بازگشت به خانه                    پيوند به نظر خوانندگان                     آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

دوشنبه 30 ارديبهشت ماه 1392 ـ  20 ماه مه 2013

شریعتی، خروس نابهنگام تاریخ

مهران امير احمدی

آنان که دستی در تاریخ دارند بیش از پیش بر این نکته واقفند که  همواره اشخاصی در تاریخ اندیشه، بصورتی «نا به هنگام» به  ظهور رسیده اند. به باور نگارنده «مارکس» و «شریعتی» را می توان از این منظر به دیدهء نقد نگریست، با این تفاوت که مارکس حداقل یک سده زود با نظریات شگفت انگیزش وارد در تاریخ اندیشه گشت ولی شریعتی حداقل چهار قرن دیر وارد پا در این مدخل رمزآلود گذاشت. به دیگر سخن، هر دوی این شخصیت ها فرزندان عنصر زمان  به شمار نمی آیند. به همان اندازه که مارکس در بیان مؤلفه های اقتصادی و سیاسی به آینده می نگریست، شریعتی  در تحلیل مسایل روز به زمان ماضی توجه داشت. ظهور اندیشه های مارکس در زمانه ای اتفاق افتاد  که نه عنصر زمان و نه مصادیق مکانی،  هيچکدام یارای درک و تحمل چنین  نظریاتی را نداشتند. شریعتی نیز  در زمانه ای تيغ از نیام  برکشید  که اساساً هیچ ضرورتی  به وجود  او احساس نمی شد. او در کالبد جسدی دمید و آن را جان بخشید که مرده بودن اش به زنده بودن اش بیشتر می ارزید.

ظهور زود هنگام مارکس باعث گشت تا از دل نظریاتش، انقلابی  چون انقلاب روسیه شکل گیرد که اساسا  با  سیر تکاملی مورد نظر وی  بسیار متفاوت بود و در نهایت به استبدادی سیاه انجامید که هم فردیت و هم بعد جمعی زندگی بشر را به مخاطره انداخت . در حالیکه تمام کوشش مارکس بر این بود که یک تعادل نسبی  بین ابعاد فردی و جمعی زندگی بشر بو جود آورد.این نا بهنگامی سبب شد تا بعد از فروپاشی  شوروی سابق(  که  هیچ شباهتی با نظام مورد علاقه مارکس نداشت ) نئو لیبرال ها با تمام ظرفیت  نظریات وی  را در باور عمومی جهانیان به چالش کشیده و اندیشه هایش  را اساسا غیر منطقی و غیر واقع بینانه  با  مصا دیق عینی جهان معاصر تفسیر نمایند.اگر منصفانه  و صادقانه بخواهیم  به مارکس و اندیشه هایش بنگریم متوجه این نکته می شویم که مارکس تعلق به سده نوزدهم نداشت بلکه او فرزند هزاره سوم بود  . جالب اینکه امروزه بسیاری از نئو لیبرال ها  بیش از پیش  در شناخت معضلات و بحران های پیش رو به  مارکس  و اندیشه هایش رجوع می کنند.  چراکه مارکس حداقل در شناخت پدیده های اجتماعی و اقتصادی هیچ بدیلی تاکنون نداشته است . اگرچه  بر نظریات مارکس هم  می توان انتقاداتی داشت  و این جنبه  انتقادی، ناشی از غیر مطلق انگاری  در عرصه تحلیل مدرن، از جهان معاصر است  .

به باور نگارنده  شریعتی بایستی  در دوره صفویه به ظهور می رسید  تا شیعهء علوی خویش را در تقابل با شیعهء صفوی آن زمان، مطرح می کرد . او در زمانه ای نظریاتش را بیان کرد که اساسا  طرح آن ها نه تنها ظرورتی نداشت بلکه در تنافر با روح زمان و فرایند های حاصل شده از اجتهاد جمعی بشر بود.شریعتی این دانش آموختهء  تاریخ اسلام در« سوربن»  و بهره مند از  کلاس های «ژرژ گورویچ»  جامعه شناس بنام فرانسوی،  ازاین منظر  قابل نقد است.

این دیرهنگامی در ظهورشریعتی را می توان از این زاویه  هم نگاه کرد که او نسبت به بانیان دوره اول روشنفکری در ایران ،بسیار عقب تر بود.«عبدالرحیم طالبوف» در صد سال قبل از شریعتی به رغم اینکه مواضعی آشکار در تقابل با دین نمی گیرد ، ولی در بسط سوسیالیسم و آزادی انسان و حاکمیت قانون  می کوشد و نظریاتی  مدرن  و آن روزی  ارایه می دهد. «آخوندزاده» نیز بر لیبرالیسم تاکید دارد.حتی «مستشارالدوله تبریزی» که  تمام سعی خود را  در همسان انگاری قانون اساسی فرانسه با قرآن ، معطوف می سازد هیچگاه  راه کاری دینی  برای رفع معضلات جامعه ایرانی ارایه نمی دهد.در واقع شریعتی بسیار عقب تر از روشنفکران قبل از مشروطه بود و به جرات می توان اذعان داشت که حتی «سید جمال الدین اسد آبادی» نیز  از او امروزی تر می اندیشد.

افزون بر آن ،او هم در روش تاریخ نویسی  و هم در بعد تحلیل جامعه شناختی ، کمتر از متد های علمی در تبیین نظریاتش  سود برد.گویا شخصیت او بیشتر در مکتب پدر شکل گرفته و زندگی در دنیای مدرن و حضور در کلاس های« ژرژ گورویچ»  تاثیر بسزایی در  سیر تکاملی  اندیشه هایش نداشت. وقتی  دقیق تر به آثار شریعتی  نظاره می کنیم   متوجه این نکتهء اساسی می گردیم که  بین شریعتی انقلابی،مورخ ، ادیب ،جامعه شناس  یا یک سخنران  چیره دست،  نمی توان  تمایزی  قائل شد. جالب اینکه  از اصول اساسی پژوهش در علوم  اجتماعی،  گسستن از ارزش مداری های شخصی است. این در حالی است که با مطالعه آثار او می توان از همان ابتدا فهمید که   شریعتی نه برای کشف حقیقت دست به پژوهش زده،بلکه از همان ابتدا می خواسته  فرضیات خود را  با پیش داوری های ذهنی که ناشی از گرایش به بنیاد گرایی اسلامی است ، اثبات کند.  نظریه« امت و امامت» او درست در این راستا قابل بررسی است . یک نظریه ارتجاعی که  هیچ سنخیتی با عقل مدرن بشر ندارد .با این وجود  او سخنرانی قهار است که می توانست ضعف علمی خود را در تبیین نظراتش  با دیگر ابزار کلامی پوشش دهد و در یک نگاه عوامانه،  رنگ وبوی آکادمیک به آن ها دهد. او به خوبی از واژگان دربیان آثارش استفاده می کرد و بهتر از هرکس  در یافته بود که چگونه می توان  بر سلسله اعصاب وجدان جمعی جامعه اثر گذارد.مخاطبان او جامعه شناسان و نخبگان فکری در علوم انسانی  نیستند  و بیشتر  کسانی بودند که دستی در مباحث تئوریک سیاسی و فلسفی نداشتند ولی آمادگی آن را داشته تا از منظر مذهب وارد در مباحث اجتماعی  گردند.گفتمان غالب شریعتی بسیار مانند روحانیون منبری  بود. اگر شخصی از قبل با او آشنایی نداشته باشد و به نوارهای سخنرانی هایش گوش دهد، باور نمی دارد که او یک شخصیت دانشگاهی است  .نوع ادای کلمات و کشیدن آن ها و نیز بکار گرفتن واژگان حسی برخاسته از متون مذهبی ، بسیار مانند موعظه گران  روحانی، بر منابر مساجد است .با این تفاوت که  او در قامت یک معلم امروزی با هیبتی فرنگی مآبانه  در جایی چون حسینیه ارشاد سخن می راند.آثارش سراسر بر مفاهیم مذهبی  بنیان شده و به رغم اینکه می کوشد از نگاه یک معلم دانشگاه به قضایا نگاه کند و لی هیچگاه منطق مستند تجربی و علمی در نوشته و سخنانش درک نمی شود.قطعا یک دانشجوی جامعه شناسی ، فلسفه یا سیاست که تسط نسبی به آن علوم  داشته باشد ،هیچگاه  تحت تاثیر وی قرار نمی گیرد. توجه کنید به آثاری که در بارهء شخصیت های  صدر اسلام  به خصوص  شخصیت های مذهب شیعه بیان داشته  است.غلو وشعارمحوری  در معرفی  این شخصیت ها  با هیچ منطق علمی قابل درک نیست .اساسا بی خود نیست که اکثر فعالین و کنشگران سیاسی  مذهبی  غیر روحانی قبل از انقلاب   که تحت تاثیر وی بودند،  دانش آموختهء رشته های پزشکی و فنی می باشند.جالب اینکه امروزه نیز تئوری پردازان جریانات نام برده، همواره یک مدرک پزشکی و یا مهندسی را به دنبال خود، یدک می کشند.این مساله از این جهت اهمیت دارد که به رغم اینکه این دوستان به مطالعه نظام های عقلی و تجربی در دایره علوم انسانی  می پردازند ولی همچنان زاویهء دید ایشان از اساس با روش های پژوهش در علوم اجتماعی متفاوت است و هنوز به بسیاری از مفاهیم پایه و بنیانی که چون پیش نیازی است برای شناخت پدیده ها ،واقف نیستند .مثل این می ماند که شخصی بدون تسلط به مبانی جامعه شناسی یک راست  وارد در مباحث نظری  مانند نظریه های جامعه شناسی گردد.قطعا چنین افرادی هیچگاه نمی توانند به درک درستی از مفاهیم جامعه شناختی و سیاسی، دست یابند.

باری ،او هیچگاه  نتوانست از قالب مکتب مذهبی شریعتی پدر،  خارج شود و پای در دایره ء پوزوتیویستی سوربن بگذارد که زمانی «اگوست کنت» و« امیل دورکیم» در تثبیت آن نقش اساسی داشتند.

 او ماهرانه سعی می کند  با ادبیات خاص و عامیانه  خود بر روان شنونده و خواننده تاثیربگذارد . برای مثال به «مارکس»، «انگلس» و«پرودون» و دیگران انتقاد می کند که  چرا  آن ها   برای تقسیم عادلانه  ثروتی که از چپاول ملل غیر غربی  بدست آمده بحث و جدل می کنند .در نگاه اول ،کسی که به متدهای جامعه شناسی آشنا نباشد، سخت تحت تاثیر قرار می گیرد اما وقتی ژرف تر به مساله نگاه می کنید متوجه این نکته می شوید که او در برابر تبعیض موجود در روابط بین ملل دنیا  موضعی گرفته که اساسا احساسی و نه بر منطق علمی استوار است. افزون بر آن هم «مارکس» و هم «انگلس» و هم «پرودون»  بر روابط تبعیض آلود کشورهای استعماری با ملل دیگر  انتقاد داشته اند.او راه حل این معضل را در یک عکس المعمل  بومی و اسلامی جستجو می کند نه یک پاسخ فرا بومی و انسانی. متاسفانه او تاثیر خودش را بر مخاطبان خود می گذارد،مخاطبانی که درک درستی از شرایط بشر ندارند.او بارها در نوشته های خویش نام بزرگانی چون«کامو»،«گاندی»...و« سارتر» را بر زبان می آورد و در رد وضع نافرجام بشر امروزی سعی می کند از شاخص های مدرن استفاده کند ولی نتیجه  و راه حل را در اعماق تاریخ و متون متافیزیکی بر می گزیند. او بر آن است تا از متد جامعه شناختی برای تبیین نظریه امت و امامت خود استفاده کند این در حالی است که با مطالعه آثارش متوجه می شویم که به لحاظ روش شناختی، نگاه جامعه شناسانه ندارد.فردی احساساتی،شاعر مسلک،انقلابی و بدون بضاعت کافی برای تبین پدیده های سیاسی .منبع تغذیه او بیشتر تاریخ اسلام است تا گسستگی و یا پیوستگی تاریخی  حرکت جمعی بشر.او درواقع می خواهد از  تاریخ اسلام  یک نتیجه کلی برای  کل تاریخ بگیرد اگرچه گریزهایی به تاریخ سایر جوامع نیز می زند

 به باور نگارنده او یک روحانی کراواتی بود که تاثیرش در پاگیری  باورهای مذهبی و به تبع آن  بر پایی جمهوری اسلامی بیش از خمینی  بود.به دیگر سخن دایرهء نفوذ خمینی از محیط حوزه های علمیه و نیز قشری از بازاریان سنتی  پا فراتر نمی نهاد در حالیکه شریعتی  در قامت یک معلم دانشگاه و ظاهری بسیار متفاوت با عالمان دینی ،در دانشگاه ها،حسینه ارشاد ... و مجامع  اینچنینی به بسط نظام  عقلی خود مبادرت می ورزید. به جرات می توان   گفت  که نه خمینی و نه یاران روحانی اش اساسا بضاعت شکل دادن یک انقلاب و حرکت وسیع اجتماعی-سیاسی را نداشتند و اگر همراهی نهضت آزادی با خمینی به عینیت نمی رسید قطعا اقشار روحانی و سنتی جامعه توان باز آفرینی جنبش های سیاسی را دارا نمی بودند.

از سوی دیگر در شرایطی که استبداد سیاسی تمام مفرهای بالندگی و  شکل گیری نهادهای سیاسی را مسدود کرده باشد هرجریانی هرچند ارتجاعی توان آن را دارد تا حد اقل بخشی از نیروهای جامعه را به سوی خود جلب کند.شریعتی از این رهگذر نیز کامیاب بود.

او  زمانی نظریاتش را در نقد روحانیت سنتی و به تعبیر خویش شیعه صفوی  مطرح کرد که اساسا  این قشر از جامعه  در چار چوب های هنجاری  وسیاسی جامعه ، نه تنها نقش چندانی نداشتند  بلکه  روز به روز  از دایره نفوذ ایشان کاسته می شد.  این رویکرد از مشروطه شروع گشته و تا آن زمان همچنان ادامه داشت .اما او ناگهان با مطرح کردن نظریه هایی چون امت و امام   در  صحنه سیاسی کشور سر برون آورد و به زعم خود می خواست روحانیت سنتی را در هم بکوبد و قرائتی اصیل از اسلام سیاسی  ارائه دهد.  در واقع ذائقهء سیاسی مردم  در حال شکل گرفتن و عادت کردن به جدایی نهاد های  دینی و سیاسی از هم بود و اساسا مردم مذهب را در رفتارهای سیاسی خود  چندان مثبت ارزیابی نمی کردند  و لی نا گهان برخی از نظریات شریعتی این چنین  استنباط کردند که او قرائت صحیح تری از اسلام بیان می کند. به جرات می توان گفت ؛ اسلام سیاسی را او تئوریزه کرد  بطوریکه برخی بر این باور شدند که می توان از آرمان گرایی  شریعتی، تحت عنوان امت اسلامی،  برای جبران ناکامی های امروز خویش استفاده کنند. در غیر این صورت  دامنهء افکار خمینی هیچگاه از حوزه های کوچک و محدود اجتماعی خارج نمی شد.جالب اینکه کتاب معروف خمینی به نام  «ولایت فقیه»،  قبل از انقلاب حتی بین روحانیون نیز خوانندگانی نداشت تا چه رسد به نیروهای سیاسی جامعه .«بنی صدر» از نزدیکان خمینی در ابتدای انقلاب ، خود به صراحت می گوید که این کتاب را نخوانده بود.  بسیاری از کسان  دیگر نیز با نظریات خمینی آشنا نبودند  و لی اکثر نخبگان و کنشگران سیاسی  با نظریات شریعتی آشنایی داشتند .به دیگر سخن شریعتی توانسته بود از ضعف فرهنگی جامعه استفاده و حتی نظریات سنتی خود را در مجامع و نهاد های مدرن  مطرح نماید. او قرائت خاصی از اسلام داشت و در نقد شیعه صفوی به آن دسته از روحانیون می تازد که در خدمت حاکمان سیاسی اند و در واقع تحت اقتدار سیاست مداران مستبد قرار می گیرند.متاسفانه او شیعه علوی را  در تقابل با شیعه صفوی قرار داد که منجر به حاکمیت روحانیت بر جامعه گشت.به دیگر سخن در شیعه صفوی روحانیت استقلال نداشت و در سیطره حاکمان مستبد قرار داشت در حالیکه در شیعه علوی این روحانیت است که  بر عرصه سیاست چنگ می اندازد و جبارانه تر به تداوم استبداد کمک می کند. در واقع نظریه ولایت فقیه خمینی  وامت و امام شریعتی در عمل،  راه به یک مقصد مشترک دارند.

جالب است «رحیم پورازغندی» یکی از تئوریسن های حال حاضر جمهوری اسلامی به صراحت می گوید:« شریعتی منتقد روحانیت تشیع صفوی یا به تعبیر امام (ره)، آخوندهای درباری یا اسلام آمریکائی است و بحث امت و امامت دکتر شریعتی، تئوریزه کردن روشنفکرانه نظریه ولایت فقیه امام خمینی (ره) است»

سید علی خامنه ای رهبر وقت جمهوری اسلامی  می گوید:« اما متقابلاً شريعتي يك چهره پرسوز پي‌گير براي حاكميت اسلام بود، از جمله منادياني بود كه از طرح اسلام به صورت يك ذهنيت و غفلت از طرح اسلام به صورت يك ايدئولوژي و قاعده نظام اجتماع رنج مي‌برد و كوشش مي‌كرد تا اسلام را به‌عنوان يك تفكر زندگي ساز و يك نظام اجتماعي و يك ايدئولوژي راهگشاي زندگي مطرح كرد »

 صادق طباطبایی در مورد نظر خمینی  دربارهء شریعتی مطرح می کند: « در این زمینه خودم با امام به دفعات صحبت كردم. ایشان در مجموع تلاش‌ها و مجاهدت‌های فرهنگی دكتر شریعتی را مثبت ارزیابی می‌كردند و می‌دیدند شریعتی توانست هم از التقاط و انحراف اسلام در جامعه روشنفكری جلوگیری كند و هم توانست جوانان و دانشجویان و دانشگاه را از خطر ماركسیسم كه آن روزها رشد روزافزونی در سطح جامعه و دانشگاه داشت مصون بدارد.»

حرف آخر:

 و اما این مقدمهء بلند را از این جهت بیان  کردم که  هنوز برخی هستند که با مطرح کردن مجدد شریعتی طوری وانمود می کنند که نظریاتش  می تواند راه گشای بن بست کنونی جامعه ایرانی باشد .جالب اینکه دوستان  می خواهند این بار رحمانیت را از دل  باورهای ارتجاعی  شریعتی  استخراج کرده  و به خورد افکار عمومی دهند .این در حالی است که یک بار در سی اندی سال قبل  اسلام سیاسی و ولایت فقیه از دل نظریات وی  قوت گرفت .این سعی و کوشش از جانب دوستان در حالی صورت می گیرد که انواع متد و روش های این جهانی وسکولار  بیش از پیش در پیش روی انسان مدرن قرار دارد.     

پنجشنبه 4 اکتبر 2012

http://ghalamerooz.blogspot.no/2012/10/blog-post.html

 

نظر خوانندگان

Azar Shahideh: This is one of the best analytical articles that I've ever read about Shariati. Mr. Amir Ahmadi, your analysis was briliant and I absolutely agree with that. Thank you!

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه