|
چهارشنبه 19 مهر ماه 1391 ـ 10 اکتبر 2011 |
آنچه که از اختلاف مشیری و میرفطروس می توان آموخت!
محسن ذاکری
در چند هفتهء اخیر برنامه های بهرام مشیری اشارات بسیاری دارد به تحقیق و نقد سلوک سیاسی دکتر محمد مصدق در کتابی که نوشتهء علی میرفطروس است. این کتاب زیر تحلیل محمد امینی قرار گرفته است. تاکنون جوابی ازمیرفطروس را هنوز من جایی ندیده و نشنیده ام. در چالشی که محمد امینی جلوی میرفطروس گشوده است دو باب اصلی دیده میشود. نخست اینکه مدرک دکترای میرفطروس صحت و درستی ندارد و دوم اینکه وی در کتاب «دکتر محمد مصدق، آسیب شناسی یک شکست» به تحریف حقایق تاریخی بر علیه دکتر محمد مصدق دست زده است.
من از شنیدن کلمات و اظهارات بهرام مشیری دربارهء علی ميرفطروس، که آمیخته با نشان از آزردگی خاطر وی بود و خود نیز اذعان داشت، ضمن تاسف از ناراحتی این بزرگوار، اما بسیار لذت هم بردم. این لذت از آن رو ست که می بینم روزگار ما ایرانیان نیز به حیطهء شفاف گویی و صریح گویی درِ باز نشان داده است. اینکه دو انسان فرهیخته و سر نمون که هر دو در تکوین اندیشه و ایجاد گفتمان های ایرانیان در دهه های اخیر کاری بزرگ انجام داده اند، رو در رو قرار می گیرند و اختلاف نظر و روش کارشان آنها را به چالش می طلبد، بسیار جای افتخار و نوید دارد. افتخار از آن رو که حقیقت و باور به ایستادن در پشتِ خیر مردم ایران، هیچ مرزی را نمیشناسد و نوید آنکه اخلاق نیک و ابزار اخلاق نیک در بین روشنفکران ما روز به روز بیشتر معیار می گردد.
یادم است زمانی که شنیدم و خواندم که هلموت کهل صدر اعظم بزرگ آلمان که در ساختن آلمان مدرن بسیارکار کرد و براستی مرد بزرگ و وطن پرستی بود، پس از پایان دوران صدارتش، زمانیکه با اسکاندال یا رسوایی مالی و تنظیم قدرت در درون دولتش روبرو شد، چقدر ساکت و آرام ماند و پذیرفت و مردم نیز بر او در همان اندازه خرده گیری را مکفی دانستند. با اینکه کهل دیگر در سمت سیاسی نبود اما خود را موظف به جوابگویی و اتخاذ موضع دانست. با اینحال، این اتفاق موجب نشد مردم و صاحب نظران آلمان خدمات کهل و نقش سیاسی او را در قدرت بخشیدن به آلمان و تشکیل پایه های اروپای متحد از یاد ببرند. شاید خواننده گرامی این مقایسه مرا بین یک فرد سیاسی سابقه دار و دارای سمت سیاسی با یک روشنفکر نا مناسب ببیند، اما اتفاقاً این انتخاب با هدف است. هدف برای اشارهء به اینکه، زمانیکه فضای سیاسی یک مملکت به دموکراسی و شفاف گویی مجهز شده باشد آنگاه صاحبان قدرت جوابگو و مجبور به توضیح دربارهء اخلاق سیاسی خود در هنگام داشتن و یا نداشتن کرسی قدرت می باشند. در این چنین فضایی است که همهء افراد جامعه در جایگاه مسئول و مستند گو و ملبس به اخلاق نیک باید عمل نمایند. و طبعا روشنفکران نیز از این چالش مبرا نیستند.
اما، این چالشی که از سوی بهرام مشیری در برابر علی میرفطروس قرار گرفته است، جدا از اینکه میرفطروس خود چگونه به این میدان آمده و پاسخگو باشد، جدا از اینکه همهء اتهامات امینی به میرفطروس وارد باشد یا نباشد، آبستن دو نکتهء دیگر هم هست که من بعنوان شاگرد هر دوی این فرهیختگان بجا می دانم در حکم نظاره گر این مجادلات نظر خود را بیان نمایم. نخست اینکه، من نام بهرام مشیری را حدود بیش از یک دهه است شنیده ام و از راه برنامه های تلویزیونی و اینترنتی او تا این لحظه از شنوندگان وفادار و قدرشناس این بزرگوار هستم. میر فطروس را از سال 1978 با کتاب «اسلام شناسی یک» می شناسم. بخاطر دارم بدست داشتن نسخه کتاب وی در سال 1985 حتی در ترکیه چه خطر بزرگی بود. پس از شنیدن آوازهء احمد کسروی و افکار وی و خواندن کتاب «بیست و یکسال» نوشتهء علی دشتی، کتاب اسلام شناسی میرفطروس نسخهء زنده دوران ما در نقد مستند مذهب در سی و اندی سال پیش بود. از آن زمان تاکنون کمتر کسی چون میرفطروس محکم در جایگاه و ایجاد گفتمان نقد مذهب باقی مانده است و در حالی است که در برابر جایگاه و تاثیرات مذهب در کشور ما بسیاری اگر لباس خود را عوض نکرده باشند، عقب نشینی و سبقت طلبی را بارها نشان داده اند.
اینکه من در تعجبم که چرا بهرام مشیری، که مردانه و جسورانه، گام در راه نقد مذهب برداشته است و کاری در حد یک نهاد عظیم را صورت داده، این چنین بخشم آمده که ابداً نظر لطفی به روشنفکری که همسوی او و قبل از او تکفیر و خطر را سال هاست بجان خریده است ندارد و گناه او را قابل بخشش نمی بیند. چه شده است؟ «تحریف تاریخ» و دیدگاه نادرست و یا ناپخته از سوی هر کسی امکان بروز دارد و بار اول و آخر هم نیست. آنچه که این چنین بهرام مشیری را برآشفته است و امروز علی میرفطروس را به این چالش کشانده است، از دید من وجود یک مرکزیت سخت و کم انعطاف در نگرش های این دو نفر برای آیندهء ایران و جامعه ای آزاد است. و این مرکزیت که گویی مطلق و بی کم و بیش است چیزی نیست جز زنده یاد دکتر محمد مصدق. در حالیکه او نیزدر هیچکدام از ابعاد ضعف و قدرت شخصیت سیاسی اش یک پدیدهء مطلق نیست و نسبی است. در این میدان که امینی، با هدف، آتش آن را بر افروخته و دمیده است، باور به «خوبیِ» مصدق و باور به «بدیِ» مصدق، هر دو مرکزیت یافته اند.
چرا واژهء مرکزیت را بکار می برم؟ به این دلیل که ما در تحلیل مسائل و اندیشه ها و باز شکافی آنها برای شنوندگان و مخاطبین، دو روش را همیشه داشته ایم و خواهیم داشت. چه در مقاله های سیاسی، چه فلسفی، چه تاریخی و ادبی زمانی که مقوله دارای مرکزیت هست، ناقد و تحلیل گر نمی تواند کاملاً بی طرف و آزاد باشد و دست به تفسیر می زند. در طول تاریخ ادیان همیشه تفسیر کار برد داشته است و مفسرین مذهبی نتوانسته اند از اصول اولیه و مرکزیت دین گریزی داشته باشند. در تفسیر از هر گونه گفتمان و فن سخن و آداب نقد هم که استفاده شود باز بازگشت به همان مرکزیت خواهد بود. در مقابل «تفسیر» اما «تأویل» را داریم. تأویل هیچ قانونی بجز کنکاش و حصول نتایج تازه را نمی شناسد و دوری از مرکزیت ثقیل و سخت جان را شرط دست یابی به نگرش های جدید می داند. تأویل در زمان های متفاوت و میدان های گوناگون با وفاداری به اندیشه پویا و خرد مدار، گوهر جوشان و زایای خود را از دست نمی دهد. تاویل، فرزندان از یک ژن و همانند را نمی سازد بلکه خواهان همراهی با نفس آزادیخواهی و متحرک هستی است.
عشق جاویدان و ابدی طرفدارن دکتر محمد مصدق به این مرد مبارز که قربانی سیاست غلط شد و مظلومانه و تنها به دفاع از آرمان های خود پرداخت، بارها نشان داده است که می تواند افراد را به سر حد خشم و آزردگی خاطر بکشاند. مصدق برای آنان خط قرمز است. مبدأ است و راهنما است. جنس عشق او به وطن و نور سلوک سیاسی او تنها و تنها متاع ارزشمند برای طرفداران اوست. و هر آنکس که در دیروز به مصدق جفا کرده است و امروز به حقانیت او جفا کند، یا بی وطن است یا مزدور. از آنسو، دلخونی و دل آرزدگی از انقلاب اسلامی و شرایط اسفناک امروز و دیروز نزدیک کشورمان، کم لشکری را بدنبال خود ندارد. اینان نیز برای یافتن دلایل این اشتباه و یا پیامد اشتباهات قبل، شب و روز چراغ بدست در شهر می گردند و مقصر را می جویند و خلاصی از این تشویش را آرزو مندند. من با کمال تواضع و فروتنی و پوزش های پیشاپیش خدمت هر دو گروه باید به خود این جسارت را بدهم که بگویم نه مصدق مقدس و مبری از نقد است و نه مقصر دانستن او در قبال سیاست های رژیم پهلوی راه به جایی می برد. «راه درست کدام است؟» نیز پرسشی مناسب زمان مدرن نیست. راهی درست وجود نداشته و ندارد. راه درست را باید بدور از تعصب و احساس ساخت و بدان پا نهاد.
6.10.2012
نظر خوانندگان
مجید: این تنگ نظری ها گوشه دِیگری ازبدبختی«روشنفکران» ماست که بجای آنکه،مباحث تاریخی را با اسنادتاریخی پاسخ دهندبه پرونده سازی وجوّّآفرینی می پردازند،درست مثل زمان مصدق مسلماً حرف های اخیر آقای میرفطروس دربارهء «اسلامیت دکترمصدّق» و «پیدایشملی- مذهبی هادر زمان مصدق»، برای خیلی از«حواریون مصدّق» شوک آور است. دربارهء نظر آقای میرفطروس خوب است به این لینک نگاه کنید:
http://mirfetros.com/fa/?page_id=2
جمشید: نکته ای را که به مقالهء آقای ذاکری باید اضافه کرد این است که استاد میرفطروس سال ها پیش از آقای مشیری به اسلام و اسلام سیاسی پرداخته، آن هم در ایران، يک سال قبل از «انقلاب» و آقای مشیری بارها از این کتاب یا کتاب ها سود برده بدون آنکه از نویسندهء اصلی یا نخستین آن مطالب نامی برده باشد. این است صداقت ِ «علمی» آقای بهرام مشیری؟
سعيد: دوستان عزیز جمشید و مجید. همان گونه که آقای مشیری گفت، کتاب آسیب شناسی یک شکست جیزی جز جعل و تحریف تاریخ معاصر ایران نیست. نویسنده ای چهار سال پیش، در سلسله مقالاتی، غرض ورزی ها، خطاهای فاحش تاریخی و بی اطلاعی نویسنده کتاب آسیب شناسی یک شکست را، افشاء کرد. لطفآ برای داوری درست، در بارۀ کتاب آسیب شناسی یک شکست، به لینک های زیر رجوع فرمایید:
http://www.asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=2019
http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=1904
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=2104
http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=2276
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.