بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

چهارشنبه 8 شهريور 1391 ـ  29 ماه اگوست 2011

 

دمکراسی بهتر است یا جمهوری اسلامی؟

نقدی بر «مردم سالاری، بهانه ی تدام حکومت اسلامی» از اسماعیل نوری علا (1)

اکبر کرمی

 

دمکراسی بهتر است یا جمهوری اسلامی؟

اگر استدلال های نوری علا پوست گیری شود، این همان پرسشی می شود که هسته ی سخت  نوشته اخیر وی ما را با آن روبرو می کند؛ پرسشی که بی اختیار آدمی را به یاد داستانی از عزیز نسین، نویسنده ی ترک می اندازد که برای به کرسی نشاندن مخالفت خود با پیشنهاد حریفان، رو به همکار حرفه ای خود می کرد و از او می پرسید: با یک لیوان آب آیا می توان کف این اطاق را خیس کرد؟

با این مقدمه اعتراف به آن چه نوری علای عزیز می خواهد، سخت نخواهد بود؛ البته که دمکراسی بهتر است؛ به ویژه وقتی دمکراسی ما نئوسکولار و ضد تبعیض باشد. باید در نظر داشت که دمکراسی در جهان جدید و چهارچوب استانداردهای شناخته شده، حکومتی است محاط به اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و ناگزیر سکولار و ضد تبعیض؛ دست کم، در پهنه ی نظر هیچ حکومتی نمی تواند برچسب "ملی بودن" را با خود حمل کند، مگر آن که شهروندان خود را برابر ببیند و این برابری را در همه ی سطوح به رسمیت بشناسد. جمهوری اسلامی در این معنا حکومتی است به غایت غیر دمکراتیک و استبدادی؛ چه، مردم در قانون اساسی جمهوری اسلامی به اشکال مختلف نابرابرند، توزیع قدرت آن چنان کج سلیقه و شلخته انجام گرفته است که حتا اکثریت شیعه ی دوازده امامی هم - در عمل – چیزی فراتر از شهربندانی در چنگ ولی فقیه نیستند. "نظام شهربندی" و "زندان بزرگ" توصیف دقیق این رژیم کم نظیر است.

با این توضیح بگذارید پرسش نوری علای عزیز را بازنویسی کنیم: نظام شهروندی بهتر است یا نظام شهربندی؟(2)

پاسخ به پرسش بالا حالا شاید آسان تر بنماید؛ اما هم چنان که در برخورد با پرسش "علم بهتر است یا ثروت؟" تجربه کرده ایم، موضوع به همین سادگی ها ختم به خیر نمی شود و چون قرار است، مته به خشخاش بگذاریم، گفت و گوهای بسیاری در می گیرد. برای مثال، ممکن است با این چالش روبرو شویم که با وجود آن که دمکراسی از جمهوری اسلامی بهتر است، چرا پاره ای از ایرانیان (دست کم به علت «هم دستی و دوپهلویی»(3) و «مدیریت محرومیت»(4)) هنوز در کنار جمهوری اسلامی ایستاده اند؟ و چرا هنوز پاره ای از منتقدین، مخالفین و حتا قربانیان جمهوری اسلامی به براندازی این نکبت تن نمی دهند؟ و رویای دور و دراز اصلاح آن را در سر می پرورانند؟ چرا من که غیر مذهبی و سکولارم (هم چنان که به سربازان گم نام امام زمان گفته ام(5)) و خوشبختانه سابقه ی هیچ گونه ای از همکاری با جمهوری اسلامی را ندارم، هنوز از اصلاح آن حمایت می کنم؟ آیا حمایت از اصلاحات، آن طور که پاره ای از منتقدان اصلاح طلبی از جمله اسماعیل نوری علا، ابراز نگرانی می کنند به ادامه ی حیات استبدادی جمهوری اسلامی می انجامد؟ و آیا نمی توان ادامه ی حیات جمهوری اسلامی را از ادامه ی حیات استبداد تفکیک کرد؟ اصلاح طلبی چه نسبتی با بودن در جهان مدرن و راهکارهای زیست مدرن دارد؟ و آیا بنیادگرایی سیاسی و مذهبی نوستالژی جهان ماقبل مدرن و رو به زوالی نیست که ما را به هیجان می آورد؟

«قابل درک است که ایرانی های بسیاری از جمهوری اسلامی متنفرند؛ به سربازان پیاده و سواره ی امروز یا دیروزش اعتماد ندارند؛ از قانون اساسی آن بیزارند و رد پای بسیاری از فجایع دیروز و امروز را در بندهای مختلف این میراث نامبارک می بینند؛ قابل درک است که انبوهی از ایرانیان، قانون را در این زندان بزرگ، توری می دانند که برای شکار شهربندان پهن شده است و از این رو تغییر قانون اساسی را از الویت های هرگونه تغییر معناداری در این رژیم می دانند؛ حتا قابل درک است که بسیاری از ایرانی ها عطای اسلام را به لقایش بخشیده اند و دسته دسته از اسلام – یا دست کم از اسلام جمهوری اسلامی – کوچیده اند؛ با این وجود باید بین "امر معقول" و "امر عقلانی" تفاوت گذاشت!

«بسیار معقول است که بخواهیم نظام جمهوری اسلامی ایران با یک حکومت دمکراتیک، سکولار و متعهد به حقوق بشر تعویض شود؛ یک قانون اساسی مدرن و به دور از تبعیض و محاط بر اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و کنوانسیون های مربوطه، جای گزین این قانون اساسی پرمساله، تاریک و تلخ گردد؛ "ایران برای همه ی ایرانیان" باشد و این مهم در تار و پود قانون اساسی آینده تدوین، تحکیم و تضمین شود؛ بسیار معقول است که بخواهیم با توجه به اهمیت "خودبسندگی" در کارکرد موثر زیر مجموعه های مختلف یک جامعه ی مدرن، از ضرورت سکولاریزم و جدایی نهاد دولت از نهادهای دیگر - از جمله نهادهای متولی دین و اخلاق- بگوییم و تلاش کنیم که این دقایق در متون حقوقی نهادینه گردد؛ با این وجود باید توجه داشت که آن چه ما می خواهیم همانی نیست که اکنون می توانیم! به عبارت دیگر، آن چه ما می خواهیم، همانی نیست که اکنون باید بخواهیم.»(6) 

مساله ی مهمتری هم می ماند: گیرم خواست ملی معناداری برای عبور از جمهوری اسلامی شکل گرفته است و جریان های مختلف برای استقرار نظامی دمکراتیک و ملی و محاط بر علامیه ی جهانی حقوق بشر هم داستان و همراه شده اند، چگونه باید از یکه سالاری جمهوری اسلامی به امنیت دمکراسی و مردم سالاری رسید؟ چه ابزارهایی داریم و به چه ابزراهایی نیاز داریم؟ و مگر کل این پروژه، دست کم از دو گام بزرگِ "برداشتن جمهوری اسلامی" و "گذاشتن یک نظام دمکراتیک" شکل نمی گیرد؟ چه کسی یا کسانی قرار است این "برداشتن" و "گذاشتن" را برنامه ریزی، مدیریت و تضمین کنند؟

تا آن جا که به مقاله ی "بی حوصله گی ها و راه دراز مردم سالاری"(7) و نقد دوستانه ی اسماعیل نوری علا بر آن، یعنی "مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی" مربوط می گردد؛ به نظرم باید اشتباهی رخ داده باشد؛ من از انحطاط و بی حوصله گی هایی که به این همه انقلاب، جنبش و کوشش در ایران راه می برد و بی حاصلی های آن ها نالیده ام، در حالی که نوری علا، دست بالا، تلاش دارد نشان دهد که باید از جمهوری اسلامی عبور کرد؟ من هیچ مشکلی با ضرورت این عبور ندارم؛ من با عبور کور و بی برنامه مساله دارم! مساله من جمله ی کلیشه ایست که می گوید: جمهوری اسلامی نباشد هر کوفتی می خواهد باشد! دلیل ساده ای هم آورده ام: نظام مشروطه ی پادشاهی پیشین را با همین ساده دلی و با همین بی برنامه گی ساقط کردیم و اکنون سه دهه است که هر سال می گویم دریغ از پارسال! (و می گذرم از این ننگ که کار به جایی رسیده است که عمله و اکره استبداد پیشین زبانشان دراز شده است و روی فراموشی تاریخی ملت ایران شرط بندی می کنند.)

نوری علای عزیز می گوید: دمکراسی نئوسکولار خیلی خوب است. به شهادت نوشته هایم، من مخالفتی با این گزاره ی دلبرانه ندارم و امیدورام روزی را ببینم که در ایران عزیز هم یک دمکراسی سکولار یا حتا فراسکولار برپا شود. حاکمیتی ملی و ضد تبعیض و بی طرف نسبت به اخلاق، دین، جنسیت، زبان، نژاد و تاریخ مردمان خوب سرزمینم. نه تنها منِ غیرمذهبی و سکولار، که بسیاری از مذهبی های مدرن هم نباید با چنینی دریافتی مساله داشته باشند؛ مساله ای اگر هست در راه کارهای رسیدن به آن است. در اساس تقابل اصلاح طلبی و انحلال طلبی در عبور یا عدم عبور از جمهوری اسلامی نیست، در چگونگی عبور از آن است؛ آن هم نه هر عبوری، بلکه عبوری که به استقرار دمکراسی و نهادینه شدن حقوق بشر منتهی شود.

همیشه متاسفانه بین "آن چه می خواهیم" و "آنچه می توانیم" فاصله ای هست! و اگر به این فاصله ها کم توجه باشیم، آن گاه شاید کارمان به رمانتیسمی بکشد که در گام های آغازین مجبورمان می کند که به تفکیک نابجای "خشونت پرهیزی" از "مسالمت جویی" تن دهیم و راه را برای خونریزی و خشونت مقدس باز کنیم!

مساله ی من توصیف بی حوصله گی ها ملی و بی مسئولیتی های تاریخی ای است که در کوشش های ناتمام ملی ما موج می زند. چرا موج های توفنده ی دمکراسی خواهی ما این چنین آسان خوراک موج سواران حرفه ای و دیوان و دیوانه گانی می شود که هیچ کس حاضر نیست مسئولیت خود را در بالا آمدن آن ها بپذیرد؟ و در آیینه ی تاریک آن ها به تماشای خود بنشیند؟ و مگر یک ملت چند بار فرصت می کند بهار آزادی را تجربه کند؟ و فرصت های خود را خاکستر کند؟ و به باد دهد؟

بگذارید اختلاف خود با نوری علای عزیز را خلاصه کنم: او می گوید گام اول (انحلال جمهوری اسلامی) را برداریم، بعد در مورد گام دوم (استقرار دمکراسی) فکری خواهیم کرد و من مثل مار گزیده ای که از ریسمان سیاه و سفید می ترسد در هراس تکرار "جمهوری اسلامی دیگری" می گویم: گام نخست را بدون طراحی و برنامه ریزی گام دوم نمی توان برداشت و نباید برداشت. اگر راهبرد اصلاح طلبی (در هر شکلی) برای عبور از جمهوری اسلامی به تداوم حیات ننگین جمهوری اسلامی می انجامد، چرا نباید انحلال طلبی را در مقایسه با براندازی به همین اتهام زمین گیر کرد؟ و مگر بسیاری از منتقدان نوری علا در آن جبهه، همین معامله را با او نمی کنند؟(8) اصلاح طلبی (اگر به عنوان راهبردی برای استقرار دمکراسی و نهادینه کردن حقوق بشر در نظر گرفته شود) پروژه ای نیست که بتواند خود را به بود و نبود هیچ شکلی از حکومت گره بزند؛ اصلاح طلبی تلاشی است برای عبور از اسطوره هایی که برای اشکال ساخته ایم! به عبارت دیگر، اگر به جای حکومت اسلامی، حکومت پادشاهی هم بر ایران حاکم بود، هنوز می بایست اصلاح طلب بود؛ نه برای تداوم نظام پادشاهی، که برای استقرار دمکراسی و نهادینه کردن حقوق بشر. در این چشم انداز هر چند "انحلال طلبی" مرز بسیار تاریک و باریکی با "اصلاح طلبی" دارد؛ اما از حق نباید گذاشت که انحلال طلبان به اصلاح طلبان نزدیک ترند (تا به براندازان و بنیادگرایان سیاسی)! اصلاح طلبی اگر اصلاح طلبی باشد، همان راهی است که به همواری انحلال جمهوری اسلامی می انجامد و انحلال طلبی اگر معادل براندازی نباشد، باید در امتداد اصلاح طلبی قرار بگیرد و به "حفظ نظام"(9) بیندیشد؛ چه، نظام همیشه امری فراتر و فربه تر از نظام موجود و نظامیان حاکم است.

بیایید از اسطوره ی نام ها عبور کنیم؛ با تغییر دادن نام ها چیز زیادی عوض نمی شود؛ باید طرحی نو و اراده ای تازه و پرتوان برای توزیع قرص نان آزادی، قدرت و شان فراهم آورد. بگذارید مثالی بزنم: کرکری هایی که سرخ ها و آبی های ایران بر سر تیم های فوتبال مورد علاقه ی خود می خوانند، چه نسبتی با واقعیت آن تیم ها و تاریخ شان دارد؟ تیم هایی که در جریان اند و هیچ چیز ثابتی آن ها را به هم پیوند نمی دهد؛ تیم پیروزی و استقلال امروز چه نسبتی با تیم پرسپولیس و تاج دیروز دارند؟ نگذاریم کرکری های ما بر سر اصلاح طلبی و انحلال، طلبی بوی جنگ پوچ سرخ ها و آبی ها را به خود بگیرد؛ به قول سپهری زندگی و حتمن سیاست «چیزی نیست که سر طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود».

نه، باید اشتباهی شده باشد! من در "بی حوصله گی ها ..." اساسن به دنبال طرح "حکومت مطلوب ایرانیان" یا حتا طرح "حکومت مطلوب برای ایرانیان" نبوده ام؛ چه، تاکید بر گمانه زنی ها در مورد حکومت مطلوب ایرانیان در شرایطی که امکانی برای نظرسنجی قابل قبول فراهم نیست، دور از انصاف است و بوی نوعی قیمومیت و استبداد جدید می دهد؛ در مورد حکومت مطلوب برای آینده نیز تا آن جا که به من و سلایق من مربوط می شود، یک حکومت دمکراتیک و محاط به اعلامیه ی جهانی حقوق بشر می تواند مخرج مشترک مناسبی برای تمام گروه ها و جریان ها و دغدغه ها باشد. با این توضیح، روشن است که جمهوری اسلامی هیچ نسبتی با رویاهای من ندارد و نمی تواند داشته باشد؛ به همین دلیل ساده دفاع از اصلاح طلبی را نباید به حساب دفاع از جمهوری اسلامی و ادامه ی حیات آن گذاشت.

البته که دمکراسی بهتر از جمهوری اسلامی است؛ اما دمکراسی خواهان الزامن قدرتمند تر از سواره ها و پیاده های جمهوری اسلامی نیستند؛ و دمکراسی را به بها دهند، نه به "هخا".

مساله من بررسی امکانات ملی ما برای استقرار دمکراسی و نهادینه شدن حقوق بشر در شرایط موجود است؛ دغدغه ای که در اساس به واسطه ی نبود اطمینان از انتخاب مردم، خود مناقشه انگیز می نماید. ساندیس خور خطاب کردن پاره ای از ملت هم دردی را دوا نمی کند و از عمق فاجعه نمی کاهد.(10) شاید شعار عبور از جمهوری اسلامی چتر فراگیرتری باشد و ایرانیان بیشتری را بتواند گرد هم آورد، اما به همین دلیل (و در نبود نهادهای مدنی قدرتمند و بنیادهای ملی تنومند) باید به انتخاب ایرانیان که بارها و بارها اشتباه کرده اند، مشکوک بود؛ و رسالت روشنفکری ایجاب می کند بر هیجان انتخاب ها و انقلاب ها ی خود غلبه کنیم و به جای جستجوی بهشت موعود خود در آینده، به آفرینش آن در زمان حال قیام و اقدام کنیم. در نبود نهادهای مدنی قدرتمند، بنیادهای ملی ریشه دار و چشم اندازهای روشن، با چشم های بسته به استقبال آینده رفتن، آیا نمودی از موعودگرایی در میان ما ایرانیان نیست؟ چرا نباید خطر دست به دست شدن قدرت از روحانیان به نظامیان را در ایران آینده جدی گرفت؟ و مگر دلایلی از همین دست، به دست به دست شدن قدرت از بختیار (نظام پادشاهی  ضعیف شده و حاضر به مذاکره) به روحانیان نینجامید؟ 

نظامیان در شرایط موجود همه ی لوازم ضروری قبض قدرت را در اختیار دارند. دست رسی کامل به شیرهای نفتی، دست رسی بی رقیب به نهاد های مالی و اقتصادی، بی اعتباری کامل روحانیان و اسلام سیاسی (و نه هر اسلامی)، شبکه امنیتی، اجتماعی، مالی و حمایتی قدرتمند و بی رقیب، غیبت کامل نهادهای مدنی، نبود انگاره های انسجام آفرین ملی، زمین گیری کامل روشنفکران و مردمانی سرگردان، موعودگرا و دیکتاتورساز! دست به دست شدن قدرت از روحانیان به نظامیان به معنای تداوم استبداد، دست کم برای 30 سال دیگر است؛ که شعله های دمکراسی خواهی و حقوق بشر ستایی را دست کم در پهنه ی سیاست برای یک نسل خاموش خواهد کرد. در چنین شرایطی، پرسش نخست را باید بازنویسی کرد:

یک جمهوری اسلامی ضعیف (که حاضر است با مخالفان و منتقدان سر یک میز بنشید و سازش کند) بهتر است یا یک حکومت نظامی تازه نفس؟ تعجب نکنید؛ نطامیان اگر کمی هوشیار باشند، که نشان داده اند هستند؛ می توانند با اعطای برخی از آزادی های اجتماعی و مذهبی به مردم و همکاری با غرب، بخش هنگفتی از مخالفت ها با جمهوری اسلامی را از میان بردارند.

نه، نه، حتمن جایی یا چیزی اشتباه شده است؛ من هنوز هم فرقی میان مردم سالاری و دمکراسی یا خشونت پرهیزی و مسالمت جویی نمی بینم و مردم سالاری را نه بهانه که آماجی برای هر جنبش ملی می دانم و در تصورم نمی گنجد، اندیشیدن به استقرار دمکراسی و برنامه ریزی برای نهادینه شدن حقوق بشر، بهانه ای باشد برای تداوم یکی از سیاه ترین حکومت های تاریخ این خاک پاک. من نفی نمی کنم انگیزه های پنهان اصلاح طلبانی را که اصلاح طلبند، چون در اصلاح طلبی فاصله ی کمتری با قدرت حس می کنند، اما از حق نباید گذشت که این نقد خود شکن است و انحلال طلبان را نیز تهدید می کند! فروکاهیدن اصلاح طلبی به انگیزه های شخصی خطایی نابخشودنی است، زیرا زمین بازی را باریک و تاریک می کند و امکان بازی و داروی منصفانه را از بازیکنان و داوران واقعی می رباید. نگرانی مسالمت جویان و دمکراسی خواهان سرنگونی حکومت اسلامی نیست، نگرانی آن است که در شرایط موجود، که امکانات عملی کار فراهم نیست، "شعار سرنگونی حکومت اسلامی" بتواند به گونه ای وارونه به تحکیم استبداد جمهوری اسلامی ایران مدد برساند و کارنامه ی "کوشش های ناتمام" ما را در استقرار دمکراسی و حقوق بشر سنگین تر کند. 

چرا نباید به فاصله ها و حوصله ها (برای مثال) در پهنه ی روشنفکری و سیاست ورزی توجه کرد؟ و مگر می توان برای مهندسی آینده تلاش کرد، اما به این ظرفیت ها و ظرافت ها بی توجه بود؟ انگاره های "انحطاط تاریخی ایران و ایرانیان" سرفصل مهمی در توضیح دلایل توسعه نایافتگی ایران و علل عقب ماندگی ما از غرب است (و حتا شکست شاهنشاهی ایران از اعراب و مسلمانان را هم می توان به آن اضافه کرد). بیرون آوردن این گفتمان وزین فلسفی/تاریخی از جایگاه نظری خود و تقلیل آن به واکنشی منفعلانه و رزیلانه ی پاره ای از دکان داران دونبش ملی مذهبی(11)، اقدامی نیست که با قامت یک مهنس اجتماعی پی گیر و پرشور هماهنگ باشد. انحطاط تاریخی ایرانیان (که واقعیتی تاریخی است و شکست ها و ناکامی های بسیاری بر آن حکایت دارد) کجا و بهانه ی «مردم ايران بشدت مذهبی اند و آمادگی حکومتی سکولار را ندارند» برای فرار از تن دادن به جهان جدید و مناسبات تازه، کجا! برپایی جمهوری اسلامی و ماندگاری آن یکصد سال پس از کوشش عظیم مشروطیت اگر نماد و نمود انحطاط تاریخی ما نیست، چه می تواند باشد؟ ننگ تبعیض را با هیچ بهانه ای نمی توان شست، حتا اگر اکثریت مسلمان خواستار آن باشد و اقلیت هم اعتراضی نداشته باشد. اصلاح طلبی کجا و توجیه و تحمل وضع اسفناک موجود با افیون مذهب یا ملی گرایی کجا! جارو جنجال هایی از این دست تنها آب را برای ماهی گیران حرفه ای گل آلود نمی کند؛ که خیل عظیمی از جان های جوان ما را هم سرگران و منفعل می کند. ای کاش کسانی هم چون نوری علای عزیز یکبار به ما می گفتند که با چه نیرویی و چگونه می خواهند جمهوری اسلامی را منحل کنند؟ «اگر مسالمت آميز بودن (12) و يا به خشونت کشيده شدن مبارزه خيابانی، برای پس گرفتن خيابان از نيروهای سرکوبگر، را نه مبارزان ضد استبداد که نيروهای سرکوبگر استبداد تعيين می کنند»، چرا نباید افتخار براندازی را به زندان بان اعظم بدهیم؟ تعهد ما به دمکراسی و حقوق بشر در مسیری نمایان می شود که برای رسیدن به قدرت انتخاب می کنیم.

بگویید ما کجا ایستاده ایم؟ تا بگویم شما چه نسبتی با دمکراسی دارید. (13)   

 

پانوشت ها

1.                   مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!/ اسماعیل نوری علا

2.                   از شهربندی تا شهروندی/ اکبر کرمی

3.                   در ایران چه می گذرد؟/ محمد رضا نیکفر

4.                   تصویری که دیده نمی شود/ اکبر کرمی و شهربندان خندان/ اکبر کرمی

5.                   آداب شکار شهربندان(1)/ اکبر کرمی

6.                   سبز بودن به قدر مقدور/ اکبر کرمی

7.                   بی حوصله گی ها و راه دراز مردم سالاری/ اکبر کرمی

8.                   سرنگونی، براندازی، ساختارشکنی و حالا انحلال/ آذر ماجدی

9.                   نظام، "حفظ نظام" و اهمیت آن در تاریخ معاصر ما/ اکبر کرمی

10.                اسب تروای آقای کرمی/ مهریار فروزنده  و نگاه کنید به تهران حدفاصل انقلاب تا آزادی/ اکبر کرمی

«هر تحليلی که از انتخابات دهم رياست جمهوری ايران داشته باشيم، با اين نکته نمی توان مخالفت کرد که احمدی نژاد و تيم پشت صحنه ی وی، توانست با صرف هزينه های بسيار اقتصادی و اجتماعی در بستری از رندی و زيرکی، لايه هايی از پايين ترين گروهای هرم اجتماعی را تحريک و تطميع کرده و آرا آن ها را باز هم در سبد خود قرار دهد. با اين کمپين عوام فريب، لايه هايی از هرم اجتماعی به احمدی نژاد رای دادند که به جرات می توان گفت بيشترين آسيب را از دولت وی خورده اند. به عبارت ديگر، اگر در انتخابات دوره ی نهم رياست جمهوری، بخش قابل توجهی از "آرای هميشه در صحنه" در نمايش "نه به هاشمی رفسنجانی" نسيب احمدی نژاد شد، با اقدامات ويرانگر دولت احمدی نژاد، انتظار بر اين بود که در اين دوره، آرای احمدی نژاد به مراتب پايين تر از دوره ی پيشين باشد. (حتا) در نظر گرفتن آرای ۷ يا ۱۳ ميليون رای برای دولتی که خسارت های جبران ناپذيری را به ملت ايران وارد ساخته است، چيزی از اهميت اين موضوع کم نمی کند که ما با فاجعه ای ملی رو به رو هستيم.»

11.                کنار آیینه بایست و بعد...(نقدی بر جریان های ملی مذهبی)/ اکبر کرمی

12.                بر خلاف تصور جناب نوری علا من از «مفاهمه بر سر ترکیب مناسبی از "مسالمت جویی" و "تحول خواهی"» و نیز «سرعت و عمق» دفاع کرده ام که امری سیال و دمکراتیک است و نمی تواند با تجویز ایدیولوژیک و سفت و سخت مسالمت جویی یکی انگاشته شود. به نظر می رسد نوری علای عزیز برای آن که بتواند تحلیل خود را پیش برد، عامدانه از منظور و مراد نویسنده گذشته است.

13.                 برای پرهیختن از پرگویی از مبانی جهان شناختی اصلاح طلبی و مسالمت جویی در جهان جدید و جنبش های مدرن می گدزم و تنها به چند نکته بسنده می کنم.

اول: اصلاح طلبان جهان را به دو اردوگاه سیاه و سفید یا شر و خیر تقسیم نمی کنند؛ تن دادن به فضاهای خاکستری در جان و جهان خود تن دادن به صلح، برابری و گفت و گو نیز هست؛ چه، وجهی مهمی از آسیب مزمن دیگرسالاری را باید در این بدبینی بدخیم به دیگری و نسبت دادن فجایع و ناکامی ها به او پالید.

دوم: اصلاح طلبی وجهی از مسئولیت پذیری ما و گام نخست زیستن در جهان جدید نیز می باشد؛ چه، بدون شنیدن صدای قربانیان در تاریخ، همیشه امکان تکرار فاجعه هست. قربانی در این جا مفهومی فراخ و هستی شناسانه است، چیزی از جنس بودن زیر بار هستی، که هم به قربانی کننده اشاره دارد و هم به قربانی شونده. تنها روایت مسئولانه ی تاریخ است که می تواند امکان همزیستی، صلح و گفت و گو را به ما هدیه کند و قربانیان را گرد هم آورد و جان ها و جهان های آن ها را به جای دشمنی با یکدیگر، معطوف به زمینِ سختی کند که در آن ایستاده اند. روایت مسئولانه ی تاریخ، بیش از هر چیز، در گرو خوانشی انسانی از تاریخ است؛ خوانشی در کمند آزمون و خطا؛ خوانشی لبریز از تراژدی و کمدی!

سوم: اصلاح طلبی وجهی از ارج شناسی مدرن نیز هست؛ که از وسواس های هیستریک نیک و بد یا درست و نادرست فراتر می رود و به سازش ها و سایش ها و گفت و گوی بی پایان و پایان های دمکراتیک امید می بندد.

چهارم: اصلاح طلبی وداع با جهان ماقبل مدرن و رعشه های بی خانمانی آن در جهان مدرن نیز هست؛ اصلاح طلبی اگر اصلاح طلبی باشد آغاز خوش اضطراب شیرین آدمیزادگی است. بنیادگرایی واکنش غالب انسان نابالغ با "دیگری" است؛ که در صورتبدنی مذهبی به تسلیم کامل در برابر امر مقدس، تاریخ، اسطوره ها و درگذشتگان می انجامد و در صورت بندی سیاسی به فرافکنی، نفی و براندازی کامل آن.

پنجم: اصلاح طلبی وقتی شروع می شود که اسطوره ی "است" و تملک انحصاری به آن ها تمام می شود. نگاه کنید به: رحمانی شدن اسلام و اهمیت استراتژیک آن/ اکبر کرمی

 

نظر خوانندگان

گودرز کیوان: درود بر شما آقای کرمی گرامی. در نوشته شما نکته های بسیاری برای بررسی هست ولی از دید من یکی از آنها بیش از دیگران پایه ای است و نیاز به بازشکافی دارد. همانگونه که انحلال و براندازی ابزارهای ویژه ای دارند اصلاح نیز ابزار ویژه خود را دارد. از شما می خواهم برای روشن کردن برتر و بهتر بودن راهگار اصلاح طلبی نخست ابزار های اصلاح صلبی را که در ایران کنونی کارایی دارند، برشمارید و سپس روشن کنید که چرا جنبش به اصطلاح اصلاح طلبی دوم خرداد با آن همه پشتوانه مردمی به فرجام نرسید و به تیره روزی بیش از پیش ایرانیان انجامید؟ تا زمانی که این شالوده گفتگو روشن نشود سخن از نکته های دیگر بی پایه خواهد بود. سپاس گزار شما.

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه