بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

دوشنبه اول آبان ماه 1391 ـ  22 اکتبر 2011

 

سخنی با آقای اسماعیل نوری علا

محمد امينی

آقای نوری علا، من گاه و بیگاه جمعه گردی های شما را می خوانم و به راه و رسمی که در این سال ها برای خامه خود برگزیده اید، افسوس می خورم و می پرسم که بر آن نویسنده و نقاد ادبی که من پیشترها می شناختم و گاه و بیگاه هم سخنی با یک دیگر می گفتیم، چه جفا و ستمی رفته که اینک، کارش زهرخند و ناسزاگویی پر از خشم بر کاغذ نهادن شده و خویشتن را پیر اندرزگوی دنیای سیاست و اخلاق بر می شمارد و از بلندای منبری خودساخته، به این و آن نیش می زند و ناخویشان را «رسوا» می سازد! به هر روی، رموز مصلحت ملک، خسروان دانند.

نه می خواستم داوری های تازه یافته شما را به چالش کشم و نه شیفته درگیری قلمی با شما بودم که گفته اند خدنگ منت خاقان نمی توان خورد. اما این نوشتار تازه شما با نام «روایت نسل نابهنگامی» را که درآن، نیش خامه نا ادیبانه تان هم گریبان پدرم را گرفته و هم ناراستی هایی را پیرامون کتاب تازه من روان ساخته، نمی توان بی پاسخ گذارد که دوچیز طیره عقل است، دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی!

نوشته اید که «آقای محمد امينی، که گويا پدرش پيشکار دکتر مصدق بوده و عشق ژنتيک به مصدق دارد، بلافاصله کتابی در رد نوشته ميرفطروس به زيور طبع آراسته و با انتشار آگهی های مبسوط تلويزيونی خواندن آن را تبليغ می کند». پیشکاری کسی یا دستگاهی را داشتن، کاری نکوهیده نیست. اما شما نیک می دانید که این واژه «پیشکار» را به کاربرده اید تا مردی را نکوهش کنید که خویش و غیر اورا می ستودند و می ستایند و جز به نیکی از او یاد نمی کنند. شما نیک می دانید که مصدّق پیشکاری نداشت که پدرم چنان شغلی را داشته باشد. شما، پدرم نصرت الله امینی را که سه سال پیش درگذشت، نیک می شناسید و می دانید که او، در دوران زمامداری زنده یاد مصدق، رییس بازرسی نخست وزیری و سپس شهردار تهران بود و پس از کودتا، وکیل شخصی مصدق شد. پس از چه رو با چنین کینه ای می نویسید که «گويا... پيشکار دکتر مصدق بوده» است؟ چه کسانی را می خواهید شادمان کنید؟ جبه خلعتی که را می جویید که چنین سخن فرومایه ای را در باره مردی روان می سازید که در تمامی زندگی دربرابر کسی قامت دوتا نکرد و جز راستی سخنی برزبان نراند؟ چه آزاری از او به شما رسیده که می خواهید با پیشکار خواندنش، فرودستش سازید؟ بگذریم که این روش ناپسند شما، جز فروداشت خودتان، پیامد ماندگاری نخواهد داشت که به گفته نظامی گنجه ای، منه بردل نیک نامان غبار، که بدنامی آرد سرانجام کار.

می نویسید از آن جایی که پدرم پیشکار مصدق بوده، من عشق ژنتیک به مصدق دارم و هم از این انگیزه و جایگاه است که پس از آگاه شدن از گفت و گوهای آقای میبدی با «پروفسور» میرفطروس، «بلافاصله کتابی در رد نوشته ميرفطروس به زيور طبع آراسته و با انتشار آگهی های مبسوط تلويزيونی خواندن آن را تبليغ» می کنم. آگاهم که کتاب پیشین مرا که بررسی و افزوده هایی بر شیعی گری احمد کسروی است، دیده اید و شاید هم آن را خوانده باشید. خودم آن کتاب را امضا کردم و برای تان فرستادم و همسر گرامی تان، ایمیل شادمانانه ای در سپاس از دریافت کتاب برایم فرستاد. خود شما هم در آن هنگام که مرا از خویشان می پنداشتید، بارها کارهای نوشتاری و تاریخی ام را ستوده اید و در تارنمای خود به چاپ رسانده اید. پس نیک می دانید که در جایگاه یک پژوهشگر تاریخ، نه اهل بخیه و سرهم بندی کردنم و نه نام خود را پای نوشتاری می نهم که پژوهش و وارسی راستین تاریخ درآن نباشد. چرا و به سودای چه پاداشی می نویسید که من پس از خشمناک شدن از گفت و گوهای آقایان میرفطروس و میبدی برآن شده ام که کتابی را در سه جلد، که جلد نخست آن نزدیک به  ٧٠٠ صفحه است بنویسم؟ این رسم راست گویی با مردم است؟ من، پژوهش برای نوشتن کتابی در سه جلد درباره دوران زمامداری مصدق و ارزیابی از کارهای او را، سالیانی پیش آغاز کردم که جلد نخست آن، در بازبینی و پاسخ به نوشتار اقای میرفطروس، چند هفته پیش به چاپ رسید.  نگاهی به این کتاب بیافکنید و دریابید که که چنین کار سنگینی را نمی توان در چند هفته و در واکنش به گفت گوهای تلویزیونی این و آن، گل هم کرد. امروز نسخه ای را برای شما خواهم فرستاد تا خود به داوری نشینید و به گفته حافظ، شهریار چشم را بر حواس کنید.

آقای میرفطروس، ناراست نامه پرکین خویش را نخستین بار پنج سال پیش به چاپ رساند و در همان هنگام نیز کسانی در باره ناراست گویی های تاریخی او نوشتند و کژروی های او را برشمردند. گفت و گوی ایشان با آقای میبدی هم «دو سه هفته پیش» آغاز نشده و ماه ها است که در جریان است. گرفتاری هم نه دراین است که چرا یک برنامه ساز تلویزیونی، با آقای میرفطروس به گفت و گو می نشیند؛ دراین است که چرا نوشتاری چنین بی مایه و آکنده از ناراستی را لواء الحمد بازسازی میراث محمدرضاشاه می سازند و چرا گروهی از هواداران پادشاهی درایران، پاسداری از چشم انداز سیاسی خویش را در ویران ساختن نام و جایگاه مردی می جویند که فرزند و پاسدار ارزش های انقلاب مشروطه بود و به پادشاهی مشروطه باور داشت؟ چه پاداشی و پیامدی از این ویران سازی به ویران سازان می رسد که از سویی می گویند و می نویسند که باید رویدادهای مرداد ٦٠ سال پیش را به بایگانی تاریخ سپرد و آن داغ را تازه نکرد و از سوی دیگر، روز و شب را به بازبینی و تاریخ سازی پیرامون همان رویدادها می گذرانند و کاسه کوزه انقلاب اسلامی را نه بر گردن خودکامگی و فساد لگام گسیخته سال های پیش از انقلاب، که بر گردن مردی می شکنند که نماد قانون گرایی و حقوق مردم بود. گرفتاری دراین است که از یک سو گفته می شود که اگرپادشاهی به ایران بازگردد، این بار از نمونه های بلژیک و هلند و بریتانیا پیروی خواهد کرد و دیگر سوی، بخش بزرگی از نوید دهندگان چنان اینده ای، گذشته ای را می ستایند که شاهی خودکامه، همه دستاوردهای انقلاب مشروطه و قانون را به کنار نهاد، احزاب خودی را هم منحل کرد و ساواک را گرداننده کشور ساخت. مگر می توان نوید دموکراسی و حقوق بشر داد و از دشمنان دموکراسی و حقوق بشر نماد و تندیس ساخت؟ مگر می توان خویشتن را میراث خوار پادشاهی مشروطه دانست و همزمان، براین باور داشت که مدرن سازی ایران جز به یاری زور و برچیدن مجلس مشروطه و از راه خودکامگی ناشدنی بوده است؟ دموکراسی خواهی برخی از هواداران رضا پهلوی که با چاشنی هواداری از کارهای خودکامانه ی پدر و پدر بزرگ ایشان همراه است، به همان اندازه باور کردنی است که سوگند فلان چپ در وفاداری به حقوق بشر همراه با ستایش از لنین و استالین و دیگر نمادهای سوسیالیسم آسیایی.

 

رسم عاشق نیست با یک دل، دو دلبر داشتن

یا زجانان یا زجان بایست دل برداشتن

ناجوانمردی است چون جانوسیار و ماهیــار

یار دارا بودن و دل با سکنــدر داشتـن

آقای نوری علای گرامی! این نامه را می خواستم در همین جا پایان دهم که حیفم آمد به گوشه دیگری از نوشتار شما اشاره ای نکنم. شما به درستی می نویسید که برخی از رهبران جبهه ملی در آغاز فراز آیت الله خمینی و بنای جمهوری اسلامی، از وی پشتیبانی کردند. من نیک به یاد دارم که پدرم، همان رهبران را نکوهش می کرد که نمی بایست بختیار را رها کنند و به پیشباز امام راحل بروند. اما دراین جا نیز خامه پرخشم و کین شما، یک سویه برکاغذ نشسته است. می نویسید: «جبهه ملی سال ها است که از داغ اين کودتا بخود می پيچيد تا اينکه "الاهه رحمت" را با ارفرانس به ايران آورد تا دولت موقت آن ها بقدرت برسد». ای کاش می افزودید که در آن هنگام، شما نیز سخت دل شیفته و سرمست از آن «الاهه رحمت» بودید. مگر نه این است که در نوشتار شما که در آذرماه ۱۳۵۷ در ایرانشهر به چاپ رسید، چنین داوری کردید که «امام خمینی پدیده ای تازه و دلگرم کننده در تاریخ تشیع است... امام خمینی را مردم انتخاب کرده اند» و نابخردانه و به سان یکی از همان رهبران جبهه ملی،  پیش بینی کردید که خمینی «درپی آن نیست تا قشر روحانیت را حاکم بر سرنوشت ما کند، بلکه در پی آن است تا ما را از دیکتاتوری... برهاند». پس به جا بود که می نوشتید، شمار هواداران این «الاهه رحمت» بسا گسترده تر از داغ داران کودتا بوده است.  

در پایان، برای شما آرزوی درازای زندگی و بهروزی دارم و امیدوارم که خشم خامه شما با خانواده من در همین جا پایان یابد و به کارهای بزرگ تری بپردازید که در ملک شاه، خواجه صاحبقران تویی.

27 مهرماه 1391

 

نظر خوانندگان 

مینا ملکی: آنچه به خود نمی پسندی به دیگران نپسند. جناب امینی حرفهای شما پر از تناقض و دلسوزی برای خوداست. کمی وقت کردید. از خود و پدرتان و صد البته از مصدق تعریف کنید. ما فهمیدیم که سرکار و پدرتان هیچ عیبی نداشتید و فرشتگان مظلوم آسمانی هستید اما هرکس به شما انتقادی کرد بدترین است. ولی ایکاش با اسم دکتر مصدق و حتی پدرتان برای خود کسب اعتبار نمی کردید. با دکتر مصدق هم هرکه از ظن خود شد وکیل مدافع او. من نمیدانم بکار بردن کلمه پیشکار مصدق چه توهینی به خاندان محترم شما بوده. با تعریفی که خود از نزدیکی شخص پدرتان با مصدق کردید و الوهیتی که مصدق برای شما دارد، باید از این موضوع خوشحال هم باشید. بفرمایید اگر شما یک کتاب نوشتید که بنظر شخصی خوب بود و از آن تعریف کرد، باید از آن به بعد برای همه کتابهایی که شما در عمرتان مینویسید هم از قبل چک سفید به شما بدهند. آیااین "روش علمی" و اخلاقی شماست؟ از همه اینها گذشته شما که ازانتقادات اینگونه قلبتان جریحه دار شده آیا هرگز فکر کرده اید که دروغ ها و کنایه های خود شما دیگران را چگونه ناراحت میکند و آزار میدهد؟ توهین به پدر شما (اگر شده باشد) بد است اما شما به پدر و خود رضا پهلوی مرتب توهین بکنید مهم نیست؟ مثلا در همین نامه سوزناک خود میفرمایید که "میرفطروس، ناراست نامه پرکین خویش را نخستین بار پنج سال پیش به چاپ رساند". ببنید شما به میرفطروس انتقاد نکرده اید بلکه توهین محض و فحاشی میکنید و اسمش را هم "کار علمی" میگذارید. در صورتی من کتاب میرفطروس را خواندم. این کتاب پر از فاکتهای تاریخی با ذکر منبع است و نه تنها کوچکترین توهینی به مصدق در آن ندیدم بلکه علی رغم انتقاداتی که میرفطروس به مصدق دارد با احترام کامل از او یاد کرده بود و او را از شخصیتهای مهم تاریخ ایران دانسته بود. شما اما هیچ گونه انتقادی را به مصدق بر نمیتابید. هر انتقادی به مصدق برای شما توهین و جنایت به مقدسات است. مگر ممکن است انسانی جایز الخطا باشد؟؟؟ اما توهین های شما به دیگران و بت سازی های سرکار "کار علمی" است. تمام دوران شاه را در یک جمله در ساواک خلاصه میکنید در حالی که بسیاری پیشرفتهای چشمگیر در همه زمینه ها در آن دوره انجام شده و شما حتی حاضر نیستید سر سوزنی از آن را یاد کنید و باور داشته باشید. آنچه شما کار علمی مینامید مملو از کینه ورزی، سیاه و سفید بینی و تاریخ خود خواسته شماست. چه خوب میبود که نگاهی در آینه به خود می انداختید و بقول معروف "آنچه به خود نمیپسندی به دیگران نپسند!".

 

محسن ذاکری: آقای امینی، من در زندگی ام روی دو اصل سخت کوشیده ام، یک، انسان زمان خود باشم، و دو، از تعصب دوری جویم. ماده مداری، وطن پرستی، فرزند، آب و خاک ، دوستان، اوقات فراغت و همه چیز من از این دو ملاک نمی توانند رهایی یابند. بر این سیاق پویا از نوری علا آموخته ام و منش او را شفاف و سازنده می يابم. نوری علا را بسیار دور از میدان قضاوت کسی چون شما می دانم چرا که شما دقیقاً انسانی قدیمی هستید. شما با مقالات و موضع گیری های سیاسی خودتان نشان داده اید انسان زمان خود نیستید. اما، زندگی نوری علا به گفتهء خود او دارای «تماتیک» است. انسان تماتیک مند گوهر حقیقت را می جوید و عشق اش را حتی فدای آن می سازد. آب است صخره نیست. شما اما مراقب حریم و احترام خود هستید. درگیرید و از این درگیری طرفی نمی بندید و ناچار دیگران را گاه با سفسطه و گاه با تحقیق درگیر می سازید. ژاک دریدا می گوید انسان درگیر متن همچون یک نگاتیو از عکس است. من شما را نمونهء کاملی از یک نگاتیو می بینم. زمان چاپ شما اگر نجنبید می گذرد. بخود بیایید. مصدق و اخلاف او مشکل امروز نیستند. درگیر نباشید، پرواز کنید! جوان امروز نیاز ندارد همهء تاریخ کوپرنیک و نیوتون را بداند تا فیزیک را بفهمد. در ژن او بار معنایی و آگاهی بیش از من و شما انبار شده است. بی محاکمهء میر فطروس و بی شدت توپخانهء شما و مشیری، جوان امروز می تواند به آیندهء و دموکراسی برسد. متاسفم، که باید وقت و انرژی را برای نقد و رد امثال شما گذاشت. افسوس که این سیاهه کفایت نمی کند و بزودی با مقالهء دیگری به مصاف شما و دیگر زندانیان «حقیقت» خواهم آمد.

 

کاوه از ایران: جالب است که کسانی که خود را مصدقی و ادامه دهنده راه مصدق (حالا جالب این است که راه مصدق نه برای خودش نتیجه ای داشته و نه برای ایران و ایرانی و نسخه امروزی آن هم احمدی نژاد است) و ده ها دروغ و افسانه بافی منش دموکراتیک مصدق می کنند و خود را مظهر دموکراسی می دانند این اندازه رگ گردنشان حساس است و تا کسی ایرادی از بت و قاب عکسشان را می گیرد به صورت سازمان یافته و شبکه وار ترور شخصیتی و تهمت و اتهامات بی سند را به سوی سرازیر می کنند تا دیگر کسی جرات نکند به بت آنها نازک تر از گل نگوید. دموکراسی ای که این جماعت بت پرست و قاب عکس پرست و متعصب نمادش باشند همان بهتر که هفتاد سال سیاه در ایران نباشد. هر زمان توانستید رگ های گردنتان را کنترل کنید و آن قاب عکس را از روی میز یا دیوارتان بردارید و دست از این کارهای کثیف برداشتید می توان روی دموکرات بودن یا نبودن شما فکر کرد.

حميد پوريان:  آقای محمد امينی گرامی. نوشته ايد: «دموکراسی خواهی برخی از هواداران رضا پهلوی که با چاشنی هواداری از کارهای خودکامانه ی پدر و پدر بزرگ ایشان همراه است، به همان اندازه باور کردنی است که سوگند فلان چپ در وفاداری به حقوق بشر همراه با ستایش از لنین و استالین و دیگر نمادهای سوسیالیسم آسیایی». من از اين نوشتهء شما خيلی حيرت کردم. من البته در اينجا قاضی نيستم و شما هم آزاديد هرچه می خواهيد در مورد هر کسی بگوئيد. تا آنجا که من به ياد می آورم، شما در کنفدراسطون دانشجويان ايرانی سال ها يکی از رهبران مائوئيست ها بوديد. بنظر من ذهنيت شما هنوز هم در همان چهارچوب کار می کند. شما هنوز امريکا را معادل امپرياليسم می دانيد و با آن دشمنی می ورزيد و موسوی را هم نماد «بورژاوازی ملی» تلقی می کنيد. اين هم که در آخر عمری می کوشيد به دوران زندگی پدران تان و مصدق پلی بزنيد جالب است.

I see n most of people try to put down other person so they looks good?

This is come from islamist & Estalinist & it seems we all learn this method very well add to this equation years of living in dictatorial country, & running from it & reproduce that system outside Iran.

You could be a good wintness to that.

I whish you best.

شمس تبریزی: با سلام. در تعجبم که ما ملت ایران چگونه به راحتی مواردی را از هزاران سال پیش در مورد کورش و داریوش و... و صحرای کربلا و نحوه تیر خوردن علی اکبر و علی اصغر باور کرده و پذیرفته ایم ولی در مورد یکی از برجسته ترین شخصیت های عصر خودمان اینگونه در گل مانده ایم.

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه