جمعه گردی ها يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا جمعه 21 مهر ماه 1391 ـ 12 اکتبر 2012
|
روايت نسل نابهنگامی
آنوقت ها جهال سرکوچه ها اصطلاحی داشتند مبنی بر اينکه «فحش خور فلانی ملسه!» حالا شده است حکايت صاحب اين قلم و صاحبان قلم های ديگری که اگر بگويند «مردم ايران در بهمن 1357 حکومت سلطنتی را دفن کردند» صدای شاه اللهی ها بر می خيزد که فلانی نوکر امريکا و اسرائيل و صهيونيسم و غيره است (انگار که رژيم سابق با اين سه رابطهء حسنه ای نداشته است!) و اگر بگويد که «برخی از جمهوريخواهان مدعی "سکولار دموکراسی" از پيروزی احتمالی طرفداران پادشاهی تشريفاتی می ترسند و بهمين دليل نه قبول دارند که می شود پس از فروپاشی حکومت اسلامی اين شکل را هم به همه پرسی گذاشت و نه حاضرند، تا آن فروپاشی، دست همکاری با اين طرفداران بدهند»، بلافاصله از جانب آنان به نوکری امريکا و اسرائيل و صهيونيسم متهم می شود. حال اگر از اين نسبت ها فاکتور بگيريم تنها می ماند همان «نوکری امريکا و اسرائيل و صهيونيسم» که مفت و مجانی نصيب کسانی می شود که در هر امری می کوشند تا بد و خوب اش را از هم تمييز دهند. من حکايت اين حال را شبيه داستان آن کمدين انگليسی که نامش فراموشم شده می بينم که خاطراتش را در جوانی می خواندم و در جائی نوشته بود: «در جنگ دوم جهانی يک وقت ملتفت شدم که در جائی سنگر گرفته ام که طرفين متخاصم هر دو به سوی من تيراندازی می کنند!»
يکی می گويد فلانی سلطنت طلبی است که ماسک جمهوريخواهی بصورت زده و ديگری می گويد فلانی عامل نفوذی جمهوری خواهان است که می کوشد در اردوگاه پادشاهی خواهان (و البته سلطنت طلبان) تفرقه بياندازد. و یکی دو تا هم، برای انتقام گیری از من، به سبک لات های چاله میدان، هر چه از دهن شان در می آید نثار ِ همسرم، ببخشيد(!) «زنم»، يعنی خانم شکوه میرزادگی، می کنند که در این میان وابسته به هیچ گروه سیاسی نیست و در این دوران خیلی بیش از هر سلطنت طلب و جبههء ملی چی و چپ و راستی زندگی اش را وقف شناساندن فرهنگ و تاریخ کشورمان به نسل جوان کرده است.
چند روز پيش آدمی فيروز نام برايم نوشته است: «همین حاکمان که انقلاب مردمی و شکوهمند مردم ما را از اهداف مترقی خود منحرف نمودند و نیروهای انقلابی را یکی پس از دیگری قلع و قمع کردند و اکنون مملکت را آمادهء تجاوز بیگانه و دچار خظر تجزیه نموده اند، برادران و خواهران و همکاران آقای میبدی و خانم بقراط و آقای نوری علا هستند و هر دو گروه از یک آبشخور آب می خورند، هر دو گروه یک ارباب دارند. این اشخاص مانند احمدی نژاد و خامنه ای آتش بیار یک معرکه هستند، ضد نهضت دمکراتیک مردم، همکار و هم یار امپریالیسم و صهیونیسم و دشمن مردم ایران».
می بينيد که من به هيچوجه تنها نيستم و، مثلاً، آقای عليرضا ميبدی و خانم الاهه بقراط هم در همين قايق شکسته ای نشسته اند که يک گوشه اش هم مأوای من است. دليل برای اين اظهارات هم قحط نيست. مثلاً، دو سه هفته ای است که می بينم به مناسبت انتشار کتاب «آسيب شناسی يک شکست» ـ که گويا دوران نخست وزيری دکتر محمد مصدق را از نگاهی انتقادی و احياناً خرده گير مورد بحث قرار داده ـ روزهای جمعه آقای ميبدی با نويسندهء کتاب، آقای علی ميرفطروس، گفتگو می کند. همه می دانيم که ميرفطروس سابقهء چپ دارد و روزگاری کتاب هايش را چپ ها چون ورق زر می بردند. اما پس از انقلاب در عقايد خود تجديد نظر کرده و معتقد است که حکومت پهلوی ها برای ملت ايران يک شانس واقعی بوده است. خوب، آيا همين برای اثبات نوکری امريکا و اسرائيل و صهيونيسم هم ميبدی و هم ميرفطروس کافی نيست؟ و اين کتاب و مصاحبه عقبه هم دارد. نويسندهء ديگری، آقای محمد امينی، که گويا پدرش پيشکار دکتر مصدق بوده و عشق ژنتيک به مصدق دارد، بلافاصله کتابی در رد نوشتهء ميرفطروس به زيور طبع آراسته و با انتشار آگهی های مبسوط تلويزيونی خواندن آن را تبليغ می کند. کتاب می خواهد ثابت کند که ميرفطروس جاعل و دروغگو است. خوب، شايد در اينجا بشود گفت که «اين به آن در». اما، نه. اين کافی نيست. گويا بايد تخم ميرفطروس را از جهان برداريم تا دل شيفتگان دکتر مصدق خنک شود.
توجه کنيد که من مخالف دکتر مصدق نيستم و برای او احترام بسيار قائلم، نمونه اش هم مقاله ای است که هفت سال پيش در يکصدمين سالگشت تولدش نوشتم[1]. اما فکر نمی کنم که ما با خفه کردن منتقدين مصدق به ملت مان خدمتی کرده ايم. اساساً مصدق مال زمان ما نيست که بخواهيم برای اين زمانه از او بتی خطا ناپذير بسازيم.
در اردوگاه مقابل هم صحنه تماشائی است. ميرفطروس پروفسور که سهل است خدای تحقيق و انديشه محسوب می شود و کلمه به کلمه از سخنان اش، همچون آيات الهی انتقاد ناپذيرند.
براستی در اين ميانه چه بايد کرد؟ امتناع از تفکر که بزرگان گفته اند اينجا هم حکفرما ست. هيچکس به مخالفان «معبود» اش اجازهء انتقاد که سهل است جتی اجازهء حرف زدن نمی دهد.
و برگردم به وضعيت خودم. ببينيد، من معتقدم که پهلوی اول و دوم به ايران خدمات بسيار کرده اند اما، در عين حال، با تعطيل مشروطه و استقرار استبداد خود، تاريخ کشورمان را به سوی اضمحلال روشنفکری و دولتمداری و کشورداری سوق داده و زمينه را برای به قدرت رسيدن روضه خوان های پنج تومانی و دينکاران عهد حجر فراهم ساخته اند. اما آيا منتقدين «بد دهن» به من اجازه می دهند که هم دربارهء خدمات پهلوی ها بنويسم و هم دربارهء استبداد زيان بار شان؟ البته که نه. ما حالت بينابينی نداريم. رضا شاه يا خائن است يا خادم، محمدرضا شاه يا نوکر امريکائی ها است و يا خورشيد قوم آريا. مصدق هم همينطور، يا «قائد ملی» است و يا کودتا کننده عليه شاه. خداوند متعال هم گوئی به هيچ کدام مان عقل کافی نداده است که کتاب های ميرفطروس و امينی را بخوانيم و خودمان قضاوت کنيم. و اساساً مردم را چه به قضاوت؟ مگر برخی از جمهور خواهان نمی گويند که پادشاهی پارلمانی يک گزينهء قابل اعتناء نيست و در فردای فروپاشی حکومت اسلامی هم مردم اجازه ندارند در مورد آن تصميم بگيرند و اين امر نبايد به همه پرسی گذاشته شود؟
و حال که کار به اينجا کشيد بگذاريد نکته ای را که مدت ها است در ذهنم جوانه زده با شما در ميان بگذارم: ما، قبل از حکومت آخوندها، دو نوع حکومت ديگر را تجربه کرده ايم؛ يکی حکومت دو پهلوی و يکی حکومت کوتاه دکتر مصدق. با توجه به اين زمينه، وقتی از برخی از جمهوريخواهان چپ گرا می پرسم که «اگر شما فقط دو گزينه را برای اختيار در پيش رو داشته باشيد که يکی حکومت فعلی باشد و يکی حکومت پهلوی ها، شما کدام يک را انتخاب می کنيد؟» می بينم که يا از پاسخ تن می زنند و يا گزينهء «حکومت اسلامی» را اختيار می کنند. عجيب نيست؟ اما اين حقيقتی جاری است. وقتی اتحاد جمهوری خواهان دنبال همکاری با اصطلاح طلبان داخل حکومت است تا بقدرت برسند و حکومت اسلامی حفظ و مرمت کنند، وقتی سازمان جمهوريخواهان می گويد ما «برانداز نيستيم و می خواهيم با اصلاح طلبان همکاری کنيم»، وقتی چريک های اکثريت و بخش عمده ای از توده ای ها، که در بقوام رسيدن اين حکومت دخالت داشته اند، هنوز هم به دنبال جلوگيری از سقوط آن هستند، ديگر چه جای تعجب است اگر حتی نخواهند امکان مطرح شدن گزينهء پادشاهی پارلمانی را بپذيرند؟ برای آنان انقلاب اسلامی پايان پادشاهی و آغاز جمهوری است؛ حتی اگر بپذيرند که اين جمهوری فقط اسماً جمهوری است و استبدادش هزار مرتبه از استبداد سلطنتی سابق عميق تر است. برای آنها اين جمهوری ناميده شدن خودش يک «پيشرفت» است و سخن گفتن از پادشاهی پارلمانی (که در فردای انقلاب مشروطه به دست فراموشی سپرده شد) چيزی جز تلاش برای «بازگشت» به استبداد سلطنتی نيست.
همين پرسش را از سلطنت طلبان بکنيد: «اگر شما فقط دو گزينه را برای اختيار در پيش رو داشته باشيد که يکی حکومت فعلی باشد و يکی حکومت دکتر مصدق، شما کدام يک را انتخاب می کنيد؟» پاسخ روشن نيست؟ مصدق در نزد اين اردوگاه اول خائن است و آنها حاضرند حتی با خاتمی و رفسنجانی سازش کنند اما راه رسيدن مصدقی ها به قدرت را ببندند.
ما چرا اينگونه شده ايم؟ اين «ما» که می گويم شامل نسلی است که به آن تعلق دارم. از جانب نسل های بعد حرف نمی زنم. آنها مسائل و عقايد خودشان را دارند و، اگر بوسيلهء خانواده شان مغزشوئی نشده باشند، می کوشند تا به اينگونه پرسش ها پاسخ های عملی و ممکن تری بدهند. و همين است که نسل مرا در قبال اين «جوجه ها» هراسان می کند.
مثلاً، اين روزها رضا پهلوی تصميم گرفته است در عالم سياست فعال شود و بقول خودش «آخرين تير ترکش» اش را هم در کمان کرده است. می گويد تفاوت پادشاهی با سلطنت آن است که سلطنت ماقبل پيدايش «جمهوريت» است و پادشاهی مابعد آن. می گويد «من تا روزی که مردم ايران صاحب حق رأی بشوند نه سلطانم، نه پادشاه و نه رئيس جمهور. فقط دوست دارم برای وطنم کاری کرده باشم. اين اسماعيل نوری علا چهار سال است که می نويسد "رضا پهلوی مشهورترين و شناخته شده ترين ايرانی است و يک سرمايهء ملی محسوب می شود"؛ بسيار خوب، چرا نمی آئيد از اين سرمايهء ملی استفاده کنيد؟» پادشاهی خواهان و سلطنت طلبان از اين حرف ها کيف می کنند. پادشاهی خواهان می گويند «باشد، ما هم انتخاب پادشاهی يا جمهوری را به فردا وا می گذاريم» و سلطنت طلبان می گويند «باشد، بگذاريد دست مان به ايران برسد؛ آنچنان دماری از روزگار جمهوری خواهان در خواهيم آورد که مرغان هوا برايشان اشگ بريزند. فعلاً اما صلاح کارمان عابد و مسلمان شدنی بسان گربهء عبيد ذاکانی است». در اين ميان جمهوری خواهان وجود سلطنت طلبان را برای اثبات نظر خود نشان مان می دهند و پادشاهی خواهان را سکسکه ای موقت در امر بازگشت استبداد سلطنتی می بينند.
و می بينم که در اين مقوله نيز من و امثال من هدف تير هر دو طرف قرار گرفته ایم. من، در قبال اين کار رضا پهلوی، در اين فکرم که «اراده کردن برای خدمت» کافی نيست و اراده کننده بايد «راهکارهای خدمت کردن» را هم بداند. والا ممکن است بجای برداشتن ابرو بزند و چشم طرف را هم کور بکند. يعنی، من حساب «شاهزاده» را از حساب «شورای ملی» اش جدا می دانم و می کوشم جلوی از اعتبار افتادن اين «سرمايهء ملی» را در اتصال اش به شورای ملی، بصورتی که هست، بگيرم. در نتيجه هم از نظر مخالفان رضا پهلوی و هم از ديد شيفتگان او «نوکر امريکا و اسرائيل و صهيونيسم» شده ام!
موردی ديگر را در نظر بگيريم. صاحب تلويزيون انديشه، که سال ها است اعلام داشته که طرفدار پادشاهی پارلمانی است، اين روزها کل تلويزيون اش را در اختيار شورای ملی منتسب به رضا پهلوی گذاشته است. در بخش های عمده ای از برنامه های تلويزيون پارس هم به تبليغ همين ماجرا می پردازند، عليرضا میبدی می پذيرد که اسم برنامهء «ياران» در فهرست طرفداران نهاد ساخته شده بر محور رضا پهلوی نوشته شود. اما براستی چه عيبی می توان بر آنانی گرفت که همواره عقايد سياسی خود را بروشنی بيان کرده اند؟ چه کسی گفته است که در دنيا رسانهء بی طرف هم وجود دارد. اين روزهای انتخاباتی در امريکا را شاهد آن می گيرم که هيچ رسانه ای بی طرف نيست.
حال اگر «مصدقی ها» و «جمهوريخواهان چپ»، بعلت خست و بی تفاوتی و سهل انگاری و هر چيز ديگر، نتوانسته اند پولی کنار بگذارند و برای خودشان راديو و تلويزيون سراسری راه بياندازند، بينندگان را به مکتب خود جلب کنند، و از بوق سحر تا بوق شام دربارهء مصدق حرف بزنند، تقصير تلويزيون های متمايل به پادشاهی چيست؟ چرا بايد انتظار داشت که اين تلويزيون ها به تبليغ عقايد صاحبان و مديران و برنامه سازان خود نپرداخته و حتماً بخشی را هم به مصدقی ها و جمهوري خواهان عاشق اصلاح طلبان اختصاص دهند؟ مگر در بين مصدقی های خارج کشور آدم پولدار وجود ندارد؟ مگر خرج ِ بردن ِ خمينی به ايران را همين پولدارهای ملی ـ مذهبی ندادند؟ حالا چرا بايد از صاحب تلويزيون انديشه توقع داشت که ساعاتی از وقت تلويزيون خود را به «دگرانديشان» اختصاص دهد؟ تازه، انقدر هم انصاف در کار نيست که ببينيم بسياری از برنامه های اين تلويزيون، هم اکنون هم، در اختيار مصدقی ها و ملی ـ مذهبی ها و اصلاح طلبان است.
باری، سرگذشت نسل ما را گوئی با جوهر «نابهنگامی» نوشته اند. بر اساس مثال هائی که آوردم چاره ای نداريم که قبول کنيم سياست گران نسل ما در واقعهء 28 مرداد 32 «فريز» شده اند و همهء وقايع عالم را با آن واقعه می سنجند و ارزيابی می کنند. امريکا جنايتکار است چرا که شصت سال پيش عليه مصدق کودتا کرده است و ما هم نبايد به روی خودمان بياوريم که تا پيش از اين واقعه همهء اميد مليون ما، و از جمله شخص دکتر مصدق، به همين امريکای جنايتکار بود تا بيايد و کمک مان کند تا بتوانيم پوزهء شير بريتانيا را به خاک بماليم. جبههء ملی سال ها است که از داغ اين کودتا بخود می پيچيد تا اينکه «الاهه رحمت» را با ارفرانس به ايران آورد تا دولت موقت آنها بقدرت برسد. نهضت آزادی نيز، که روزگاری رهبر فعلی اش کنار دست فيدل کاسترو عکس می انداخت، در انتقام گيری از کودتاچيان امريکائی نقشی به سزا داست. مجاهدين خلق هم، که اين روزها جشن خروج از فهرست امريکائی تروريست ها را گرفته اند، روزگاری به دنبال امريکائی می گشتند تا همان انتقام را بگيرند. اسرائيل با حکومت محمدرضا شاه همکاری داشت؟ پدر اسرائيل را همان کابينهء موقت در می آورد. خيابان کاخ را به خيابان فلسطين تبديل می کند و با ياسر عرفات روی بالکن سفارت اسرائيل عکس يادگاری می گيرد. و همه فراموش می کنند که آخوند جماعت از نردبام همين مخالفت های سرگرم کننده و غفلت آفرين بود که به بام قدرت درآمد و مستقر شد. شعار «امريکا هيچ غلطی نمی تواند بکند» يادتان هست؟ «اشغال لانهء جاسوسی» چطور؟ اين حرف ها و کارها برای مبارزه با امپرياليسم بود يا قبضه کردن قدرتی که هنوز هم در دست خودشان است؟
نه. از 28 مرداد 32 تنها مصدقی ها بهره نبرده اند. چپ های وابسته به شوروی، و چپ هائی که مسئوليت براندازی امپرياليسم را بر عهده گرفته بودند نيز از اين ماجرا بهره ای برده اند.
پهلوی دوم هم تا زنده بود نفرت از مصدق را از ياد نبرده بود، مصدقی که به زندان افتاد، محاکمه شد و در حبس خانگی جان سپرد. و، به تأسی از او، مخالفت با مصدق جزئی از مرامنامهء سلطنت طلبان شد.
من، تا چندی پيش، فکر می کردم که ورود به بحث دربارهء حقوق اقوام (يا مليت ها، بقول خودشان) حکم زمين مين گذاری شده را دارد و بحث کننده يکجا آماج تير دو طرف تجزيه طلب و تمرکز گرا می شود. اما می بينم که داستان 28 مرداد نيز چنين وضعيتی را دارد و سراسر زمين اش پر از مين است.
در نتيجه، زخمی و خونين، در اين دشت های پر از مين، اينک از خود می پرسم که دوئل شواليه های ما، بگيريم علی ميرفطروس و محمد امينی، و نيز طرفداران شان، چه کمکی به امروز ما می کند و نسل جوان ما از آن چه می فهمد؟ و می بينم که ما نشستگان در يخچال تاريخ تعهد کرده ايم که تا زنده ايم از آن دخمه بيرون نيائيم و هوای دردها و آرزوهای نسل جوانی را، که اساساً عصر پهلوی و وقفهء کوتاه ايام مصدق اش را نديده است، درک نکنيم.
نسل ما خيال می کرد که با انقلاب 57 انتقام 28 مرداد 32 را می گيرد. اما امروز چه بسياری از نسل جوان ما که در انتخاب بين «استبداد آخوندی» و «استبداد پهلوی» همين دومی را انتخاب می کنند. و اين هم برای پادشاهی خواهان [و نه سلطنت طلبان] و هم برای جمهوری طلبان خسران بزرگی است.
حرفم را خلاصه کنم: فراموش نکنيم که ما، در برابر آينده، همانقدر مسئوليت داريم که در برابر گذشته. با اين تفاوت که بازگشت به گذشته و تصحيح اشتباهات مان ممکن نيست اما آينده هنوز منتظر تصميم ها و اقدامات ما است.
1. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Articles/ES.Articles.bozorgaast-e-mossaddeq.htm
با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm
نظر خوانندگان
بابک اردلان: مهمترین مسئله اینه که آیا این نسل پترودلاری اصلاً به نسل های دیگه ایران فکر می کنند یا خیر. دیگر اینکه آقای نوری علا شما آیا می توانید رسانه ای را در خارج از ایران پیدا کنید که در آن مصدقی ها به دنبال عربده کشی بر علیه پهلوی ها نباشند؟ من از درون ایران برای شما نامه می نویسم در سال های پیش بیشتر جوانان را می دیدم که وقتی برنامه های تلویزیونی این مصدقی هایا شاه اللهی ها را می دیدند به هر دوشون فحش می دادند. اما امروز به یمن برنامه های این آقای امینی که معلوم نیست که یکباره از کجاپیداش شده و همچنین حرف های زنندهء آقای مشیری در تاختن به منتقدان شان کم نیستند افرادی که می گویند دل شان می خواهد و آرزومندند تا قبر دکتر مصدق را به آتش بکشند. چرا که وی را و همه طرفداران شان را مسبب این اوضاع نابسامان می دانند. این مطلب را نوشتم تا حداقل بخونید چون می دانم که مثل کامنتی که در هفته قبل برای مقاله شما گذاشتم چاپ نخواهید کرد و به شما هم حق می دهم چون شما هم نمی خواهید بیش از این از طرف طرفداران مصدق لعن و نفرین بشنوید.
آ.ط در نامه ای وارده: استاد عزیز، مقالۀ شما پیرامون آسیب شناسی نظریه پردازی و انتقاد به رضا پهلوی و دیگر نظزیه پردازان را میخواندم و افتخار میکردم به این همه خضوع «با تاکید» و رویت شفاف و عزم راسخ در صراحت لهجه؛ نوعی از به روز شدگی عمیق هر چند که تاوان تاریخی آنرا در نزد جامعه ای که سنجش ها را تابو نمی شکند، میپردازید و چه بی انصافانه وبه گزاف حمله وران بی آداب دارید!؛ اما شما این کار را کرده و در ادامۀ آن ثابت قدمید؛ افتخار کردم که بردۀ سیاست بازیها نیستید؛ تنعمی از سپهر راد مردی را ارائه کردید همانطور که طلیعه دار آن همواره بوده اید؛ با تحلیل تاریخی شما در مواردی موافق نیستم اما بن مایۀ ذهنیم، مدرن بودن شما را آنچنان تحسین میکند که در تحلیل تاریخی به سخن شما در همین مقال باز می گردم: "اساساً مصدق مال زمان ما نيست که بخواهيم برای اين زمانه از او بتی خطا ناپذير بسازيم". و به تبع آن عدم توافق را به کناری میگذارم چون ارزش مدرن بودنتان تعدد و تکثر نظریه ها در مورد تاریخ را به خرده ابزار های مدرن شدن تقلیل داده و از آنچه ما به آن نیازمندیم، قلم به نو اندیشی میاورد. اما ایکاش همۀ مدافعان رضا پهلوی را به آن شعار زدگان افراطی تقلیل ندهید: من و ما هایی هم هستیم استاد: بشدت منتقد او اما مدافع افکاری که داشته است؛ به خدای خرد قسم که منتقد سر سخت او هستم و چه بسا اتفاقا ابزار انتقاد را از امثال دکتر نوری علا ها آموحته باشم، پس عزیزِ استاد: مدافعان رضا پهلوی را به یک چشم نبینید که بارِ علمی و چند سویۀ نگاه شما را درگیر تقابل با شعارزدگانِ بی مطالعه خواهد کرد؛ آنچنان نگارندۀ این سطور ضد استبداد است که اگر در هر کنش فکری رضا پهلوی، موردی از خود کامگی ببیند، به شدت مبارز و مخالف او خواهد شد؛ این قول را به راستین ترین شکل آن خدمت شما عرضه میدارم که اگر یک اپسیلونی ایشان از شعار های دموکراسی خواهانه اش دور گردد، میر غضبی امثال اینجانب را در مقابل خود خواهد دید؛ اما استاد تعمیم ندهید، شما را به شرافت ضد استبدادیون قسم؛ تقلیل نکید؛ شما را به شرافت ضد خود کامگان قسم. در آخر باز مفتخرم که همواره از شما آموخته ام و چقدر رسا و با بیان حاذق در این مقاله عنصر انتقاد محوری ماهیت نوری علا را متجلی ساختید و منتظر پاسخ شما به اولین پرسش هستم تا نوری علا را بهتر و لطیف تر دریابیم. استاد دوستانه و شاگردانه عرض کنم: بدلیل بعضی از تفرق های ذهنی با شما، در گوشه ای از موارد مطرح شده طی انتشارچندین و چند سال از نظریات شما، کمی عدم تجانس ذهنی میابم«که فکر میکنم هم طبیعی و هم منطقیست» که نوعی غربتِ فکر در من نسبت به شما ایجاد میکند اما از محفل خود کامۀ ذهن خود که تمایل به تک بعدی کردن ها را بعنوان چراغ راهنمای خود میپندارد ، عبور که میکنم و تساهل ذهن آن استاد را می بینم، نوعی شیفتگی نسبت به آموختن را در من از ایشان متولد میشود و این پارادکس، عاقبتی جز آموختن از باز ذهنی شما ندارد. با سپاس بیکران.
فرامرز 321 در بالاترين: «گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن / مرغ زیرک چون به دام افتاد تحمل بایدش». این مصیبت نامهء کسانی ست که آزاد و مستقل می اندیشند؛ کسانی که تلاش میکنند روی بن بستهای فکری که ره بجائی نمیبرند انگشت نهند و بگویند : هیچ چیز مطلق نیست! کشف ارزش ها و حقیقت از عنفوان بلوغ ذهن انسان را بخود مشغول می دارد. تعالی انها تا سرحد ممکن و در صورت امکان گسترش و انتشار آنها. مزاح و لودگی و شادمانی ریائی ارزانی زمانه! رنج بردن والا ارزش است. از آنچه که بودنش تامین سعادت بسیار بی زبان است. هرچند ضربه همزمان از پتک و سمبه دمار از روزگار انسان درمی آورد ولی نمی توان شما را " میانه " نامید. زیرا سر سازش و بده بستان با راحت باطل ندارید. کالائی که در دست امثال شما سراغ داریم را نمی توان با مطاع دیگری مبادله کرد و سود برد. رنج بردن یاد شده - رنج نخبگان فراوان ایرانی ست که پیشتر از ما زیستند. بندرت یار و فریادرس و گوش شنوائی یافتند. از خاطر نزدائیم که ابداع الگوها محدود به مصرف امروزه نیستند. همانگونه که منبع تفکر امروز ریشه در عمق تاریخ مرقوم و شفاهی دارد. ذات سیال اندیشهء آزاد نو است. غریب و نامفهوم است. اما بندرت مشمول مرور زمان می شود. تندرست باشید استاد گرامی و به راه خویش وفادار بمانید... کسانی به عمق احساس اندیشه و کنش امثال شما پی می برند که کتاب زندگی را یک بار از آخر به اول خوانده باشند.
Nik: Dear Mr. Nouriala; Your article about the intellectuals, the Shahis and the Mossadeghis was very good. In my opinion, the moment an intellectual or revolutionary, older than 50, accepts that the Islamic Republic is worse than the Shah's government, he will be negating his own fantasies about his "positive" role in history. The basis for all these fanaticism, is self preservation. I have this problem with the upcoming 50th year of the Confederation. Almost no one is agreeing to have a seminar or a series of TV debates, criticizing the Confederation's history. Those who have criticized everyone from the original "communes" to present day, balk at the thought of criticizing themselves.
اوا ميلر: با درود به همه آزادی خواهان و هموطنان . میگویند ( شناخت + مسئولیت پذیری = کنترل در هر زمینه و امور میباشد)، چگونه است که ما ایرانیان با این همه سابقه تاریخی تا به امروز نتوانستیم کنترل امور و سرنوشتمان را برای زندگی و آیندهای بهتر به دست بگیریم ، اگر به فرمول بالا نگاه کنیم در مییابیم که در قدم اول شناخت ما از خواستهایمان خیلی کم میباشد ، حدس میزنم حتا امروز بیشتر از ۶۰% مردم ایران نمیتوانند یک خط تعریف از جمهوریت و یا پادشاهی پارلمانی را بنویسند ، اما باقیمانده که میتوانند بنویسند و تعریف کنند باید بگوییم که آنان درک درست و تجربه عملی ندارند ، چرا که درک درست نتیجه درست به بار میاورد . شناخت زمان و حرکت مناسب با زمان + مسئولیت پذیری ، کلید رمز پیروزی جوامع متمدن و دمکراتیک میباشد، امروزه همه جوامع متمدن و دمکراتیک چشم و نظر به آینده و زندگی بهتر برای مردم را در اموزشها و حکومتهای خود جزو دستور کار دارند و با مسئولیت پذیری پیشروی میکنند ، بدونه آنکه تاریخ و گذشته خود را فراموش کرده باشند، حال باید بپرسیم ، چشم و نظر ما ایرانیان برای آینده و زندگی بهتر به کدامین سوی میباشد .در سال 57 روشنفکر نما و تاریک فکران با هم فریاد مرگ بر این و آن سر دادند و تا به امروز بیشتر از 30 سال - مرگ و جنایت و غارت ، سراسر ایران عزیز ما را در چنگال خود گرفته ، امروز بر ماست که با شناخت و مسولیت پذیری در قبال آرزوها و خواستهایمان هرچه زودتر خود را از چنگال این اهریمن و پلیدی آزاد کنیم . (بذر دروغ ، تهمت ، تخریب دگر اندیشان و مرگ بر این و آن را که با ورود خمینی به ایران کاشته شد را باید از میان برداریم ،و بجای آن باید ، بذر - اتحاد ، آزادی ،و دموکراسی بکاریم.) همگی با احترام به همدیگر دست در دست یکدیگر بگذاریم و کمک کنیم تا فردایی روشن ملت ایران بتواند با حس مسئولیت پذیری در یک انتخابات آزاد نوع حکومت دلخواه خود را تعیین کند.
منصور راستی: درود آقای نوری علا. اين جای تأسف است که هنوز خيلی از ايرانی ها اهل تساهل نيستند. حتی آنهائی که ساليان طولانی در اروپا و... زندگی می کنند و مدعی بر اين هستند که انتلکتوئل هستند و... ولی طاقت شنيدن حرفی را ندارند که مطابق افکار و ميل آنها نيستند. من نمی فهمم وقتی اين آقايانی که به شما بد دهنی می کنند فقط به دليل اينکه شما مثل آنها فکر نمی کنيد و نمی نويسيد، اين اشخاص چه انتظاری از حکومت اسلامی دارند؟ حکومت اسلامی در ايران هم نمی تواند هيچ دگرانديشی را تحمل کند. پس فرق اين حکومت و اين اشخاص که به شما يا به... بد دهنی مي کنند چيست. من واقعاً متأثر و متأسف هستم. واقعاً آدم نمی داند چه بگويد.
زرتشت: همه از آقای مشیری شنیده ایم که فرمودند خاک بر سر سیاستمدار و روشنفکری که بگوید من کلب آستان علی هستم. و وقتی سند سخنرانی دکتر مصدق در مجلس شورای ملی منتشر می شود که همین سخن را دکتر مصدق می گوید برخوردهایی از باصطلاح محقیقن تاریخ پیش می آید که مایهء شرمساری ست. سوالی که همواره برای من مطرح بوده این است که چرا در آسیب شناسی های از انقلاب اسلامی توسط دکتر نوری علا باورهای اسلامی دکتر مصدق و تاثیرات ان در ایجاد ملی مذهبی ها و نقش آنها در ایجاد انقلاب اسلامی خالی ست؟ اگر از سنگسار شدن توسط آقایان هراسی نیست و برای اینکه یک سو نگری در آسیب شناسی این انقلاب بیش از این شامل بررسی های دکتر نوری علا نشود که علامت سوال بزرگی است. یکبار برای همیشه سخرانی های دکتر مصدق در مجلس شورای ملی را منتشر و در موردش بنویسند که حداقل خود ایشان به تعادلی که توصیه می کنید عمل کرده باشید.
کاوه: جناب نوری علا با درود. مقاله این جمعه شما را خواندم ،بنظرم رسید کسانی که همواره خودرا در راه مخالفت با جمهوری اسلامی نشان میدهند ولی کاملا ساز موافقت و حمایت از آن رژیم را دارند و حرفهای این آدمها ذهن شما را کمی مکدر کرده است .لیکن جناب آقای نوری علا صرف نظر از حرفهای ایشان که بنظر من شما با این تجربه تان نبایستی به آن وقعی می نهادید ولی عکس العمل تند شما؛ دفاع جانانه از خود و خانواده تان و بیان خاطره جاهل های قدیمی در سرگذر و کوچه های با صفای قدیم؛ نشان از تهیه یک سناریوی نا فرجام است که با بررسی سوابق شما در کار سینما چیز زیاد مهمی نیست. جناب نوری علا در پیام قبلی برایتان نوشتم که کشیدن پای شاهزاده رضا پهلوی به جریانات متشنج فعلی ما بین این اپوزیسیون بوقلمون صفت اونور آب خیلی خیلی نا صواب است . آقای نوری علا در سال 1917 که بلشویک ها توانستند بر تزار و حکومتش پیروز شوند بعد از مدتی تمام آن خانواده را بطرز فجیعی تیرباران کردند و همه خیلی خوشحال و خندان و راضی بودند ولی چه شد ؟ چندسال بعد کلیسا بخاطر بی گناهی خانواده تزار و بچه هایش لقب قدیس به آن خانواده داده و عکسشان را همانند سایر قدیسین با هاله نور در تمام کلیسا های آن کشور قراردادند و آن بلشویک هایی که دم از اقتدار مردم و حفظ حقوق کارگران را داشتند با فضاحت تمام کنار زده شدند. آقای نوری علا نوشتن جملاتی از قول این وآن مانند اینکه سلطنت طلبان می گويند «باشد، بگذاريد دست مان به ايران برسد؛ آنچنان دماری از روزگار جمهوری خواهان در خواهيم آورد که مرغان هوا برايشان اشگ بريزند. فعلاً اما صلاح کارمان عابد و مسلمان شدنی بسان گربهء عبيد ذاکانی است». در اين ميان جمهوری خواهان وجود سلطنت طلبان را برای اثبات نظر خود نشان مان می دهند و پادشاهی خواهان را سکسکه ای موقت در امر بازگشت استبداد سلطنتی می بينند. قصدم انتخاب گزینشی از مطالب تان نیست ولی آقای عزیز این مصداق تفرقه اندازی نیست؟ و دست آخرهم با گل آلود کردن آب بیایید و ماهی تان را بگیرید. واقعاً برایتان متاسفم و ایکاش مطلب آخر مقاله تان که نوشتید. حرفم را خلاصه کنم: «فراموش نکنيم که ما، در برابر آينده، همانقدر مسئوليت داريم که در برابر گذشته. با اين تفاوت که بازگشت به گذشته و تصحيح اشتباهات مان ممکن نيست اما آينده هنوز منتظر تصميم ها و اقدامات ما است». این کار و این فکر کردن را در قبل از انقلاب در زمانی که با دوستان دگراندیش تان در کافه نادری می نشستید برای امروز داشتید. البته من به عقیده و کارم افتخار می کنم و شماهم می توانید برعکس ادعایتان که دمکرات و باجنبه سیاسی هستید! پاسخ پیام های مرا ندهید.آینده نشان خواهد داد.
فیروز: در مقاله جمعه گردی این هفته 12/12/10 جناب نوری علا تحت عنوان (روایت نسل نا بهنگامی) مواردی موجود است که نمی توان در مقابل آ ن سکو ت نمود. ایشان از زبان کمدینی می گو ید که در جنگ جها نی دوم در سنگری بوده است که از هر دو طرف به او تیراند ازی می شده است (که لابد برای خند ه چنین گفته است). حالا آقای نوری علا خود را در چنین سنگری می بیند! جا ی تعجب است این رهبر«سکولار های سبز انحلا ل طلب دمکرات» است که در این سنگر نشسته یا نهضت سبز دمکرا تیک مردم ایران که هم از طرف حکومت جمهوری اسلامی و هم از طرف آلترناتیو سازان خارج نشین شب و روز و بلاانقطاع به آ نها تیر اند ازی میشود. این جناب که خودش را برای رد گم کردن د ر این سنگر می بیند کافیست که به آرشیو جمعه گر دی هایش از بدو پید ایش نهضت سبز (خرداد 88) تا کنون مراجعه بفرمایند و تعداد تیرها ئی که بسمت این نهضت روانه کرد ه اند بشمارند لازم نیست تیراندازان دیگر نظیر میبدی و الاهه بقراط و تلویزیون میهن و اندیشه و صدهای دیگر را مورد ارزیابی قرار دهند و میزان همکاری خود را با سردمد اران جمهوری اسلامی بسنجند. در این سنگر که از دوسویش تیر اند ازی میشود شما درونش نبوده ای نهضت آزادیخواه مردم عراق علیه صدام حسین قرارداشت که هم صدام و هم عراقی های خارج نشین به اصطلا ح ضد صد ام به این سنگر آ نقدر رگبار بستند تا نابودش کردند. نهضت مرد م لیبی در این سنگر بود که می رفت حکومت استبدادی قذافی را براندازد و یک حکومت مردمی در لیبی برقرار کند که از دو طرف مورد هجوم واقع شد و نابود گردید. همین حا دثه دارد در سوریه انجا م می گیرد سنگری که آزادیخو اها ن سوری ضد بشار اسد در آن موضع گرفته اند هم از طرف سوری های خارج نشین همکارامپریالیسم مورد هجوم است هم از طرف بشار اسد و ارتش اش. بخشی از نامهء قبلی من در این جمعه گردی آورده شده که گفته ام میبدی و الاهه بقراط و نو ری علا در جهتی فعالیت می کنند که سردمدارا ن جمهوی اسلامی. هر دو گروه ضد نهضت دمکرا تیک مرد م ایرا ن عمل می کنند. من که تسلط بر قلم مثل این جناب ندارم که بتوانم جان مطلب را آنگونه که باید و شاید بیا ن کنم این نهضت های مردمی اگر قدرت پیدا کنند و حکو مت را در دست بگیرند منافع جهان خواران به خطر می افتد پس باید آنها را سرکو ب کرد حالا یا با نیش قلم یا با مصاحبه تلویزیو نی و یا حمله نظا می و یا اخیراً فرستا دن اشرار مسلح به انواع سلاح و کشتار مردم بی گناه. و اما داستان میر فطرس و میبدی دو آ دم خود فروخته زبا ن و قلم به مزد که جز در جهت خواست جهانخواران عمل نمی کنند دعوت به خواند ن کتاب سرتا پا تحریف میر فطرس و مقا یسهء آن با کتاب محمد امینی از آن حرف های گمراه کننده است محمد امینی یک تاریخ دان وطن پرست بی غرض و مرض است و میر فطرس یک لومپن سیاسی است، یک آ دم حقیر، یک فاحشه سیاسی را نشاید و نباید با یک آ دم فرهیخته مورد مقایسه قرار داد. وقتی به محمد رضا شاه می رسد فقط از استبداد او می گوید آقا جان او یک نو کر سرسپرده به امریکا بود چرا نمی گو ئی و نمی نویسی که یک یا دوسال قبل از انقلا ب مردمی 57 ایشان رکوردار خرید اسلحه از امریکا می شود و به مبلغ 30 ملیارد دلار اسلحه برای مر دمی می خر د که به نان شب محتاج بودند. تنها عربستان سعودی توانسته رکورد او را اخیرا بشکند. پسرش که با ميلیاردها دلار در ناز و نعمت به سر می برد به زعم شما سرمایهء ملی ماست؟! غارتگر سرمایه ملی ماست. اگر اعضای جبهه ملی و طرفداران آ نها هم مثل دیگران دستی در جیب بیگانه داشتند می توانستند صدها رسا نه داشته باشند و ده ها سایت مثل گویا نیوز در اختیار مقالات شان باشد. در این تردید ند ارم که همه آلترناتیو سازان و اشخاصی مثل میبدی و میر فطرس و حضرتعالی به جناح هار سرمایداران یعنی رامنی و رایان رأی خو اهید داد تنها بیک امید کسب قد رت با دخا لت نطامی در وطن عزیزتان. امید وارم که هرگز چنین نشود.
حميد رضا بورهانی در گويا نيوز: شرایط امروز ایران و خاور میانه نیازمند محصولی جدید است. تا کنون در طول دویست سال گذشته ایرانیان و بسیاری دیگر از مردم دنیا پیشنهاد جدیدی برای تغییر شرایط اداره کشور های خود نداشته اند و به این دلیل همیشه در تاریخ بدنبال نمونه ای بوده اند که آن را تکرار سازند. اما تمدن های پیشرو با مهاجرت از نقطه ای تجربیات موفق خود را نگاه میداشتند و با ورود به مکان جدید تجربیات مردمان آن منطقه را نیز میپذیرفتند و با مهاجرت بعدی تنها قسمتی از آن تمدن قدیمی را که مناسب زیست آنها بود نگاه میداشتند. مراجعه کنید به رفتار آریاییان تا مقصد اروپا. بعد از تثبیت تمدن مذهبی اروپا شواهد نشان میدهد که همه جهان تنها از تفکرات غرب نمونه برداری کرده است و آنرا تا کنون تکرار میکند. ( لیبرالیسم، مارکسیسم، بازار آزاد و غیره نمونه های آن هستند)
اگر رفتار پیشینیان را بخواهیم ادامه دهیم و از تمدن غربی نیز عبور کنیم آیا راهی غیر از این داریم که تاریخ را تنها در بانک های اطلاعاتی نگاه داریم و محصولی جدید را بوجود آوریم؟
گروه های سیاسی که مذهب و ایدولوژی ها را پشت سر گذاشته اند انسانها را با برنامه های امروزشان میسنجند و نه با باورهای شخصی آنها. سلطنت طلبان، سلطنت خواهان، پادشاهی خواهان، جمهوری خواهان، دیکتاتور ها، مذهبیون، سکولار ها و غیره.... همه انسانهایی هستند که مجبورند با برنامه های موجود زندگی خود را سپری سازند. با به رسمیت شناختن یکدیگر و پا فشاری بر برنامه های اجرایی است که میتوان مواد یک برنامه را از تئوری به واقعیت آورد. تفاوت ما مردمان شرقی میتواند این باشد که فلسفه را زندگی کنیم نه اینکه تنها در مورد آن برای دیگران کتاب و مقاله بنویسیم.
پیمان شهرابی در گويا نيوز: آقای نوری علا و غیره بس کنید .رضا پهلوی از کجا و از چه وقت سرمایه ملی شده؟ سرمایه ملی یعنی چه؟ رضا پهلوی با پول همین مردم او و خانواده اش در بهترین هتل های پاریس و آمریکا زندگی می کردند و می کنند . آقای نوری علا سرمایه ملی مردم ما هستند وتاریخ ما و آنچه که میوه تاریخ است .سرمایه ملی اساطیر و شخصیت های ایران دوست است .سرمایه ملی همان است که از دل ملت به بیرون آمده و در راس جنبش آزادیخواهی قرار دارد. پهلوی همان عنصری است که انگلیس او را سر کار آورد با توطئه . خانواده پهلوی متعلق فرهنگ ایران و متعلق نویسندگان ایران نیست. آقای نوری علا داستان و همه داستان حلوا حلوا کردن پهلوی و نیم پهلوی داستان خدمات سلطنت نیست بلکه دور زدن مقاومت مردم ایران و مجاهدین خلق است .این همه داستان است. رضا پهلوی در یک مصاحبه سراسرا تناقض چندین دروغ می گوید .حتما برای امثال شما سرمایه ملی است برای ما سرقت انقلاب و سرقت آزادی و سرقت درد و رنج یک مردم و مقاومت است .
شهرام فریدونی در گويا نيوز: بازم این لچک بسرها سر رسیدند! یکی از مزاحم ترین گروه ها در تاریخ ایران بر سر راه پروسه آزادی، همین اسلامسیتها و از جمله آنها همین سازمان مجاهدین خلقه. واقعا اگر یکی با جمهوری اسلامی برابری کنه، همین سینه چاکهای رجوی و همکاران صدام اند
شیر و خورشید و تاج در سايت حزب مشروطه: جناب اسماعیل نوری علا، مقالات اخیر شما تحت عنوان "سلطنت علیه پادشاهی" و "روایت نسل نابهنگامی" را خواندم. هر دو مقاله از استدلالی ضعیف و قابل پاسخ و بحث نوشته شده. اما تصمیم گرفتم بگذارم هر چه دل تنگتان میخواهد بنویسید و بگویید و ادعا کنید. تنها چیزی که در حال حاضر برای شما به جای میگذارم این پرسش است. برای فردی که بصورت یا مستقیم یا غیر مستقیم در متن و تهیه دو منشور که میگویند هدف آن رسیدن به "همبستگی ملی و شورای ملی" است. و فردی که میگوید خود نیز بزودی یک منشور در همین راستا منتشر و ارائه خواهد داد، آیا این مقالات اخیر شما کمکی در راه همبستگی میکند؟ اصلا نوشتن این مقالات آن هم به این نحوی که شما این دو مقاله را ارائه دادید اصولا در حال حاضر برای ایجاد هم بستگی ضروری و سازنده است؟ آیا شماها که هر کدام خود را یک سر و گردن از دیگران بالاتر میدانید و در همه مسائل خود را صاحب نظر میدانید و حتماً باید در مورد همه چیز نظر بدهید، این روش و الگوی شما، برای یک ملتی است که بدنبال راه حل برای رسیدن به یک فردای آرام و انسانی می گردد؟ اگر بقول خودتان "مملکت در خطر است و اولویت عبور از این رژیم کنونی است"، پس این همه دفاعیه در مورد جمهوری که روز و شب از همه جا شنیده میشود برای چیست؟ آنهم دفاعیههای بسیار ضعیف و قابل بحث و چالش... بنظر میرسد که ما بیشتر به این مسئله واقف هستیم که "میهن در خطر است" تا برخی مدعیان کشف این مهم آن هم پس از گذشت 34 سال. شاید برای همین است که بر خلاف انتظار شما، ما وارد این مباحث تفرقه انداز نمیشویم و آن را کش نمی دهیم...
محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.