بازگشت به خانه                    پيوند به نظر خوانندگان                     آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

دوشنبه 10 تير ماه 1392 ـ  1 ماه جولای 2013

به مرگ گرفتند تا به تب راضی کنند!

سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا

محمد رضاشاه هنگامی که در اوج غرور با امواج عظیم نارضایی مردم روبرو شد درءک سخنرانی خطاب به ملت گفت «صدای انقلاب شما را شنیدم.» این جملهء تاریخی که خود او هم به اهمیت آن چندان آگاه نبود نشان از وضع جدیدی می داد. او که تا آن زمان مخالفان دیکتاتوری خود را به چیزی نمی گرفت با ادای این جمله اعتراف می کرد که بجز هوراکشان و ثناگویان "مقام منیع سلطنت" مردم دیگری هم هستند؛ ملت واقعی که تا آن زمان در حساب نمی آمدند و حال او ناچار شده بود که صدای آنان را بشنود. بسی افسوس که دیگر دیر شده بود و دیگر کسی سخنان او را باور نمی کرد.

در آخرین روزهای پیش از انتخابات اخیرِ ریاست جمهوری نیزعلی خامنه ای که از وضع فجیع اقتصادی کشور ازءک سو و از نارضایی بی سابقهء مردم از نظام که از احتمال امتناع وسیع آنان از حضور در حوزه های رأی گیری حکایت می کرد آگاه و به شدت نگران شده بود طی سخنانی ملتمسانه خطاب به مردم از آنان خواست که حتی اگر با نظام هم مخالفند، اگر برای نظام رأی نمی دهند برای  کشورشان در انتخابات شرکت کنند. او روز 14 خرداد گفته بود:«رای به هر نامزد٬ رای به جمهوری اسلامی است.» و در روز 22 خرداد به تأکید خواسته بود: « تمام کسانی که جمهوری اسلامی را قبول ندارند٬ اما "دلبسته" ایران هستند ... در انتخابات شرکت کنند.»

او حتی به صراحت افزوده بود «ممکن است بعضی به دلیلی نخواهند از نظام اسلامی حمایت کنند، اما از کشورشان که می‌خواهند حمایت کنند.»

خامنه ای با ادای این سخنان نخستین کسی بود که در تاریخ سی و چهارسالهء جمهوری اسلامی، شاید بدون آنکه به همهء معنای سخنش آگاه باشد، بدین حقیقت بنیادی اعتراف می کرد که در این کشور بخش مهمی از مردم به نظامی که او رهبری می کند اعتقاد ندارند؛ بخشی از مردم که باید شمارشان چندان معتنابه باشد که شرکتءا عدم شرکت شان در انتخابات می تواند دو تصویر کاملأ متفاوت از انتخابات و از نظام بوجود آوَرَد.

البته او توضیح نداد چرا مردمی که جمهوری اسلامی را مسئول انحطاط کشور خود و خطر اضمحلال آن می دانند باید به خاطر کشورشان در رأی به کاندیداهای او شرکت کنند. به علاوه، او برخلاف شاه به مردم قول  نداد که «از این پس» روش های گذشتهء حکومت تغییر خواهد کرد؛ تعهدی هم نکرد از این پس رأی و خواست این بخش مردم در امور دیگری هم به حساب خواهد آمد؛ و نگفت برای آنکه معلوم شود این بخش از مردم شامل چند درصد از ملت می شوند و وزن آنان نسبت به کل جامعه روشن شود، شمار نسبی آنان به نحوی از انحاء تخمین زده خواهد شد! خامنه ای چنان قولی به مردم نداد و از زبان او چنین سخنانی شنیده نشد. آری، علی رغم این اعترافات مهم باز هم معلوم نشد چرا نجات کشوری که امروز موجودیت آن در اثر سی وچهار سال نادانی، ندانم کاری و فساد به خطر افتاده منوط به نجات همان نظامی است که مسئولیت این وضع را بر عهده دارد! او تنها رأی همهء مردم، مخالفان و موافقان نظام، را می خواست تا برای ساده لوح ترین ناظران جهان به نمایش گذارد و برای شکستن تحریم ها خود را مستظهر به پشتیبانی ملت معرفی کند؛ و برای پاسخ به  پرسش های دیگر مردم هم مانند همیشه با خود گفته بود "از این ستون به آن ستون فرج است." غافل از اینکه اگر دیکتاتوری شاه تنها از سوی نارضایتی مردم در خطر افتاده بود اما قدرت های بزرگ خارجی با آن مشکلی نداشتند، این نظام هم با ملت خود درگیر است و هم با همهء جهان سرِ جنگ دارد (شاید به استثنای چین و روسیه  که بر بازارها و بسیاری از امور حیاتی دیگر آن مسلط شده اند).

در چنین اوضاعی بود که او و همدستانش در رأس نظام، با اجرای سناریوی مزورانه ای که در آنءکی از سفاک ترین مهره های ولایت فقیه "اصلاح طلب میانه رو" و "کاندیدای معتدل" معرفی، و به دروغ در برابر عده ای از محرمان درگاه چون ولایتی و جلیلی قرارداده شد، توانستند رأی بخشی از مردم مستأصل ایران را برای وی جمع کنند.

برای این کار کاندیدایی مناسب تر از حسن روحانی (حسن فریدون) وجود نداشت. این دلباختهء ولایت فقیه، نخستین کسی که عنوان جعلی امام را برای آیت الله خمینی بکار برد، دست راست رفسنجانی در رأس شورای امنیت ملی و مجمع تشخیص مصلحت، مشاور مورد اعتماد کامل خامنه ای در امور امنیت ملی، عضو کمیتهء ویژهء قتل های سازماندهی شده علیه مخالفان جمهوری اسلامی در دههء 90،  کسی است که، برخلاف نظر محمد خاتمی رییس جمهور وقت، سرکوب بیرحمانهء جنبش اعتراضی دانشجویان در روزهای پس از 18 تیرماه 78، همراه با قتل شماری از آنان به دست بسیجی ها و اطلاعاتی ها را فرمان داد؛ اما از آنجا که برای عامهء مردم چهره ای چندان شناخته نبود، با پرونده ای که بکر وانمود می شد، به عنوان اصلاح طلب، به میدان فرستاده شد.

بی جهت نیست که نمایندگان حزب مؤتلفه به حسن روحانی می گویند « پیروزی شما در انتخابات ریاست جمهوری آرامش را به کشور بازگردانده است.» و او را "خیرالموجودین"(!) می خوانند: «اعضای شورای مرکزی حزب موتلفه با تبریک انتخاب دکتر روحانی به عنوان رییس جمهوری اسلامی ایران و آرزوی موفقیت برای وی، بر آمادگی این حزب جهت همکاری با دولت دوازدهم تاکید کردند.»

 میلیون ها جوانی که با به سرقت رفتن رأی هایشان در سال 88 خود را قربانی شنیع ترین تحقیرها احساس کرده بودند بیش از آنکه بخواهند با این انتخابات نظام را تغییر دهند ـ و می دانستند که نمی توانند ـ می خواستند رأی های چهارسال پیش خود را پس بگیرند.

به این جوانان میلیونی که هرگز نظام دیگری را به تجربه ندیده اند و افقی دورتر از سبز و بنفش به آنان عرضه نشده، ایرادی نیست. آنان، برای اینکه بتوانند راهی درست تر، هرچند درازتر، در پیش گیرند از کدام سرمشقی می توانند پیروی کنند؟ قهرمانان دوران آنان موسوی و کروبی و، در بهترین حالت، خاتمی بوده اند. از اینان کاری ساخته نشد، هم به دلیل ماهیت توتالیتر نظام که بدان وفادار بوده اند و هستند، و هم به دلیل خصلت شخصی آنان که همین وفاداری به ولایت فقیه نشانی کافی از آن است. حتی برای آن بخش از این نسل که با نام مصدق مختصری آشنایی دارند، هم به دلیل سانسور حاکم بر هر آنچه به وی مربوط می شود (حتی يک بزرگداشت بی سر و صدا بر سرِ مزار موقت او در احمدآباد)، و هم به دلیل دوری از زمانهء اینان، مصدق چهره ای آرمانی است که به هیچیک از مظاهر واقعی و عملی زندگی روزمرهء آنان مرتبط نمی شود. وگرنه کدام ملت است، و به طریق اولی جوانان کدام ملت اند، که آزادی های سیاسی بیشتر، يعنی آزادی های سیاسی واقعی را که در خود ایران ما نیز سابقه های خوبی در گذشته دارد، بر وضع کنونی ایران ترجیح ندهند؟ پس ندیدن اینکه شادمانی کردن های بسیاری نه از حُبّ علی که از بغض معاویه بوده و هست، جز نابینایی سببی نمی توانست داشته باشد، چه مردم ما همیشه گفته اند «در جهنم عقرب هایی هست که از آن به مارِ غاشیه پناه می برند.»

در چنین وضعی که باید برای انتقال تجربه های آزادیخواهی گذشته به ياری این نسل دلیر شتافت، عده ای از کسانی که، به علت آلودگی های گذشته و حال خود به نظام اسارت آور موجود و تجربهء فاسد کنندهء طعم مقام و قدرتی که در دوران آلودگی خود چشیده اند، علی رغم تحقیرهای پس از آن، از وسوسهء شراکت در گوشه ای از آن دل نمی کنند.

این قبیل عناصر، به تبعیت از این وسوسهء خود، در نظر نمی گیرند مردمی که در گذشته از راه های گوناگون، از جمله با اعتراض به تقلبات انتخاباتی، مخالفت خود با این نظام را با پرداخت بهایی بس سنگین نشان داده اند، هرگاه خود به "رضای خاطر" در اینگونه "انتخابات" رسوا شرکت جویند نظام کارشان را به عدم مخالفت يا تسلیم تعبیر خواهد کرد؛ و وای به روزی که پس از دادن رأی و انتخاب کسی با رأی آنان، همانگونه که در رفراندم برای جمهوری اسلامی دیده بودیم، باز هم بدانان خیانت شود. پیداست که نتیجهء چنین خیانتی، که از این نظام جز آن نمی توان انتظار داشت، جز يأس و سرخوردگی درهم کوبنده ای نخواهد بود. 

چنین عناصری می کوشند تا، به این دستاویز که انتخابات تنها به عمل رأی دادنِ محدود نمی شود و شامل بر سلسلهء اموری است که شرکت مردم در آنها می تواند موجب پرورش و پختگی آنان در زمینهء دموکراسی گردد، رأی دادن در تحت هر وضعی را، هر قدر خفت بار و از لحاظ سیاسی زیانبخش، و سرانجام نومید کننده باشد توجیه کنند. آنان در این مغالطهء مزورانهء خود نمی گویند که شرکت در فعالیت آموزندهء انتخاباتی تنها بحث های پیش از آن و رأی دادن نیست: نفس عدم شرکت که آن را تحریم يا "بایکوت انتخاباتی" می نامند، و در مبارزات مردم جهان برای دموکراسی سوابق درخشان و متعددی دارد يکی از مکتب های همین آموزش دموکراسی از طریق انتخابات بوده و هست؛ پس مردم برای بهره بردن از این آموزش به هیچ وجه به ریختن آراءِ خود در صندوق ها محدود و مجبور نیستند.

این نوع فرصت طلبان که پس از فروختن روح خود به شیطان دیگر انگیزه ای برای مبارزه ندارند، با همهء شیوه های مبارزه، و حتی با مسالمت آمیزترین مبارزات نیز بیگانه شده اند. به همین دلیل در خطبه های عالمانهء خود به عمد فراموش می کنند بگویند که نفس ِ امتناع  از شرکت هم، که اعتصاب رأی (بایکوت انتخاباتی) نامیده می شود خود يکی از بُرنده ترین حربه های مبارزه و از آموزنده ترین تجربه های سیاسی برای ارتقاء سطح مقاومت ملت ها در برابر ظلم و جور است؛ بویژه در نظام های توتالیتر.

در دیکتاتوری هایی که تنها با نقض قانون اساسی دموکراتیک موجود اعمال می شود، تنها بازگشت به رعایت قانون اساسی برای اصلاح  اوضاع کافی است. به عکس، تجربه نشان داده است که، برخلاف آنها، نظام های توتالیتر يعنی سیستم های متکی به يک قانون اساسی غیر دموکراتیک و مبتنی بر يک ایدئولوژی رسمی که زیر فرمان يک پیشوای تام الاختیار قرار دارند، قابل اصلاح از درون نیستند و تنها نحوهء "اصلاح" آنها برچیدگی يا سقوط آنهاست!

باز هم تجربه به ما آموخته است که سقوط نظام هایی که بر منطق ایدئولوژی رسمی واحد بنا شده اند از راه مبارزات مسالمت آمیز، هم مدنی و هم سیاسی، يعنی در يک کلام : شیوه های مقاومت منفی و انواع نافرمانی های مدنی که بایکوت انتخاباتی يکی از مهم ترین آنهاست، هم ممکن است و هم سالم تر.

بطور کلی برای مبارزانی که با وسائل قهرآمیز مبارزه مخالفت اصولی دارند و از راه مقاومت منفی عمل می کنند، از جمله حربه های بسیار مؤثر در مبارزات منفی اعتصابات است و اعتصاب انتخاباتی يا بایکوت از بُرنده ترین و آموزنده ترین آنهاست.

اعتصاب عمومی که مرحلهء نهایی توسل به اعتصاب بشمار می رود قاطع ترین حربه علیه همهء سیستم های دیکتاتوری و بویژه علیه نظام های توتالیتر است.

شک نیست، در هیچ جامعه ای مردم به ناگهان و يک روزه، يعنی نه بی آگاهی از هدف های کار خود و نه بدون آمادگی های قبلی ناشی از تجربه، دست به اعتصاب عمومی نمی زنند. در يک اعتصاب عمومی نه تنها باید بخش های مهمی از مردم از هدف های این کار آگاه باشند بلکه به طریق اولی این کار را تنها تحت راهنمایی يک مرکز هماهنگ کننده و با کسب اطمینان از عمومیت چنین امتناعی می توانند انجام دهند. پس رسیدن مقاومت منفی به چنین مرحله و دامنه ای به زمان نیازمند است. اما هر قدر در توسل به حربه های مرحله ای مقاومت منفی که اعتصاب انتخاباتی يکی از آنهاست بیشتر تأخیر شود شکل نهایی و حیاتی آنها يعنی اعتصاب عمومی نیز بهمان اندازه دچار تأخیر خواهد شد.

تا کنون جمهوری اسلامی به کرات نشان داده است که اعتصاب های عادی را بر نمی تابد و در صورت لزوم با شدیدترین تهدیدها، و اگر مؤثر واقع نشد با سخت ترین سرکوب ها، سعی در شکستن آنها می کند.

به همین دلیل نیز اعتصابات نیمه صنفی ـ نیمه سیاسی، که مثلاً می تواند در برابر حوادثی چون گرانی های ناگهانی در يک يا چند کالا يا در خدمات رخ دهد تا حال جز علنی کردن نارضایی های شدید موفقیت دیگری نداشته است. درست به همین دلیل است که اعتصاب رأی که از اشکال بسیار آزموده شدهء مقاومت منفی است و نظام های حاکم از سرکوب آنها ناتوانند، حربه ای گرانبها برای تمرین دموکراسی بشمار می رود. در چنین اعتصاباتی است که وسیع ترین بخش های مردم به نیروی خود و ناتوانی سرکوبگران در برابر اتحاد و همآهنگی آنان به روشنی پی می برند.

برخلاف آنچه مغالطه گران فرصت طلب می کوشند تا وانمود کنند، باید این نکته به روشنی برای مردم توضیح داده شود که ندادن رأی در يک انتخابات دروغین به هیچ وجه به معنی کناره گیری از مبارزه  و انفعال در برابر زورگویان نیست. باید همهء مردم بدین نکته آگاه گردند که امتناع از رأی هنگامی که با دامنه ای وسیع و با هدف اعلام شدهء اعتراض به  شیوه ها و هدف های انتخابات در يک نظام استبدادی باشد، بهترین تمرین برای آماده کردن جامعه برای اعتصاب های معترضانه تر و سیاسی تر مؤثرترین حربه برای شکستن روحیهء حاکمان است.

در مرتبهء بعد ازاعتصاب عمومی، که می تواند متعلق به مرحلهء نهایی اعتراض به اصل يک نظام باشد، بایکوت انتخاباتی عالی ترین و در عین حال عملی ترین شکل نافرمانی مدنی است. با سابقهء جنبش اعتراضی وسیع پس از "انتخابات" سال 88 که به سبز موسوم شد و درخواست ملتمسانهء اخیرِ خامنه ای از مردم به شرکت درانتخابات، هرچند از مخالفان نظام باشند، کاملاً واقع بینانه می بود اگر اتحاد اصیلی از آزادیخواهان به این شکل مبارزهء منفی دامن زده، به رهبری آن همت گماشته بود.

جنبش اعتراضی موسوم به سبز از لحاظ دامنهء اجتماعی و سطح آگاهی شرکت کنندگان در آن که به هیچ سازمان سیاسی وابسته نبودند و "جز آزادی" نمی خواستند، نه کمتر و نه بیشتر، در تمام طول حیات جمهوری اسلامی بی سابقه بود. هرچند که حاکمان با در خاک و خون کشیدن آن توانستند شعله های آشکارش را خاموش سازند، اما آتشی که از زیر خاکستر آن را بر افروخته بود در زیر همان خاکستر زنده  است زیرا کمترین دلیلی برای مردن آن پیدا نشده است. آن جنبش نخستین جنبش برخاسته از میان مردم بود که توانست پشت نظام را بلرزاند، هر قدر هم که مدعیان رهبری آن بر وفاداری "بدون تنازل" خود به مبانی نظام تأکید کرده باشند و باز بکنند.

محرک خامنه ای در ادای آن جملهء تاریخی خود ـ درخواست ملتمسانه از مردم به شرکت در رأی، هرچند مخالف نظام باشند ـ ، علاوه بر دشواری های کمرشکن اقتصادی و دیپلماتیک امروز نظام، از بیمی آب می خورد که آن جنبش در دل او و سران این نظام انداخت؛ هم از بیمی که از بایکوت انتخاباتی دارد.

اگر با وجود آمادگی بی سابقهء جامعه برای ورود به مرحلهء نافرمانی های مدنی، به علت عدم آمادگی مخالفان واقعی نظام این فرصت فوت شد، علل پدیدآورندهء این فرصت فوت نشده است. این علل می تواند پس از "انتخابات" اخیر و ملاحظهء نتایج آن، باز هم تشدید شود؛ اما با بودن این نظام فوت نخواهد شد!

پس از انتخاب يک"اصلاح طلب معتدل" و با "سر به  راه شدن" زائده های اصلاح طلبان در خارج از کشور که دستی در دست نظام يا جناح های آن داشتند و دست دیگر را بر شانهء مخالفان، در دورانی که از هم اکنون با اظهار شادی و تبریکات متقابل آنان آغاز شده، باید شاهد آن باشیم که آب گل آلودی که با جار و جنجال اینان در رسانه های "شیطان بزرگ" و متحدان اش به راه افتاده بود جای خود را به فضای سالم تری دهد؛ فضایی که در آن مخالفان اصیل بتوانند فارغ از این قبیل پارازیت ها صدای خود را به گوش يکدیگر و مردم برسانند.  

 پس اگر این هواداران  دوروی نظام، و از این پس "سر به راه"، را کنار بگذاریم، مخالفان واقعی و اصیل آن، که هدفی جز نجات ایران و استقرار حاکمیت ملت ندارند باید بتوانند با قناعت به همان حد اقلی که همگی هر باره از آن سخن می گویند، يعنی دموکراسی متعارف و شناخته شده ـ  مسلماً فارغ از قید قیمومت دین يا هر ایدئولوژی رسمی دیگری ـ و با اعلام عدمِ طرفداری از همهء دوره های دیکتاتوری در ایران، به هم نزدیک شوند تا به کمک يکدیگر پایه های يک اتحاد وسیع برای برچیدن نظام موجود از راه مسالمت آمیز نافرمانی های مدنی را بگذارند.

تکرار این نکته هرگز زائد نخواهد بود که افزودن هر خواست دیگری بر این چارچوب حداقل، چنانکه تجربه ای طولانی نشان داده است، بزرگترین مانع بر سر راه چنین اتحادی خواهد بود و طرح کنندگان هر خواست بیشتری بخشی از مسئولیت عدم پیشرفت به سوی این هدف را بر عهده خواهند داشت.

هر فرد يا سازمان مسئولی باید بداند که خواست حداقل البته به معنای همهء خواست های موجود در صفوف جامعه نیست. زیرا چارچوب دموکراسی متعارف درست به منظور این است که در درون آن بتوان برای همهء خواست های اضافی دیگر، تا جایی که منافی حاکمیت ملی نباشند (چنانکه حاکمیت دینمداران خواهد بود)، يا با تمامیت ارضی کشور تناقض نداشته باشند، به  مبارزه ای متمدنانه ادامه داد.

همانطور که فروکاستن این حداقل به شرکت در انتخاباتی از نوع رایج در جمهوری اسلامی به معنی اعلام چشم پوشی از رهایی ملت ایران است، طرح هدف هایی در ماوراء چارچوب دموکراسی متعارف نیز، با دوری جستن از امکان تحقق این چارچوب و اتحاد ضروری برای آن، به معنی موکول ساختنِ آن هدف به مُحال خواهد بود، و در نتیجه نوعی دیگر از پشت کردن به آن.  

کوشش در جلوگیری از فروپاشی ِ نظامی که، به قول يکی از کارشناسان کشور، اقتصاد يک ملت باستانی را به سیاهچاله ای تبدیل کرده که همهء محیط بیرون از خود را می بلعد و کشوری کهنسال را تا لب پرتگاه اضمحلال کشانده است دیگر از هیچ راهی و با هیچ سحر و جادویی ممکن نیست. این حقیقت بزرگی است که نباید از تکرار آن خسته شد و کوشش برای استتار آن به هر بهانه که باشد تنها سنگ انداختن در راه نجات کشور و ایجاد تأخیر در کار رهایی ملت است و چیزی جز خیانت به این مردم نام ندارد. برای پیشرفت سریع تر در جهت رهایی کشور از اضمحلال باید از این پس اینگونه کوشش ها با نیرو و قاطعیت بیشتری افشاء گردد.

در برابر کسانی که، برخی به بهانهء خیرخواهی همگان و به  نام پیشرفت گام به گام به سوی دموکراسی، اما در حقیقت  از راه سازشکاری، و بناچار با سرپوش گذاردن بر مهمترین واقعیات کشور و نظام حاکم، شرکت در اینگونه "انتخابات" را توصیه می کنند، و برخی دیگرشان به عنوان تاکتیک سیاسی همین راه  را می روند، باید همواره کسانی هم باشند که تمام حقیقت را بی پرده با مردم در میان گذارند، يعنی از چهرهء سالوس کارگردانان این نظام پرده برگیرند. زیرا بدون بیان تمام حقیقت تشخیص راه از چاه غیرممکن خواهد بود.

امروز باید همهء نیروی اندیشهء مخالفان نظام موجود بر يافتن راه های اتحاد آزادیخواهان اصیل گردِ خواست همگانی حداقل، يعنی استقرار يک دموکراسی متعارف بدون پیرایه های غیرحیاتی متمرکز گردد.

چنین است تنها راه دستیابی به اتحادی که می تواند نافرمانی مدنی را به حربهء نهایی برای پایان عمر نظام کنونی بدل کند.

پنجم تیرماهءکهزار و سیصد و نود و دو

سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا

دکنر علی راسخ افشار، دکتر پرویز داورپناه، علی شاکری زند، مهندس مهدی مقدس زاده.

 

 

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه