|
دوشنبه 10 مهر ماه 1391 ـ 1 ماه اکتبر 2011 |
سخنی با حامیان دموکراسی سکولار
آ. ک. زندیک
نمی دانم متن زیر را چه بنامم؛ دردنامه؟ درد دل؟ یا تلاشی برای یافتن همفکران و به کمک آنان راهی برای تاثیرگذاری بر آینده ی ایران؟ اما هرچه هست، متن زیر خطاب به حامیان دموکراسی سکولار نوشته شده؛ آنها که سکولاریسم را شرط لازم برای رسیدن به دموکراسی می دانند. آنها که دموکراسی را موازی سکولاریسم نمی بینند، بلکه آن را در امتداد سکولاریسم می یابند.
از سایرین خواهشمندم با پارازیت های نامربوط و گشودن بحث های بیجا، مزاحم شکل گیری بحث مرتبط که می توان آن را یک بحث درون سازمانی نامید نشوند.
اما دوستان پشتیبان دموکراسی سکولار، روی سخنم با شماست!
هرچند اغلب ما همفکران، دوست نداریم از مفاهیم دینی در گفتار استفاده کنیم، اما بعضاً به دلیل رشد در محیطی دینی، سی و اندی سال آموزش و پرورش در یک حکومت دینی، شب و روز را با مفاهیم دینی به سر بردن از طریق رادیو، تلویزیون و روزنامه ، موجب شده است تا گاهی با استفاده از مفاهیم دینی راحت تر منظورمان را بیان کنیم.
شاید بهترین نامی که بتوانم بر این متن بگذارم، «شقشقیه» باشد. با خطبه ی شقشقیه ی علی بن ابیطالب خلیفه ی چهارم اسلام به احتمال قوی آشنایید. حداقل آنها که همچون من در ایران پس از انقلاب زاده شدند و رشد یافتند و به مدرسه رفتند. خطبه ای که در آن علی بن ابیطالب در سال های پایانی خلافت اش گلایه وار تمام درد دل ها و آرزوها، مشکلات و توقعات اش از مردم ـ که در دوران خلافتش انباشته شده بود ـ را بیان کرد. آری! من هم پر هستم از احساسات مشابهی نسبت به یاران پشتیبان دموکراسی سکولار.
راستی! اصلاً خود را در جایگاه علی بن ابیطالب در آن مقطع تاریخی نمی بینم. من تنها عضو کوچکی از این تن واحد (مجموعهء پشتیبانان دموکراسی سکولار) هستم. شاید هم سلولی بیش از این کل نباشم؛ اما سلولی که همراه شما در این سال ها تلاش کرد، آرزو کرد، امید بست، نا امید شد، دوباره امیدوار شد، بغض کرد، خندید و اصلاً از زمانی که خود را شناخته با سیاست انس و الفت داشته.
نخستین فعالیت عملی سیاسی ام در 7 سالگی بود. نوشتن شعار «مرگ بر خمینی» با گچ تحریر بر روی تخته سیاه مدرسه و درها و دیوارهای راه مدرسه تا خانه در زمستان 67 و بهار 68.
چه کتکی خوردم از پدرم وقتی فهمید چه می کنم. هنوز سوزش جایی که کمربند بر پشتم نشست را به یاد دارم. هنوز تاول حاصل از آن ضربات را به یاد دارم. البته آن شادروان حق داشت. آخر به قول ما بچه های کوچه و بازار «تخم هایش را کشیده بودند». یک برادرش را 6 سال پیش از تولدم محمدرضا شاه پهلوی غصب کرده بود و برادر دیگرش را آیت الله خمینی 45 روز پس از به دنیا آمدنم. خودش نیز طعم زندان جمهوری اسلامی را پس از هفتم تیرماه 60، زمانی که چند روزی از تولدم می گذشت، چشیده بود. به ندرت صحبت زندان و عموهایم پیش می آمد. اما در همین موارد نادر همیشه از وی شنیده بودم که یک هفته پس از بازداشت، دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود. نه آرزوها، نه علاقه برای ادامهء زندگی، نه همسر و نه فرزندان کوچک اش. و تنها آرزوی هر روزش این بود که ای کاش امروز مرا ببرند و اعدام کنند. زیرا تحمل زندان غیر ممکن بود. شاید آن ضربات کمربند می خواستند مرا در همان گام اول از ادامه ی این راه برحذر دارند، تا مبادا چندین برابر دردناکترش را جمهوری اسلامی بر سرم نیاورد. اما همانطور که شاهدید موثر نیافتادند.
آری! این است گوشه ای از آنچه بر خانواده ی من و بسیارانی دیگر در این سرزمین خون و آشفتگی رفته است و ما فرزندان این خانواده ها در فضای حاصل از این رخدادها رشد و پرورش یافته ایم. شاید بیشتر بازی سرنوشت بوده تا تلاش خودمان که اینی باشیم که هستیم. اما هرچه بود، امروز من و ما این هستیم که هستیم و سعی داریم فردایی بسازیم که دیگر در آن کسی یافت نشود که در 31 سالگی اش چنین خاطراتی تعریف کند.
ما پشتیبانان دموکراسی سکولار معتقدیم، تنها فضایی سکولار که در آن حقوق بشر ارج نهاده می شود و ابزار دموکراتیک برای تاثیرگذاری بر سیستم مدیریتی کشور در اختیار همگان قرار دارد، تضمین کننده ی پیدایش چنین فردایی است.
اما دوستان سکولارِ دموکرات! واقعاً فعالیت هایمان، به ویژه در 2-3 سال اخیر، چقدر ما را نسبت به هدف مان نزدیک کرده اند؟
- ما سکولار دموکرات ها در فردایی که روز انتخاب است، در آن لحظه ی حساس که نظم موجود، فارغ از آنکه به چه روشی و به دست چه کسی برچیده می شود و نیاز به بنیان گذاری نظمی جدید می باشد، واقعاً چقدر سازمان یافته هستیم که بتوانیم بر انتخاب ملی و بر شکل گیری سرنوشت کشور تاثیر گذار باشیم؟
- آیا آنقدر سازمان یافته هستیم که با فرمانی همچون «نه یک کلمه کمتر، و نه یک کلمه بیشتر» پیش از روز سرنوشت از گردونه ی رقابت حذف نشویم.
بسیار ساده لوحانه خواهد بود اگر بپنداریم که تاریخ نمی تواند تکرار شود، یا امکان تکرار را نخواهد یافت. با همه ی تفاوت هایی که می خواهید به رخ بکشید، همچون تفاوت در زمان، نسل، شرایط، میزان آگاهی ملی و … مطمئن باشید که تاریخ امکان تکرار خواهد یافت. زیرا، این تنها برآیند نیروهای موجود است که تکرار تاریخ را ممکن یا ناممکن می سازد و ارزیابی من این است که سکولار دموکرات ها فعلاً به دلیل ضعف در سازمان یافتگی و پراکندگی نیروها، بازنده ی این برآیند خواهند بود، علی رغم اقبال عمومی که در بین فرهیختگان کشور دارند.
فرهیختگی در جمله ی پیشین به آن دسته از افراد خطاب شده است که از فهم سیاسی برخوردارند و حاضر به پرداخت هزینه برای تبلور اهداف سیاسی مد نظرشان هستند. به عبارتی همه ی آنها که در سال 88 به خیابان آمدند، از جمله اصلاح طلبی که دشمن شمارهء یک سکولار دموکراسی است.
گفتم دموکراسی سکولار در بین چنین فرهیختگانی از اقبال عمومی برخوردار است، زیرا معتقدم دلیل شکست جنبش سبز این بود که اکثریت این فرهیختگان دریافتند که نتیجه ی جنبش سبز در صورت پیروزی دموکراسی سکولار نخواهد بود. زیرا کسانی که به عنوان سردمداران و تیم رهبری جنبش سبز جلو افتاده بودند به قول روزنامه نگاری «اسلام سبز کمرنگ» را می خواستند به ملت غالب کنند، در عین اینکه سعی می کردند رفتار و شعارهایی را بروز دهند که جذب حداکثری داشته باشد. اما اکثریت این فرهیختگان این مواضع را دریافتند و تا اطلاع ثانوی به خانه خزیدند و در نتیجه موجب شکست جنبش سبز شدند.
به اعتقاد من این اکثریت منتظر سازمان یافتگی نیروهای سکولار است؛ تا در صورتی که برایش مسجل شود نتیجه ی پرداخت هزینهء شکل گیری یک حکومت سکولار دموکرات خواهد بود، دوباره به خیابان بیاید. بنابراین، کمک به شکل گیری این سازمان یافتگی وظیفه ی هر فردی است که خود را پشتیبان دموکراسی سکولار می داند. ما در مقابل تاریخ آینده و نسل های پس از خود پاسخگو خواهیم بود؛ پاسخگوی تعللی که امروز به آن دچاریم. همانگونه که امروز من و هم نسلانم از پدران و مادران مان پاسخ می خواهیم و جواب می کشیم که چرا؟ چرا اشتباه خانمان سوز 57 را مرتکب شدید؟
اما اگر سکولار دموکراسی در بین فرهیختگان از اقبال عمومی برخوردار است، پس چرا معتقدم که شانس پیروزی در روز سرنوشت با شرایط فعلی مان بسیار اندک است؟ از کجا این تناقض نشات می گیرد؟
واقعیت مهمی که باید به آن توجه نمود این است که در روز سرنوشت، این فقط فرهیختگان نیستند که به پای صندوق رای می روند. درصد کثیری از مردم که در تابستان داغ 88 در خانه بودند یا پی کار و زندگی شان و به دنبال لقمه نانی، آنها نیز به پای صندوق می آیند و بر رأی آنان سازمان یافته ترین و پر اثر ترین گروه و شاید درست تر باشد پر تریبون ترین گروه تاثیر خواهد گذاشت.
اینجاست که دلیل سازمان یافتگی و ایجاد تریبون در سطح ملی مشخص می شود. برگردیم به تجربهء شوم 57. چرا روحانیت توانست به راحتی در روز سرنوشت برنده باشد؟ و چرا تمام آن گروه های سازمان یافته، یعنی چپ ها، مجاهدین، جبهه ملی، نهضت آزادی که حتی دولت موقت اسلامی را در اختیار داشت بازنده بودند؟ زیرا روحانیت علاوه بر سازمان یافتگی که در این زمینه تمام آن گروه ها با وی رقابت می کردند، تریبون وسیع سنتی در سطح ملی یعنی منبر (نماز جماعت مساجد، رمضان و عاشورا. مراسم ترحیم) را در اختیار داشت و به دلیل برتری در یکی از دو مؤلفه پیروز میدان شد. حال وضع ما دموکرات های سکولار را بسنجید که در هر دو مولفه از «اسلام سبز کمرنگ» یا همان «اسلام رحمانی» ضعیف تریم.
به میمنت ستم های جمهوری اسلامی و کمی هم روشنگری آتئیست های ایرانی خوشبختانه مذهب تریبون سنتی خود را به عنوان تریبون تاثیر گذار در سطح ملی از دست داده است. اضافه بر اینکه این تریبون در قبضه ی جناح حاکم جمهوری اسلامی است.
اما «اسلام سبز کمرنگ»، به دلیل بیست و اندی سال حضور در ساختار جمهوری اسلامی، از سازمان یافتگی بسیار قوی برخوردار است و همچنین در صورت یافتن مجال، همانطور که در دوران اصلاحات دیده ایم، به دلیل سرمایهء کلانی که در اثر این حضور بیست و چند ساله در ساختار قدرت اندوخته، انواع تریبون رنگارنگ مطبوعاتی را به راه خواهد انداخت. قطعاً در زمانی که نظم موجود برچیده شود، در فضای نسبتاً آزاد حاصل از بی نظمی، شاهد تلویزیون های رنگارنگ آنان نیز خواهیم بود. کما اینکه در دوران آوارگی شان در انگلیس و امریکا در دو سه سال اخیر، شاهد رویش تلویزیون ماهواره ای «رسا» بوده ایم. در تمجید قدرت تریبون سازی اینان همین بس که هم اینک درصد بالایی از روزنامه نگاران حرفه ای و قوی خارج از کشور اجیر این نیروی سازمان یافته هستند. حتی روزنامه نگارانی که در سال های نخست انقلاب از ایران خارج شده اند و هیچگاه به کشور بازنگشته اند.
بنابراین، ما دموکرات های سکولار به رقابت با رقیبی بس قدر مشغولیم و راه دشواری برای غلبه بر وی در پیش داریم. هرچه تعلل ما در سازمان یافتگی و ساخت تریبون و شبکه ی تاثیرگذاری در سطح ملی بیشتر و طولانی تر شود، پیروزی بر این رقیب قدر قدرت دشوارتر خواهد گشت. و هرچه به روز سرنوشت نزدیک تر شویم، شانس بازندگی بیشتر خواهد شد.
در کنار همه ی اینها بنشانید روی کار آمدن «اسلام سبز پررنگ» را در کشورهای منطقه، یکی پس از دیگری، و حمایت ابرقدرت ها از این روند را. قطعاً منافع ابرقدرتها در این است که ایران همچنان اسلامی بماند، حتی اگر از نوع «سبز کمرنگ». و پیدایش ایرانی سکولار هنگامی که کل منطقه تازه وارد اسلامگرایی می شود، به احتمال قوی با منافع آنان همخوانی ندارد.
من این روز سرنوشت را بسیار نزدیک می بینم. با توجه به تحولات منطقه چیزی از عمر جمهوری اسلامی در شکل و شمایل فعلی باقی نمانده است. معتقدم سقوط جمهوری اسلامی حتی نیاز به فعالیت ما ندارد. همانطور که رقیب نیز به خوبی این موضوع را دریافته و به جای تمرکز بر مبارزه با جمهوری اسلامی، تمرکزش را بر مبارزه با نیروهای سکولار نهاده است. سقوط جمهوری اسلامی به نظر من امری است که بخودی خود صورت خواهد پذیرفت. چیزی به مانند فروپاشی و سقوط اتحاد جماهیر شوروی از درون و بدون دخالت عملیاتی خارجی (خارج از ساختار). از همین رو معتقدم فرهیختگان ایرانی همچون رقیب شان تمام هم و غم خود را باید صرف سازماندهی نیروها برای تاثیرگذاری بر روز سرنوشت نمایند.
و این مهم، اهمیت سازمان یافتگی نیروها را صد چندان می کند. زیرا چنین سقوطی اغلب موجب غافلگیری نیروها می شود و نیرویی که آمادگی و سازمان یافتگی لازم را در مواجهه با چنین سورپرایزی داشته، اختیار امور را در دست خواهد گرفت. «اسلام سبز کمرنگ» شدیداً آمادهء چنین سقوطی است.
در غیر این صورت 30 سال بعد شاهد روزی خواهیم بود که فرزندانمان ما را بر مسند اتهام نشانده اند و فریاد چرا چرایشان بلند است و ما همچون پدران و مادران مان پاسخی در خورد نداریم.
به امید آنکه این نوشته آغازی باشد برای پیدایش بحث هایی که به سازماندهی نیروهای سکولار مستقل بیانجامد.
پی نوشت: روی سخن این نوشته با افراد مستقل و بی نام و نشان و با آی.دی های مجازی است؛ نه سازمان های سیاسی موجود. نگارنده هدف اش اتحاد بدنه ی جنبش پیشین است برای سازماندهی یک نیروی جدید تاثیرگذار در پهنه ی سیاسی ایران.
https://delneweshteha.wordpress.com/2012/09/27/secular
نظر خوانندگان
بابک ایرانی: خیلی قشنگ بود و جان کلام خیلی ها هم هست ولی سئوال همیشگی این است که راهکار چیست؟ ما نیاز به سازماندهی داریم ولی هر بار یکی میکوید اتحاد بقیه میریزن سرش و کاری میکنن که کل مطلب لوث میشود. من که خسته شده ام از این همه تفرقه ولی چی کار میشود کرد. ما به رهبری نیاز داریم که بشه بهش اطمینان کرد یکی مثل رضا پهلوی که می دونیم قابل اعتماد است ولی چرا این رهبری شکل نمیگیره من موندم!
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.