|
بازگشت به خانه پيوند به نظر خوانندگان آرشيو مقالات آرشيو صفحات اول جستجو |
چهارشنبه 29 خرداد ماه 1392 ـ 19 ماه ژوئن 2013 |
موزهء بی گناهی
روایت «پاموک» از شهر خاطره ها
گلناز غبرایی
اولین بار خواندن مصاحبه ای با پاموک، نويسندهء مشهور ترکيه، دراشپیگل توجهم را به کتاب جلب کرد. مصاحبه ای که نویسنده در آن گفت در کار ساختن موزه ایست که در داستان از آن یاد می کند. شور و شوقی که در حرف هایش موج می زد، تماشایی بود. این که نویسنده ای تصمیم بگیرد، اندیشه اش را که در رمان به قالب کلمات در آورده، حالا از دنیای مجازی به واقعیت بیاورد و در جایی به نمایش بگذارد، برایم بسیار جالب بود. کاری بیش از رفتن به کافه ای که روزی نویسنده ی محبوبمان در آن نشسته و طرح کتاب جدیدی را در ذهن پرورانده یا بازدید از خانه ای در آن متولد شده. این جا با خود نویسنده و آن چه به انتخاب خود جمع کرده و در اختیارمان گذاشته روبروییم.
اما راستش کتاب را که خواندم آنقدر به خود مشغولم کرد که تا مدت ها طرح ساختن موزه توسط نویسنده را به فراموشی سپردم. دلم خواست این کتاب را که تا حدی سرنوشت تک تک ما در گوشه و کنار آن پنهان شده به فارسی برگردانم و حالا بعد از مدت ها این کار به انجام رسید.
موزهء بی گناهی داستان تولد درد بار، پر پیچ و خم و هیجان انگیز انسان مدرن و امروزی از دل باورها، اعتقادات و مناسبات اجتماعی یک جامعه ی سنتی است. داستان شهری که از بیرون سال هاست پوست انداخته و در بسیاری از موارد خود را مدرن می داند، اما در درون هنوز پایش در مناسبات دوران عثمانی گیر کرده و آن وقت که پای عمل به میان می آید معیارهای آن زمانی خود را به نمایش می گذارد. شهری که با معیارهای مدرن عاشق می شود ولی با واسطه و دلاله ازدواج می کند. با مایو به دریا می زند، ولی از برهنگی شرمزده ست. به زن های بی حجاب و ترو تمیزش می نازد و در عین حال آنان را متهم به بی بند و باری می کند. شهری که مراسم دختر شایسته را در مجلات رنگارنگ دنبال می کند ولی شرکت اقوام را در آن آبرو ریزی می داند. شهری که همه جا به حقوق دختران زیبایش تجاوز می شود و او اعتراضی نمی کند. شهر بی رحم و در عین حال دوست داشتنی
از دردی که به زن ها در چنین جامعه ای می رود، بسیار خوانده ایم. زن ها قربانیان خاموش شهرند. پاموک اما از دشواری مرد بودن در استانبول دهه ی هفتاد سخن می گوید. از آرزوها و تعهداتش، ترس ها و دلمشغولی هایش. اشتباهاتش. خود را از او جدا نمی بیند. با این که گاه و بیگاه به او می تازد، ولی با قهرمان داستانش نزدیکی های فراوان دارد. از زبان اوست که درباره ی سینمای ترکیه حرف می زند. از روزنامه نگاران شجاع تجلیل می کند، از عشقش به استانبول می گوید. با پای اوست که به تماشای دنیا می رود تا موزه اش را آن طور که باید، بسازد و از زبان اوست که در پایان داستان زندگی را پاس می دارد. همین زندگی جاری را.
و ما مخاطب ایرانی در جای جای رمان خود را می بینم. ما با میل مان به حفظ گذشته، دراشتیاق فسون خاموش و آرزوهای برباد رفته اش، در چهره ی مادرهای سنتی داستان که حاضرند برای بچه هایشان از همه چیز بگذرند، پدری که در دوران بیماری و پیری از سرکوب تمایلاتش می گوید و بیش از همه در چهره ی کمال با آرزوی بزرگش که می خواهد شهر خاطره ها را یک جایی حفظ کند. با همان خصوصیات و نشانه هایی که آن را از هر جای دیگر متمایز می کند و در عین حال زنجیرها را از دست و پای ساکنین اش بردارد. شهر را شاد و آزاد می خواهد. و این روزها که اخبار شهر پر جوش و خروش را دنبال می کنم، آرزوی پاموک را در چهره ی مردم می بینم. میل به شادی و آزادی که قید و بند مذهب و سنت را از دست و پا می گشاید و به پیش می رود.
در پایان از انتشارات فروغ ـ کلن که نشر و پخش این کتاب را بعهده گرفت تشکر می کنم و امیدوارم که فارسی زبانانی که هنوز ترجمه های این رمان را به زبان های دیگر نخوانده اند از برگردان فارسی اش لذت ببرند.
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.