|
بازگشت به خانه پيوند به نظر خوانندگان آرشيو مقالات آرشيو صفحات اول جستجو |
چهارشنبه 15 خرداد ماه 1392 ـ 5 ماه ژوئن 2013 |
وقتی بازی تمام شده باشد چه اتفاقی می افتد؟
مهدی جامی
در جریان جنبش سبز شعاری مطرح شد که بسیار بحث برانگیز بود: «جمهوری ایرانی». این شعار و این ایده و فکر سیاسی بیانگر چیزی در اندیشه معترضان بود که تا امروز پوشیده مانده است.
چرا این فکر مطرح شد و به زبان ها افتاد؟ چه رابطه ای بین شعار جمهوری ایرانی هست با جنبش سبز و با بحث های اصلاح طلبانه امروز؟ آیا هنوز این سوال معتبر است که: «آیا پس از رد صلاحیت هاشمی چیزی از اصلاح طلبی و میدانی برای فعالیت آن باقی مانده است؟»
من فکر می کنم هر قدر که می گذرد امکان برای طرح واقعی و عملی جمهوری ایرانی بیشتر پیدا می شود. علت آن ناامیدی از بازی درون قواعد نظام ولایی است. فقیهان شورای نگهبان نه تنها راه جمهوریت را بستند که راه جمهوری اسلامی را مسدود کردند.
از سال 76 به این سو که رأی غیرمنتظرهء مردمی محمد خاتمی را به ریاست جمهوری رساند بارها این سوال مطرح شده است که آیا مردم اصلاحات می خواهند یا تغییر نظام؟ آیا به اصلاحات بسنده می کنند یا قصد برانداختن این نظام را دارند و اصلاحات تنها مرحله اول از یک مسیر براندازانه است؟
پاسخ جانب اصلاح همیشه روشن بوده است: ما قصد براندازی نداریم. ما قصد اصلاح نظام داریم. اما چرا این پاسخ بسندگی ندارد؟ چرا می توان فرض کرد که بخش بزرگی از مردم ایران ممکن است خواستار پایان این نظام باشند؟ - چیزی که در اندیشه «جمهوری ایرانی» به صورتی خام و گسترش نیافته بازتابیده است.
دو بلوک تغییرخواه، یک بلوک سرکوب
از منظر تغییرخواهی در ایران، دو بلوک گفتمانی وجود دارد که یکی در سایهء دیگری نادیده مانده است. تنها یکی از این دو بلوک اصلاح طلبانه است و دست کم از باب تئوری در خدمت تداوم نظام ولایی قرار داشته است.
بلوک گفتمانی دیگر بحث های دیگری دارد که تاکنون کمتر شناخته شده و یا به صورت مستقل بحث نشده است. در اغلب بحث ها بین این دو بلوک رفت و آمد صورت می گیرد بدون اینکه بحث کنندگان متوجه باشند از دو بلوک متفاوت عزیمت می کنند. ناچار بسیاری از استنتاج ها نادرست و نادقیق و ناکارآمد می شود.
اگر بلوک سرکوب کنندهء تغییر خواهی را به دو بلوک تحول خواه اضافه کنیم به یک مدل نسبتاً قانع کننده از وضع سیاسی ایران امروز خواهیم رسید.
بنابرین، در قدم اول، باید گفت که «مدل اصلاح طلب - محافظه کار» برای توضیح وضع سیاسی در ایران ناکارآمد است و باعث خلط مبحث های متعدد می شود. زیرا در این مدل دوگانی، «نیروی سوم تغییرخواه» در سایه می ماند.
از نظر محاسبات فعلی و عملی سیاست روز شاید مدل دوگانی بسندگی هایی داشته باشد. اما از نظر آیندهء نگری سیاسی این مدل اساساً کارآمد نخواهد بود.
آفتابی شدن بلوک در-سایه-مانده
بر اساس مدل دوگانی، با رد صلاحیت هاشمی یک رجل مهم سیاسی به بلوک اصلاح طلبان اضافه شده است و به سرمایهء آنان افزوده است.
اینک بسیاری از رجال سیاسی در جبهه اصلاح طلبی قرار دارند. رفسنجانی هم بعد از چهار سال تلاش برای در میانه ماندن ناچار به جبهه ای رانده شده است که جبهه بزرگ اصلاحات است.
اگر او تایید صلاحیت می شد قطعاً همهء تحولات زیر چتر اصلاح طلبی تعریف می شد: هاشمی با شعار اصلاحات جلو می آمد و مردم بار دیگر به او رای می دادند و پیروزی احتمالی و قابل پیش بینی رفسنجانی پیروزی اصلاحات می بود.
اما با کنار گذاشته شدن هاشمی از بازی انتخابات، پیام روشن و صریحی به مردم تحول خواه و تغییر طلب داده شد: «این بازی دیگر به روی شما حتی اگر با نماینده ای مثل هاشمی شناخته شوید باز نیست».
برخی از سرکوب کنندگان تغییر مدعی اند که اگر موسوی تحمل می کرد می توانست در سال 92 به میدان آید و رأی آورد. اما این سناریو کاملاً ذهنی است.
رد صلاحیت هاشمی نشانهء واضحی است که هرگز کسی مثل موسوی قادر نبود به میدان بیاید. این بازی شکل دیگری دارد که جای موسوی را در حصر و جای هاشمی را در طرد معین می کند. و نه بیش. زیرا تصمیم رهبر ایران حذف اصحاب رای است.
با طرد هاشمی داستان اصلاح طلبی حکومتی به پایان رسیده است - نه اینکه اصلاح طلب غیرحکومتی هم داریم اما از باب توصیف و تاکید این حکومتی بودن را باید افزود تا بحث روشن تر شود.
اکنون می توان پرسید آیا رانده شدن رفسنجانی به جبههء تغییرخواهان تحولی اصلاح طلبانه بوده است؟ پاسخ روشن است: نه!
میدانی برای اصلاحات باقی نمانده است. اصلاحات در داخل زمین حاکمیت بازی می کرد. این زمین اکنون جایی برای بازی دوگانه ندارد و تمام زمین در اختیار یک طرف است.
بنابرین مهم نیست که هاشمی را اصلاح طلب بدانیم یا ندانیم و بر سر اینکه آیا او سردار اصلاحات شده مناقشه کنیم یا، بنا به سابقه دعوای میان اصلاح طلبان با او و منش متفاوت اش در حکومت، او را اصلاح طلب ندانیم و برای سرداری اصلاحات هم رد صلاحیت اش کنیم. مهم این است که با طرد هاشمی فضا برای هر تحول اصلاح جویانه حکومتی بسته شده است.
نظام سیاسی ذیل حاکمیت ولایی - یعنی در داخل نظام به اصطلاح- به دو جبههء اصلاح طلبان مطرود و سرکوبگران حاکم تقسیم شده است.
محتوای هر یک از این دو جبهه می تواند مرکب از اصولگرا یا اصلاح طلب باشد و جناح ها و سازمان های رقیب یا سهیم در هر یک از مراکز قدرت از جمله دولت و طیف هایی از روحانیون و سپاه را هم در برگیرد.
اما در «خارج از نظام» نیروی دیگری وجود دارد که آن را می توان نیروی سوم یا طیف تغییر طلبان نامید. این طیف / نیرو جایی در دو سوی متنازع داخل نظام ندارد. و این همان نیرویی است که معمولاً ذیل اصلاح طلبی حکومتی طبقه بندی و نادیده گرفته می شود.
تغییر ممکن، اصلاحات ناممکن
اگر سئوال پیشین در بارهء اصلاح طلبی را اینک طور دیگری مطرح کنیم و بپرسیم: آیا میدانی برای تغییر سیاسی در ایران باقی مانده است؟ پاسخ از نظر من کاملاً روشن است: آری! اما نکته اساسی این است که این «تغییر ِ-در-راه» دیگر یک تحول اصلاح طلبانه نیست.
بسیاری با ورود هاشمی به انتخابات دچار یک احساس دوگانه شدند. چیزی که در مورد موسوی هم وجود داشت به نحوی شدیدتر در باره رفسنجانی پیدا شد.
این مرد خود در این حاکمیت دست داشته است و بیرسمی های بسیار از او صادر شده است. و حتی رهبری ولایی فعلی هم نتیجه آشی است که او پخته است. چطور چنین کسی می تواند نمایندهء اصلاحات یا تغییرات سیاسی مطلوب ایرانیان باشد؟
از سوی دیگر، همزمان این حس وجود داشت که نباید خدمات او را نادیده گرفت و انتخابی را که در این چهار سال اخیر کرده و زبان معترضان بوده است؛ زیرا به هر حال او با حاکمیت سرکوب همسو نشده و هزینه هم داده است و حتی فرزندانش هم محاکمه و زندان شده اند. بعلاوه، اینک او مهمترین شخصیت جمهوری اسلامی است که سوی مردم ایستاده است.
محتوای این احساس دوگانه به یک مسالهء قدیمی انقلاب اسلامی بر می گردد و از آن نیرو یا بلوک سوم پرده برداری می کند.
پایان انحصارطلبی پایان نظام است
طرد هاشمی به یک معنا اوج ماهیت انحصار طلبانهء نظام اسلامی یا هویت بیگانه ساز / غیرخودی ساز آن و البته بیگانه ستیزی یا غیرخودی ستیزی آن است. در این انحصار طلبی خود هاشمی هم دست داشته و در طراحی و پیشبرد آن کمک کرده و به آن راضی بوده است.
میرحسین موسوی هم از این انحصار طلبی برکنار نیست. محمد خاتمی و دیگر کسانی که بعدها جریان اصلاح طلبی را شکل دادند و در دو دههء اول انقلاب به جناح چپ شناخته می شدند هم در همین قصه به درجات همدست و همداستان اند.
داستان انقلاب را دو جور می توان نوشت: یکبار داستان تحولات درونی نظام حاکم است. اینجاست که ما با چپ و راست و میانه و جامعهء روحانیت و مجمع روحانیون و حلقهء کیان و حزب الله و بنیادگرا و اصولگرا و آخرالزمانی و حجتیه و مسائلی از این دست روبرو هستیم.
یکبار دیگر داستان مردم و انقلاب است و داستان گروه هایی از مردم که از صحنهء سیاست به اجبار و اعدام و زندان و اعتراف اجباری و تبعید و آوارگی و گزینش های آنچنانی رانده شدند.
اینجا با مجاهد خلق و چریک فدایی و جبههء ملی و نهضت آزادی و ملی- مذهبی ها و دموکرات و کومله و سلطنت طلب و طرفداران شریعتی و مصدق و بنی صدر و بازرگان و ده ها سازمان کوچک و بزرگ دیگر و هواداران آنها روبرو هستیم.
فرق بارز طیف هاشمی (اصلاح طلبان مطرود) و طیف سوم این است که هاشمی تازه به صف مطرودین پیوسته است و قبل از او موسوی و کروبی و رهنورد و خاتمی طرد شده بودند به همراه همهء کسانی که از این طیف در زندان اند؛ اما طیف سوم قدیمی ترین نمونهء مطرودین است با همهء کسانی که ستم انحصارطلبی را از اولین روزهای انقلاب تجربه کردند.
به زبان دیگر، دوگانهء چپ و راست، و محافظه کار و اصلاح طلب، و همهء تحولات بعدی آن صرفاً با سرکوب و طرد همهء کسانی تعریف می شود که آنها را بلوک سوم یا طیف سوم می توان نامید.
دوگانهء چپ و راست هر دو در طرد نیروهای سوم شریک بوده اند گرچه به تدریج نیمی از خود آنها هم به مطرودان تبدیل شده اند.
هر گونه پایان دادن به ایدئولوژی انحصار طلب حاکم پس از انقلاب دیگر به معنای اصلاح نخواهد بود. بلکه پایان نظام جمهوری اسلامی را رقم خواهد زد. زیرا این نظام انحصار طلبی را به هویت خود تبدیل کرده است.
طیف سوم یا نیروی سوم آن مردمی هستند که از روز نخست قربانی انحصارطلبی چپ و راست و دیگر ستیزی در جمهوری اسلامی شدند و اینان هرگز با حاکمیت احساس نزدیکی نکرده اند.
اینها یکبار در مجلس اول و یکبار در انتخاب بنی صدر خود را نشان داده اند و بس. آنها از صحنهء سیاسی بیرون رانده شدند اما طبعاً در صحنهء اجتماعی ماندند و با همهء تلاش های سرکوبگران حذف نشدند و قابل حذف نبودند. این همان نیرویی است که طیف خامنه ای نگران است دوباره پشت هاشمی یا مطرودی دیگر جمع شوند و کار او را زار کنند.
بن بست بازی با کارت های نظام
از منظری دیگر، تمام تکاپوی سیاسی انتخابات در جمهوری اسلامی حاصل حضور فعال طیف سوم بوده است. مدل کار سیاسی طیف سوم همین است که خامنه ای تجربه کرده و نگران آن است: پشتوانه دادن به رجال مطرود جمهوری.
از زمان فرو افتادن بنی صدر، یعنی وقتی همهء رهبران این طیف زندان و اعدام و یا خانه نشین شدند یا به تبعید و آوارگی و فرار از مرز تن دادند تا امروز، مهمترین شیوهء دخالت سیاسی طیف سوم تغییر مهمی نکرده است: بازی با کارت های موجود در داخل حاکمیت.
این نیروی عظیم پشتوانهء فعال هر حرکتی در داخل نظام بوده است که به نحوی خواست ها و ارزش ها و افق دید او را کم یا بیش نمایندگی می کرده است. از کرباسچی تا نوری و منتظری و خاتمی و موسوی و اینک هاشمی.
اما نکتهء اساسی این است که پس از سرکوب سال 60 این طیف هرگز رهبر فراگیر و نماینده ای از خود نداشته است و تنها با همدلی و همگرایی خود با رهبران منتقد داخل نظام آنها را تقویت کرده و برایشان پشتوانه ساخته است.
رفتار طیف سوم از سال 76 تا امروز منحنی خاصی را طی کرده است که بتمامه در تضاد با خامنه ای تعریف می شود. این طیف با آگاهی از سیاست های انحصار طلب خامنه ای و برای باز نگه داشتن فضایی که او می خواست ببندد (مثل همین سال های 88 و 92)، در سال 76 به کسی رأی داد که نمایندهء تفکر خامنه ای نبو.د
رأی به خاتمی رأی به طرد خامنه ای بود. تقابل اصلی از نظر طیف سوم همیشه با خامنه ای و نیروهای سرکوبگر او تعریف شده است. قرار دادن این دوقطبی در هر جای دیگری خطا ست.
اینکه می گویند احمدی نژاد از تقابل با هاشمی سود برد هم شوخی سردی بیش نیست. احمدی نژاد نه در انتخابات اول رأی داشت و نه در سال 88 که رأی مردم، یا همین طیف سوم، دزدیده شد. تقابل همیشه با خامنه ای بوده است.
و دلیل اقبال مردم به هاشمی 92 و امیدی که آمدن او در دل ها پدید آورد هم دقیقاً همین است: او قدرت آن را دارد که در مقابل خامنه ای بایستد. (به همین دلیل هم هست که صرف موصوف بودن به اصلاح طلبی کافی نیست و بعید است طیف سوم به کسانی مانند عارف و روحانی توجه کند.)
خامنه ای این رفتار را بسیار خوب می شناسد. هشت سال هم به ناچار آن را تحمل کرده است گرچه هر 9 روز بحران تازه ای در کار آورده تا دولت اصلاح طلب را فلج کند و کرده است. اما از بیخ و بن برداشتن امکان انتخاب - که تنها روزنهء نفوذ طیف سوم و صاحب رأی است - راه حلی است که او طراحی کرده است.
در سال 88 او به تقلب روی آورد اما پرهزینه بودن اش باعث شد این بار به سیاست تیز کردن تیغ استصواب روی آورد؛ تیغی که از روز اول در خدمت حذف رقبای سیاسی در داخل نظام بوده است. اما هیچ روشن نیست که این رفتار هزینهء بیشتری بر او تحمیل نکند. زیرا امید به اصلاح درونی نظام را از بین برده است
رابطهء اصلاح طلبان و طیف سوم
برآمیختگی های فراوان میان نیروی مطرود داخل نظام و نیروی مطرود خارج از نظام پدید آمده که خود نیازمند تحقیق جداگانه است. گاه حکم این به آن و گاه حکم آن به این داده شده است.
گرچه نمی توان انکار کرد که میان مطرودان داخل نظام با طیف سوم و مطرودان قدیم به تدریج همدلی هایی پدید آمده است.
اما مطرودان داخل نظام تا جنبش سبز مطرودان بیرون نظام را چندان جدی نگرفتند و عمدتاً از آنان به عنوان نیروی تزئینی استفاده کردند؛ یعنی همان کاری که، در سوی دیگر، اهل ولایت با رعایای مملکت می کنند.
اصلاح طلبان با به کار گرفتن پتانسیل اجتماعی مطرودان بیرون نظام به چانه زنی با جناح رهبر و خود رهبر پرداختند اما بیشتر برای آنکه موقعیت خود را در داخل نظام مستحکم سازند و نیروی مردمی خود را به رخ بکشند.
مطرودان بیرون نظام، یا بلوک سوم و طیف سوم و هر طور دیگری که آنها را بنامیم، کمتر دلبستهء شعارهای اصلاح طلبانه بوده اند. چون این شعارها برای آنها شعارهای حداقلی است.
بسیاری از این طیف اصلاح طلب نیستند و اعتقادی هم به نظام جمهوری اسلامی ندارند و چشم اندازی هم برای رفع تبعیض در چارچوب این نظام نمی بینند؛ اما به طور طبیعی از رهبران اصلاح طلب یا منتقد داخل نظام حمایت می کنند. این تنها راه آنها برای ابراز وجود سیاسی و پیشبرد منافع اجتماعی شان است.
سوی دیگر این معادله هم با بی اعتنایی و بی تفاوتی این نیروی عظیم به تحولات سیاسی داخل نظام ساخته می شود. از آنجا که این طیف جایگاه معین سیاسی در داخل نظام ندارد و رهبران اصلاح طلب هم پیوند ارگانیک با این طیف ندارند رابطهء آنها مرتب پیوسته و گسسته می شود.
این طیف تنها علاقه مند به مهار کردن سرکوبگران است. به شعارهای کمتر از این اعتنایی نمی کند. مساله اش مسالهء اکثریتی است که جایی در نظام اقلیت ندارد. این است که به تاکتیک های سیاسی رهبران اصلاح طلب چه در مجلس ششم و یا انتخابات شوراها و چه در این چهارساله اخیر توجهی نکرده است.
طیف سوم یک نیروی منسجم سیاسی نیست و خود را با قواعد اصلاح طلبانه تعریف نمی کند. بنابرین، گاهی رفتارش اسباب دلگرمی اصلاح طلبان است و گاهی اسباب دلخوری و دلسردی.
این طیف در واقع بی رهبر است. اما از هر رهبری که او را نمایندگی کند و قادر باشد در داخل نظام برای منافع مشترک با این طیف بایستد حمایت می کند.
بنابرین از او نمی توان پرسید چرا از هاشمی یا موسوی حمایت می کنی. جواب او بسادگی این خواهد بود که اینها رهبران مطلوب من نیستند. رهبران حداقلی یا «تسخیری» من اند. (پشت آن گزینهء معروف رای دهندگان یعنی انتخاب بین بد و بدتر چیز دیگری هست؟)
اصحاب رای در برابر اصحاب زور
با این تفاصیل آیندهء تغییرخواهی در ایران چه خواهد شد؟ اگر مدل سه گانی را اساس قرار دهیم آینده می تواند در گرو پیوند خوردن هر چه بیشتر مطرودان داخل نظام با مطرودان قدیم یا مردم تحول خواه شهرنشین باشد که جایی در ساختار سیاسی ندارند.
این گروه اخیر از نظر شمار گروه عظیمی است با سرمایهء اجتماعی و فکری و مالی بسیار. پیوندهای ارگانیک میان آنها و مطرودان نظام می تواند بسرعت شکل گیرد و ریشه یابد و به زایش رهبرانی تازه یا افزایش توانش رهبران موجود بینجامد.
در مقابل آنها طیف زورگو و سرکوبگر ولایتمدار قرار دارد که فاقد اکثریت اجتماعی یا اقبال است و فاقد رأی و پشتوانهء مردمی؛ اما به نیروی اطلاعات و امنیت و قهر و زندان متکی است و بر کرسی های مدیریت کشور تکیه زده و دست اش در بیت المال گشاده است.
این نیرو تلاش می کند طبقهء جدیدی به وجود آورد که قادر به معارضه و تفوق بر طیف سوم و مطرودان نظام باشد. آب در هاون کوبیدن است. اما تنها فکر بزرگی است که برای غلبهء بر اکثریت دارد.
بزنگاه های بعدی سیاست در ایران از رویارویی این دو قطب پدید خواهد آمد. اما پیش از آن مسائلی هست که باید حل و فصل شود و یکی از مهمترین آنها مساله رهبری مطرودان است.
آیا هاشمی می تواند رهبر مطرودان داخل نظام و مطرودان قدیم شود؟ یا رهبر دیگری این بار از میان خود مطرودان قدیم برخواهد خاست؟ پتانسیل شگرف مقابله با نظام سرکوب ولایی تنها محتاج یک رهبر قدرتمند است.
موجی که پس از ورود هاشمی پدید آمد نشانهء روشنی است از اینکه یک رهبر توانمند می تواند این پتانسیل را برای حل مسالهء سرکوب اکثریت در ایران به حرکت درآورد و بر انحصارگرایی حاکم نقطهء پایان بگذارد.
اگر این جسارت با هاشمی باشد او مهر خاتمت بر نظامی خواهد زد که خود از پدید آورندگان اش بوده است. زیرا هر تغییری که در آن انحصار طلبی پایان یابد همهء سیاست سی و چند سالهء ایران پس از انقلاب را چنان تغییر خواهد داد که دیگر چیزی از جمهوری اسلامی، چنانکه تحت رهبری خمینی و خامنه ای شناخته ایم، باقی نخواهد گذاشت.
جانشین مشروع «جمهوری اسلامی» می تواند «جمهوری ایرانی» باشد. موسوی از رهبری مطرودان به سوی آینده ای فارغ از جمهوری طرد و تبعیض تن زد. شاید هاشمی تن بسپارد. ولی انتخاب او هر چه باشد مسیر جدایی از جمهوری اسلامی آغاز شده است.
http://www.bbc.co.uk/blogs/persian/viewpoints/2013/05/post-582.htm
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.