بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

دوشنبه 8 آبان ماه 1391 ـ  29 اکتبر 2011

 

بگذارید من فدای راستگوئی تاریخ بشوم و فدای ملت دربندم!

نامه و شعری از باونديان، از شورای شاهنشاهی ایران

رضا پهلوی، ولیعهد تا روز درگذشت پدر!

اعلحضرت رضا شاه دوم، پس از درگذشت پدر!

شاهزاده رضا پهلوی، شهروند!

رضا پهلوی، سخنگوی شوراهای برونمرزی!

ببخشید من ازجانب خودم و یارانم سخن می گویم، فهمیدن و نفهمیدن دیگران با خود آنها است. من و یارانم بخاطر تداوم پادشاهی ایران دربدری و آوارگی را پذیرفته ایم، و تا آنجا که خودمان می دانیم وفاداران به نظام شاهنشاهی ایران بوده ایم و هستیم و پایدار هم ایستاده ایم. ما برای بازگشت پادشاهی به ایران بسیاران کارها کرده ایم و ذره ای از این جاده بازیابی تاریخ براه کج نرفته ایم و آلودگی هائی که دیگران به آن گرفتارند ما دچار آن نیستیم و نخواهیم بود.

ما از هرگونه مکاره بازی دور هستیم و از مکاران روزگار امروز کاملاً جدائی داریم، نه با فکر آنان پیش می رویم و نه در بند آنان هستیم. آلودگی هائی که آنان دارند ما نداریم و هرگز هم نخواهیم داشت و در راه مبارزه نه کسی را فریب دادیم و نه به شرافت و شرف ملی کسی متجاوز شدیم، می دانیم که خودمان را خوب می شناسیم. اما شما شاهزاده رضا پهلوی شهروند و سخنگوی شوراها، شما برای مبارزات برونمرزی چه کاری فرموده اید؟ هیچ!

کارنامهء شما را ورق می زنیم؛ چون با برشمردن این برگ ها بسیارانی بر ایرانیان روشن می شود که «مسئول سلطنت» راستگوئی در کردار و گفتارش نداشته است. در برگ های بازگشائی این دفتر هم شایعات در آن ثبت است و هم آنچه را که دیده ایم و نیز شنیده ایم، در هر جا هم اگر اشتباهی و یا جسارتی به مقام منیع شاهزادگی شما می شود من و یاران دیگرم رو در رو با شما سخن بگوئیم و چنانچه هر موردش نادرست بود از پیشگاه مبارک شاهزاده عزیز عذر خواهیم خواست.

ما ایرانیان آواره با عشق به پادشاهی فریاد زدیم جاوید شاه، شما تا روزی که در مغرب تشریف داشتید به این صدا بی اعتنا نبوده اید، و از روزی که به آمریکا تشریف بردید ناگهان دفتر پادشاهی برگ های ناپایداری را بخود جذب کرد.

دست پدرفرزندی به دکترعلی امینی دادید و والاگهر آزاده خانم شادروان را منع کردید که به «اتحادیهء جهانی سلطنت طلبان» کمک نکند و این تشکیلات شکست خورد.

با ایجاد «شوراهای مشروطیت» به سرپرستی دکتر علی امینی و به معاونت "شاهین فاطمی" و یاران اش آنان را به شکست و به مسخره بردید. من خودم ناظر کردار شما بودم. این چیزی است که به چشم دیده ام، دروغ و تحریف هم نیست .

با دکتر شاپور بختیار مراوده دوستی ایجاد فرمودید و با هم کباب بختیاری میل فرمودید؛ او هم شما را شاهزاده نامید، از او هم پشتیبانی نفرمودید.

با ارتشبد اویسی همنفس و همصدا شدید، او را هم رها کردید و او هم ترور شد.

با دکتر منتصری همراه شدید و با او هم وفای به عهد نفرمودید.

با احمد علی مسعود انصاری، پسر خاله مادرتان، جدال کردید که او هم به جبران اش به پدران ایران سازمان به توهین نشست.

با دکتر کلانی یار شدید او را هم ول کردید.

با دکتر شجاع الدین شفا همراه شدید و نافرجامش فرمودید.

با تیمسار آریانا وعدهء محبت دادید، اما او را هم تنها گذاشتید.

با آقای محمود فروغی که رئیس دفتر شما بود بی وفائی های بسیار فرمودید.

با آقای هلاکو رامبد هم راه را به پایان نبردید و ایشان هم رفت.

با آقای احمد قریشی یار شدید که آمد و گفت شما ادعائی ندارید و تیشه کاری بر ریشه زد.

با آقای داریوش همایون یار شدید او هم آمد شما را "رضا پهلوی " کرد و رفت.

با آقای دکتر نصر احمدی جناق دوستی برقرار فرمودید سپس او را هم رسوای عالم فرمودید.

با عده ای در تورنتو نشستید و در همان جا فرمان دادید درب نشریه سنگر کانادا بسته شود و آن مرد ایران پرست نیز پذیرفت، من با خواهش دوستان واسطه شدم تا انتشار سنگر بصورت ایمل آدرس انجام می شود.

با عده ای از روزنامه نگاران در لس آنجلس نشستید و سپس فرمودید رژیم ول معطل است، خبری نشد.

با دکتر نصر اصفهانی یار شدید و او را وادار به انجام کار کردید، سپس تیشه بر پیکرش زدید.

با اهورا یزدی یار شدید و آن بیچاره را رسوای جهان کردید و مردم هرهری هم او را به کفر و زندغه بستند.

با نوهء خمینی دیدار داشتید، از این دیدار مبارزان برونمرز چیزی نه فهمیدند و نه شنیدند.

با هر کسی که از ایران بظاهر فرار کرد دوست شدید و با آنها براه کج رفتید. از فخرآوار و سازگارا و دیگران ها.

با یاران پادشاهی خوش و  بش نیم بندی فرمودید ولی آبروی آنها را بردید و آنها را یک پول سیاه کردید.

کارمندان دفتر شما به یاران شاهنشاهی ایران لقب دیوانه دادند و این بزرگترین افتخار برای آنان بود.

فرود فولادوند آمد تا پادشاهی را پس بگیرد، او را سرویس اش فرمودید.

سرکار خانم پری صفاری بانوی میهن پرست را دلخور فرمودید.

بانو پروین غفاری روشندل را از بیخ و بن زدید.

آقای مهدی شمشیری شرفیاب شد و گفت من کتاب هائی دارم می خواهم منتشر کنم تو ذوق اش زدید.

آقای سکوئی آمد فریاد شاه شاه برداشت آنچنان اش کردید که آنچنان تر شد .

اینها کوتاه گفتن دیدنی ها بود.

ولی شنیدنی های با شهادت و بدون مدرک:

آقای دکتر منوچهر گنجی اقرار و اعتراف کرده است که بله، من از سازمان سیا پول گرفتم و شاهزاده هم گرفته است.

نادیده ها، می گویند شما از کشورهای عربی پول گرفته اید و افرادی شهادت هم می دهند. درستی نادرستی را نمی دانیم.

می گویند شما و مادر گرامی تان شهبانو بنیاد کودک درست کرده اید و مسئول آن هم خانم نازی افتخاری دختر خاله همسر شما هستند و تا به امروز هیچ حساب و کتابی به کسی پس داده نشد، من با گوش خودم ازچند نفر شنیدم که پشیمان از کمک به این بنیاد هستند که بیلانی بدست شان نرسیده است.

می گویند از بیژن پاکزاد پول گرفته اید.

می گویند از آقای عباس ساسانفر پول گرفته اید.

می گویند از آقای اهورا یزدی گوناگون پول گرفته اید.

می گویند از کسان و کسانی پول گرفته اید که نام شان را نمی برم.

می گویند هر جا می روید و پشتیبانی از شما می خواهند اول چیزی را که مطرح می فرمائید آن است که باید مخارج دفترم را تامین کنید .

می گویند و می گویند و می گویند و می گویند و می گویند!

اما گواهی خود من پس از سی وسه سال دربدری. از شما و شهبانو چه دارم؟!

امروزها روز ولادت شما است که صدایم در می آید.

چند جلد کتاب که خودم آنها را صحافی کردم و بیادگار دارم تا روزی فرزندانم بتوانند آنها را به کتابخانهء شهرم تحویل دهند، آن چند جلد کتاب چیست؟ از زحمات شما قدردانی می شود، خداوند نگهبان ایران باد، مادرگرامی تان هم اندکی بیشتر از این محبت و بزرگواری فرموده اند، که اگر آنها را پشت هم بگذارم یک دوری به کره زمین می شود.

این قدردانی ها و این اتهامات ریز و درشت به درد من بینوا و ملت بدبخت نمی خورد. این ملت شاه می خواهد، جانم شاه! نه برگ چغندر! شاه دربدر و آواره که همه اش سخن سرائی می کنند و وعده سرخرمن می دهند درمان درد نیست. درمان درد این مردم وامانده این است که شاه شاه بشود، نه اینکه بیایند سخن گوی شورائی بشود که بوی تعفن بنیاد درونی اش از آمریکائیان است.

این همان آمریکا است که ایران را ویرانه کرد و دروازه هایش را باز کرد، از شاه و هم وطنان ریز و درشت مرا به آنجا ببرد و در ایران نفس کش میهن پرستی نباشد و رژیم به آسودگی همخون های مرا به دار آویزان کند و چند رسانه ایرانی هم تنها بنشینند وای حسینا بگویند، اگر این مبارزه است مرده شورش ببرد این مبارزه را، این مبارزه نیست بازی و سرگرمی است و فریب دادن مردم.

کار ما به بینید به کجا کشیده شده است که یک تاجر سی و شش ساله می آید در تلویزیونی شیرین سخن می گوید عده ای هم سخن او را پخش می کنند که بیائید به پیوندید به شورای ملی. عزیزم شورای ملی فرمان و ارادهء دولت آمریکا است و شما کجای کارید و گفتار آن شخص آیه آسمانی نیست. من به گوش خودم از همان آقا در تلویزیون پارس در دو سال پیش شنیدم که گفت بزودی کشور بلژیک به دو کشور تقسیم می شود و همین چند روز پیش دیدم که از پادشاه جوان آن کشور چه هیاهوئی مردم بلژیک راه انداختند. بیائید از این هرهری بودن ها دست بردارید، اگرایران باید آزاد بشود تنها با شاه و شاهنشاهی می شود، راه دومی برای ایران نیست همه اش حرف پوچ و بیهوده است، بیائیم از تاریخ پند بیاموزیم.

واقعاً نمی دانم که شما را با چه نامی بنامم، گرفتار تاریخ شده ام و بیوفائی به عهد!

این موارد را کسی به شما نمی گوید چون پیشینه چاپلوسی در کشور ما دیرینه ای درونی است و هرگز هم از بین نمی رود و شما پس از انتشاراین نامه افراد چاپلوس را می توانید شناسائی بفرمائید. اما من بشما گفتم تا بدانید اوضاع و احوال شما بی نهایت از این بدتراست، بیائید از این کارهای گمراه کننده دست بردارید، بیائید مردم را به بازی و تفریح و سرگرمی نبرید، بیائید یک ماه آن بشوید که باید بشوید، آن کاری کنید که باید بکنید، بدانید که مردم ازکارهایتان به خوبی آگاه می شوند و چیزی پشت پرده نمی ماند و این مردم را ابله نپندارید.

شما به آن خواهر بیگناه بیاندیشید که درد دربدری او را بمرگ برد؛ به برادرتان بیاندیشید که او را کشتند و شما در روز یادبودش خندیدید و بوسه عاشقانه برای آن خواننده فرستادید.

اندکی بخودتان بیائید. تاریخ آن چنان یقهء شما را خواهدگرفت که هیچ چاپلوسی نمی تواند بداد شما برسد، همان گونه که احمد شاه را ول نکرد و شما را بدتر از آن خواهد نمود و افسوس که بدنامی تاریخی شما دامان پاک پدران تان را آلوده خواهد کرد، بترسید از نوشتار تاریخ.

عزیز من، نور چشمم، اگر کاری نمی خواهید برای پادشاهی و نجات ایران انجام دهید، کارها را خراب ترش نکنید. شما همهء ایرانیان را با این کردارهایتان رو در روی همدیگر وا داشته اید، رفتارهای نا برابر شما ایجاد تشنج کرده است و در همین یکی دو ماه چندین تشکلات درست شده است و همانند قارچ هر روز دارد می روید.

آمریکائیان یک پول کلانی در اختیار یک ایرانی قرار داده اند او هم دارد تلویزیون در تلویزیون درست می کند اولین آن هم آقای نوریزاده و آقای چالنگی است و کسی نمی داند این پول از کجا آمده من شخص را با نام و نشان می شناسم.

شما را سوگند به روان پدران شما اگر به آنها احترام دارید روزگار پادشاهی و شاهنشاهی ایران را بدتر از این ذلیل و خار نفرمائیدء اندکی اهرم بازدارندگی را بکشید. شما باندازه کافی امکانات مالی دارید، نمی دانم دنبال چه هستید.

با احترام، باوندیان

آبان ماه ٢٥٧١ شاهنشاهی ایران

 

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

گمشده ای که هرگز نیامد

شعری از باوندیان

گوهر گم گشته ام یارب چرا پیدا نشد

کشور ایران من بار دگر برپا نشد

 

خاک عالم را اگر صد بار هم بر سر کنی

ما و من را بیشتر از هر زمان بد تر کنی

 

دلخوری از کرده ها بس پشیمانی زخویش

مردمان را کرده ای با کارخود زار و پریش

 

همچنان ناله ز بد کرداریت باوندیان

بهترآن باشد که ناتو را نیاری درمیان

 

ملک ایران را نیاز از رهبری روشنگر است

رهبر روشن ز هرکاری در ایران برتر است

 

ای دریغا کشتی ایران ندارد ناخدا

کشتی سرگشته ایران رود راه فنا

 

ناخدای ملک ایران پادشاه است

شاه ایران در جهان مشکل گشا است

 

تا نباشد پادشاه صلح جهان اندر فنا است

رهگشائی در توان پادشاه بی انتها است

 

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

 

نظر خوانندگان

مینا ملکی: جدا آدم نمیدونه بخنده یا بگریه به این آقا!این دوستانی که هی اعتراض میکنند طرفداران رضا پهلوی به ما فحش میدهند بفرمایند ببینند که اینها به خود رضا پهلوی هم فحش میدهند. بیچاره رضا پهلوی که همه به او یک سیخی میزنند. از دست این دوستان خاله خرسه چه میتوان کرد؟

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه