|
جمعه 10 آذر آبان ماه 1391 ـ 30 نوامبر 2012 |
در دفاع از روشنفكران: همه عليه يكي؟
محسن آزموده
در ميان گروههاي نخبگان ايراني از سياستمداران و نخبگان اقتصادي گرفته تا دانشگاهيان و روحانيون، گروهي كه همواره و بيش از همه، از بدو «پيدايش اش» مورد هجمه بوده و از سوي همگان مورد تخطئه و لعن و نفرين قرار گرفته اقليتي نه چندان مظلوم و معصوم است تحت عنوان روشنفكران. بگذريم از ساير گروهها و طبقات جامعه، به ويژه «مردم» در كليترين و رايجترين معناي اين لفظ كه امروزه و مخصوصا در ادبيات سياستمداران چنان تقدسي يافته كه كسي جرات نميكند جز مدح و ستايشاش (منظور نقد مردم است) سخني بگويد، چه برسد كه كسي بخواهد جسارت كند و دست به انتقاد بزند.
جالب آنكه در ميان اين همه حرف درشت و ناروا، نقدي هم كه بتوان عنوان انتقاد بر آن نهاد، از روشنفكران صورت گرفته، توسط خود ايشان بوده كه نقد و نقادي مطابق با هر تعريفي كه مبنا قرار دهيم، جزو ذاتيات كار روشنفكري است، خواه ذاتي را به معناي ماهيت باورانه (essentialist) آن مراد كنيم، خواه به شيوه اي ويتگنشتايني بر كار و كنش انگشت تاكيد بگذاريم. البته اظهارنظرهاي روشنفكران دربارهء همپالگيهايشان هم هميشه عالمانه و دقيق نبوده و در بسياري موارد ناشيانه و مشابه اظهار لحيه كردنهاي عاميانه در «خيانت روشنفكران» است؛ مثل اينكه اين«روشنفكران رذل» عامل و مايهء همهء بدبختيهاي ما در طول صد سال اخير بودهاند، «هيچگونه تماس واقعي و رودررو با ديگر مردم نداشتهاند»، همواره از حركتهاي اجتماعي به ويژه در مقايسه با مردم (و البته ساير گروههاي نخبگان) عقب بودهاند، «ذهني» و خيال زدهاند، به گسترش غربزدگي و بي بند و باري دامن زدهاند، و در يك كلام زائده اي ناصواب بودهاند، محصول مواجهه ناگزير ما با غرب كه «نه دستي بر آسمان سنت دارند و نه پايي در زمين تجدد» و در مسير صلاح و سعادت «ما» مانع تراشي ميكنند. گويي روشنفكران (انتلكتوئلها يا همان منورالفكرهاي سابق) كالاهايي بنجل و وارداتي هستند كه يكي دو زبان فرنگي را نصفه و نيمه ميدانند و كارشان آن است كه بام تا شام در محفلهاي پر از دود و توهمشان بنشينند و با ترجمه مفاهيمي گسسته از واقعيت اجتماعي جهاني ديگر، براي مردمان جامعهء ما نسخههاي پر غلط مينويسند و وقتي هم كه از مناسبات واقعي امور به بيرون پرتاب ميشوند، غر ميزنند و ديگران و يكديگر را به عقبماندگي و ناداني متهم ميكنند!
البته حساب اين «نظرپراكني»هاي «تاكسي نوشت» را كه همه به كرات و از زبان مردم كوچه و بازار گرفته تا سياستمدار و البته خود روشنفكران، شنيدهايم، بايد جدا كرد از نقدها و تحليلهاي جدي كه توسط دانشگاهيان و برخي روشنفكران نگاشته شده است. منظور آثاري است كه نويسندگاني چون فريدون آدميت (در بررسي آراي منورالفكران مشروطه)، مهرزاد بروجردي (روشنفكران و غرب)، فرزين وحدت (رويارويي فكري ايران با مدرنيت)، نگين نبوي (روشنفكران و دولت در ايران)، ماشاءالله آجوداني (در بخشهايي از مشروطه ايراني)، علي ميرسپاسي (روشنفكران ايراني: روايت ياسها و گريزها)، بابك احمدي (كار روشنفكري)، علي قيصري (روشنفكران ايراني در قرن بيستم)، محمد منصور هاشمي (در دينانديشان متجدد و هويتانديشان و ميراث فكري فرديد) و... نگاشتهاند و در آنها، بدون حب و بغضهاي رايج، كارنامه روشنفكران ايراني از بدو ظهور اين پديده تا زمان حاضر را با مبنايي نظري و رويكردي عالمانه سنجيدهاند.
اما چرا اين به اصطلاح نقد روشنفكران اينقدر طرفدار دارد و هر كس كه از هر چيز ناراحت است، كاسه كوزه آن را سر روشنفكران ميشكند؟! مگر از يك دسته از نخبگان ايراني (و در واقع ضعيفترين از حيث امكانات و توانمنديها) كه شمارشان در بهترين حالت در قياس با خيل عظيم جامعه درصدي ناچيزي هم نيست و گذشته از سوء ظني كه هميشه و از همه سو به او وجود داشته، كمترين امكانات را در اختيار دارد و تا جايي كه امكان اش هست، در هيچ حركت و فعاليتي به بازي گرفته نميشود و در بهترين حالت تنها حضورش «تحمل» ميشود، انتظار چه شقالقمري ميرود؟! تازه مگر ديگر گروههاي اجتماعي چه گلي به سر جامعه زدهاند كه از روشنفكران با اين امكانات محدود چنين انتظاري ميرود؟
به نظر ميآيد پاسخ سرراست و ساده اين پرسش در خود سوال مضمر باشد، يعني دليل اين همه «گير»دادن و طعنه و كنايه را بتوان در همين بيسلاح بودن روشنفكران در پاسخگويي دانست، گويي ايشان «سيبل» مناسبي هستند كه در مواقعي كه نميتوان به نقد «ديگران نشست»، ميتوان به راحتي گناه را به گردنشان انداخت و به انواع و اقسام انحراف و خطا متهمشان كرد. به عبارت ديگر روشنفكران در اين بازي، تداوم «اجانب» و «بيگانگان» و در برخي موارد مزدبگيران و جيرهخواران ايشان تلقي ميشوند كه «هيچ شناختي از جامعه خود ندارند و دانسته و نادانسته آب به آسياب ديگران ميريزند»!
آنچه در اين ميان فراموش ميشود يا بهتر دانسته ميشود كه فراموش شود اين است كه روشنفكران كسي نيستند جز گروهي از فرزندان همين خاك و باليده در تار و پود همين جامعه كه دست بر قضا با كوشش خودشان يا لطف بقيه اين امكان برايشان فراهم شده كه كمي بيشتر بخوانند و ببينند و تجربه كنند و هر يك به فراخور زمينه اي كه در آن زيستهاند و تجربه اي كه آزمودهاند، كوشيدهاند راه حلي بيانديشند و حاصل را با ديگران به اشتراك بگذارند، در حالي كه ميتوانستهاند مثل بقيه سر در كار خود داشته باشند و به حكم ضربالمثل «ديگي كه براي من نميجوشد» رفتار كنند. صد البته روشنفكران از اين حيث منتي بر سر ديگران ندارند (و هر كس دارد سخت در اشتباه است) و اين راهي است كه خود انتخاب كردهاند. اما بايد توجه كرد كه كار ايشان درست مثل كار بقيه از خطا مصون نيست كه از دل همين جامعه برآمدهاند و باز البته خطاي ايشان تا جايي كه تاثير دارند (آيا با تيراژ2200 نسخه دارند؟) پيامدهاي ناگوارتري دارد و از اين منظر بايد همواره مورد نقد و ارزيابي قرار گيرند (كه چنان كه آمد بهترين نقد را خودشان از خود كردهاند) كه كار روشنفكر اساسا نقد و ارزيابي است؛ نقدي كه نبايد آن را با ناسزا و تخطئه اشتباه گرفت.
http://www.etemaad.ir/Released/91-08-29/279.htm
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.