتم. هم اورا هم همسرش را. که بيش از آنکه نگران خود وحقوق تباه شده ی خود باشند، نگران ديگرزندانيان بودند. چه مسلمان وچه بهايی وچه زنان ومردان وخانواده هايی که بی دليل به مجاهدين ومعارضين ربطشان داده اند وبهمين دليل برای آنان زندانهای طويل دستورفرموده اند.

يادم هست چندی پيش بعدازسه سال به همسرش بهمن مرخصی دادند تا برای مدتی

اززندان بيرون باشد. اما بلافاصله وهمزمان ژيلا را بزندان فراخواندند تا اين دو يک روزويک شب درکنارهم نباشند. احساس کردم ما با بيمارانی طرف هستيم که ازآزردن مردم منتقد ومعترض لذت می برند وازاين که قدرت خود را به رخ بکشند درپوست نمی گنجند.

ژيلا امروز به رجايی شهر رفته بود. به ملاقات همسرش بهمن. اکنون ژيلا اززندان خلاص شده است و خود بايد چهارشنبه به چهارشنبه به رجايی شهربرود. به ملاقات همسرش که حتماً يکی ازبی گناه ترين زندانيان اين سالهای تباهی است. درست مثل خودش. که پاک بانويی فهيم وخيرخواه ودوستداروطن خويش است. يک بانو درمقياس بزرگی به اسم انسان وانسانيت. همان شأن وخصلتی که شوربختانه حاکمان ما ازآن بهره ی چندانی ندارند.

پنجم تيرماه سال نود ودو - تهران

برگرفته از وبلاگ محمد نوری زاد

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه