بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

دوشنبه 11 دی ماه 1391 ـ  31 دسامبر 2012

 

ماليخوليای علوم انسانی و پارانويای دانش اجتماعی

حسين کمالی

بحران‌زدگی علم و نهادهای علمی در جمهوری اسلامی از پرده برون افتاده است. ماجرا به مطايبات سخيفی مانند داستان توليد انرژی هسته‌ای به دست دختر دبيرستانی، و ادعای هوا کردن موشک‌های جنجالی يا ماهواره‌های خيالی محدود نمانده، و از پخش خبرهای خوش دروغين و به خصوص خرج‌های بی‌حساب در برگزاری همايش‌های ملی و بين‌المللی برای تبليغ خرافات و مهملات آن‌سوتر رفته است. دايره و دامنه‌ی دانش و پژوهش اينک تنگ‌تر شده و بيش از پيش دست ‌خوش تهديد گشته است.

از نظر دست اندرکاران نظام بی‌نظم سياست‌گذاری علمی در ايران امروز، علم بايد ابزار کنترل باشد؛ نه سامانه‌ای از پرسش‌های آزاد و تلاش‌های ناقدانه برای مفاهمه. عالـِـم نيــز بايد در خدمت قدرت در آيد تا قدر ببيند، وگرنه آبرويش حراج است (برنامه‌ی «هويت» از يادها نرود) و خون اش هدر؛ همچنان‌که دکتر احمد تفضلی و سعيدی سيرجانی را با قساوت کشتند.

بحران علمی در جمهوری اسلامی ريشه در همين خبط راهبردی و خطای رويکردی دارد که ارزش علم را با ترازوی منفعت سياسی می‌سنجند و اهل دانش را دست ‌به ‌سينه و حرف ‌شنو می ‌پسندند. از دانش مستقل، و طرح پرسش‌های تازه می‌ترسند و از شک در پاسخ‌های جزمی هراس دارند؛ بويژه آن‌جا که پای انسان و انسانيت در ميان باشد.

از تاريک‌انديشان، مداحان جاهل، جاعلان بی‌شرم مدرک دکترا و حاملان بی‌حيای عناوين کاذب پروفسور، مرد سال علوم، يا نابغه‌ی رياضی، که مقالات يا اختراعات ديگران را به ريش خود می‌بندند و زمام امور را به کف بی‌کفايتشان گرفته‌اند؛ جز جهل مرکب انتظاری نيست.

در سوم شهريور 1388 هنگام اجرای پرده‌ی چهارم سياه‌بازی عوامانه عمله ظلمه؛ انديشمند محترمی را با تن بيمار، چشمان درد‌زده، و لبان خشکی که از فشار دندان زخم شده بود با لباس زندان و دمپايی لاستيکی آوردند و در بيدادگاه نشاندند تا از علوم اجتماعی، تئوري‌های غيرِ بومی و شخص ماکس وبر تبـری بجـويـد و اذعان کند که نظرات نامبرده «در ايران كنونی هيچ كاربردی نـدارد.». شاهد و شاخص بی‌خردی معرکه‌گيران، همين بس که نمی‌فهمند پژوهندگان راستی نظريه‌های اجتماعی را از راه گفت و گوی آزاد علمی و مباحثه‌ی قلمی می‌آزمايند و اين امر اساساً از حوزه‌ی صلاحيت قوه قضائيه بيرون است که گردانندگانش حداکثر با قوانين موضوعه سر و کار دارند و نه نظريه‌های علمی.

سخنراني‌های آيت‌الله خامنه‌ای در جمع دانشجويان و استادان دانشگاه در چهارم و هشتم شهريور، و در ديدار با شماری از «شاعران و اهالی فرهنگ» در چهاردهم شهريور، که از قضا در مضمون و واژگان مشابهت عجيبی با اعتراف‌نامه‌ی خوانده شده به نام دکتر سعيد حجاريان در جلسه چهارم محاکمه داشت؛ سمت‌گيری اهرم‌های محوری را در بالاترين سطح تصميم‌سازی حاکميت جهموری اسلامی برملا ساخت. همين که ايشان روی صندلی می‌نشينند و بقيه را روی زمين می‌نشانند؛ توهين ملموس به اهل فضل و دانش است.

اما اشکال حقيقی از اين گونه نشانه‌های ظاهری فراتر می‌رود. خطای بزرگ نظری آن‌جاست که علم را يکی از سـلاحهای مقابله با دشمن می‌پندارند و اين نوع ابزارانگاری، در کنار فرض بدفرجام ارزش‌گذاری علوم بر حسب سودآوری سياسی؛ دانش را در ايران به خاک سياه نشانده و فرهنگ را سترون ساخته است.

«مقام رهبری، که دوست دارند به فرزانگی و فرهيختگی ستوده شوند، در «جلسه نمادين» (تعبير از ايشان است) با استادان دانشگاه فرموده اند: «نظام جمهورى اسلامى به علم اهميت می‌دهد، به حاملان علم هم احترام می‌گذارد. ما خواستيم اين جلسه مظهـرى باشد از احترام نظام جمهورى اسلامى به دانشمندان، عالمان، استادان. ما در برابر علم تواضع ميكنيم؛ دارنده‏ى علم هم بايد مورد احترام قرار بگيرد و در برابر او تواضع بشود.»

بايد پرسيد که به حبس انداختن و محاکمه‌ی تحقير آميز انديشه‌وران، از جمله دکتر اردشيـر اميرارجمند،استاد کرسی حقوق بشر در دانشگاه شهيد بهشتی، دکتر سعيد حجاريان، دکتر عبدالله رمضان‌زاه، دکتر مصطفی تاج‌زاده، دکتر محسن ميردامادی، دکتر کيان تاج‌بخش، دکتر محسن امين‌زاده، و محمدرضا جلائی پور، رتبه اوّل کنکور کجا؛ و احترام نهادن و تواضع کردن در برابر دارندگان علم کجا!؟

بستن فضای تحقيق و فراری دادن صدها تن از زبدگان دانشور و فرهيختگان در طی سی سال سخت‌گيری و تعصب، آيا جفا به علم و عالم و متعلم در کشور نيست؟ نکند علم و دارندگان و جويندگانش فقط تا جايی محترم‌اند که مزاحم قدرت‌مداران نشوند!؟

گيريم اين دعوی نارسا درست باشد که «بسيارى از مباحث علوم انسانى، مبتنى بر فلسفه‏هائى هستند كه مبنايش حيوان انگاشتن انسان است؛ عدم مسؤوليت انسان در قبال خداوند متعال است؛ نداشتن نگاه معنوى به انسان و جهان است.» جای اين سؤال هم‌چنان باقی است که اشقيایِ ولايت‌مدارِ درنده‌خويی که دندان و جمجمه‌ی دانشجويان معترض به تقلب در انتخابات خرداد را با مشت و لگد و باتوم خرد کرده اند و در حق اسيران زشتي‌ها به ظهور رسانده‌اند که جای بازگفتنش نيست؛ مبنای فلسفی‌شان چه بوده؟ کدام نگاه معنوی را به انسان و جهان داشته‌اند و تا چه پايه در پيشگاه خداوند احساس مسؤوليت می‌کرده‌اند؟

مبلغان مذهبی مفاخره می‌کردند که اسلام با دانش جديد کاملاً سازگار است. کاش چنين باشد. تخطئه‌ی کليسا و ذکر مصيبت گاليله در گفتارها و نوشته‌های منبريان فراوان هست.

اکنون که حکومتِ برپا شده به اسم اسلام و تشيع در سده پانزدهم هجری آثار متفکرانی همچون مارکس و داروين و نيچه و فرويـد و وبـِر و پوپـِـر و فـوکـو و هـابرمـاس و ريکـور و رورتـی و غیره را ضـاله مضله می‌انگارد، و محقـقـان را به اتهام آموختن و آموزش دادن سخنان ناپذيرفته سزاوار بازنشستگی زودرس، و اخـراج از دانشگاه می‌شمارد، برای چـاپ کتـاب مـانع می‌تراشد، و بر بطلان نظريه های علمی در دادگاههای نمايشی از پژوهشگران زندانی اعتراف می گيرد، آن مايه افتخار بر باد رفته است.

 

ده دوازده سال پيش يکی از مريدان آيت‌الله مصباح‌يزدی را به نيويورک فرستاده بودند تا فلسفه‌ی غرب بخواند. اداره مرکز اسلامی آبرومندی با حقوق و مزايای چرب در اختيار ايشان بود؛ وکيل حلقه به گوش کارت سبز اقامت در آمريکا را به ازای مزد مطلوب در مدت معلوم برايشان گرفت و زمينه‌ی درس خواندن با فراغ خيال فراهم بود.

گه‌گاه که چشم حاج آقا در چشم منِ دانشجوی آن زمان می‌افتاد و می‌دانست که می‌دانم، کجا و زير دست چه کسی و با کدامين لطايف‌الحيل مدرک می گيرد؛ خودشيرينی و اظهار لحيه می‌نمود. روزی با غنجی که در صدايش بود گفت فلانی، هيچ شنيده‌ای «يک» فيلسوف غربی بوده که در فلسفه دينِ زرتشتِ کار کرده است. پرسيدم نامش چيست؛ يادش نبود، ولی معلوم شد اسم کتاب« چنين گفت زرتشت» نيچه را شنيده است، که هر چه هست تحقيق در کيش زرتشت نيست!

بيت زيرکانه ايرج ميرزا بر خاطرم گذشت که: «تمام روضه‌خوانها بی‌سوادند؛ تو را اين موهبت تنها ندادند.» حيف شد ايشان و اقران‌شان که با تحميل مبالغ سنگين بر کيسه فتوت مستضعفان به غرب سفر کرده بودند از فلسفه غربی بهره‌ای نيندوختند، و پس از سالها بودن در اين ديار آن‌قدر انگليسی نياموختند تا يک صفحه از پايان‌نامه‌هايی را که مزدگيران برايشان از فارسی و عربی بدان زبان ترجمه کردند؛ از رو درست بخوانند. اما چاه فلسفه‌ی غرب اگر به آب نرسيد؛ اين عده بر سفره‌ی دولت خدمت‌گزار مهرورز از نان و نام و تأثير برخوردارتر شدند و شنيدم که از جمله در کوبيدن دراويش گنابادی و دستور تخريب حسينيه‌شان نقشی برجسته داشته اند.

با آگاهی از روش‌های اين‌چنينی بجاست که مقام رهبری نگران باشند که: «ما در زمينه‏ى علوم انسانى، كار بومى، تحقيقات اسلامى چقدر داريم؟ كتاب آماده در زمينه‏هاى علوم انسانى مگر چقدر داريم؟ استاد مبرزى كه معتقد به جهان‏بينى اسلامى باشد و بخواهد جامعه‏شناسى يا روانشناسى يا مديريت يا غيره درس بدهد، مگر چقدر داريم؛ كه اين همه دانشجو براى اين رشته‏ها می‌گيريم؟»

آقای خامنه‌ای بن‌مايه، ابتر ماندن علوم انسانی و دانش اجتماعی را در انديشه خود و مشاوران هم‌فکرشان بجويند. اين نگرش در تمثيل ايشان به روشنی بيان شده که عرصه پژوهش علمی را نوعی «جبهه جنگ نرم» می پندارند. در زمينه‏هاى مسائل اجتماعى، مسائل سياسى، مسائل كشور، دانشجويان را «افسران جوان» اين جبهه شمرده‌اند و به استادان دانشگاه‌ها گفته‌اند که شما فرمانده‏اى هستيد كه بايد مسائل كلان را ببينيد؛ دشمن را درست شناسایى بكنيد؛ هدف‌هاى دشمن را كشف بكنيد؛ احياناً به قرارگاه‏هاى دشمن، آن‌چنانى كه خود او نداند؛ سر بكشيد و بر اساس او، طراحى كلان بكنيد و در اين طراحى كلان، حركت كنيد.»

عرصه دانش و پژوهش و شيوه کار دانشمندان و پژوهش‌گران اصولاً از قماش سربازی يا فرماندهی نيست. اين تمثيل غلط نشانه همان ابزارانگاری نادرستی است که بر ذهن گوينده غلبه يافته و با مدل‌های نظامی و برداشت‌های امنيتی متناسب است. در واحد تحقيقات ارتش، سازمان‌های اطلاعاتی، مؤسسات شبه علمی موسوم به اتاقهای فکـر (Think Tanks)، يا حتی در واحدهای تحقيق و توسعه (R&D) شرکت‌های فن‌آوری و توليد؛ اين نگرش غالب است، و محصول اين نهادها، غالباً تبليغات يا پروپاگاند و راهکارهای بازاريابی به معنای گسترده آن است که گاه به علم شباهت ظاهری دارد اما در اصل از جنس ايدئولوژی و تزئین است. علم، بويژه علوم انسانی، به امر فرماندهان توليد نمی‌شود و نمی‌بالد.

فروکاستن دانش و پژوهش به ابزار تبليغ و اسلحه در جنگی موهوم، در ايران امروز، زمينه‌ساز ريختن سرمايه‌های هنگفت به کام سيری‌ ناپذير مراکز شبه تحقيقاتی متعددی شده که کار ويژه آنها، تبليغات، تقديس قدرت، بازچرخان مرده‌ريگ کهنه در لفاف نونوار، و پرده‌پوشی بر عيوب آشکار و نهان انديشه تماميت‌طلب و سرکوب‌گر حاکمان است. همين است که نظرورزی عقلانی-انتقادی چنين بی‌نور و بی‌رونق مانده و ستون تحقيق در علوم انسانی و دانش اجتماعی فروشکسته است.

يکی از دستاوردهای بزرگ علوم انسانی همين است که با دقت و به تفصيل نشان بدهد مقوله قدرت چطور با معرفت می‌آميزد، و آشکار سازد که قدرت‌مداران به کدام شيوه ها و با چه نوع آموزه‌هايی قلب حقيقت می‌کنند. روشن است که بررسی انتقادی تبليغات و دروغ‌های شبه‌علمی به مذاق کسانی که اساس سلطه‌شان را بر آن نهاده‌اند تلخ است.

از اين‌رو بوده که فاشيست‌ها و نازي‌ها تاريخ و فلسفه را دشمن می‌داشتند و احزاب کمـونيست بر علوم انسانی و دانش اجتماعی لگام می‌زدند و هم از اين جهت است که ايدئولوژی مسموم، موسوم به محافظه‌گرايی‌ نوين (neo-conservatism)، بانگ جنگ تمدن‌ها و پايان تاريخ را درانداخت و بر تحريف علوم انسانی و طبيعی هم‌چنان اصرار می‌ورزد. نـزد مـقلدان بی‌مايه، اين شيوه‌ها در ايران نيز، دانش جديد، بويژه علوم انسانی گويی ماليخولياست. و دانش اجتماعی ترس بيمارگونه يا پارانويای متعصبان جزم‌انديش را نسبت به پرسش‌گری، دگرانديشــی و نوآوری تحـريک می‌کند و مجسم می‌سازد. از همه بدبخت تر خفاش بود؛ کو عدوی آفتاب فاش بود.

تاریخ انتشار اول: ۱۸ شهريور 1۳۸۸

http://zamaaneh.com/idea/2009/09/post_558.html

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه