بازگشت به خانه  |   پيوند به نظر خوانندگان 

نوشته های

شهباز نخعی

shahbaznakhai8@gmail.com

جمعه 7 تير ماه 1392 ـ 28 ماه ژوئن 2013

 

زندان یا قتلگاه؟!

گردونهء اهریمنی کشتار زندانیان سیاسی در حکومت آخوندی یک دم از گردش باز نمی ایستد.  این گردونه اهریمنی حتی "حماسهء سیاسی" و نیمهء شعبان – تولد امام زمان (عج!) – هم سرش نمی شود و بی وقفه به کار خود ادامه می دهد. هنوز تکلیف خون به ناحق ریخته شده جوان کارگر وبلاگ نویس "ستار بهشتی" راه به جایی نبرده و پرونده اش در پیچ و خم های اداری پزشکی قانونی این دست و آن دست می شود تا گذر زمان گرد فراموشی برآن بپاشد که در جنایتی دیگر، باز مادری در سوگ نابهنگام فرزندش زار می زند و سربازان گمنام امام زمان سناریوی تکراری خود را درمورد کنترل مراسم سوگواری او روی صحنه می آورند.

روز شنبه گذشته افشین اسانلو، فعال کارگری و سندیکایی در زندان در شرایطی پرابهام درگذشت و رییس سازمان زندان ها مرگ او را براثر "سکته قلبی" اعلام کرد.  برای پی بردن به چگونگی این "سکته قلبی" خواندن چند سطر از متن نامه افشین اسانلو به اتحادیه های کارگری می تواند روشنگر باشد: «به مدت 5 ماه در سلول های انفرادی 209 درزندان اطلاعات تحت بازجویی و شکنجه قرارگرفتم.  شکنجه هایی نظیر زدن کابل به کف پا، وادارکردن به دویدن با همان پاهای زخمی و کابل خورده، بازجویی های طولانی هفده – هجده ساعته، فحش های رکیک و ضرب و شتم به صورت دسته جمعی که باعث شکسته شدن چندتا از دنده ها و همین طور دندان هایم شد».  منصور اسانلو، برادر بزرگتر افشین که به عنوان رییس سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی سال ها در بند حکومت آخوندی و زیر وحشیانه ترین شکنجه ها بود و اکنون مدتی است که از جهنم آخوندی گریخته و در خارج از کشور به سر می برد، در یادداشتی که به مناسبت مرگ برادرش نوشته می گوید: «او را در قسمت خوابگاه رانندگان ترمینال جنوب دستگیر می کنند و به اطلاعات شهرری می برند و با هماهنگی اطلاعات اوین او را به بند 209 اوین می برند و تحت سخت ترین شکنجه ها قرارمی دهند تا ازاو برعلیه سندیکا و فعالیت های سندیکایی اقرار بگیرند.  اقرارهایی دال بر همکاری سندیکا با گروه های سیاسی مخالف ج. ا. که همه دروغ و واهی [هستند] و چون او این اتهامات را نمی پذیرد زیر فشارهای سخت تری قرار می گیرد».

تارنمای کمپین سفارت سبز در تاریخ یکشنبه 2 تیرماه می نویسد: «حاکمیت اسلامی، زندان مخوف رجایی شهر را که توسط عده ای بیمار روانی سادیستی و شکنجه گر اداره می شود، تبدیل به قتلگاه آزادگان ایران نموده است.  به موجب اخبار واصله از داخل ایران، تاکنون بیش از یکصدوشانزده نفر از زندانیان سیاسی این زندان مخوف، یا در سلول انفرادی و یا زیر شکنجه و یا در سالن های زندان و یا چند روز یا چند ماه قبل از موعد آزادی یا بعد از آزادی به دلایل گوناگون ازجمله سکته قلبی یا مغزی وغیره فوت نموده و یا درواقع به قتل رسیده اند.  آخرین مورد به قول مبارز بزرگ راه آزادی منصور اسانلو قتل ساکت و بی صدا و خاموش، سکته قلبی برادر زنده یادشان افشین اسانلو، فعال کارگری و زندانی سیاسی در سالن 12 بند 4 این زندان است».

کانون مدافعان حقوق کارگر نیز در بیانیه ای، به نقل از تارنمای "اخبارروز" می نویسد: «افشین اسانلو زندانی سیاسی و راننده سابق شرکت واحد در زندان رجایی شهر درگذشت.  او در دادگاهی به زندان محکوم شده بود که از داشتن وکیل محروم بود و درحالی که جرم او سیاسی و امنیتی عنوان شده بود، هیچ هیأت منصفه ای در دادگاه حضور نداشت.  او تحت بازجویی های شدید قرارگرفته بود، به طوری که پس از بازجویی به شهادت سایر زندانیان تعدادی از دندان های او شکسته بود و آثار ضرب و جرح در بدن او باقی بود».

هدف از نگارش این سطرها ذکرمصیبت و مرثیه خوانی نیست.  پرواضح است که حکومت خونریز و جنایتکار آخوندی، به مقتضای طبیعتش، تا آخرین دقیقه حیات ننگین خود به تکرار جنایت هایی از این نوع ادامه می دهد و پروایی نیز از قطورتر شدن پرونده سیاهش ندارد زیرا خود را مصداق "آب که از سر گذشت چه یک نی چه صد نی" می پندارد و می کوشد تا با برقراری رعب قدرت و حاکمیت خود را حفظ کند.  هدف حتی سرزنش هم میهنانی نیز نیست که دوهفته پیش یک بار دیگر در دام فریب خلق "حماسه سیاسی" افتادند و با لبیک گویی به دعوت سیدعلی خامنه ای برای حفظ نظام به پای صندوق رأی رفتند.  وجدان این هم میهنان چنان با رواج خرافات و باورهای کج و کوله یا مصلحت اندیشی های حقیرانه تخدیر شده که نمی توان از آنان خواست که به جوهر آبی رنگ انگشت خود بنگرند و ببینند که از خون افشین اسانلوها به رنگ سرخ درنیامده باشد.  هم میهنانی که پای صندوق رأی نرفتند نیز چنان  در فضای سنگین خفقان روزگار می گذرانند که نمی توان از آنان انتظار داشت که اعتراض سازماندهی شده موثری علیه جنایت هایی که در زندان های حکومت رخ می دهند برپاسازند.  هدف طرح این پرسش است که آیا ما تبعیدشدگان و غربت نشینانی که از دسترس تیغ خونریز نظام ولایت مطلقه فقیه در امان هستیم، به حداقل وظیفه خود برای کاهش شمار و روند سرعت این جنایت ها عمل می کنیم تا دستکم از قربانی شدن کسان دیگری که هم اکنون در نوبت تکه پاره شدن توسط گردونه اهریمنی جنایت در زندان ها هستند جلوگیری کنیم؟!

شوربختانه شمار در نوبت قرارگرفتگان کم نیست و اگر اقدام موثر و هماهنگی که حکومت را به عقب نشینی وادارد صورت نگیرد، در آینده ای نه چندان دور باید به تکرار ذکر مصیبت و مرثیه خوانی کنونی بنشینیم.  نمونه هایی ازاین درنوبت قرارگرفتگان را می توان در همه زندان های سراسر ایران یافت و به عنوان مشت نمونه خروار به شرح دومورد بسنده می کنم: "فعالین حقوق بشر و دموکراسی در ایران" می نویسند: «زندانی سیاسی حبیب ریگی شورکی در وضعیت حاد جسمی است اما بازجویان وزارت اطلاعات مانع درمان وی هستند.  او از اسفندماه گذشته تا حال از ناراحتی حاد کلیه و کبد رنج می برد.  کلیه وی دچار عفونت و خونریزی شده و از دردهای شدید، تب و لرز، سرگیجه و تاری چشمانش رنج می برد.  اوبارها به بهداری زندان مراجعه کرده اما بهداری زندان به وی و مسئولان زندان گفته که قادر به درمان وی نیست و می بایست به یکی ازبیمارستان های خارج از زندان منتقل شود ولی بازجویان وزارت اطلاعات و دادستان زاهدان مانع انتقال وی به بیمارستان خارج از زندان هستند.  خانواده این زندانی سیاسی حاضر شده اند که تمامی مخارج بستری شدن و درمان فرزند خود را بپردازند.  آنان داروهای فرزندشان را با هزینه های زیاد تهیه می کنند و به بهداری زندان تحویل می دهند اما یوسفی مسئول بهداری زندان از تحویل دارو به این زندانی سیاسی خودداری می کند».

نمونه دیگر وضعیت وخیم زندانی سیاسی محمدرضا پورشجری (سیامک مهر)، وبلاگ نویسی است که قربانی کینه توزی رهبرمعظم جنایت پیشگان حکومت آخوندی شده است.  او در نامه ای که اخیرا به مناسبت روز زندانی سیاسی از زندان بیرون فرستاده می نویسد: «دستگاه قضایی سرکوبگر اسلام مرا با توجه به نشر اندیشه ها و نظرات و عقایدم در وبلاگ شخصی مجموعا به 4 سال حبس تعزیری آن هم به اتهام توهین به دیکتاتور اسلامی و تبلیغ علیه نظام و توهین به مقدسات محکوم نمود.  ازآن زمان تا به امروز که نزدیک به 3 سال سپری شده، دربدترین شرایط موجود که حتی تصورش برای هم میهنانم واقعا دشوار است محبوس بوده ام و برای مثال من همین شبها درمیان دو تن از زندانیان عادی می خوابم که یکی از آنها بیماری است روانی که مادر خود را به قتل رسانده و دیگری جوانی است که پس از آن که سر خواهرزاده خود را با کارد می برد جسد وی را مثله کرده و هرقطعه اش را در گوشه ای از شهر پراکنده می سازد.  حتی در باغ وحش هم آهو و غزال و برّه را با گرگ و کفتار و گراز دریک قفس گرفتار نمی کنند».

خبرگزاری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، "هرانا" درتاریخ یکشنبه 2 تیرماه می نویسد:  «محمدرضا پورشجری (سیامک مهر) وبلاگ نویس زندانی در زندان ندامتگاه مرکزی کرج، درپی وخامت وضع جسمی به بهداری زندان منتقل گردید.  پزشکان زندان برای بهبود وضع جسمی این زندانی سیاسی تنها اقدام به تزریق داروهایی کردند که ماهیت آنها برای خود وی ناشناخته بوده است».  میترا پورشجری دختر این زندانی سیاسی به گزارشگر "هرانا" می گوید: «پدرم طی تماس تلفنی اعلام کرد اگر من مردم باید من را کالبد شکافی کنند زیرا پزشکان زندان حتی نام آمپول هایی که به من تزریق می کنند را نمی گویند».

میترا پورشجری، در صفحه فیسبوک خود نیز نوشته است: «زنگ خطر قتل خاموش زندانیان سیاسی ما به صدا درآمده است و این بار جمهوری اسلامی در کنار اعدام و سنگسار و... با  عدم توجه به درمان  و در خونسردی کامل دست به کشتار عزیزان دربندمان زده است.  تا عزیزی دیگر از دست نرفته به کمکشان بشتابیم».

در شرایط حاضر، تنها کمکی که می تواند موثر واقع شود، صدا در صدا انداختن، اعتراض یکپارچه و سراسری و یاری خواستن از نهادهای بین المللی حقوق بشر است تا حکومت ولایت مطلقه فقیه وادار به عقب نشینی شود و سرعت گردونه اهریمنی جنایت در قتلگاه زندان را کم کند!

 

https://newsecul.ipower.com/

 

نظر خوانندگان

 

محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630