بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

چهارشنبه 12 مهر ماه 1391 ـ  3 ماه اکتبر 2011

 

چه باید کرد؟ به قول چپ های آماتور بهمن 57

سیروس مرادی

امسال مصادف است با دویستمین سال حمله ناپلئون به روسیه در سال 1812. در روسیه این حمله به نام جنگ میهنی The patriotic war of 1812 خوانده می شود. تهاجم هیتلر به شوروی در سال 1941 تا 1945 را هم جنگ های کبیر میهنی می نامند. خلاصه عرض کنم خدمتتان که ناپلنون با 500 هزار نیروی زبده که در آن عصر ارتش واقعاً بزرگی شمرده میشد در 24 ژوئن سال 1812 حمله به روسیه را شروع کرد. پیشرفت ارتش فرانسه باور نکردنی بود. در 17 سپتامبر همان سال، یعنی کمتر از سه ماه بعد از شروع عملیات، مسکو به تصرف ناپلئون درآمد (یادتان باشد که از ماشین و هواپیما و تانک خبری نبود و مهمترین وسیله حمل و نقل اسب و قاطر بودند) و خلاصه سرتان را درد نیاورم، به علت سیاست زمین های سوخته Scorched Earth که از طرف روس ها دنبال می شد و آتش زدن عمدی مسکو توسط حکومت تزاری، ارتش بزرگ Grande Armee ناپلئون بدون آب و غذا برای سربازان و علوفه برای دواب و پشتیبانی های لجستیکی، مجبور به عقب نشینی شد و زمستان (بهتره بگویم پائیز) سخت روسیه تلفات سنگینی را بر آنها وارد آورد. از هر سه سرباز فرانسوی دو نفرشان زنده باز نگشتند. در 7 دسامبر همان سال آخرین سرباز فرانسوی خاک روسیه را ترک کرد یعنی در کمتر از شش ماه این عملیات با پیروزی الکساندر اول، تزار روسیه، در دفع حملات امپراطور فرانسه، به پایان رسید. اگر خوانندگان مایل به دانستن جزئیات بیشتری باشند می توانند به کتاب های زیادی که در بارهء این جنگ ها نوشته شده و فیلم ها و قطعات موسیقی مختلف و حتی تابلو های نقاشی که تحت تاثیر این حمله کشیده شده مراجعه کنند و جزئیات بیشتری را بدانند.

این رویداد تاریخی بهانهء خوبی است برای طرح این سئوال: اگر در کشوری نظیر روسیه تزاری حکومتی سرکوبگر و ظالم بر سر کار باشد و مورد حملهء خارجی قرار گیرد وظیفهء روشنفکران و همهء آنهائی که دل خوشی از تزار و دستگاه اش ندارند و بر ضد آن مبارزه می کنند، چیست؟ اگر با نیروی مهاجم همکاری کنند به عنوان خائن شناخته می شوند و اگر به نیروهای خودی کمک کنند، بعد از رفع تجاوز، حکومت توتالیتر قبلی این بار چون بحرانی را از سر گذرانده مشروعیت بیشتری کسب کرده و با ارادهء قوی تری به ادامهء سیاست سرکوب قدیمی تشویق خواهد شد. این موضوع در روسیه هم روی داد. بعد از شکست کامل ناپلئون، الکساندر اول تزار روسیه همان آزادی ها و اصلاحات اندکی را هم که در شروع سلطن اتش انجام داده بود، متوقف کرد و اوضاع روسیه بازگشت مأیوس کننده ای به سال های نخست قرن نوزدهم پیدا کرد. تزار روسیه حتی اصلاحاتی را که مورد تأیید طبقهء اشراف روسیه بود (قیام دکابریست ها ) بر نتابید و همهء آنها را اعدام کرد (یعنی خیلی ساده اصلاح طلبان خودی را هم کشت).

از طرفی، مشکل دیگری هم فرا راه همهء مخالفان رژیم وجود دارد. اگر چه نیروی مهاجم در ظاهر خود را حامل ایده و عقیده ای نو و مترقی می داند با این حال همواره نیت شوم دیگری را هم مد نظر دارد که اغلب اوقات تجزیه و یا اشغال دائمی سرزمینی است که به آن وارد شده است. در حملهء ناپلئون به روسیه اگر چه امپراطور فرانسه خود را حامل پیام انقلاب کبیر فرانسه به سرزمین استبداد زده روسیه اعلام و می خواست Liberté, égalité, fraternité (آزادی، برابری و برادری) را به زور سرنیزه در کله موژیک ها (دهقانان) روسی فرو کند با این حال کمتر کسی این ادعای شیک و به قولی الگانت ناپلئون را باور می کرد. امپراطور فرانسه می خواست روسیه بزرگ را به کشورهای زیادی تجزیه کرده و تعدادی اقمار بافر Buffer States بین روسیه ای که به شرق کوه های اورال رانده شده و سرزمین های تحت کنترل فرانسه در اروپا ایجاد کند و خیال اش از بابت روسیه برای همیشه راحت باشد. سوء نیت مهاجمان، کار روشنفکران و اوپوزیسون را سخت تر کرده و هیچ راهی جز دفاع از سرزمین مادری را برای آنها باقی نگذاشت. با این تفاسیر، همانگونه که گفته شد، دولت های سرکوبگر در پایان هر گونه دفع موفقیت آمیز تهاجم خارجی بلافاصله عرصه را بر نیروهای سیاسی داخلی تنگ تر کرده و آنها را متهم به همدستی با نیروهای مهاجم در دورهء جنگ کرده و به کشتار سیستماتیک و سرکوب آنها این بار با ارادهء قوی تری ادامه می دهند. از فردای پایان جنگ جهانی دوم تا سقوط دولت شوروی در سال 1991، هر سال تعدادی در شوروی به دلیل همدستی با نیروهای آلمانی در دوران اشغال دستگیر و اعدام می شدند. مجدداً این سئوال مطرح می شود: چه باید کرد؟‌

حکومت تزار چنان در تبلیغ بعد میهن پرستانه تهاجم ناپلئون به روسیه اغراق کرد که Tchaikovsky اورتور 1812 Overture 1812 و لئون تولستوی رمان عظیم جنگ و صلح را در بارهء رویدادهای آن نوشت. این اتفاق بار دیگر در 22 ژوئن سال 1941 تکرار شد و این بار این آلمان نازی بود که به روسیه شوروی حمله کرد. استالین کمونیست که سال ها ناسیونالیسم را در تقابل با کمونیسم می دید، ناگهان 180 درجه تغییر عقیده داد و از احساسات تاریخی ملت روس بهره گرفته و جنگ با هیتلر را جنگ های کبیر میهنی The Great Patriotic Wars نامید تا ملت گرسنهء روسیه به دفاع از وطن تشویق شوند. این بار هم ناراضیان رژیم شوروی، از سلطنت طلبان سنتی و قدیمی گرفته تا همهء اعضای طیف چپ که دل خوشی از رژیم شوروی نداشتند و بهترین همرزمان شان به دست ماموران KGB اعدام شده بودند، نتوانستند هیچ کاری بکنند و سوختند و ساختند. البته این همهء ماجرا نیست. برخی از ملل ناراضی شوروی که از دست مظالم استالین به تنگ آمده بودند از همان اوایل حملهء آلمان به شوروی به نیروهای مهاجم پیوستند. لشگر های 118 دون را آلمان ها از همین ناراضیان به ویژه قزاق ها و تاتارها تشکیل دادند. بعد از پایان جنگ روزگارشان از آخرت یزید هم بدتر شد. هیچ دولت غربی، علیرغم آنکه زندگی این افراد در شوروی در خطر بود، حاضر نبود با پذیرش یک مشت قزاق و تاتار، خشم استالین را به جان بخرد. دولت آلمان فدرال هم بیشتر در پی دوستی با شوروی بود تا دل سوزانیدن برای کسانی که نه از حب هیتلر بلکه از بغض استالین با آنها همکاری کردند. خلاصه، وضعیتی پیش آمد که "مسلمان نشنود، کافر نبیند". تا یادم نرفته این را هم بگویم که چنین وضعیتی در تاریخ اخیر کشورمان هم تکرار شد. یک گروه سیاسی – نظامی از هول حلیم در دیگ افتادند و در جنگ ایران و عراق باب همکاری با صدام را گشودند. سرنوشت شان بعد از پایان جنگ همان شد که بر سر لشگر های 118 دون آمد. بگذریم. برویم سر مطلب خودمان.

استالین بعد از سال 1945، و به قول خودش پیروزی بر فاشیسم، درنده تر از قبل به کشتار سیستماتیک مخالفان اش به لطف پیروزی در جنگ های کبیر میهنی ادامه داد. ناسیونالیست های روس علیرغم تنفرشان از کمونیسم، هیچ چاره ای جز دفاع از کشورشان در برابر نیروهای مهاجم آلمانی نداشتند و دست آخر این رژیم استالین بود که پیروز میدان شد و اختناق قبلی را شدید تر ادامه داد.

به قول چپ های آماتور بهمن 57 : چه باید کرد؟ وظیفهء روشنفکران روسی در مقابل حمله مجدد به روسیه تزاری چیست؟ (خاطرم است که نشریه ای با افکار سوسیالیستی در بهار سال 1358 با همین عنوان " چه باید کرد؟" در تهران منتشر می شد). نکتهء طنز آمیز قضیه این است که کتابی با همین عنوان What is to be done? (به قول روس ها اشتو دیلیت ” Что делать?  توسط لنین در سال 1901 نوشته و در سال 1902 منتشر گردید. لنین در این جزوه قویاً تشکل حزبی سیاسی را برای پیشبرد اهداف طبقهء کارگر توصیه و ادعا می کند که با درگیر شدن صرف در مناقشات اقتصادی و اعتصاب برای دستمزد بیشتر، کارگران روسیه به درخواست های خود نخواهند رسید. هنوز بعد از 110 سال، تشکیل حزبی سیاسی برای رسیدن به اهداف، امری حیاتی شمرده می شود و ظاهراً تصورات لنین در این خصوص درست جلوه می کند. بگذریم. برویم سر اصل قضیه.

مطالعهء همهء تجربیاتی که در این زمینه در تاریخ معاصر جهان روی داد نشان دهندهء آن است که اگر قشر روشنفکر و اپوزیسیون با زبان مشترکی برای گفتگو و ابزارهایی برای شروع و ادامهء گفتگو در هر کشوری وجود داشته باشد، می تواند از این فرصت های تاریخی استفاده کند و گرنه بعد از پایان هر گونه تحولاتی آش همان آش است و کاسه همان کاسه.

 

تجربیات کشور ما دراین خصوص کاملاً نا امید کننده است. در 3 شهریور سال 1320 نیروهای متفقین به ایران حمله کردند. حکومت رضا شاه ظرف چند روز فرو ریخت و شرایطی را که روشنفکران ایرانی سال ها برایش مبارزه می کردند تا حدودی یکشبه تحقق یافت. حتی حزب کمونیست توده یک ماه بعد از شروع این حمله در مهر ماه همان سال در تهران تاسیس گردید. سندیکاهای مستقل کارگری اعلام وجود کردند و نمایشنامهء مستنطق به کارگردانی ِ، اگر اشتباه نکنم، عبدالحسین نوشین در تهران روی صحنه رفت ولی عملاً هیچ اتفاق اساسی در فضای روشنفکری ایران نیفتاد. یعنی درست 12 سال بعد، وقتی حادثه 28 مرداد پیش آمد، خیلی سریع اوضاع به همان دوران رضا شاهی برگشت و البته در برخی موارد خیلی بدتر هم شد. به قول شازده اسدالله میرزا: مومنت! مومنت! می دانم که حالا برخی از خوانندگان دوباره کاسه و کوزه را سر آمریکا و انگلیس و شوروی و چین و فرانسه و سایر کشورها خواهند شکست که در کشورما دخالت کردند و نگذاشتند ما راه خودمان را برویم و ایران جوان را به عظمت عهد باستان برسانیم. انصافاً روزنامه های آن دورهء 1320 تا 1332 را بخوانید گروه های سیاسی غیر از فحش و ناسزا چی داشتند به هم بگویند؟ منظورم این است که تهاجم خارجی حتی اگر بتواند رژیم خودکامه ای را سرنگون کند با خودش قرص و آمپولی برای تشویق مردم و روشنفکران برای شروع دیالوگ با رعایت نزاکت سیاسی نخواهد آورد. یعنی حتی قبل از 28 مرداد سال 1332 هم ما تنها کاری که بلد بودیم فحاشی و ناسزا گفتن و کوبیدن مواضع همدیگر و تنها خود را حق دانستن و تمسخر همهء آنهایی بود که دقیقاً مثل ما فکر نمی کردند. با وجود آنکه 12 سال مدت زیادی نیست و 4 سال اول آن هم کشورمان در اشغال نیروهای بیگانه بود، با این حال هیچ پیشرفتی که نشان دهندهء تولد فرهنگ و زبانی مشترک بین همهء روشنفکران باشد، مشاهده نشد. در نتیجه، اوضاع در فردای مرداد 32 خیلی راحت به عقب برگشت و حتی تا سال های قبل از مشروطیت هم به قهقراء رفت. اخیراً در برخی از سایت ها گزارشی از رادیو تهران در روز 28 مرداد و شروع به کار دولت (شما بفرمائید کودتا) را پخش کردند. مشت نمونه خروار است. برنامهء رادیوئی با فحاشی چارواداری یک نمایندهء مجلس (اشرافی؟) به دکتر فاطمی شروع می شود. نرم افزار بد دهنی قبلاً (Build in) در مموری این نماینده محترم نصب شده بود و هیچ دولت خارجی مسئول آن نبود. روشن شد؟

حادثهء بهمن 57 هم دلیل دیگری بر این عرایضم است. با وجود آنکه رژیمی سرکوبگر از بین رفته بود باز از فردای 22 بهمن فحش و ناسزا درست مثل دههء 1320 در روزنامه های تمام احزاب و گروه ها سر بر آورد. یعنی انقلاب و تهاجم خارجی هیچگاه با خودش نوشداروئی برای شروع گفتگویی با رعایت احترام متقابل نخواهد آورد. منظور دقیق عرایضم این است که هم فکری و گفتگو بین اقشار مختلف روشنفکران ثروت بزرگی است که هیچ گاه به سادگی به دست نخواهد آمد. روزنامه ها و نشریاتی که بین بهمن 57 تا اردیبهشت 59 در ایران منتشر شدند شاهدی هستند بر این مدعا که ما به عنوان ایرانی بیشتر از آنچه در پی بیان دیدگاه های خود و یافتن اهداف مشترکی با دیگران باشیم بیشتر به نقد مواضع دیگران و کوبیدن اندیشه هایی می پردازیم که خوشایند ما نیستند. نتیجهء همهء این رویدادها آن است که ما ایرانی ها الان از نظر رشد سیاسی درست در سال های قبل از انقلاب مشروطیت هستیم و منتظر رونامه های سن پترزبورگ و برلن و لندن و پاریس و استانبول و وین هستیم که در بارهء مسئله ایران (Persia Question) چی می نویسند. شرایط سیاسی کشورمان درست به مانند وقتی است که مثلاً من با شما ملاقات کنم. باور بفرمائید بیشتر از اینکه در باره نظرات و عقاید خودم صحبت کنم، مایلم با هزار من سریش و بزاق دهان ثابت کنم که نظرات فلان نویسنده و روزنامه نگار غلط است و احتمالاً شما هم برای اینکه از شر بنده زود خلاص بشوید همهء درهای گهربارم را علی الحساب قبول خواهید فرمود. والله اعلم.

البته نمونه های کاملاً موفقی را هم می توان در استفاده قشر نخبگان سیاسی کشورهای مختلف از شرایط مطلوب ارائه داد که بهترین نمونه آن شاید آلمان باشد. در ماه می سال 1945 حکومت خودکامهء هیتلر، نه به دلیل شورش و انقلاب داخلی مردم آلمان، بله، توسط تهاجم خارجی متفقین سرنگون شد. چون آلمان ها دارای سنت دیالوگ بین نیروهای سیاسی خود بودند خیلی سریع حکومتی مستقل تشکیل دادند و آلمان غربی در سال 1952 اعلام موجودیت کرد؛ البته با رژیمی دموکراتیک. این رویداد هیچگاه در کشور ما اتفاق نیفتاد.

در پائیز سال 1991 حکومت شوروی سقوط کرد و آزمونی بزرگی فرا راه اتحاد مجدد دو آلمان شرقی و غربی پیش آمد. رهبران هر دو بخش آلمان نشان دادند که از درایت و زبان مشترک موثری برخوردارند و توانستند با موفقیت روند اتحاد دو بخش را در سایهء شرایط مناسبی که پیش آمده بود جلو ببرند. یعی وجود سنت دیالوگ و زبان مشترک بین همهء کسانی که افکار متفاوت ولی اهدافی مشترک دارند برای موفقیت در استفاده از شرایط متاسب پیش آمده ضروری است. منظورم از زبان مشترک این نیست که همهء طرف های درگیر به زبان آلمانی صحبت می کردند. نه خیر منظورم زبان تفاهم مشترک است.

مخالفان سیاسی و روشنفکران کشورهای مختلف ثابت کرده اند که با داشتن سنت دیالوگ و زبان مشترک می توانند از شرایط بین الملی به سود خود استفاده کنند؛ چنانچه در سال 1974 سیاسیون یونانی این کار را کردند. از زمان استقلال یونان از امپراتوری عثمانی تا سال 1967، حکومت این کشور پادشاهی بوده است. در سال 1967، کودتایی به رهبری پاپادوپولوس به وقوع پیوست که به «حکومت سرهنگان» در یونان معروف است. حکومت نظامی سرهنگان به مدت 7 سال ادامه داشت و باعث شد تا فضایی متأثر از حکومت‌های نظامی، مشابه آمریکای لاتین، بر عرصهء سیاسی این کشور سایه اندازد. حکومت سرهنگان مورد حمایت آمریکا واقع شد؛ چون آمریکا برای سرکوب جنبش‌های موجود در یونان و خطر ناشی از به قدرت رسیدن کمونیست‌ها در این کشور از استقرار دیکتاتوری استقبال می‏کرد. حکومت نظامی سرهنگان نتوانست خواسته‌های دموکراتیک و سیاسی مردم یونان را برآورده سازد و از آنجائی که جو سیاسی یونان در آن سال‏ها بسیار ملتهب بود، نهایتاً کودتاچیان به برگزاری یک رفراندوم رضایت دادند. در سال 1974، رفراندوم عمومی برگزار شد و جمهوری فعلی یونان استقرار پیداکرد. از آن سال به بعد براساس نظام پارلمانی، انتخابات آزاد در این کشور برگزار می‏شود. استقرار حکومت مردمی در یونان و پایان عمر دولت سرهنگان در حقیقت پیروزی بزرگی برای طبقه نخبگان سیاسی و مردم این کشور بود.

در خاورمیانه، به علت نبود سنت گفتگوهای سیاسی بین احزاب و گروه ها و افراد و عدم همکاری دائمی بین آنها، هیچکدام نتوانستند از شرایط مطلوب پیش‌ آمده به نفع خود استفاده کنند. حکومت قرون وسطای طالبان در افغانستان با تهاجم نیروهای غربی در سال 2001 سرنگون شد. بعد از 11 سال اوضاع این کشور تفاوت چندانی با روزگار طالبان نکرده چون چیزی در باورهای مردم عوض نشده و هنوز دیالوگی بین روشنفکرانی با طرز تفکر های مختلف شروع نشده و هنور زبان مشترکی بین اقشار مختلف جز زبان تفنگ و زور وجود ندارد.

حکومت دیکتاتوری صدام حسین در مارس سال 2003 سرنگون گردید. از نظر ماهوی حکومت فعلی عراق با دوران صدام چه تفاوتی دارد؟ نیروهای مهاجم خارجی با خود هیچ سخت افزار و نرم افزاری برای درمان درد فرار از گفتگو و دیالوگ را به همراه نخواهند آورد. این مردم و روشنفکران هر کشوری هستند که باید به دنبال زبان مشترکی برای یافتن راه حل باشند. این روش هیچ جایگزینی ندارد.

در پایان باید یادی بکنم از دکتر غلامحسین ساعدی (2 آذر 1364ـ 13 دی 1314) که نمایشنامه ای به نام "جانشین" دارد. موضوع خیلی ساده است. چند نفر در اتحادی نیم بند، غولی را بی هوش کرده اند و اکنون بر سر ماترک وی به دعوا می پردازند. خیلی از آنها فکر می کنند که این غول تبهکار مرده و کار تمام است و حالا باید دید که اوضاع در کنترل چه نیروئی باید باشد؛ غافل از اینکه غول تنها بیهوش شده است. در حالی که همه به جر و بحث های طولانی و بی فایده ادامه می دهند، غول زخمی و بیهوش کم کم جان می گیرد و دمار از روزگار همه درمی آورد و دوباره بر تخت می نشیند. حالا داستان زندگی روشنفکران ایرانی تکرار تاتر "جانشین" است.

روشنفکران ایرانی از نداشتن زبان مشترکی برای تبادل افکار در شش هزار سال گذشته رنج برده اند و تا حالا دارند تاوان سنگینی برای آن می پردازند. دیالوگ روندی است بی بدیل که با روند و پروسه دیگری قابل جایگزین نیست. ما در این مقوله مهارتی نداریم. و دوباره همان سئوال قدیمی: اگر "تزار الکساندر اول" در اثر تهاجم "ناپلئون" و یا مشکلات داخلی دچار زحمت شود "چه باید کرد ؟‌"

پاسخ گوئی به این سئوال نیازمند همکاری و همفکری همه است، ولی بدون زبان مشترک و اعتقاد به دیالوگ هیچگاه عملی نخواهد شد. اگر روشنفکران هر کشوری نتوانند با خودشان کنار بیایند قطعاً نخواهند توانست موضع هماهنگی در برابر تزار و ناپلئون بگیرند و سرنوشتشان جز سرکوبی مجدد توسط رژیم از دام رسته نخواهد بود.

http://iranian.com/main/2012/oct-5

 

نظر خوانندگان

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه