بازگشت به خانه                    پيوند به نظر خوانندگان                     آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

دوشنبه 12 فروردين ماه 1392 ـ  1 آوريل 2013

دلم نیست دریا، ولی تکه ابری ست  /  که بارد  به  دل تنگی من، نهانی

جمشید پیمان 

دغدغهء خاطر من جهان جوئی و جهان گیری نیست. در این فکر هم نیستم که چه کار و چه گونه باید کرد تا جهانی یا گوشه ای ازین دنیا را به تصرف درآورد و سپس با هزاران چاره و تدبیر گروهی را سر به فرمان کرد تا مُلک تصرف شده را از دست وا ننهاد. من فضائی جست و جو می کنم که بتوانم در آن بی دغدغهء خاطر، نفسی بکشم. جایی را می طلبم که در آن کسی را با کسی کاری نباشد. دغدغهء خاطر من عشق است که قربانی کین توزی  خودکامگان می شود. بیمناک کودکانی  هستم که می میرند بی آن که  فرصت کودکی کردن بیابند. دلم برای کسانی می تپد و می سوزد که قربانی می شوند تا کسانی دیگر اگوئیسم افراطی خود را سیراب سازند. می خواستم به جای اگوئیسم افراطی بگویم خودخواهی بی حد و مرز. دیدم  همان ترکیب فرنگی ــ فارسی رساتر است. دست کم برای خودم گویا تر است و نزدیک تر به مفهومی که از آن دارم.

 من نه خود میل به کشور گیری دارم و نه در این زمانه دوست دارم کسی آن را به دیگری توصیه کند. میلی اگر هست برای رهائی کشوری است از چنگال بختک های آدمی خوار در آغاز سدهء بیست و یکم و در حالی که نبض جهان امروز برای حرمت بخشیدن بیشتر به آزادی می تپد. دغدهء خاطر من بریده شدن سرِ آزادی ست به هزار حیله و ترفند، در هر کجای این جهان و بیش ازهمه در میهنم. اندیشناک اینم که فرزندانم در فردای تاریخ گریبانم را سخت خواهند گرفت که چرا ما را وانهادی و  در برابر جلادان آزادی و حرمت انسانی، سر تمکین فرود آوردی. ملامتی بر حق و به جا که ما امروز دقیقا از پیشینیانمان می کنیم.بیمناک آنم که فرزندان فردایمان ما را نبخشند، همانگونه که ما نمی توانیم و نباید تقصیرها و کوتاهی های پدرانمان را ببخشائیم.

شاید  دقیقن هزار سال پیش و آن زمان که سر زمین ما  هر گوشه اش به شمشیر سر از گریبان درآوردگان پس از فاجعهء تهاجم عرب ها، غرقه درخون می شد و هر تکه اش از امروز به فردا میان  این جنگ جویان تازه به دوران رسیده دست به دست می گشت، شاعری چون دقیقی حق خود می دید و می دانست که راه و رسم کشور گیری و کشور داری را به متجاوزان و متجاسران و یورش گران بیآموزد. دقیقی اگر از حاشیه نشینان دم ودستگاه همین نام جویان نبوده است، که بوده است، احتمالن برای ایجاد لحظه ای و فرصتی جهت فراهم آمدن اندک آرامشی در گوشه ای از این سرزمین بوده است که به داعیه داران کشورگیری و مملکت داری می آموخت  چگونه عمل کنند تا ملک شان متوسع و ملکت شان مستدام  گردد.  به هر حال در آن روزگاران هر چه که بود دقیقی و   بسیار کسان دیگر اگر هزار مشکل و مساله داشتند دست کم بسیار اندک گرفتار ریا و تزویر دین فروشان بودند.حتی می شود گفت که پس از فرو کشیدن تب و تاب مهاجمان عرب که برای فتح جهان، قرآن را بر سر نیزه های عقده های تاریخی خویش کرده بودند، بسیار اندک بودند کسانی که برای مسائل دینی و بی دینی به خلق خدا گیر می دادند.حضور هزاران غزل و قصیده در وصف بزم و باده گساری و شاد خواری و عشق بازی در آثار شاعران اواخر قرن چهارم و تمامی قرن پنجم هجری، بیان تساهل و تسامح نانوشته اما پذیرفته شده از جانب همگان، از جمله مفتیان و متشرعان و متولیان دین و وکیلان خلفا، در هر نقطه از سرزمین ما  بوده است.

 در آن روزگاران که  هنوز سلطان محمود غزنوی فرصت نیافته بود تا در جهان، در هر روزنی انگشت فرو کند که قرمطی بیابد و به سیخ بکشد، با وجود این که  مفهوم  برابری و داشتن حقوق مساوی احاد بشری و آزادی در مخیله  کمتر کسی می گنجید، مردم از هر قبیله و قشری، در گزینش دین و مذهب، آن اندازه اختیار داشتند که در ابراز نظرشان و یا معرفی دین شان بیمی به دل راه ندهند. همین دقیقی که یاد و نامش در شعر فارسی به دلیل آغازگری نظم شاه نامه و هم به خاطر اشعاری زیبا و دل انگیز در گونه های مختلف شعر زمان اش، جاودانه است، در بارگاه امرای سامانی و آل محتاج یا چغانیان، هم به زردشتی بودن خود می نازیده و هم میل خود را به لب یاقوتی و می گل رنگ و نالهء چنگ آشکارا ابراز می داشته است. در سروده ای با مطلع:

بر افگند  ای صنم ابر بهشتی         زمین را خلعت  اردی بهشتی

بهشت عدن را،  گل زار ماند        درخت،  آراسته حور بهشتی

که در آن به توصیف بهار، با مهارت و استادی تمام می پردازد و تشبیهاتی می آفریند که هنوز پس از هزار سال هم زیبا ئی، هم تازگی خود را نگاه داشته اند، در پایان و به اصطلاح برای حسن ختام  شناسنامهء خود را چنین ارائه می کند:

دقیقی چار خصلت برگزیده ست         به گیتی از همه  خوبی و زشتی

لب یاقوت رنگ و  نالهء چنگ         می گل رنگ و دین زردهشتی

در دین رسمی شریعتمداران متعصب و متظاهر، تظاهر به هرکدام از این چهار خصلتی که هزار سال پیش دقیقی به داشتنشان افتخار می کند، مستوجب حد وتعزیر و تکفیر هستند.

اما نه آن امیران که فرمان از خلیفه داشتند و در حیطهء فرمانروائی شان خطبه بنام خلیفه می خواندند، از این بی پرده گوئی دقیقی رنجیده اند و نه مفتیان و متولیان شرع حکم به حد و تعزیر او داده اند. بدون تردید  این فاش گوئی دقیقی در آن زمان نمی توانسته از موارد استثنائی بوده باشد. برعکس، باید آن روحیه مدارا با گبرو یهودی و نصارا، به حدی شایع بوده باشد که دقیقی در ابراز بیانش هیچگونه بیمی به دل راه ندهد و در آسودگی خاطر این غزل زیبا را بسراید و  به احتمال قریب به یقین در پیشگاه این یا آن امیر بخواند و به خاطرش صله و پاداش هم بگیرد. راستی چه شد که ورق برگشت و آن تسامح و تساهل و مدارا جوئی امرای سامانی و چغانی به شدت و حدت و سختگیری و بگیر و ببندو تعصب ورزی های  محمود غزنوی مبدل شد و از آن زمان تاکنون  که من این خط را می نویسم  این شیوهء آدمی سوز بر سرزمین ما ساری و جاریست، با حدت و شدت بیشتر و بی سابقه. چه شد که به قول فردوسی جماعتی زیان کسان را از پی سود خویش جستند و در این معاملهء بی شرمانه و مفسده انگیز، دین اندر پیش آوردند، کتاب خدا را چماق کردندو بر سر خودی وبیگانه کوبیدند و از نام خدا و شهرت رسولان خدا شرم نکردند و دین را با خون شستند و خلقی را به جرم های خود ساخته به آتش کشیدند و از میان آن همه مصیبت عافیت خویش جستند.  

قصدم در اینجا پرداختن به علل و انگیزه های این امر نیست و راستش  از چنان اهلیتی نیز در این زمینه برخوردار نیستم. در اینجا اما می خواستم به شعری دیگر از دقیقی اشاره کنم  که راه و رسم جهانگیرء و جهان داری در آن روزگار را به داوطلبان این کار می آموزد. احتمالن شما هم این شعر را خوانده و یا شنیده اید و اغلب یکی دوبیت نخستینش را به حافظه سپرده اید. با هم می خوانیمش:

به دو چیز گیرند مر مملکت را         یکی پرنیانی یکی زعفرانی

یکی  زر ناب  ملک  بر نبشته          د گر آ هن آ ب د یده  یما نی

که را بویه وصلت ملک خیزد          یکی جنبشی  بایدش  آسمانی

زبانی سخنگوی و دستی گشاده      دلی همش کینه همش مهربانی

که ملکت شکاریست کاورا نگیرد     عقابی پرنده،  نه  شیر ژیا نی

دوچیزاست کاو را به بند اندرآرد       یکی تیغ هندی، دگر زر کانی

به شمشیر باید گرفتن مر او را          به د ینار بستنش پای  ار توانی

که را بخت ودینارو شمشیر باشد        نبا ید  تن تیر  و  پشت  کیا نی

"خرد" باید آنجاو"جود" و"شجاعت"     فلک  مملکت کی دهد رایگانی

اینجا سخن از رای مردم و حق مردم در گزینش حاکم و امیر و شاه درمیان نیست و کسی هم از مردم آن روزگار و در آن شرایط چنین انتظاری را ندارد. مگر کسانی که فرمول بندی های درست و نا درست امروز و معیار های سر برکشیده از قرن نوزدهم و بیستم میلادی را بر سر دست گرفته و با آنها حد و مرز دقیقی ها و فردوسی ها را به چالش می کشند. که این خود قصه ای غم انگیز است که مصنفان نامنصف امروزی  آفریده اند. بلی، میتوان آن همه شاعر را ملامت کرد که چرا به مدح وستایش کسانی پرداخته اند که در کارنامهء زندگیشان جز قتل و غارت و ویرانگری چیزی ندارند. به قول ناصر خسرو قبادیانی به علم و به گوهر به مدحت امیرانی پرداختند که سراسر و جودشان مایهء جهل و بد گوهری بوده است. می توان از آنان انتقاد کرد و به سختی هم انتقاد کرد  که چرا درد و رنج  مردم  در زیر فشار یورش ها و غارتگری ها و کشتار ها و خاک به توبره کشیدن ها و از کشته پشته ساختن ها را در اشعارشان باز نتابانده اند و یا اگر هم در این موارد سخنی گفته اند آنچنان اندک بوده است که نشان از آن دارد که اگر جهانی را آب میبرده است اصلا و ابدا خواب اینان را بر نمی آشوبیده است. اما از  دقیقی و منوچهری و فردوسی  نمی توان انتظار داشت که چرا مثلا در آن روزگاران به منطق دیالکتیک، آن هم از نوع ماتریالیستی اش، مجهز نبوده اند و یا لیبرالیسم عصر اوج بورزوازی را نمی شناخته اند و با متجاوزان و متجاسران، برخورد ضد استعماری و ضد امپریالیستی نکرده اند.

اگر چنین برخوردهائی با مسائل اجتماعی آن روزگار بسیار اندک و ناچیز بوده است، در مقابل نمی دانم چه حکمتی در این امر نهفته است که از همان روزگاران، بسیاری از شاعران و سخنوران و قلم به دستان تا فرصتی فراچنگ می آورده اند، تیغ آختهء ملامت و انتقاد و نفی و طرد را بر پیکر  دکان داران دین و متولیان تصوف و معرکه گیران عرفان، بی محابا وبی دریغ فرود میآورده اند. چنین پیداست که مردم آن روزگاران آن اندازه که از دست این زاهدان ریائی و متولیان رنگارنگ دکان و دکه های دین داری می کشیده اند از دست متجاسران و گردنگشان و کشور گیران در رنج و عذاب نبوده اند.  می توان گفت تقریبا هم زمان با باز شدن دو نبشی های شیخ و مفتی و محتسب و با راه افتادن علم و کتل تظاهر به دین داری و دین پائی، سنگر مقاومت در برابر آنان نیز در جبههء شاعران وسخنوران بر پا شده است. تازه، مردم آن روزگاران سلطهء گسترده و کامل و تمام عیار حکام شرع را بر جان و مال و ناموس خویش نداشته اند. اگر شاهی یا امیری، گه گاه  به امیدی یا به سودائی قدم در جهت تمایل زاهدان ریائی بر می داشت، حیطه و حوزهء عملش به پهنای سر زمین وسیعی چون ایران نبود. در گوشه ای هر از گاهی سلطان محمودی یا امیر مبارزالدینی سر برمیاورد و اندک زمانی فتنهء دین داری به راه می انداخت و با مرگش داستان به پایان می رسید. با و جود این، زبان های تیز و برندهء شاعران ملامت گری چو ن ناصر خسرو  و سیف الدین فرغانی و حافظ شیرازی دمار از روزگار این گونه شیخان و شاهان در می آوردند و برای همیشه و جاودانه، در تاریخ رسوایشان می کردند.

راستی اگر اینان امروز سر از خاک بر آورند و ماجرای جنایت های دراز مدت ملایان را در گوشه گوشهء این سر زمین ببیند چه خواهند گفت و چه خواهند سرود؟ یا این که اصلن فرصت سرودن به دست نیاورده به جوخه اعدام سپرده می شوند؟  ویا به دست دژخیمان حاکم پنهانی سر به نیست می گردند. مگر سعید سلطانپور ها و محمد مختاری ها و پوینده ها سرنوشتی جز این  داشتند؟ آری، آنها می توانستند بمانند به شرط آن که مانند پاره ای از هنر فروشان، سر برآستان خونی های مردم ایران بسایند و از خون سلطان پور ها و مختاری ها شرم نکنند و رای  و تائید خویش را اگر نه تقدیم به خامنه ای ها،نثار قدوم رفسنجانی ها و خاتمی ها کنند.

نمی دانم امروز اگر دقیقی زنده می بود چه می سرود و چه می گفت. آیا باز هم جرات داشت سخنی از لب یاقوت رنگ معشوق برزبان آورد  یا بگوید که چقدر خاطرخواه  می خون رنگ، یا چون زنگ، و نالهء چنگ است؟ آیا می توانست و جرات می داشت که در برابر این علمداران تزویر وریا به ستایش از زردشت و کیش زردشتی بپردازد؟ آیا با دیدن راه و شیوهء به قدرت رسیدن ملایان در ایران، با تماشای این همه تزویر و تقلب و ریا، باز هم فکر می کرد که راه ملک گیری و مملکت داری از مسیر کار برد شمشیر یمانی و زر کانی و زبان سخنگوی و دست گشاده می گذرد؟  فکر نکنم. شاید اگر دقیقی امروز زنده میبود و دلش از ابن همه بیداد بریان شده بود، این چنین می سرود که من سروده ام. کسی چه می داند، شاید :

چه سان گویم از مکر این شیخ جانی

که  پـنـهان  کشد  بـادهء  ا رغوانی

بـه صـد حـیـلـه بـلعـد حـرام جـهـانی

زنــد جــا نــمـا زش  بـه آ ب عـیـا نی

ز فـرقـان بـخـوانـد بـه آهـنـگ تـزویـر

کـنـد  مـا یـه آ ن را،  پی لقمه نا نی

ز هـر گوشه گیرد یکی طعـمه  و باز

نـبـیـنـی در او  جـز  گـشاده دها نی

طـلـسـم سیاه چـنـیـن شیـخ  مـنکر

شکستن، نـبـاشـد حـقـیـر  و زبانی

نـشا یـد درافـتـی به گـودال تـسلیم

تـو شط فـراتی، یـمـی، بی کرا نی

نـبـاشـد چـرا درخـورت ره سـپـاری؟

نـه پـیـری بـهـا نـه تـو را، نی جوا نی

در آنجا که عشـق ا ست اندر مـیانه

بـیـندا ز تـیـغ  یـمانی و هم زرٌ کـا نی

همه مایه ات سـر اگر بـاشـد، آ نجا

دهـد بَـر، نـها لی که از جان نشا نی

به کارت نیاید بـجز جـان و سر هیـچ

گذارت گر ا فـتد به تـوفـان، زما نی

مزن دم جزازعشق آن جا، که خوانند

بـه گـوش د لـت قـصـهء پهلوا نی

ز گرداب ها یل، به شب های تا ری

گـذ ر کن،  گـر از ا یـل دریـا د لا نی

 

دلـم نیست دریا، ولی تکه ابریست

که بـارد بـه دل تـنـگی من، نهـانی

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه