بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

چهارشنبه 22 آذر آبان ماه 1391 ـ  12 دسامبر 2012

 

مجيد خوشدل: بن بست«تلاش های ایرانیان» برای اتحاد؟!

مجيد خوشدل

بارها تکرار شده: «تلاش های ایرانیان برون مرز برای "اتحاد و همکاری" بی نتیجه مانده است». وزارت بدنام اطلاعات حکومت اسلامی نیز این ادعا را در اطلاعیه ای چند منظوره تکرار کرده است. به راستی آیا ایرانیان تبعیدی هیچگاه فرصت آزمون و خطا داشته تا انگیزه ها، استعداد و توانایی های خود را در محیطی آزاد به محک تجربه بگذارند؟ و آیا واقعاً تلاش های «ایرانیان تبعیدی» برای «انحاد عمل» بوده که در ربع قرن به بن بست خورده است؟

پرسش بالا را در پنج پرده به چالش می گیرم. در شروع به گذشته های دور می روم؛ به ماههای نخست انقلاب بهمن.

 

پرده اول

سه لایه اصلی و عمده جامعه ایران در اولین انتخاب تاریخی خود، عقل و اراده را در طبق اخلاص می گذارد.

بخش بسیار بزرگی از جامعه روستایی و حاشیه شهری ایران مرید «رهبر انقلاب» می شود و گوش به فرمان او، خون می دهد و خون می ستاند. پذیرش زعامت روح االه خمینی از سوی این دو لایه اجتماعی با آموزه ها و فرامین مذهبی قابل توضیح است و محمل های ایمانی- ایدئولوژیکی دارد. اینان «امام» شان را انتخاب و از وی «تقلید» می کنند.

لایه میانی مدرن، که خواست های مترقی جامعه ایران را نمایندگی می کند، بی آنکه فرصتی برای بازیابی و تدقین خود و خواست هایش را در آن برهه تاریخی داشته باشد، با شتابی بی مانند پیرامون سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، حزب توده ایران و تعدادی سازمان چپ و لیبرال حلقه می زند. اقبال اجتماعی از چریکهای فدایی خلق به قدری خیره کننده است که «رهبران» آینده این تشکیلات سیاسی (و «رهبران» دیگر تشکل ها) را دچار عارضه اجتناب ناپذیر جوامع استبدادی می کند: برج عاج نشینی؛ رهبریت بلامنازع و عدم پاسخگویی.

از اردیبهشت 1358 جمله ای که باید سوهان جسم و روان باشد، جای ثابتی در بحث ها، گردهمایی ها و جلسات درون گروهی جریانهای سیاسی پیدا می کند. «رفقای بالا گفته اند» غم واژه ای می شود برای به هر پرسش و انتقاد.

با اینکه فرهنگ «پذیرش منویات رهبری» در طیف چپ، ریشه در تاریخ سیاسی «اتحاد شوری» دارد و با بستۀ مارکسیسم روسی در دهه بیست شمسی به ایران وارد شده است، اما در این دوره، ابتدا «نیروهای خط سه» هستند که ممنوعیت تفکر و نقد را با این «آیه آسمانی» تبلیغ و تئوریزه می کنند. از این زمان کمترین هزینۀ انتقاد، پرسش و عدم تمکین اتوریته «رهبران» تازه به قدرت رسیدۀ سازمانهای سیاسی، کنایه خوردن، طرد شدن و نیز برچسبهایی ست که می تواند زندگی انسانهای مستقل را بر باد دهد- که چندی بعد بر باد می دهد.

لایه میانی مدرن با انتخاب «رهبران» خود اشتباه را با اشتباه تکرار می کند.

لایه میانی سنتی جامعه ایران، با توجه به توازن قوا در ساختار قدرت و نیز تحرکات موجود در کف جامعه؛ همچنین، عواملی نظیر خویشاوندی و یا اتفاق، بین روح الله خمینی و سازمان مجاهدین خلق در نوسان است. فلسفۀ گوش به فرمان بودن این لایه اجتماعی شباهتهای شگفتی با گروه بندی نخست در این مجموعه دارد و عامل «تقلید» در آن نقش مهمی ایفاء می کند.

اینان نیز از «امام» شان کورکورانه تقلید می کنند.

 

پرده دوم

بر خلاف داده ها و ادعاهای ایدئولوژیره شده نیروهای سیاسی طیف چپ، الویت سرکوب خونین در دهه شصت، نه «طبقه کارگر» ایران، بلکه نیروهای سیاسی و اجتماعی لایه میانی جامعه ایران بوده است. لایه ای که مقوله آزادیهای مدنی با موقعیت و منافع طبقاتی آنان گره خورده است.

در تجربه دیده ایم که حکومت اسلامی ایران قادر است برای حفظ نظام، بر روی تمام ارزش ها و آموزه های دینی، مفاهیم و مقولات سیاسی و اجتماعی مانور داده، به رفرم مقطعی دست زده و به زبانی «کوتاه» بیاید، الا در پیوند با مقوله آزادی های مدنی. آزادی های مدنی (آزادی زنان، آزادی پوشش و...) چشم اسنفدیار حاکمیت مذهبی ایران است. 

باری، در سه یورش مغول وارۀ حاکمیت نوپای اسلامی در دهه شصت، بخش قابل توجهی از هواداران سازمانهای سیاسی طیف چپ و سازمان مجاهدین خلق، اسیر تور جلادان می شوند و در زندانهای ایران هستی شان بر باد می رود. با این حال بدنه «رهبری» اغلب جریانهای سیاسی با خارج شدن از ایران دست نخورده باقی می ماند. استثناء، سازمان پیکار است که با دستگیری، شکنجه و اعدام «رهبران» و اغلب هواداران آن، اضمحلال فیزیکی این تشکیلات را رقم می زند. حزب توده ایران نیز با تفاوتهایی چند می تواند در این مجموعه قرار گیرد.

 

پرده سوم

به خارج کشور برگردیم. جامعه تبعیدی ایرانی از ضربۀ هولناک و مهلکی که بر پیکره اش فرود آمده، گیج و آزرده است. در سالهای میانی دهه هشتاد میلادی این جامعه زخم خورده میلیونی، برای دومین بار فرصت تاریخی پیدا می کند تا با رها شدن از قید «رهبران» خودساخته، طرحی نو دراندازد و این بار نیرو و توان عظیم خود را در سازماندهی و مبارزه با حاکمیت قزون وسطایی رژیم ایران؛ و برای اهداف انسانی ای که رنج و شکنج و آوارگی را برای آنها و نسل شان رقم زده، مورد استفاده قرار دهند.

اما استبداد شرقی شیهه می کشد؛ دسیسه چینی می کند و به سادگی قدرت مغلوب را نیز ترک نمی گوید. طیفی از «رهبران» که موج اول انتقاد را به سلامت از سر گذرانده اند، فرصت را غنیمت شمرده و بار دیگر دستگاه بوروکراتیک و غیرپاسخگوی «رهبری» خود را بنا می سازند؛ منتهی این بار در خارج از کشور.

اینگونه است که بخش بزرگی از جامعه تبعیدی ایرانی برای دومین بار عقل و اراده خود را به دست «رهبرانی» می سپارد که اغلب آنان می بایستی پس از پاسخگو بودن نسبت به اعمال شان در سالهای آغازین انقلاب بهمن، برای همیشه خانه نشین و بازنشسته می شدند.

 

پرده چهارم

طولی نمی کشد که دعواهای حیدری نعمتی، با عنوان بی مسمای «مبارزه ایدئولوژیک» می شود مشغله نیروهای سیاسی ایرانی. آنچه مخفی می ماند، نقش «رهبران» است که خط دهندهء آنان اند و پیاده نظام عقل باخته وظیفۀ میدانی کردن اش را به عهده دارد.

از این دوره اغلب تلاش های جامعه تبعیدی ایرانی برای همگرایی و زندگی مشترک به گروگان سازمان های سیاسی و محفل ها؛ و به طریق اولی به گروگان «رهبران» آن در می آید. بیش از بیست و پنج سال پیشبرد «خط تشکیلاتی»، تلاش های جمعی جامعه تبعیدی ایرانی را در نطفه خفه کرده و به ضدِ خود تبدیل می نماید.

در ده ها گردهمایی ایرانیان در کشورهای اروپایی شاهد به یغما رفتن تلاش های جمعی آنان در حوزه های پناهندگی، زنان، مراسم سالانه زندانیان سیاسی، سیاست، ادبیات، فرهنگ و هنر بوده ام:

- «اتحاد چپ کارگری»؛ که نیاز واقعی طیفی از فعالان چپ ایرانی را نمایندگی می کرد، زیر سلطه یک هسته سه نفره تکه پاره می شود. این سه تن چندی بعد به جان یکدیگر شمشیر می کشند تا  «علی بماند و حوض اش».

- «اتحاد جمهوری خواهان دموکرات و لائیک»، که نیاز بخش دیگری از جامعه چپ ایرانی را نمایندگی می کرد، از ماهها قبل از «نشست پاریس» به گروگان دو تشکیلات سیاسی و تعدادی محفل در می آید. سازمان «راه کارگر» و «فدائیان خلق- اکثریت» تلاش می کنند، واحدهای محلی «اتحاد» را زیر بلیط تشکیلات خود برده تا در نشست پاریس قادر باشند با چپ بالا چانه زنی و معامله کنند.

- «اتحاد جمهوری خواهان ایران» که در آغاز طیف ناهمگونی را گرد خود آورده بود، با «رهبری» یک هسته چندنفره، و با حذف تدریجی «عناصر ناباب» در نظر داشت حزبی شود که دفتر اصلی اش در تهران باشد و شعبه اش در خارج کشور. خیزش عظیم 88 هستۀ فاسد «اتحاد» را علی السویه کرد و  سپس ریل قطار را تغییر داد.

در این دوره نیز، عناصری که از «در»ها اخراج شده اند، از پنجره رسانه ها خود را به جامعه تبعیدی ایرانی تحمیل می کنند.

- نزدیک به دو دهه، مراسم یادمان زندانیان سیاسی در خارج کشور در انقیاد محفل ها و سازمانهای سیاسی به زائده ای تبدیل می شود. تبلیغ و لانسه کردن محفل ها و تشکیلات سیاسی با «یاد» عزیزان جانباخته تاخت می خورد. در این فرهنگ پلشت از استفادۀ ابزاری از فرزندان و خانواده جانباختگان نیز دریغ نمی شود.

این جماعت هنوز خار چشم گردهمایی های سالانه در دنیای مجازی هستند و از لجن مال کردن تلاش های جمعی ایرانیان ذره ای تردید به خود راه نمی دهند.

- «کانون نویسندگان ایران- در تبعید»، به دلیل پشتوانه تاریخی و ظرفیت بالایی که دارا می بود، در یک دوره ده ساله می شود حیاط خلوت عده ای تاجرصفت. دکانی می شود در چهارراه امین السطان، که میرزا بنویس ها دم در می ایستند و به اهل و عیال «بفرما» می زنند. نویسندگان شریف در کانون سنگ زیر آسیاب بوده اند.

طیفی از این عناصر، هنوز که هنوز است، حضور اجتماعی- رسانه ای را ارث پدری خود می دانند و هراز گاه از منظر کدخدایان بی روستا به ایرانیان داخل و خارج پند و اندرز می دهند.

- دهها نشریه، هفته نامه، ماهنامه و گاهنامه، که حاصل تلاش جان فرسای جمعی از ایرانیان تبعیدی بود، از سالهای میانی دهه هشتاد میلادی تا چند سال پس از هزاره جدید، از سوی عناصر وابسته به محفل ها و جریانهای سیاسی معدوم می شود.

کارگردان ها و صحنه گردانان این یورش های مغول واره هنوز در رسانه های ایرانی جای ثابتی دارند و خار چشم جریانهای سالم فکری هستند. 

 

پرده آخر

بیست و پنج سال می گذرد تا در دنیای ایرانی تبعیدی نه از تاک نشانی بگذارند و نه از تاک نشان. گردهمایی های ادواری سران قوم می ماند و دنیای ویرچوال رسانه ها.

سران قوم، به دلیل ابتلایشان به بیماری مزمن رهبری، و نیز به دلیل پاکسازی جامعه تبعیدی ایرانی و محیط اطراف خود، در وقت فراغت، هر هفته با خود «مصاحبه» می کنند؛ گفتار هفتگی (نماز جمعه؟) انتشار می دهند تا «رسانه» های موجود را آینه تمام نمای خود سازند.

«رسانه»، می تواند آینه تمام نمای فرهنگ حاکم بر یک جامعه باشد. وسایل ارتباط جمعی که باید محل تبیین، توضیح، تحلیل و تعاطی اندیشه در بخش های مختلف یک جامعه انسانی باشد، در جامعه ایرانی مقیم خارج اولاً، با مفهوم «تببین و توضیح» فعالیتهای سیاسی و اجتماعی جامعه ایرانی مقیم خارج (گزارش و اطلاع رسانی) بیگانه است؛ ثانیاً، به طریق اولی نمی تواند مکانی باشد برای تعاطی آرا و اندیشه؛ و ثالثاً، در ساختار متناقضی که گرفتارش است، ظرفی می شود برای عرض اندام طیفی از شخصیتهایی که در پنج پرده به عملکرد آنان اشاره شد.

نزدیک به دویست نام با حضور ثابت و دائم خود در رسانه های ایرانی خارج کشور آب را چنان گل کرده اند که در این عرصه نیز راه تنفس بر اکثریت این جامعه بسته شده است.

آیا واقعاً تلاش های «ایرانیان تبعیدی» برای «انحاد عمل» در ربع قرن به بن بست خورده است؟

http://www.goftogoo.net/index.html

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه