بازگشت به خانه                    پيوند به نظر خوانندگان                     آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

دوشنبه 20 خرداد ماه 1392 ـ  10 ماه ژوئن 2013

توئیت های ایرانی

ب. مهرکوهی

ساعت نُه بامداد امروز رفتم برای خرید شیر و نان و سبزی و سیگار. نمی دانم که این آقای «گ. ب. ا. ز. ناشناس» چه جوری جلویم سبز شد! این آدم داستان هایی دارد گفتنی. هفتاد ساله هایی مانند من را هم «پسرم!» سدا می زند. خیلی دلم می خواهد که درباره اش بنویسم. ولی دریغ. دیگر کسی خریدار داستان زندگی پیرمرد ها نیست. نه احترامی، نه چیزی. همین اکبرشاه خودمان را نگاه کن! کسی برای دزدی ها و چپاول ها و آدم کشی هایش او را نفی نکرد. به او گفتند که پیر شدی، بزن کنار! اگر هم این جا و آن جا می بینید که شماری از انقلابی های 57 از وی پشتیبانی می کنند نه برای احترام به ریش سفید اکبر کوسه، که آنان در سرانهء پیری شیفتهء روح «عصیانگر» اکبر شده اند.

به هر روی، تا آقای «گ. ب. ا. ز. ناشناس» من را دید، از آن  سوی خیابان عصایش را بلند کرد و در هوا چرخاند و داد زد: «می گم که!». حواسم به او نبود تا سدا از ته چاه گلویش بیرون آمد دانستم که خود اش است و فرار سودی ندارد. به تاختی خودم را به آن سوی خیابان رساندم و سلامی کردم. گفت: «شنیده ام، رفته بودی ایران، می خواستی نامزد انتخابات بشی؟ آخر پسر، مگر بچه شدی؟» نگاه اش چنان پر از سرزنش بود که ناخودآگاه و بی هیچ ربطی به موضوع، به یاد آن محاکمه های فوری و چند دقیقه ای پس از آن انقلاب باشکوه افتادم که همین برادران اصلاح طلب امروز گردانندگان اش بودند، با نگاه هایی پر سرزنش به قربانی داد ِ اسلامی اشان. آقای «گ. ب. ا. ز. ناشناس» هرگز اهل انقلاب و از این جور بازی ها نبوده ولی آن نگاه پر از سرزنش اش تداعی گر چنان فضایی برای من شد. خیلی بی زیط شاید، ولی این هم یکی دیگر از دردها پیری است به گمانم.

پرسید: خب فکر می کنی کی رییس جمهورشان بشود؟

 گفتم: همهء نشانه گواه می دهند که بزرگان قوم میل به آقای جلیلی دارند.

گفت: هه...ه! ما را فیلم کردی، مرد حسابی؟ هه.....ه! پس خودت را هم بگذار جزء آن بزرگان قوم، چون چیزی بار ات نیست! خوب شد که رییس جمهور نشدی!

گفتم: منظور ات را نمی فهمم. از آن گذشته نیازی نیست که با طعنه و زخم و زبان حرف بزنی. آیا تا کنون مگر احترام چیزی از من دیده ای؟

گفت: لج ام می گبره، هنگامی که می بینم هیچ حالیت نیست. پسر! از دو سال پیش روشن بود که چشم امیدشان به جلیلیه. ولی وضع چنان خراب است که سیاست ها ساعت به ساعت عوض می شوند. چرا برنامه های انتحاباتی را به صورت مسخره بازی اداره می کنند؟ چرا توی سر نامزدها می زنند؟ این پیام دارد. به آن ها می گویند: "خاک تو سرتون، همینه که هست!" یک رییس جمهور تو سری خور! این را می خواهند، فرقی نمی کند از کدام جناح. آمریکا هم دارد فشار می آورد. تحریم ها بسیار بدتر خواهند شد و فلج اشان خواهد کرد. یا باید توی چند ماه آینده بمب را بترکونند و پس از ترکوندن بمب برای مذاکره اعلام آمادگی کنند و یا بهترین راه برای یک دست کردن قدرت و دک کردن اصلاح طلب ها این است که در این شرایط پُست رییس جمهوری را به نمایندگان دست چندم آن ها واگذار و همه ی کاسه کوزه ی تحریم و گرانی و فساد ریشه ای اشان و بی مدیرتی ها را سر ِ اصلاح طلب ها و بی عرضه گی اشان در اداره ی کشور بگذارند و کاری بکنند که خود مردم از این ها فاصله بگیرند. پس از آوردن و رقصاندن خاتمی، اصلاح طلب ها را خورد کردند. اگر این بار بیاورندشان، در یک دوره ی چهار ساله نابود اشان خواهند کرد! فهمیدی جانم؟. نگاه کن هشت تا تو سری خور را آورده اند برای چی؟ چرا غرضی را آورده اند توی بازی؟ هان؟

گفتم: نمی دانم!

و باز نگاه سرزنش آمیز آقای «گ. ب. ا. ز. ناشناس»!

         

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه