بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

دوشنبه 16 مرداد 1391 ـ  6 ماه اگوست 2011

 

رهنمودی از عصر پیشین

(به پیشواز دویستمین سالگرد تولد آخوندزاده)

مهدی استعدادی

جُنبش مشروطیت اگر نقطۀ عطفی باشد در تاریخ ایرانیان، مردمان و روزگار قبل از مشروطه به عصر پیشین تعلق دارند. حتا اگر برخی از آن مردمان فراتر از زمانه خود زیسته و از درخشش کردار و گفتار خود پرتوی بدینسو انداخته باشند؛ اشخاصی که با قانون طلبی، عقل گرایی و خواستار حاکمیت ملت شدن زمینۀ تحول فراگیر بعدی را هموار کرده اند. از این جمله مردمان، بی شک نام میرزا فتحعلی آخوندزاده (1812 تا 1878میلادی) در یادها است و فعلیت دارد. او که، حتا در قیاس با همعصران همراه و همفکر خود، سرآمدی برجسته بوده است؛ شخصیتی تاریخ ساز که مثل سایر فرهیختگان کوشا به بهبود وضع آیندگان اندیشیده است، مردی با فرهنگ و باخبر از دنیایی عصر خود؛ که دستاوردهایش دامنه ای وسیع داشت و بهره زندگیش نه تنها به دیگران رسید بلکه همچنین به نام و شهرتش.

از منظر امروزی کسی دیگر اسم فرزند خود را میرزا و فتحعلی نمیگذارد. این نام ها دیگر اصلاً میان ما رایج نیستند و خریدار ندارند تا چه رسد به شهرت آخوندی و تخم و ترکه اش.

وی اما با شرح حال و آثاری که بر جا گذاشته به آن نام و شهرت معمول در اذهان عمومی زمانه خود، یعنی به ترکیب اسم میرزا فتحعلی با شهرت آخوندزاده، معنایی جاذب بخشیده است. بخشی از این جاذبه را میشود در سومین نامه در میان مکتوبات اش سراغ گرفت که همچون رهنمودی از عصر پیشین با مسائل امروزی ما ارتباط مییابد.

با خوانش امروزی از اثر یاد شده آخوند زاده، که امسال دویستمین سالگرد تولدش را گرامی میداریم و در ضمن پیشداوریهای قومی و حکمهای بی اعتبارش را به کناری میگذاریم، از جمله میتوان با عقل گرایی وی روبرو شد. در سومین “نامۀ کمال الدوله به جلال الدوله”وی، با املاء و انشائی روزآمد یا “آپ تو دیت” شده، چنین میخوانیم:

“برادر مکرم…، امروز خرابی کُل دنیا از این جهت است که… به واسطه ظهور پیغمبران از اقلیم آسیا که مولد ادیان است و از اینجا ادیان بر اروپا مستولی شده و نیز به واسطه موعظه های پیروان ایشان که به ترویج ادیان کوشیده و در اعتقاد مردم به درجه مقدسی و ولایت رسیده، عقل انسانی را … از درجه شرافت و اعتماد انداخته تا امروز در حبس ابدی نگاه داشته در امورات و خیالات اصلا آن را سند و حجت نمیشمارند و نقل را همیشه بر عقل مرجح و غالب میدانند.”

در آغاز نامه از ایراد نگرش به دنیایی که فقط به دو قاره اش خلاصه شده بگذریم. مُهم آن است که به تقابلی بنگریم که میان عقل و ارباب دینی برقرار میشود. ارباب دینی که، بنا به برداشت راوی نامه، برای خود جایگاه تقدس دست و پا کرده اند. وقتی این تقابل را در ظرف زمانی مربوطه قرار میدهیم که زمانه سلطنت سلسله قاجار و نفوذ مجدد روحانیت شیعه در روند تصمیم گیریهای کشوراست، خط و نشان پیام نامه بیشتر آشکار و چشمگیر میشود. نامه ای که در ادامه خود از خطاب به مخاطب خود و بازخوانی تاریخ به سمت رهنمود خود حرکت کرده است. بخشی از تداوم نامه به قرار زیر است:

“برادر مکرم من، اغلب ساکنین مملکتهای عثمانی و ایران طایفه های اسلامی هستند. تو نباید که به دین ایشان بچسبی و نباید که به ایشان بگویی اعتقاد شما باطل است و شما در ضلالت هستید، باید چنین و چنان اعتقاد داشته باشید. شیوه هدایت و ارشاد و شیوۀ راهنمایی و تعلیم چنین نیست. تو بدین شیوۀ ناملایم برای خود هزار تا مدعی و بدگو خواهی تراشید و به مقصد خود هم نخواهی رسید… تو دین ایشان را در کنار بگذار و در خصوص آنها هیچ حرف مزن، ارشاد را چنین آغاز کن:…”

در پارگرافهای بعدی آخوند زاده به توضیح شیوه ارشاد مورد نظر خود مینشیند. ارشادی که آن زمان فقط مفهومی صاف و ساده بود؛ نه نهادی نکبتی، سرکوبگر و مامور سانسور که در نظام خلیفگانی بیداد کرد. در زمان آخوندزاده کسی هنوزتجربه “جمهوری اسلامی” و وزارت خانه مربوطه با وزرای اجق وجقش را نداشت. آنزمان آخوند زاده کلمۀ ارشاد چیزی بود مترادف رهنمود امروزی که از سر نیک اندیشی ارائه میشد و نه برای ترس و لرز مردمان.

چنین بوده است که رهنمود و ارشاد آخوندزاده بر اساس گفتگو روشنگر با مخاطبانش شکل میگیرد و ماموریت تنبیهی و تکفیری ندارد. رهنمودی که در نخستین گام خود، سوژه یا فاعل شناسا را متوجه ارجاع بحث به موضوع تاریخ و عمر جهان میکند. او میخواهد تفاوتی را نشان دهد و قیاسی کند. قیاسی میان درک و دریافت سنتی از تاریخ با آنچه تاریخ نگاری متکی بر تحقیقات و پژوهشهای پس از رنسانس اروپا محسوب میشود. آخوند زاده مینویسد:

“در تواریخ قدمای ما تاریخ ایجاد این دنیا را هفت هزار سال میشمارند. اما امروز به موجب براهین قطعیه بر ما ثابت شده است که ایجاد این دنیا از کرور هزار سال نیز زیاد است…”

دومین قیاسی که وی بر روشن کردن منظور خود و رساندن بحث به سر منزل مقصود برپا میکند، مسئلۀ وجود ادیان بدوی در مقایسه با ادیان صاحب کتاب است. این پرسش را میکند که در زمان ادیان بدوی چگونه خدا مانع پیدایش آنها نشده که از منظر ادیان متمدن و صاحب کتاب ادیان باطله بشمار میروند. پاسخی که وی به پرسش یادشده میدهد به قرار زیر است:

“از تصور این حیرت، عقل انسانی ناچار حکم قطعی خواهد کرد که خداوند عالم در ظهور آن ادیان باطله و در بقای آنها هرگز مداخله نداشته است بلکه همه آنها را مردمان زیرک و ریاست طلب به جهت نیل مقاصد خودشان احداث نموده اند.”

آخوندزاده مثل هرکسی که فرزند زمانه است از محدودیتهای چارچوب نگرش خود خلاصی ندارد. زیرا نه تنها پافشاریش بر حکم قطعی از سر ناچاری یا اشاره اش به براهین قطعیه در مورد درستی تاریخ روایت کرده خویش امروزه با اصل عدم قطعیت خوانایی ندارد بلکه وی در نتیجه گیری از صغرا و کبرای بحث خود نیز پیگیرانه عمل نمیکند. وقتی وی شکل گرفتن ادیان بدوی را ناشی از کنشمندی انسانها ارزیابی میکند و نه دخالت خدا، که این ارزیابی با تحولی تاریخی همراه است که از یزدان شناسی بسوی انسان شناسی رفته، در مورد توضیع ادیان تاریخی و صاحب کتاب اما پایبند مقدمه چینی خود نمانده است. موضع خود را نسبت به ادیان ابراهیمی با صراحت اعلام نمیکند. چرا که این ادیان، بر خلاف مدعای فراتاریخی بودن، نیز در واکنش به شرایطی مشخص و وابسته به چارچوب زمانه ای خاص پدید آمده اند. به همین خاطر پرسش و پاسخی که در ادامه بحث بالا میآورد چیزی جز طفره رفتن از پیگیری در دین شناسی نیست. دین شناسی که در مقدمات خود میخواست از منظر انساشناسی به موضوع بنگرد.

” چرا خداوند عالم چندین هزار سال تا زمان حضرت موسی پیغمبر بر حقی را نفرستاد که آن ادیان باطله را از روی زمین کم کند؟ مگر تا آن زمان این دنیا و این بندگان تعلق به او نداشت؟ یا مگر تا آن زمان خوابیده بود، بعد بیدار شده دید که ادیان باطله دنیای او را ملوث کرده اند…؟”

در ادامه نامه وی متوجه می شویم که این طفره رفتن از اعلام موضع صریح و یا دست کم محدود دانستن ادیان صاحب کتاب به شرایط زمانه پاگرفتن شان، دلیل داشته است. آخوند زاده همچون بسیاری از متفکران پیشین خود بر این باور بوده است که امر اخلاقی را فقط از دل دین میتوان استخراج کرد.

وی همانطور که متن و نوشته اش نشان میدهد به گرایش فلسفی توجه نکرده که در آثار متفکرانی چون ارسطو تبار خود را داشته و از دیرباز در ارائه طرح اخلاقی خود استناد را بر امر متعالی نگذاشته است تا چه رسد به توصیه های اخلاقی ادیان. از اینرو است که آخوندزاده اخلاق را یکی از سه پایه دین فرض میکند. وی بر این منوال میخواهد، با کمرنگ ساختن دو پایه عبادت و اعتقاد، توجه ها را به پایه مورد نظر خویش یعنی به اخلاق جلب کند. وی چون راه دیگری را در نظر نگرفته که هنجارهای اخلاقی را در جامعه گسترش دهد و مردمان را به رعایت آنها فرا بخواند، بحث خود را فقط در چارچوب درون دینی انجام داده است. از اینرو تقابلی که در ادامه بحث خود میان علم و ایمان برقرار میکند نه به مخاطب کمکی میکند و نه به خود نویسنده اش. در یک دو پاراگرافی که به تقابل ایمان و علم اختصاص داده است، تقابلی که گاه پای همتاهای متضادی چون تمدن و عالم بربریت را نیز به میان میکشد، نویسنده راه به جایی نمی برد. در آخر رویکردی ایجابی به قضیه مورد نظر خویش اعمال میکند و مینویسد:

” حرف نویسنده این است که دین اسلام بنا بر تقاضای عصر و اوضاع زمانه به پروتستناتیسم محتاج است.”

وی بی آن که مفهوم پروتسنتانتیسم را در متن خود توضیح داده باشد(از طریق ساختن معادلی برایش در زبان فارسی یا دستکم متردافی را در موردش پیشنهاد کند) آن را منوط به زیر مجموعه هایی میسازد که آنها نیز مفاهیمی تعریف نشده هستند. مفاهیمی چون “پروقره” و “سیویلیزاسیون”. وسرانجام این روند مفاهیم فرنگی را به خواسته زیر گره میزند که بایستی” متضمن آزادی و مساوات حقوقیه هر دو نوع بشر باشد”.

بنابراین بقول قدیمیها لُب کلام نامۀ کمال الدوله به جلال الدوله را در جمله های فشرده زیر چنین باید ترجمه کرد که ” اخلاق مورد نیاز ما از دل دستکاری در اسلام بیرون میآید. دستکاری که بایستی همراه پیشرفت و تمدن باشد و ضامن آزادی و تساوی حقوق جنسیتهای انسانی.”

بواقع تجربۀ سی و اندی ساله ما از پدیدۀ “جمهوری اسلامی”، که رندان “جیم الف”ش میخوانند، چه پاسخی به رهنمود آخوندزاده میدهد که پیشقراول نقد و انتقاد در عصر جدید ما بوده است؟ مایی که باید مفهوم معنویت را بیرون از چارچوبهای کلامی و دستگاههای نظری دینداران معنا کنیم تا چه رسد به هنجارهای اخلاقی را…

نظر خوانندگان

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه